دلنوشته کاربران خود نویس آبی من| fateme078 کاربر انجمن نگاه دانلود

FATEME078

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
1,311
امتیاز واکنش
31,597
امتیاز
873
سن
25
محل سکونت
تهران
سلامتی الگو ها

چه سیاستمدار باشن
چه فوتبالیست
چه بازیگر
چه خواننده
چه کارخونه دار
چه بابای پولدار یه دوست!
چه روحانی مسجد
چه خادم حرم
چه آتش نشان
و چه رفتگر محل
با این تفاوت که آخری ها سرمشق های بهترین؛ چون چیز های زیادی یادت میدن...!
 
  • پیشنهادات
  • FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    بخشیدن خاطی یا قصاص؟!

    تو هر خانواده ای ممکن این دو راهی شکل بگیره؛ این که ببخشه یا حکم خدا رو اجرا کنه؟
    پارسال بود که یه عده روی صورت خانوم ها اسید می پاشیدن، واقعا مستحق بخشش بودن؟
    خیلی سخته قبل از مرگ ات ده بار بمیری؛ شاید اگه با اره سر کسی رو ببری سنگین تر از اسید پاشی باشه! وقتی صورت زیبای یه دختر بازیچه دست یه سری آدم روانی میشه، باید بخشید؟؟
    نه...! بخشیدن فقط باعث میشه این اتفاقات دوباره پیش بیاد؛ یه دختر دیگه به مرگ تدریجی دچار بشه...
    انسانیت کجا میره؟ اصلا اون آدمی که دست به همچین کار فوق بی شرمانه می زنه باید قصاص شه!
    بخشش خوبه اما نه برای یه همچین افرادی! ببخشید... اصلا اگه کسی من رو کشت، وصیت می کنم قصاص نشه اما توی این مورد کوتاه اومدن حماقته...!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    چهارشنبه سوری را چهارشنبه سوزی نکنیم...!
    یه سری دوستان می گن " وای خدا شما ها مثل پیرزن ها فکر می کنید...! به خدا هیچ اتفاقی نمی افته، اصلا هیچ کس یه خراش کوچک هم بر نمی داره، برید خودتون رو به روان پزشک معرفی کنید؛ شما ها می ترسید؛ به خاطر ترس تون به ما هم میگید نرید بیرون"
    آره... ما می ترسیم، ما از ترقه انداختن می ترسیم، ما از صداهای وحشتناکی که دو دقیقه یه بار کنار گوش مون ایجاد میشه، می ترسیم...! آی عم پیرزن هشتاد ساله، می ترسم خواهرم بره تو خیابون...! می ترسم بلایی سرم بیاد؛ آخه ما مثل شما شجاع و نترس نیستیم...!
    اصلا بی خیال، به قول شما دوستان، هیچ اتفاقی نمی افته...!اپیشنهاد می کنم یه سر به بخش حوادث روزنامه ها بزنید؛ نتیجه رو با ما هم درمون بذارید!

    خود من چهارشنبه سوری، میزنم شبکه 2؛ کارتون هاش قشنگ تر از صدا های مهیب تو خیابون هستن...!
    کارتون ببینیم.
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    گل پشت و رو ندارد...!

    آری گل ها خار هم ندارند، در مرام گل ها نیست، خود را فدای دیگران کنند... در مرام آن ها نیست به دیگران حتی فکر کنند؛ گل ها خود خواه اند... دیگران را وسیله می دانند تا همراه...! گل ها تمام زندگی شان را درگیر زیبایی اساطیری خود می کنند و برای شان مهم نیست چگونه اینقدر زیبا شده اند... گل ها را فقط باید پشت ویترین مغازه ها گذاشت و از تماشای هیکل و چهره ورزیده شان لـ*ـذت برد. گل ها را باید با بوی عطر شان شناخت، آن چنان خوش بوی اند که باید ساعت ها کنارشان نشست و بوییدشان و چشم ها و مژه های بلندشان را به بازی گرفت، حتی می توان مژه های زیبا و پر و بلندشان را بافت و از روی آن مثنوی عاشقانه نوشت!
    گل ها چشم هایشان رنگی است مثل دریا یا مثل جنگل و یا حتی مثل آلودگی خوزستان،خاکستری ست.
    دلم می گیرد که چرا با این همه زیبایی عکس های نوجوانی و کودکی خود را به اشتراک نمی گذارند، حیف ام می آید، گل باشی و کودکی ات انقدر نامعلوم!
    گل باشی و تمام وقتت در مهمانی ها بگذرد...؟
    گل باشی و در اغوش دیگران آرام بگیری؟
    گل باشی و خودت را در آیینه که ببینی یاد چهره قدیمی ات بیافتی و چشم های سیاه ات را پر از مروارید های مشکی و اکلیلی کنی؟
    گل عزیز هر روز عکس های جذاب و زیبایت را می بینم و به خود می گویم؛ " گل هم نشدیم لایک مان فرا منطقه ای شود!"
    گل من در شهر ما یا جای شماست یا جای ما کاکتوس ها...!
    آری شما، معروف ترین ها هستید...! نقل تمام محافل شهرید... و ما انزوا طلب شده ایم و در صفحه مان یا عکس دختر بچه تنهاست یا ...
    من گل ها را دوست دارم!
    حتی اگر طبیعی نباشند...!
    حتی اگر خانه ی بالا شهرشان تنها در عکس ها مشهود باشد...!
    حتی اگر در پورشه قرمز و گران قیمت پدرشان جا خوش کرده باشند و هر دم با لب های غنچه عکس بگیرند...
    متاسفم که من کاکتوس آفریده شده ام و توانایی گل شدن را در خود کشته ام...!

    پ ن : در مورد گل ها، خیلی بیشتر می شد گفت، ولیکن از حوصله شما و تایپ من خارج بود.
     
    آخرین ویرایش:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    ما ز بالاییم و بالا می‌رویم...!
    پس از مدت ها... میشه گفت اولین پست.

    دیروز توی همون کافه قدیمی دیدمش. دیگه موهاش رو فرق وسط باز نکرده بود. دیگه به فکر ست کردن کیف و کفش و شال و مانتوش نبود. کتونی سفید، مانتوی بلند مشکی، شلوار لی دم پا، شال مشکی‌اش که بی‌قید روی شونه‌اش افتاده بود و چهره ی بی‌آرایشی که از دختری مثل اون بعید بود. وقتی من رو دید لبخند تلخش وسعت گرفت. خواست بلند شه، نذاشتم.
    رو به‌روش نشستم. شروع کردم به زدن حرف های معمولی. من می‌گفتم‌، اون بی‌توجه، به در شیشه ای مقابل خیره شده بود. بالاخره سوالم رو پرسیدم.
    - چه خبر از اون پسره؟ همون که می‌گفتی می‌خواد بیاد خواستگاریت!... یادمه می‌گفتی خیلی دوست داره! چند بارم اینجا با هم دیدمتون.
    صدای قمیشی بالا تر رفت و بغض توی نگاهش بیشتر شد.
    -از کی حرف میزنی؟ من یه سالی میشه که تنها میام اینجا. تنها قهوه می‌خورم. تنها به آهنگ گوش میدم. خیلی وقته دیگه از قهوه و کیک روی میز عکس نمی‌گیرم که منتشر کنم.
    می‌دونی؟ تنها که باشی کسی کاری باهات نداره. همه می‌ذارن تو حال خودت باشی. هر کاری که دوست داری، می‌کنی. هر جایی که بخوای میشینی. مثلا اگه اون بود می‌گفت بریم اونور بشینیم که آفتاب تو چشم مون نزنه یا ... اصلا آدمِ تنها بهتر از دو تا آدمه که کنار هم تنهان! می‌فهمی که چی میگم؟ اه اصلا بی‌خیال. تو چه خبر... هنوزم دلت خالی از مسافره شهر عشقه؟
    دیگر چیزی نمی‌گویم. فنجان قهوه تلخ روی میز و دختر پر شور دوران دبیرستان که حالا مثل منِ همیشه شده؛ کام مرا هم تلخ می‌کند. کسی که نام آن پسر را می‌آورد و قند در دلش آب می‌شد؛ حالا می‌گوید از که حرف می‌زنی! شاید فراموش کرده... شاید هم با خاطراتش زندگی می‌کند. شاید هم... هیچ! تنها می‌دانم تنهایی دو نفره آدم را می‌کشد!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    گاهی نه فراموش می کنیم، نه می بخشیم تمام حرف هایمان را با "بیخیال" خاتمه می بخشیم ؛ هنوز نفهمیدیم بیخیال که بگویی تمام خیالات توی مغزت هجوم میاورند.
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    کنار خیابان ایستاده بود... دست هایش از شدت سرما منجمد شده بودند... پاهایش در آن سرمای استخوان سوز توان حرکت کردن نداشت. به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. بچه ها کنار پدر و مادر هایشان ایستاده بودند و در آن طرف شهر دعوای آبی و قرمز ها به پا بود. از ماشین پیاده شدم و به سمت اش رفتم؛ یک دختر بچه هفت، هشت ساله وسط خیابان چه می کرد؟
    پالتوی آبی رنگم رو دراوردم و به تنش کردم.
    سپاسگزارانه نگاهم کرد و با لحن پر از محبت گفت :
    -ممنونم
    من هم لبخند تلخی روی لب نشاندم و گفتم :
    - اینجا چی کار می کنی کوچولو؟
    -خانوم... پدر و مادرم رو گم کردم. پولی ندارم تا ماشین ها سوارم کنند.
    دلم با حالش سوخت و ته مانده ی پول مدرسه ام که چیزی حدود هشت هزار تومان می شد را به دستش دادم.
    خوشحال نگاهم کرد و گفت :
    -شما خیلی خوبید... ممنونم.
    با لبخندی از سر رضایت راهم را گرفتم و به سمت خانه رفتم. حس خوبی بود!
    یه هفته بعد دوباره دیدمش همان جا وسط خیابان با همان لباس ها... احمق فرض شدن حال
    جالبی ست به هر کس ندهند...!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    شاید آن لحظه که موهایش را می بافی و برایش لالایی می خوانی... همان زمان که در آغوشش می گیری و او خود را برایت ناز می کند؛ تو با خنده می گویی :
    -عروسک ها که ناز نمی کنند... بخند جانم
    اما لب هایش تکان نمی خورد و فقط به یک نقطه ی خاص خیره شده است. گویی به فکر کس دیگری ست و تو تنها او را به بازی گرفته ای!
    مادرت صدایت می زند و تو عروسک را به گوشه ای پرت می کنی تا به سوی مادرت بروی !
    چه دنیای عجیبی ست دنیای عروسک ها...
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    شنیدم این هفته داری عروسی می‌کنی با آدمی که من نیستم...
    تلخ بود اما من خیلی وقت پیش خودم رو براش آماده کرده بودم...
    همون موقع که تو اوج بی‌حوصلگی هام یادت می‌افتادم... همون موقع که پیام هات رو دیر جواب می‌دادم.
    همون لحظه که تو اوج شادی هام با دیدن اسمت رو گوشیم می‌گفتم«اه باز این مزاحم همیشگی»...
    تا وقتی بودی دلم برات تنگ نمی‌شد. چون من لایق مهربونی هات نبودم... رفتی!
    حالا به کافه های این شهر، به پیاده رو ها و سینما هایی که با هم نرفتیم حسودیم میشه! به اونی که دست ها رو میگیره و تمام شهر رو باهات می‌گرده حسودیم میشه...
    من آدم دنیای تو نبودم اما خودت بگو اون رو هم مثل من دوست داری؟!
     
    آخرین ویرایش:
    بالا