رمان «بهانهای برای ماندن» به قلم سرکار خانم «مهشید تهرانی» که در همان ابتدای انتشار، مورد اقبال خوانندگان قرار گرفت، پس از گذشت مدت کوتاهی به چاپ دوم رسید. در ادامه بیشتر با نویسنده این اثر آشنا شوید.
غروب چهارم آبان ماه سال 1344 در تهران به دنیا آمدم. در خانوادهای که گرچه شغل فرهنگی نداشتند اما اصلیترین علاقه همه آنها از پدر و مادرم تا برادر بزرگتر و بعدها خواهر کوچکترم مطالعه بود.
کلاس دوم ابتدایی بودم که برای اولین بار قصهای را در کلاس خواندم. تشویقهای آموزگارم بیش از آن که خوشحالم کند متعجبم کرد. تا آن موقع فکر میکردم همه مثل من مدام برای خودشان قصه تعریف میکنند و گاهی هم آن را مینویسند. از همان روزها بوی کاغذ عطر محبوبم و کتاب بهترین هدیهای شد که میتوانم تصور کنم.
باید اعتراف کنم از ابتدای دوران راهنمایی تا آخر دبیرستان بیشترین فعالیتم در کلاسها کتاب خواندن زیر میز بود. از دزیره و بربادرفته تا شوهر آهو خانم و نوشید*نی خام. دبیرستان که درسها سنگینتر شد، مطالعهی من هم، شاید برای همدردی با بقیهی بچههای کلاس، عمق بیشتری پیدا کرد! از جنگ و صلح و آناکارنینا و سرخ و سیاه تا جان شیفته و ژان کریستف. از همسایهها و تولدی دیگر تا کلیدر و آیدا در آئینه.
دو سالی طول کشید تا خانوادهام را مجاب کردم رؤیای محال دیدن من در روپوش سپید پزشکی را فراموش کنند. در کنکور هنر شرکت کردم و با قبولی در آن مثل آدم کمبینایی بودم که برای اولین بار عینک میزند و تازه میفهمد دنیا چه شکلی است. حریصانه حرفهای استادان و راهنماییهایشان را میبلعیدم و به آن هم اکتفا نمیکردم. نه به خاطر گرفتن نمرهی بالاتر، که به خاطر لذتی که از آن میبردم. از دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران مدرک کارشناسی ادبیات نمایشی گرفتم و بعد کارشناسی ارشد فیلمنامهنویسی. از دوران دانشجویی با نوشتن قصه برای بچهها و متن برنامههای نوجوانان با رادیو همکاری کردم، که حاصلش برنامه و کتاب شببخیر کوچولو بود که انتشارات سروش آن را منتشر کرد. و بعد از اتمام تحصیل، با تلویزیون. نوشتن فیلمنامهی سریال، تلهفیلم و برنامههای سینمایی شغل اصلیام شد که جسته و گریخته هنوز هم ادامه دارد. آخرین اثر پخششدهام مجموعهی حیرانی، به کارگردانی امید بنکدار و کیوان علیمحمدی است که از شبکهی یک پخش شد.
فعالیت در زمینهی هنرهای تصویری و اضافه شدن تئاتر و سینما به علاقههایم از من در دنیای ادبیات و رمان، تنها خوانندهای پیگیر ساخت. سه سال پیش مجبور به استراحتی طولانی و خستهکننده شدم. شبهای تمامنشدنی بیخوابی و ساعتهای طولانی اضطراب و نگرانی داشت مرا از پا می انداخت که سرگرمی قدیمیام به دادم رسید. شروع کردم به نوشتن آخرین داستانی که مدتها بود برای خودم تعریف میکردم. بقیه اش کاری است که همهی نویسنده ها انجام میدهند. شاخ و برگ دادن و جذاب کردن و ساختن و خراب کردن و دوباره ساختن و....
نویسندگی بدون شک استعدادی است که با بعضیها به دنیا می آید، اما شک ندارم مثل هر استعداد دیگری، جز با گذراندن دوره یا تحصیلات آکادمیک یا پرورش دادن توانایی و البته که با پشتکار و تلاش زیاد، نمی توان در آن موفقیت ماندگاری داشت.
سوژههای نوشتههایم را از «جرقه»ها میگیرم. جرقهی حاصل از دیدن یک نگاه یا تصویر یا شنیدن جملهای و یا یادآوری یک خاطره. بعد با آن آنقدر بازی میکنم تا صاحب ساختار و نظم شود و قابلیت تعریف برای دیگران را بیابد.
تا وقتی از داستانی که ساختهام لـ*ـذت نبرم، آن را ارائه نمیدهم؛ بماند که حتی وقتی راضی هم باشم، باز تردید میکنم و دست نگه میدارم یا تغییری جزئی میدهم. در این شغل، مثل خیلی از شغلهای دیگر میتوان کارسفارشی و باب روز و همگام با جریانها و موج های مختلف انجام داد و در صحنه ماند و موفق بود، اما حتی وسوسهی چنین چیزی را هم نداشتهام.
جز دورانی که برای بچهها و نوجوانان مینوشتم، دیگر به ردهی سنی یا اجتماعی خاصی برای مخاطبم فکر نکرده و وابسته نبودهام. کار موفق راه خود را به قلب و ذهن مخاطب، بدون توجه به شاخصههای فردی او، باز خواهد کرد. تجربه شخصیام در خواندن یا تماشای چند بارهی آثار این اطمینان را به من داده است که در سنین و شرایط مختلف میتوان با شخصیتهای متفاوتی احساس نزدیکی کرد و نظرهای گوناگونی در مورد رویدادها داشت.
با وجود اینکه اطرافیانم همه اهل مطالعه و بعضی خود دست اندرکار این رشتهها هستند، اما اولین خوانندههای آثارم اعضای شورای تخصصی مربوط به آن در تلویزیون و در رمان مسئولان و کارشناسان انتشارات هستند.
هرگز در نوشتن مشکل پیدا کردن سوژه نداشته ام. زندگی هر یک از ما کتابی است و مال بعضیهایمان حتی چند جلدی! همهی سرگذشتها لحطههایی مفرح و غمگین، سخت و آسان، و تلخ و شیرین دارد. بستگی دارد بخواهیم کدام وجه آن را پررنگ کنیم و چگونه کلاژی از جذابترین قسمتهایش بسازیم.
در فضای مجازی حضور دارم، اما به هیچ عنوان فعال نیستم. تنها راه اطلاع از نظر مخاطبانم سایتهای رسمی شبکههای تلویزیونی و حالا هم انتشارات است. آنها را پیگیرانه دنبال میکنم، اما دلیلی نمیبینم وقت مخاطب را با جوابیه بگیرم. قرار نیست نویسنده به اثرش ضمیمه شود تا آن را توضیح دهد و توجیه کند. هر چه خواستهام بگویم، در حد توانم، گفتهام و هر چه کاستی حس کنم، حتماً در کار بعدی جبران خواهم کرد.
به نظرم میشود خوانندهای حرفهای بود و هرگز ننوشت، اما امکان ندارد نویسندهای حرفه ای نیازی به خواندن بیشتر احساس نکند. خودم هم مدام میخوانم،. نه فقط آثار جدید، که دوبارهخوانی آثار قدیمی هم جزو علایقم است. با مکرر خواندن آنها، انگار که آموختههایم را مرور میکنم. این روزها از کتابهای خارجی ترجمههای آقای رضا رضائی از جین آستین و خواهران برونته را میخوانم. در میان مجموعه آثار کلاسیکی که این سالها زحمت کشیده و به فارسی برگرداندهاند، به مستاجر وایلدفل هال از آن برونته رسیدهام که همراه با ترغیب جین آستین آنها را از همه بیشتر دوست داشتهام. کارهای ایرانی را که همیشه دنبال میکنم ازجمله کتابهای تازهای را که در سایت شادان عناوینش را دیدهام و حالا دیگر تمامشان را خواندهام.
بهطورکلی، نویسندگان موردعلاقهام لیست بلندبالایی را تشکیل میدهند که مدام به آنها اضافه میشود و کم اتفاق میافتد که از آن کاسته شود. هنوز و همیشه به آثار اسماعیل فصیح عشق ورزیده ام و گلی ترقی، مهشید امیرشاهی، سیمین دانشور، رضا قاسمی، بهرام بیضائی، غلامحسین ساعدی و...و از جوان ترها فریبا وفی و بلقیس سلیمانی و زویا پیرزاد. همینطور پل آستر و جومپا لاهیری و میچ آلبوم و.... فهرستی بسیار طولانی است و من فقط نویسندگان آخرین کتابهایی را که خواندهام به یاد میآورم.
هر کتاب خوبی که میخوانم و هر نمایش یا فیلم خوبی که میبینم از سهیم بودن در تجربهای انسانی شاد میشوم. باور دارم هنر بارقهای از مهر و عظمت خداوند در ذهن و جان بشر است و چرا نباید تن به لـ*ـذت ناشی از آن دهم و خودم را با حسادت یا حسرت خسته کنم؟
تجربهام در چاپ کتاب تاکنون فقط با انتشارات سروش و شادان بوده است. خوشاقبال بوده ام که در هر دو حمایت و کمک همکارانی حرفهای و فهیم را داشتهام و درگیر مناسبات اداری و کاری نشده ام. آرامش و اطمینان از حضور چنین کسانی نوشتن را راحتتر میکند. رابطهی خوب میان ناشر و نویسنده بیتردید در تأثیر نهایی کار بر روی مخاطب نقش مثبتی دارد. در این روزگار، خرید کتاب کاری است که باید به خاطرش جایزه هم داد، نه اینکه با روان و اعصاب خواننده بازی و به شعور او توهین کرد.
برای به دست آوردن مخاطب بیشتر هرگز حاضر نیستم بر خلاف آنچه به آن باور دارم بنویسم، اما در عین حال، این حق نویسنده است که در حقایق دست ببرد. چیزی که خودم همیشه تغییر دادهام این است که زندگی گاه منصف نیست، اما من اصرار دارم تا حد ممکن با شخصیتهایم منصفانه رفتار کنم. این باور قدیمی در من بسیار قوی است که حق به حقدار میرسد و چاهکن جایش ته چاه است. نمیخواهم در آن شک کنم، چون به عدالت نهایی تکیهی بسیار دارم.
به نظرم نویسنده اگر توان و حوصلهی تحقیق ندارد، باید خود را ملزم کند فقط دربارهی پیرامونش بنویسد. در مورد آدمها و زمانه و اتفاقاتی که آن را به خوبی میشناسد. خودم هم به آن پایبندم. من از طبقهی متوسط جامعه هستم و نه فقط این طبقه را خوب میشناسم، بلکه جذابیتهای بالقوهای هم در آن میبینم که میتوان حالا حالا ها از آن بهره برد.
و احساسم از چاپ اولین کتاب.... از صمیم قلب برای هر کس که این رؤیا را دارد، آرزو میکنم تا محقق شود. بخصوص برای آن دخترکان عاشق کتابی که بوی کاغذ را با لـ*ـذت به جان میکشند و از هدیه گرفتن کتاب سیر نمیشوند. آنها که با تحسین به اسم نویسندگان روی جلد نگاه میکنند و خجولانه و در خفا خیال میپرورانند که کاش روزی یکی از آنان باشند