- عضویت
- 2019/08/24
- ارسالی ها
- 4,490
- امتیاز واکنش
- 10,641
- امتیاز
- 921
وقتی عقب کشیدیم، چشمان تریسا اشک آلود بود اما به سرعت با حالت یخی او جایگزین شد.
-شاید هفته ها طول بکشد تا شما کریستال بعدی را پیدا کنید. باید از آن زمان برای آموزش رزمندگان بیشتری استفاده کنم.
به نظر میرسید که او این را با خودش میگفت، انگار باید خودش را متقاعد می کرد که تنها گذاشتن ما ایده خوبی است.
به روستای شاد پریان نگاه کردم. با صدای بلند و با تعجب گفتم:
-چگونه از باغبان و نانوا جنگجو می سازی؟
تمام پری هایی که برای جنگ پرورش داده شده بودند مرده بودند. به جز او آهی کشید.
-ما در حال بررسی کردن هستیم.
با آخرین دور بغـ*ـل کردن، برگشتم تا در را باز کنم. تریسا چیزی از کیفش بیرون کشید.
-اوه، تقریباً فراموش کردم.
وردنه، با نام مستعار موتور سیکلت.
-شما به این نیاز خواهید داشت. از مارا بخواهید به شما آموزش بدهد.
وردنه را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم. بدون هیچ حرف دیگری، از ترس گریه کردن یا عصبانی شدن بیش از حد، درب آبی را باز کردم و داخل شدم.
من هرگز نمی دانستم که با درب آبی به چه مکانی می روم. آیا این آپارتمان در نیویورک است که مادرم در آن درگذشت؟ یک کتابخانه تصادفی یا بخشی از خانه مارا؟
-شاید هفته ها طول بکشد تا شما کریستال بعدی را پیدا کنید. باید از آن زمان برای آموزش رزمندگان بیشتری استفاده کنم.
به نظر میرسید که او این را با خودش میگفت، انگار باید خودش را متقاعد می کرد که تنها گذاشتن ما ایده خوبی است.
به روستای شاد پریان نگاه کردم. با صدای بلند و با تعجب گفتم:
-چگونه از باغبان و نانوا جنگجو می سازی؟
تمام پری هایی که برای جنگ پرورش داده شده بودند مرده بودند. به جز او آهی کشید.
-ما در حال بررسی کردن هستیم.
با آخرین دور بغـ*ـل کردن، برگشتم تا در را باز کنم. تریسا چیزی از کیفش بیرون کشید.
-اوه، تقریباً فراموش کردم.
وردنه، با نام مستعار موتور سیکلت.
-شما به این نیاز خواهید داشت. از مارا بخواهید به شما آموزش بدهد.
وردنه را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم. بدون هیچ حرف دیگری، از ترس گریه کردن یا عصبانی شدن بیش از حد، درب آبی را باز کردم و داخل شدم.
من هرگز نمی دانستم که با درب آبی به چه مکانی می روم. آیا این آپارتمان در نیویورک است که مادرم در آن درگذشت؟ یک کتابخانه تصادفی یا بخشی از خانه مارا؟