- عضویت
- 2019/08/24
- ارسالی ها
- 4,490
- امتیاز واکنش
- 10,641
- امتیاز
- 921
او به دنبال من صدایم زد، اما من به سرعت به سمت حمام حرکت کردم.
آنقدر مسواک زدم که فکر می کردم لثه هایم خونریزی می کند. چگونه می توانیم بعد از آن شب جادویی با هم به این برسیم؟ این مرا عصبانی و سپس به شدت ناراحتم می کرد. من هرگز نباید به او اعتماد می کردم. من خیلی احمق بودم. این یک شب سرگرم کننده برای او بود. او حتی نمیدانست که در فرهنگ ما هم نوعان یا نیمه ها چه کسانی هستند. او احتمالاً وقتی با بزرگترها صحبت می کردم فکر می کرد من فقط دراماتیک هستم.
موهای بلند صورتی ام را در بالای سرم گره زدم و از لوازم آرایشی که در کشو بود استفاده کردم. رژ لب صورتی تند روی لبم زدم و مقداری روی گونه هایم که به عنوان رژگونه محو کردم. ریمل تماماً فاسد شده بود، اما خط چشم کار می کرد، بنابراین خط چشم مشکی ضخیمی پشت چشم هایم کشیدم. الان وقت آن است که به این مرد نشان بدهم که چه چیزی را از دست خواهد داد. به جهنم که مانند پری ای میشوم که تحقیر شده. بعد از انجام این کار، روپوش صورتی گشادم را برداشتم و آن را پوشیدم و بالای نافم آن را گره زدم و شلوار جین گشادی که روی باسنم آویزان شد.
عوضش کن، احمق.
دو نوع دختر بودند که رنگ صورتی را دوست داشتند، دخترهای تشویق کننده باربی یا دخترهای طرفدار پانک راک که به گلوی دیگران مشت می زنند. من دومی بودم.
من به اتاق نشیمن رفتم و او منتظر من بود، چشمان کهربایی اش روی بدنم می چرخید.
-من برات صبحانه درست کردم ...
غرش کردم:
-بیا بریم. وقت زیادی نداریم.
و به سمت در آبی رسیدم. وقتی باز شد، راهروی مارا نمایان شد.
-مارا!
صدا زدم، قدم به داخل گذاشتم، حوصله نداشتم بالای شانه ام نگاه کنم تا ببینم آیا لیام دنبالم می آید یا نه.
صدایش آمد.
-در آشپزخانه!
بوی بیکن و چیزی شیرین را دنبال کردم و او را در حال تهیه نان تست فرانسوی دیدم.
در حالی که لیام پشت سرم ایستاد پرسید.
-گرسنه ای؟
-گرسنه.
یک تکه نان تست فرانسوی برداشتم و شروع کردم به خوردن آن.
مارا رفت تا بیکن به لیام بدهد.
-تو؟
فقط سرش را تکان داد.
-من قبلا خوردم.
حسرتی در وجودم فرو رفت اما بعد از بین رفت. حرفش را گفته بود او فکر میکرد که من در بهترین زندگی بزرگ شدهام و اکنون شریک تجاری هستیم.نه چیزی بیشتر.
مارا نگاهی آگاهانه به من انداخت و سپس شروع به رفتن به سمت او کرد.
-به کجا؟
یکصدا گفتیم:
-سیاتل.
آنقدر مسواک زدم که فکر می کردم لثه هایم خونریزی می کند. چگونه می توانیم بعد از آن شب جادویی با هم به این برسیم؟ این مرا عصبانی و سپس به شدت ناراحتم می کرد. من هرگز نباید به او اعتماد می کردم. من خیلی احمق بودم. این یک شب سرگرم کننده برای او بود. او حتی نمیدانست که در فرهنگ ما هم نوعان یا نیمه ها چه کسانی هستند. او احتمالاً وقتی با بزرگترها صحبت می کردم فکر می کرد من فقط دراماتیک هستم.
موهای بلند صورتی ام را در بالای سرم گره زدم و از لوازم آرایشی که در کشو بود استفاده کردم. رژ لب صورتی تند روی لبم زدم و مقداری روی گونه هایم که به عنوان رژگونه محو کردم. ریمل تماماً فاسد شده بود، اما خط چشم کار می کرد، بنابراین خط چشم مشکی ضخیمی پشت چشم هایم کشیدم. الان وقت آن است که به این مرد نشان بدهم که چه چیزی را از دست خواهد داد. به جهنم که مانند پری ای میشوم که تحقیر شده. بعد از انجام این کار، روپوش صورتی گشادم را برداشتم و آن را پوشیدم و بالای نافم آن را گره زدم و شلوار جین گشادی که روی باسنم آویزان شد.
عوضش کن، احمق.
دو نوع دختر بودند که رنگ صورتی را دوست داشتند، دخترهای تشویق کننده باربی یا دخترهای طرفدار پانک راک که به گلوی دیگران مشت می زنند. من دومی بودم.
من به اتاق نشیمن رفتم و او منتظر من بود، چشمان کهربایی اش روی بدنم می چرخید.
-من برات صبحانه درست کردم ...
غرش کردم:
-بیا بریم. وقت زیادی نداریم.
و به سمت در آبی رسیدم. وقتی باز شد، راهروی مارا نمایان شد.
-مارا!
صدا زدم، قدم به داخل گذاشتم، حوصله نداشتم بالای شانه ام نگاه کنم تا ببینم آیا لیام دنبالم می آید یا نه.
صدایش آمد.
-در آشپزخانه!
بوی بیکن و چیزی شیرین را دنبال کردم و او را در حال تهیه نان تست فرانسوی دیدم.
در حالی که لیام پشت سرم ایستاد پرسید.
-گرسنه ای؟
-گرسنه.
یک تکه نان تست فرانسوی برداشتم و شروع کردم به خوردن آن.
مارا رفت تا بیکن به لیام بدهد.
-تو؟
فقط سرش را تکان داد.
-من قبلا خوردم.
حسرتی در وجودم فرو رفت اما بعد از بین رفت. حرفش را گفته بود او فکر میکرد که من در بهترین زندگی بزرگ شدهام و اکنون شریک تجاری هستیم.نه چیزی بیشتر.
مارا نگاهی آگاهانه به من انداخت و سپس شروع به رفتن به سمت او کرد.
-به کجا؟
یکصدا گفتیم:
-سیاتل.