- عضویت
- 2017/07/30
- ارسالی ها
- 3,720
- امتیاز واکنش
- 65,400
- امتیاز
- 1,075
- سن
- 26
داستان بز دانا
روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه،اما این پل خیلی باریک بود و هر دو بز نمی تونستند با هم از روی اون رد بشن. بز اولی به بز دومی می گـه"برو عقب.ما که هر دو با هم نمی تونیم از روی پل رد بشیم"
بز دومیه می گـه "چرا من برگردم؟"
بز اولی می گـه "چون من از تو قوی ترم"
بز دومی می گـه "کی گفته تو از من قویتری؟"
بز اولی می گـه "حالا بهت نشون می دم" و سرش رو خم می کنه و با شاخ هاش اونو تهدید می کنه.
بز دومی می گـه "یک دقیقه وایسا" اگه ما با هم بجنگیم، هر دو تامون تو رودخونه می افتیم و غرق می شیم. من یک نقشه دارم. من روی پل دراز می کشم تا تو از روی من رد شی.
با این فکر بز دانا ، هر دو بز تونستند از روی پل رد بشند.