دلنوشته کاربران خود نویس آبی من| fateme078 کاربر انجمن نگاه دانلود

FATEME078

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
1,311
امتیاز واکنش
31,597
امتیاز
873
سن
25
محل سکونت
تهران
همیشه دلم می‌خواست لـ*ـذت پریدن از ارتفاع رو بچشم اما خب بعدش درجا خورد و خاک شیر می‌شدم و الفاتحه!
اما زمانی فهمیدم افتادن از ارتفاع هیچ لذتی نداره که از چشمت افتادم!:)
چشمِ کسی که غرورش اجازه نمی‌داد از دوست داشتن بگه اما چشماش همه چی رو لو می‌داد!
دوست داشتم باهم کل شهر رو بدویم بدون اینکه حتی یه ذره خسته شیم! اما آدمِ دیگه کم میاره... وقتی کم محلی ببینه کم میاره... هزار بار تو گوشم این رو خوندی و من باز گفتم پیتزا سردش خوبه!
درسته یه طوری بار اومدم که شکست رو قبول نکنم، درسته تو خوابت هم خوابِ باختن من رو نمی‌بینی، درسته هیچ کس خبر نداره از این ماجرا اما؛ لعنتی تو که می‌گفتی اگه کور و کچل و زشتم بودی باز تو رو انتخاب می‌کردم!
بگذریم امروز دوباره به همون کافه قدیمی سر زدم. کافه چی گفت دیروز با معشوق جدیدت اومده بودی اونجا... نه! اشتباه نکن! گریه نکردم، حتی ناراحت هم نشدم، برام مهم نبودی که ناراحت شم اما...
لعنت به غروری که نذاشت بهم بگیم چقد برای هم مهمیم و نذاشت در سوگ هم مرثیه بسراییم! :)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    ما معمولی ها موهایمان کوتاه است؛ دست مان از دنیا نیز هم!
    نه چشم های غزال مانند داریم و نه لب های قلوه ای افسانه ای!
    نه اندام‌مان خوش تراش است و نه ابرو هایمان کمان...
    ما معمولی ها اخلاق مان گاهی بد می‌شود و گاهی خوب...
    حد وسط نداریم!
    از بیست و اندی سال تنها یک سالش را خوب و مانند بقیه زندگی لاکچری داریم! بقیه روز ها را روزمره سپری می‌کنیم‌...
    اما شنیده ای از عشقِ مغرور افسانه ای مان؟! همان اویی که نه اسب سفید دارد و نه ماشین گران بها!
    منِ معمولی زمانی به تو دلبستم که دلم را ز همه دنیا بریده بودم. همین منِ معمولی!
    تو را تنها انسان خلقت دیدم. با خیالت تا صبح عاشقی کردم.
    دو فنجان چای سفارش می‌دادم، با توی خیالی همه جا را گشتم! اما تا به خودم آمدم دیدم ارزشش را نداشتی! تو هم معمولی بودی اما تا وقتی دوستت داشتم کسی حقِ اعتراض به توی شاهزاده دیروز و توی مثل بقیه امروز را نداشت..‌.
    بعد از تو یاد گرفته ام بخندم با حالی زار... بگریم با لبخند! ‌
    بنشینم لب رودخانه و بدون هیچ حرکت اضافه ای به آب خیره شوم! آخر منِ بعد از تو انسان نیست، دیوانه است!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران

    تا وقتی هوا تاریک نشده و سیاهی، آسمون و قلب ها رو نگرفته، هیچ کس کاملا حس تنهایی نمی‌کنه! هوا که تاریک میشه، وقتی به سمت تخت خواب یورش می‌بری تازه به خودت میای می‌بینی اَ که هی! الان بیست و اندی سالمه اما کجای دنیا رو گرفتم! من همونی نبودم که می‌خواستم رویاهام رو تبدیل به واقعیت کنم؟ من همون نبودم که زندگی آدم هایی مثل الان خودم رو یه باد تمسخر می‌گرفتم! هر شب باز فکر ‌می‌کنی و فکر می‌کنی و تا صبح چشمات بسته‌است اما ذهنت قصد خواب نداره!
    همیشه حسودی می‌کنم به اونایی که تا چشم روی هم می‌ذارن می‌خوابن، همیشه حسودی می‌کنم به اونایی که ساعت هفت صبح تو گروه خانوادگی پیام میدن" سلام صبح قشنگ تون بخیر! " به آدمای روز حسودی می‌کنم!
    یکی از همین آدم های روز که همیشه پیام صبح بخیر و همراه با عکس صبحانه خوش آب و رنگی که هیچ وقت تو واقعیت زندگیم ندیدم می‌ذاشت دو شب پیش تو گروه پیام داد و گفت که دیگه خسته شده از زندگی یکنواختش و می‌خواد هر روز شش صبح جمعه بره کوه، اگه کسی میاد خبرش کنه؛ هیچ کس جوابش رو نداد، چون همه تو خواب همیشگی خودشون بودن!
    تو دلم گفتم این چه حوصله ای داره! کی از خواب لـ*ـذت بخش صبح جمعه اش می‌گذره؟!
    تو همون لحظاتی که منِ آدمِ شب مثل همیشه خواب بودم، یه آدمِ روز برای فرار از زندگی یکنواختش که آرزوی من بود، در حالی که گواهینامه نداشت ماشین شوهرش رو برداشت و دیگه پیداش نشد. برای همیشه از زندگی ما آدمای شب رفت...
    آدم های روز رو با خستگی های همیشگی آدم های شب تنها نذارید: )
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران

    - دیدی آدم ها وقتی می‌خوان ساز رفتن کوک کنند، چقدر خوب و منطقی حرف می‌زنند؟! اگه نصف این حرف های قشنگ رو قبلا می‌زدی و بهشون عمل می‌کردی الان به اینجا نمی‌رسیدیم که تنها راه پیش رومون "جدایی" باشه!

    _ عصر یخبندان _
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    چشم‌هام رو بستم تا فراموشت کنم.
    دوباره، سه باره، بار ها.‌..
    چیزی که فراموش کردم تو نبودی، خواب شب بود!
    وقتی می‌خوام فراموشت کنم خاطرات هجوم میارن و مغزم رو می‌شکافن و تا بالشت زیر سرم می‌رسن. دیگه بالشت برام نرم نیست، اونم من رو یاد تو می‌ندازه. تویی که ازم گذشتی... بار ها!
    ولی یار از دست رفته یه سوال؛ منِ فراموش شده هر شب با یاد تو خوابم نمی‌بره، توی فراموش نشده چطوری انقدر راحت سر تو رو بالشت می‌ذاری؟!
    اصلا من به درک تو بگو مگه نمی‌گفتی تا آخرش با همیم... چی شد؟ یه بهتر اومد و جام رو گرفت!
    "خب حق می‌دم بهت منِ بی‌حوصله قدر نشناس، لایق عاشقی کردن هم نبودم چه برسه به معشوق تو شدن!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    - افرا، هی دختر انقدر آروم نباش! سکوت قشنگه ولی نه واسه منی که هر روز و شب به لبات خیره می‌شم فقط واسه شنیدن صدات! باهام حرف بزن؛ نه واسه اینکه من با صدات جون می‌گیرما، نه! فقط صدات، همین صدایی که چند وقته حبسش کردی و نمی‌ذاری به گوش کسی برسه داره موهای مادر تو سفید می‌کنه... به جون همونی که هزار تا مریضی بهت چسبونده و گذاشته رفته و می‌دونم بازم دوستش داری بگو هنوزم امید تو از دست ندادی و می‌تونی روی دو تا پاهات وایسی و همون قهرمان دو که می‌خواستی بشی! افرا، من بهت ایمان دارم. تو شکست رو قبول نمی‌کنی انقدر می‌جنگی که آخرش به خواسته‌هات برسی... مامانت بهت میگه بلند پرواز اما افرای من تو بلند پرواز نبودی فقط سقف دنیا برای آرزوهات کوتاه بود و هر بار خواستی دنبال اهدافت بری سرت خورد به سقف کوتاه! بهم فرصت بده تا اون سقف رو برات بلندش کنم!

    رمان تسکین/ آذر ۹۷
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    می‌دونی کلاه آبی؛
    زندگی با خنده‌هاش و شادی‌هاش تو اوج غم درونی قشنگه!
    مثل لبخند ژکوندی که بعد از رفتن مهمون رو لبت میاد!

    مثل خسته نباشید مادرت بعد از برگشتن از یه سفر خسته کننده
    مثل خنده های بلند پدرت وقتی فیلم کمدی می‌بینه
    مثل داستان‌های مدرسه خواهرت!
    کلاه آبی عزیز، زندگی قشنگه بستگی به دید و عینک تو داره!
    پس انقدر از بدبختیای زندگیت نگو!
    عینک دودی تو بردار و خورشید امید رو روبه‌روت ببین!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    کلاه آبی جان!
    می‌دانی در دنیای ما ساعت چند است؟! نه نمی‌دانی... در دنیای شب زنده داران، روز خوابان، همه چیز متفاوت است! یکهو دیدی شب زنده داری حوالی ساعت چهار صبح خوش و خرم نشسته بود و رمان مورد علاقه‌اش را می‌خواند یا درحال تماشا فیلم جنایی، ترسناک و یا عاشقانه قدیمی بود!
    کلاه آبی جان، تو شب زنده دار نباش! فردا که مدرسه و دانشگاه باز شود صبح مانند معتادی می‌شوی که به موادش، یعنی خواب، نرسیده!
     
    بالا