داستان بهترین داستان های دنیا برای کودکان و نوجوانان

  • شروع کننده موضوع Ana.A
  • بازدیدها 144
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع

نظرتون در مورد این تاپیک و داستان ها چیه؟

  • بدنیست

    رای: 0 0.0%
  • اصلا خوب نیست

    رای: 0 0.0%
  • خوشم نیومد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

Ana.A

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/06/21
ارسالی ها
1,374
امتیاز واکنش
4,998
امتیاز
656
به نام خدا

در این تاپیک بهترین داستا ن های دنیا

برای کو دکان و نو جوانا ن ارائه می شود


این تاپیک اختصاصی انجمن نگاه دانلود است و هیچگونه کپی برداری در آ ن

صورت نگرفته است .
ارائه شده تو سط یکی از اعضای تیم اسکارت

منبع : کتا ب های بهترین داستان های دنیا و کتاب قصه های شیرین پریان
 
  • پیشنهادات
  • Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    داستان اول

    خرگوش و گرگ


    یکی بود ، یکی نبود .
    یک روز ، خرگوش مهربانی نزد یک تپه ای مشغول قدم زدن بود که ناگهان صدای فریاد کسی را شنید که می گفت:" کمک کنید ، کمک کنید!"
    خرگوش به این طرف و آن طرف نگاه کرد وچشمش به گرگ بیچاره ای افتاد که سنگ بزرگی روی پشتش افتاده بود.
    گرگ که نمی توانست از جایش بلند شود فریاد زد: "ای خرگوش مهربان ، این سنگ بزرگ را از روی پشت من بردار که من دارم می میرم."
    خرگوش با زحمت فراوان ، سنگ را از روی پشت گرگ برداشت ولی گرگ به محض این که خلاص شد ، به روی خرگوش پرید و او را به دهانش گرفت.
    خرگوش فریاد زد:" اگر مرا بکشی ،من هرگز تا عمر دارم به تو کمک نخواهم کرد."
    گرگ در جواب او گفت:"تودیگر زنده نخواهی بود ، زیرا من تو را خواهم خورد."
    خرگوش گفتم:" هیچ موجود خوبی، کسی را که به او کمک کرده است ، نمی کشد، این عادلانه نیست. اگر قبول نداری ، از اردک بپرس که خیلی عاقل است،و همه چیز را می داند، او خواهد گفت که هیچ موجود خوبی ، چنین کاری را نخواهد کرد."
    گرگ گفت :"من از او سوال خواهم کرد و اگر او چیزی را که من می خواهم، نگوید ،او رانیز خواهم خورد ."
    گرگ و خرگوش راه افتادند وپیش اردک رفتند. گرگ به اردک گفت:" من خرگوش را هنگامی که نزدیک تپه نشسته بود ، گرفتم ، از این رو من میگویم که او را خواهم خورد . حالا تو چی فکر میکنی."
    خرگوش هم به اردک گفت:"من سنگ بزرگی را از روی پشت او برداشتم ومیگویم که او نباید مرا بخورد ، زیرا من به او کمک کرده ام. حالا ،تو چه فکر می کنی."
    اردک پس از شنیدن حرف های آن ها ، کمی فکر کرد و گفت :" کدام سنگ ؟"
    خرگوش گفت:"یک سنگ نزدیک تپه."
    اردک گفت:"باید آن را ببینم،من که سنگ را ندیده ام چه طور می توانم ،نظرم را بگویم."
    از این رو آن ها سه تایی راه افتادند و به نزدیک تپه رفتند تا آن سنگ را ببینند .
    اردک گفت : "خرگوش ،اکنون آن سنگ را همان طور که بود ،روی پشت گرگ بگذار."
    خرگوش هم ، سنگ را روی پشت گرگ گذاشت.
    گرگ گفت:"اردک ، حالا می بینی که سنگ چطور روی پشت من بوده ،نظرت راجع به حرف من چیست؟"
    اردک با خنده جواب داد:"من می گویم که سزای آدم بدجنس این است که هیچ کس به او کمک نکند و تو هم میتوانی از شخص دیگری تقاضا کنی تا سنگ را ازروی پشتت بردارد ."
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    داستان دوم
    مرگ روباه

    گرگ دوان دوان به خانه خرگوش رفت و او را صدا زدو گفت:
    _ آهای ... خرگوش کوچولو آهای... .
    خرگوش بلافاصله سرش را از لانه بیرون آورد و گفت :
    چیه چه خبر شده چرا داد و فریاد راه انداختی ؟!
    گرگ صدایش را صاف کرد وگفت:
    مگر نمی دانی چه شده است؟! روباه مکار مرده .. دیگر خیالت راحت باشد.
    گرگ این را گفت و به راه خود رفت،خرگوش هم برای آن که از ماجرا سر در بیاورد به طرف خانه روباه حرکت کرد وقتی به خانه روباه رسید از پنجره نگاهی به داخل خانه انداخت روباه چشم هایش را بسته و روی تخت دراز به دراز خوابیده،درست مثل آنکه مرده باشد.
    خرگوش کوچولوی باهوش با خودش گفت:
    _ باید از مرده و زنده بودنش مطمئن شوم. چون که اگر زنده باشد مرا می گیرد و می خورد.
    خرگوش سرش را از پنجره داخل برد نگاهی به روباه انداخت و با صدای بلند طوری که بشنود گفت :
    _گرگ گفت که روباه مرده است اما درست نیست. روباه مرده را به راحتی می توان شناخت چون روباه ها وقتی می میرند دهانشان باز می ماند.
    روباه وقتی گفته های خرگوش راشنید با خودش گفت :
    _(باید به او ثابت کنم که مرده ام)
    و یپس دهانش را آرام آرام باز کرد
    خرگوش تا دید روباه دهانش را باز کرده است از جایش پرید و به سرعت پا به فرار گذاشت.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    داستان سوم

    بیماری شیر

    یک روز شیر "حاکم جنگل " به کلاغ ها گفت:
    _بروید در جنگل و به همه حیوانات اطلاع بدهید که من بیمارم و همین روز ها خواهم مرد باید همه حیوانات به دیدن من بیایند و وصیت های مرا گوش کنند.
    روباه که در همسایگی شیر خانه داشت با خودش گفت:
    _(بهتر است صبر کنم تا حیوانات دیگراول به ملاقات شیر بروند ، بعد من به احوال پرسی او خواهم رفت)
    بعد از این فکر روباه نزدیک غار شیر رفت و در گوشه ای به تماشای عیادت کننده گان نشست .
    اول،سنجاب و بز و خرگوش و لاکپشت آمدند و داخل غار رفتند ولی روباه هر چه به انتظار نشست از بازگشت آن ها خبری نشد.
    بعد از مدتی شیر به دهانه غار آمد و نظری به اطراف انداخت دید روباه به فاصله چند قدم دور تر از او نشسته است . شیر گفت:
    _آقای روباه پس چرا شما به عیادت من نمی آیید؟ مگربه شما اطلاع نداند که من مریضم ؟
    روباه در جواب گفت:
    _چرا قربان اطلاع دارم جنابعالی مریض هستید ، علت این که تا این لحظه خدمت شما نرسیدم آن است که دیدم سنجاب و بز و خرگوش و لاکپشت ساعتی قبل به حضور شما آمدند چون غار شما گنجایش زیادی ندارد بنده همین جا منتظر می مانم هر وقت آن ها خارج شدند خدمت شما می رسم.
     

    Ana.A

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/06/21
    ارسالی ها
    1,374
    امتیاز واکنش
    4,998
    امتیاز
    656
    داستان چهارم

    کشتی رانی

    در گوشه ی طویله ای مقدار کمی آب آلوده جمع شده بود ، پشه ای خود پسند روی پر کاهی که در میان آب بود نشسته بود.
    بادگاه گاهی پر کاه را به حرکت در می آورد و آن را همراه پشه به این طرف و آن طرف می برد.
    مدتی گذشت پشه خیال کرد که او به تنهایی پر کاه را به حرکت در میاورد، به خود مغرور شد و از شادی شروع به آواز خواندن کرد و با خودش گفت:
    _(بارها شنیده بودم که می گویند دریا بسیار بزرگ است و کشتی رانی در آن کار مشکلی است ولی خوشبختانه من نه تنها از بزرگی دریا نمی ترسم، بلکه در آن کشتی رانی هم می کنم).
    یکی از اسب هایی که در طو بله لم داده بود خندید وگفت:
    _راستی که در این دریا و این کشتی ، کشتی بان زبر دست و ماهری هم چون تو خواهد .
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا