دلنوشته کاربران خود نویس آبی من| fateme078 کاربر انجمن نگاه دانلود

FATEME078

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
1,311
امتیاز واکنش
31,597
امتیاز
873
سن
25
محل سکونت
تهران
⛎گاهی نه فراموش می کنیم، نه می بخشیم تمام حرف هایمان را با "بیخیال" خاتمه می بخشیم ؛ هنوز نفهمیدیم بیخیال که بگویی تمام خیالات توی مغزت هجوم میاورند ☪
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    یادش بخیر یه زمانی شب ها می خوابیدیم،جمعه هاصبح زود برای دیدن فیتیله بیدار می شدیم و با بچه های فامیل که قبلا هر هفته خونه مادربزرگ جمع می شدن تلویزیون نگاه می کردیم ، بعد کل جمعه مون رو صرف بازی توی حیاط می کردیم ،از قایم موشک بگیر تا دوچرخه سواری و فوتبال و ...
    دلم برای بچه های الان می سوزه ، نه حیاطی هست نه دورهمی! تنها سرگرمیشون شده تبلت یا گوشی ؛| چی شد که این همه بین نسل ها فاصله افتاد ؟ این پیشرفت تکنولوژی بود یا فربه و تنبل کردن نسل جوون ؟
     
    آخرین ویرایش:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    درد واقعی این نیست که کسی که عاشقشی رو از دست بدی ، درد اونی نیست که شب عروسی عشقت بری زار بزنی ،درد اونی نیست که با پدر مادرت دعوات بشه بگی زندگیم خراب شده من تو این خانواده حروم شدم ، درد اونی نیست که چون لباست تکراریه نری خونه دوستت ، درد ،تنهایی نیست ، درد سین شدن پیام و جواب ندادن طرف نیست ...درد مغرور بودن نیست ...
    درد یعنی یتیم شدن ...درد یعنی از دست دادن فرزند ...درد یعنی بچه ات سرطان داشته باشه ...درد یعنی پدری که نتونه پول دوا درمونه بچش رو جور کنه ، درد یعنی زنت به خاطر بی پولی ولت کنه ! درد یعنی از عرش به فرش بیافتی ... درد یعنی تا دیروز اسمت رو که می اوردن همه دولا راست می شدن حالا که ورشکست شدی بخوان ازت سواری بگیرن... درد یعنی طرد شدن از خانواده ...
    اینایی که ما بهشون می گیم درد ، به خاطر اینه که درد ندیدیم اینا رو می ذاریم مشکلات بزرگ مون و درد رو از زندگی مون حذف می کنیم ؛ آره ما رد دادیم که فکر می کنیم درد داریم
     
    آخرین ویرایش:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    و اما خواب واژه ی غریبی بود که در کنار بیداری هایمان احساس نمی شد ...سخته آرزوی یک دختر با وجود آرامش زندگیش، خواب شب باشد !
    شده انقدر خسته باشی ولی با افکاری داغون به تختت هجوم ببری ؟ می تونی بخوابی ؟ می تونی آروم باشی ؟ می تونی از زندگی شکایت نکنی ؟!
    به چیز هایی فکر می کنم که توی مغز یه درصد دختر ها هم ذره ای اهمیت ندارد ! نه این که من متفاوتم نه .. شاید برای اون ها خیلی پیش پا افتاده و سادست !! اما برای من مسئله بزرگی شده که فکر کردن به جنس مخالف توش گمه...
    وقتی توی زندگیت هیچی سر جای اصلیش نیست وقتی نمی دونی امروز نفس می کشی ولی فردا چی ؟!
    وقتی تمام فکرت میشه وضعیت فعلی خانوادت !
    وقتی نیش دیگرون رو به جای اخم و تخم با لبخند تلخ جواب میدی
    وقتی غرورت رو مجبور بشی به خاطر خانوادت بشکنی و با کسی که ازش متنفری حرف بزنی
    وقتی تموم افکاره مسخرت شب به مغزت هجوم بیاره می تونی بخوابی ؟!
    وقتی با وجود مشکلات خودت، برات مهمه بهترین دوستت در چه حاله وقتی باید همدردی کنی با کسی که تو عمرت ندیدیش و فقط برات یه دوست مجازیه بازم میشه خوابید ؟!
    وقتی از خوشی های زندگی برای بقیه میگی در حالی که جز بدبختی هاش چیزی برات باقی نمونده شاید بهترین دعا توی تاریکی هوا این باشه که فردا رو نبینی ...!
    فردایی که مثل امروزه ...
     
    آخرین ویرایش:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    شهریار، اسطوره ی شعر ایران، داشتم فکر می کردم اگه شهریار شکست عشقی نمی خورد، اسمی ازش توی تاریخ می موند؟ یا این همه اشعار ناب خلق می شد؟
    گاهی شکست می خوری تا به یه پله بالا برسی ، شهریار شکست خورد و در نهایت رسید به جایی که برای امام علی شعر بگه که این کم سعادتی نیست؛ نمی دونم شاید اونم توی اون زمان از خدا شکایت کرد ، اما آخرش به یه همچین مقام و شهرتی رسید که اگه دکتر می شد، رنگ این شهرت رو هم نمی دید. شاکی نباشیم از آینده ای که ازش خبر نداریم!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    همه شب مارا نمي برد خواب !..
    •••••••••••
    باز هم صدای جارو روی اعصابت سوهان می کشد...
    باز هم باد صبحگاهی به مشامت می رسد..
    موزیک رو قطع می کنی.
    بی توجه به از دیشب بیدار بودنت ،روی تخت نیم خیز می شوی
    صدای اذان صبح گوشت رو نوازش می دهد...
    خسته و درمانده تا پای آب میروی...
    دلت کمی خلوت با خدا را می طلبد
    گنگ به زمین خیره می شوی و از خودت می پرسی: این بود زندگی؟
    کنار سجاده می نشینی و تسبیح به دست با خدایی حرف میزنی که خیلیا آرزوی حرف زدن باهاش رو دارن
    هوا رفته رفته روشن می شود.
    تو هنوز هم بیداری؛ صدای مادرت که با خستگی میگه
    چه خوب که بیدار شدی، صبحونت رو بخور و برو...
    و تو هنوز بیداری ...

     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    گذشته ی زنی را دیدم،که آینده خودم بود...!
    آینده ای که سپردمش دست تقدیر...
    تقدیری که راه به جایی نخواهد برد...
    راهی که تهش می رسد به خاک بهشت زهرا...
    خاکی که سرنوشت ماست...
    سرنوشتی که تهش به مرگ میرسه...!
    مرگی که برتر از زندگی است ...
    و زنی که در بیست سالگی مرگ را به زندگی ترجیح داد:|
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    چهار فصل سال من
    آتش فشانی بیش نیست
    بهارش مرگ من آید
    تابستانش به خاکم می سپارند
    پاییزش روی قبرم برگ های رنگ رنگ می ریزد
    زمستانش از سرما یخ می زند استخوان های برهنه ام
    آتش می خواهم تا بسوزانم فصل ها را
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    "ولنتاین"کادو چی گرفتی ؟خرس قرمز؟ عطر؟ انگشتر؟...
    چه خبر از کل کل سرخ آبی ؟ آخرش کی برنده شد؟
    خبرای جدید رو که شنیدی؟ زلزله تهران و مرگ نود درصد از ساکنانش؟ از اون بگذریم چرا ترامپ راه آمریکا رو بست؟ ای بابا من واسه عید اونجا قرار داشتم !
    شما خونه تکونی کردید؟ ما هنوز وقت نکردیم؛ آجیل چی شد خریدید؟ ای بابا ما هر سال روز اول عید به این کارامون می رسیم. امسال رنگ سال چیه؟مانتوم رو اون رنگی می گیرم:)
    بی خبر از اونیم که روز عشق به مادر خیلی وقته گذشته، بازی فوتبال همیشه به موفقیت یه تیم خاص منجر نمیشه ، ما بودجه مون به سفر آمریکا نمیرسه، عید واقعی به خرید لباس های رنگ وارنگ و آجیل و میوه و بهترین پذیرایی و مهمونی آن چنانی و اینا نیست،عید واقعی همون روزیه که هیچ کس نیازمند به انسان دیگه ای نشه، هیج پدری شرمنده بچه هاش نشه، عید واقعی از نگاه من همون یک روزیه که همه آدما توش لبخند بزنن،هیچ کس ناراحت نباشه،همه ی آدم ها به دور از توجه به وضع و موقعیت اجتماعیشون زندگی کنند ....
    فکر می کنم که زلزله خیلی وقته اومده و ما بی خبریم! زلزله "فقدان انسانیت" که عالمی رو درگیر خودش کرده!
    لطفا بیاین تو سال جدید، انسان باشیم ! تا نیاز به حیوانات اطرافمان پیدا نکنیم!
     
    آخرین ویرایش:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    هر کسی توی زندگیش یه اسطوره داره، همیشه دلم می خواست اسطوره دیگران باشم ! اسطوره ای که بعد از مرگش هم عده ای اون رو الگو ی خودشون قرار میدن؛ اسطوره ی من توی زندگی نه پدرم بود و نه مادرم و نه هیچ کدوم از آشناها
    الگوی من اون زنی بود که دو سال پیش شوهر و دو تا بچش رو توی تصادف از دست داد، خانواده همسرش گفتن بعد از پسرمون، عروس نمی خوایم. خودش خانواده ای نداشت یعنی از اول پیش پدربزرگش بزرگ شده بود که اونم چند سالی بود که مرده و هیچ ارث و میراثی برای تنها نوه اش نذاشته بود!
    کم کم پول اجاره ی خونه رو هم نداشت و از خونه بیرونش کردن، کارتن خواب شد. شکست... عزت نفسش خورد شد. اما نه گدایی کرد نه تن فروشی !
    پرستار یه پیرزن هشتاد ساله شد؛ شب ها همون جا می خوابید، پیرزن که مرد؛ دوباره آواره شد... تا این که بهش خبر دادن پیرزن وصیت کرده تمام ارث و میراثش رو بخشیده بهش !بچه های پیرزن نیازی به ارث مادرشون نداشتن، برای همین با این مسئله کنار اومدن.
    همه همسایه ها از خوش شانسی اسطوره ی من حرف می زدند تا اینکه خبر رسید، از اون خونه رفته و بخشیدتش به یه شیر خوارگاه؛ دو سه ماهی بود کسی ندیده بودتش تا اینکه دو هفته پیش توی خیابون دیدمش، دست دو تا بچه رو گرفته بود، با دستمال شیشه های ماشین ها رو تمیز می کرد. بعضیا بهش پول میدادن، بعضی ها فحش که کثیف کردی ماشین مون رو... برو زنیکه ...
    اسطوره ی من بی خیال مال و ثروت باد اورده شده بود و وسط خیابون فحش خور مردم شده بود! صداش زدم، با لبخند به بچه ها چیزی گفت و به سمتم اومد، گفتم اون همه پول چی شد ؟ چرا این جا رو به اون زندگی ترجیح دادی؟گفت:فقیر تا ابد فقیره !یه زن تنها توی این جامعه یا باید بمیره یا خودش رو بفروشه ! من نخواستم خودم رو بفروشم، نخواستم به تنهایی توی اون خونه زندگی کنم، وقتی اون شیرخوار گاه داشت منحل می شد و اون همه بچه آواره ! یک نفر آواره بشه خیلی بهتره تا اون همه بچه معصوم !
    بدون اینکه جوابی بدم، سمت بچه ها رفت.
    با خودم گفتم " اسطوره ی من نه پولداره ، نه مغرور... نه خانواده داره نه زندگی آروم... فقط یه اسطوره اس ! برای دختری که طعم فقر و تنهایی رو نچشیده ...واسه دختری که دوست داره تنهاش بزارن !واسه دختری که کسی درکش نمی کنه ! اون زن هنوز هم اسطوره ی منه ...
     
    آخرین ویرایش:
    بالا