- عضویت
- 2019/08/24
- ارسالی ها
- 4,490
- امتیاز واکنش
- 10,641
- امتیاز
- 921
-عصر بخیر، خانم ها.
آقایان پشت در به ما تعظیم کردند. بعد از اینکه موتور را در جنگل کنار جاده پنهان کردیم، یک تاکسی گرفتیم و موهایمان را داخل آن درست کردیم. حالا، با پوشیدن طلسم توهم بال مارا در حدود چهل دقیقه، زمان داشتیم. ما دو نفر را به داخل عمارت عظیم، بدون دعوت نامه راهنمایی کردند. به نظر می رسید که لباس ها به تنهایی کافی بودند.
ده ها پری تاریکی را پشت سر گذاشتیم. پسران تاریکی فقط نام دیگری بود برای آنچه واقعاً بودند. شاخ های بی رحمانه از روی سرشان خارج شده بود. یکی از آن ها پاهای سم دار داشت، دیگری همان بال های سیاه پری مانند لیام را نشان می داد. به قدری تعداد زیادی از آنها اینجا بودند که من ازنقشه مان وحشت کردم.
صدایی در کنارم بلند شد:
-سلام.
و من یخ زدم. در نیمه راه برگشتم، با یک پسر بیست و چند ساله روبرو شدم. چشمانش نارنجی عمیق بود، اما مثل شعله های ریز که می درخشیدند ، درونشان می رقصید. او بسیار خوش تیپ بود، با ریش پر و قد بلند، اما چیزی در مورد او موهای بدنم را سیخ کرد.
-افتخار یک دور رقـ*ـص به من می دهید؟
پوزخند بزرگی به او زدم که امیدوارم با لبخند اشتباه بگیرد:
-حتما. من فقط باید از اتاق خانم ها استفاده کنم، بعد شما را کجا پیدا کنم؟
دستش را دراز کرد و انگشتش را کنار بازویم کشید.
-من در قسمت نوشیدنی ها خواهم بود.
صدایش بم بود و باعث شد شکمم به هم بپیچد. سرم را تکان دادم و در حالی که الی را به دنبالم می کشیدم، به سمت اتاق رفتم.
درست زمانی که می خواستم شروع به فرستادن حسگرهایم کنم و به دنبال کریستال بگردم، همه شروع به کف زدن کردند.
با نگاه کردن به سمت بالا، نگاه خیره آنها را دنبال کردم و خون در بدنم یخ بست.
یک پری قد بلند و مو سیاه در اوایل چهل سالگی بالای بالکن مشرف به مهمانان ایستاده بود. چشمانش سرد و تیره بود و بال های سیاهش پشت سرش می چرخیدند و دود دور آن ها حلقه می زد. اما با این وجود، از اینجا میتوانستم شباهت او را به لیام ببینم: فک زاویه دار،یک پوزه کامل. این پدر لیام بود و بدتر از آن، او تاج اوبین را بر سر داشت. او پادشاه زمستان بود.
پادشاه لعنتی زمستان که مادرم را کشت.
آقایان پشت در به ما تعظیم کردند. بعد از اینکه موتور را در جنگل کنار جاده پنهان کردیم، یک تاکسی گرفتیم و موهایمان را داخل آن درست کردیم. حالا، با پوشیدن طلسم توهم بال مارا در حدود چهل دقیقه، زمان داشتیم. ما دو نفر را به داخل عمارت عظیم، بدون دعوت نامه راهنمایی کردند. به نظر می رسید که لباس ها به تنهایی کافی بودند.
ده ها پری تاریکی را پشت سر گذاشتیم. پسران تاریکی فقط نام دیگری بود برای آنچه واقعاً بودند. شاخ های بی رحمانه از روی سرشان خارج شده بود. یکی از آن ها پاهای سم دار داشت، دیگری همان بال های سیاه پری مانند لیام را نشان می داد. به قدری تعداد زیادی از آنها اینجا بودند که من ازنقشه مان وحشت کردم.
صدایی در کنارم بلند شد:
-سلام.
و من یخ زدم. در نیمه راه برگشتم، با یک پسر بیست و چند ساله روبرو شدم. چشمانش نارنجی عمیق بود، اما مثل شعله های ریز که می درخشیدند ، درونشان می رقصید. او بسیار خوش تیپ بود، با ریش پر و قد بلند، اما چیزی در مورد او موهای بدنم را سیخ کرد.
-افتخار یک دور رقـ*ـص به من می دهید؟
پوزخند بزرگی به او زدم که امیدوارم با لبخند اشتباه بگیرد:
-حتما. من فقط باید از اتاق خانم ها استفاده کنم، بعد شما را کجا پیدا کنم؟
دستش را دراز کرد و انگشتش را کنار بازویم کشید.
-من در قسمت نوشیدنی ها خواهم بود.
صدایش بم بود و باعث شد شکمم به هم بپیچد. سرم را تکان دادم و در حالی که الی را به دنبالم می کشیدم، به سمت اتاق رفتم.
درست زمانی که می خواستم شروع به فرستادن حسگرهایم کنم و به دنبال کریستال بگردم، همه شروع به کف زدن کردند.
با نگاه کردن به سمت بالا، نگاه خیره آنها را دنبال کردم و خون در بدنم یخ بست.
یک پری قد بلند و مو سیاه در اوایل چهل سالگی بالای بالکن مشرف به مهمانان ایستاده بود. چشمانش سرد و تیره بود و بال های سیاهش پشت سرش می چرخیدند و دود دور آن ها حلقه می زد. اما با این وجود، از اینجا میتوانستم شباهت او را به لیام ببینم: فک زاویه دار،یک پوزه کامل. این پدر لیام بود و بدتر از آن، او تاج اوبین را بر سر داشت. او پادشاه زمستان بود.
پادشاه لعنتی زمستان که مادرم را کشت.