کامل شده دلنوشته بگذار خودم باشم | سونیا جهانبخشی کاربر انجمن نگاه دانلود

[SANIIX]

نام مجموعه دلنوشته: بگذار خودم باشم
نویسنده: سونیا جهانبخشی
ژانر: درام، عاشقانه
خلاصه:
هنگام کودکی‌مان،
در برابر اعمال های ناپسند خود،
پشت دستمان را داغ می‌کردند!
اکنون بدجور دلم می‌خواهد دوباره مادرم پشت دستم را داغ کند و به من بفهماند دل بستن سر و ته ندارد!

​

 

[الهه.م]

کاربر گرامی!
ضمن تشکر از انتخاب تالار ادبیات برای فعالیت، لطفا قبل از ایجاد تاپیک و ارسال پست،

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

را مطالعه فرمایید.
برای ایجاد موضوع جدید در ساب ادبیات نوشتاری، موارد زیر را رعایت کنید:
- عنوان تاپیک نباید تکراری و مشابه باشد.
- حجم پست‌ها نباید کم باشد.
- پست اسپم و تکراری نباید در تاپیک وجود داشته باشد.
- سبک و ژانر و توضیح محتوا را در پست آغازین تاپیک ذکر کنید.
تاپیک دلنوشته‌ی شما تایید شد 🌹
درصورت بروز هرگونه سوال و مشکل، با مدیریت تالار درارتباط باشید. ​

 

[SANIIX]

۱

ایست قلبی دگر چیست؟
همان لحظه که عکسش را میبینی،
نفست درون قفسه سـ*ـینه‌ات لحظه‌ای مکث می‌کند و حس میکنی قلبت برای ثانیه‌ای نمی‌زند...
همان لحظه‌ای که با یک حرفش کیلو کیلو قند درون دلت حل می‌شود
و بدون آنکه متوجه بشوی ثانیه‌ها، دقایق، یا حتی ساعت‌های زیادی
به حرف‌هایش فکر کنی و لبخند بزنی...
همان موقعی که به صفحه‌ی نمایش تلفن همراهت خیره می‌شوی و ناخن‌هایت را از استرس می‌جوی
تا اعلان پیامش بر روی صفحه‌ی موبایلت چشمک بزند و از خوشحالی درون پوست خودت نگنجی!
چه هست این عشق؟
چه راحت با چیزهای کوچکی بیماری خطرناکی به آدم
قالب می‌کند... .

 

[SANIIX]

۲

نمی‌دانم کِی، چطور؟
چه لحظه چنین احساسی را بدون دعوت به خانه‌ام راه دادم.
نمی‌دانم چه وقت وابسته‌ات شدم،
چه موقع با دیدنت قلبم تندتند زد!
نفهمیدم چگونه ساعت‌ها توانستم خیره به عکست بمانم تا چشم‌هایم خواب را مهمان خود کند...
زمان دقیق هیچ کدام را نمی‌دانم!
فقط از این بابت مطمئن شده‌ام که با قبل فرق کرده‌ای
جانا، دیگر به چشم دوست نمی‌بینمت!

 

[SANIIX]

۳

آشنایی با تو، مرا آدمی حساس کرده...
یک آدمی که برای خُرد شدن فقط نیاز به یک تلنگر کوچک دارد.
با هر صحبتت حتی به شوخی، قلبش به درد می‌آید
و فقط به یک خنده‌ی هیستریک، بسنده می‌کند.
آدمی که شب و روزش با فکر تو سپری می‌شود...
من شده‌ام یک آدم زود رنجِ، بداخلاقِ، عصبی.
راستش را بخواهی
من هیچ گاه، حسود نبوده‌ام!

 

[SANIIX]

۴

یک ذره نگاهم کن... ببین که وقتی می‌بینمت
لبخند، کنج لب‌هایم می‌نشیند؛
نگاهم رنگ می‌گیرد،
و درون چشم‌های آسمانی‌ات قفل می‌شود...
بحث‌های درسی را به اتمام برسان،
بگذار برایت از احساسم صحبت کنم... .

 

[SANIIX]

۵

بگذار به عقب برگردیم،
تو ساده از کنارم رد شو
تا ساده از تو نگاهم را بگیرم.
من این تپش قلب را نمی‌خواهم!
من این احساس ناشناخته را دوست ندارم؛
من از دست این آدم عصبی کلافه شده‌ام.
التماست می‌کنم، بگذار همان آدم سابق بشوم!

 

[SANIIX]

۶

آسمان نگاهت را به من بدوز
که می‌خواهم به کهکشانت سفر کنم
و درونت بدرخشم.
بگذار ستاره‌ی آسمانت باشم!

 

[SANIIX]

۷

هیچ وقت متوجه نشدی.
هیچ وقت نفهمیدی که وقتی از دیگران
برایم سخن می‌گویی، لبخند من از روی تمسخر است!
تمسخر به خودم که حماقت کردم...
کاش از من هم برایشان صحبت می‌کردی،
به آنان می‌گفتی که دوستم داری!

 

[SANIIX]

۸

اگر قصد داری مرا مجنون کنی؛
اگر می‌خواهی کاری کنی مدام دیواره‌های قلبم به لرزه درآید؛
اگر می‌خواهی با هر حرفت گُر بگیرم
و درون خودم بسوزم؛
اگر دوست داری به من محبت کنی
سپس خورد شدنم را ببینی، ترکم کن.
نهایت پستی‌ست اگر بخواهی
این گونه با رفتنت آزارم بدهی!