از تو حرف میزنم چنان نوبرانه میشوم؛ که بهار هم دهانش آب میافتد …!
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #31 از تو حرف میزنم چنان نوبرانه میشوم؛ که بهار هم دهانش آب میافتد …!
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #32 یکی کودک بودن «به ایسای شاعر» یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظه غرش آن توپ آشتی و گردش مبهوت سیب سرخ بر آیینه یکی کودک بودن در این روز دبستان بسته و خشخش نخستین برف سنگینبار بر آدمک سرد باغچه در این روز بیامتیاز تنها مگر یکی کودک بودن
یکی کودک بودن «به ایسای شاعر» یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظه غرش آن توپ آشتی و گردش مبهوت سیب سرخ بر آیینه یکی کودک بودن در این روز دبستان بسته و خشخش نخستین برف سنگینبار بر آدمک سرد باغچه در این روز بیامتیاز تنها مگر یکی کودک بودن
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #33 آری، با توام من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند بسان بهار که آسمان را و علف را پاکی آسمان در رگ من ادامه مییابد
آری، با توام من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند بسان بهار که آسمان را و علف را پاکی آسمان در رگ من ادامه مییابد
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #34 و حسرتی نه این برف را دیگر سر بازایستادن نیست، برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم که به وحشت از بلند فریادوار گُداری به اعماق مغاک نظر بردوزی
و حسرتی نه این برف را دیگر سر بازایستادن نیست، برفی که بر ابرو و موی ما مینشیند تا در آستانه آیینه چنان در خویش نظر کنیم که به وحشت از بلند فریادوار گُداری به اعماق مغاک نظر بردوزی
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #35 شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت؟
شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبِ من سخن بگوید، هم از بازویم؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت؟
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #36 با من رازی بود که به کو گفتم با من رازی بود که به چا گفتم تو راهِ دراز به اسبِ سیا گفتم بیکس و تنها به سنگای را گفتم
با من رازی بود که به کو گفتم با من رازی بود که به چا گفتم تو راهِ دراز به اسبِ سیا گفتم بیکس و تنها به سنگای را گفتم
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #37 کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم کیستی که من، اینگونه به جد در دیار رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم دریای پشت کدام پنجره ای؟ که اینگونه شایدهایم را گرفته ای زندگی را دوباره جاری نموده ای پر شور، زیبا و روان دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم جان می گیرد و هر لحظه تعبیری می گردد از فردایی بی پایان در تبلور طلوع ماهتاب باعبور ازتاریکی های سپری شده… کیستی ای مهربان ترین؟
کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم کیستی که من، اینگونه به جد در دیار رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم دریای پشت کدام پنجره ای؟ که اینگونه شایدهایم را گرفته ای زندگی را دوباره جاری نموده ای پر شور، زیبا و روان دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم جان می گیرد و هر لحظه تعبیری می گردد از فردایی بی پایان در تبلور طلوع ماهتاب باعبور ازتاریکی های سپری شده… کیستی ای مهربان ترین؟
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #38 بُهتان مگوی که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست با ظلمت در جنگ نیست ظلمت را به نبرد آهنگ نیست چندان که آفتاب تیغ برکشد او را مجالِ درنگ نیست همین بس که یاریاش مدهی سواریاش مدهی
بُهتان مگوی که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست با ظلمت در جنگ نیست ظلمت را به نبرد آهنگ نیست چندان که آفتاب تیغ برکشد او را مجالِ درنگ نیست همین بس که یاریاش مدهی سواریاش مدهی
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #39 برای زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند
M ^M.Sajdeh.76 کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2020/07/26 ارسالی ها 1,650 امتیاز واکنش 7,439 امتیاز 646 محل سکونت تهران 2021/01/10 #40 من پناهنده ام به مرزهای تنت و من همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همه وجودم دستی شده است و همه دستم خواهشی: خواهش تو چه بی تابانه میخواهمت! تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
من پناهنده ام به مرزهای تنت و من همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم مثل درختی که به سوی آفتاب قد میکشد همه وجودم دستی شده است و همه دستم خواهشی: خواهش تو چه بی تابانه میخواهمت! تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند