مطالب طنز طنز؛ ذکر شیختنا و مولاتنا فدریکا موگرینی (رضوان ا... علیها)

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 75
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
طنز؛ ذکر شیختنا و مولاتنا فدریکا موگرینی (رضوان ا... علیها)


1361326_485.jpg


حسام حیدری در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

آن مسئول سیاست خارجی اروپا، آن آمده بعد از اشتون و خاویر سولانا، آن خود به تنهایی پنج به‌علاوه یک، آن دارای چندین اکانت فیک، آن چپ‌گرای راست شده، آن که مدل ابروهایش مده، آن عامل طولانی شدن مذاکرات، آن در حال مکاتبات، آن رقیب کاترین اشتون، آن شال‌هایش هر سه تا یکی اشانتیون، آن به دنیا آمده در دوران جنگ سرد، آنکه دیگر یک ایرانی را تهدید نکرد، آن درس خوانده در دانشگاه ساپینزا، آن عاشق فلافل و بعدش پیتزا، آن که هیچ‌وقت بی‌اجازه دست نمي‌زد به موز و شیرینی؛ شیختنا و مولاتنا فدریکا موگرینی (کثر ا... سلفیها) از مفاخر ایتالیا و اروپا بود و صحبت فرانچسکو توتی و دل‌پیرو یافته بود و سلبریتی سیـاس*ـی بود و کرامات فراوان داشت.

در ابتدای کار او آورده‌اند که بچه‌ای درس‌نخوان بود و تنبلی می‌کرد و مشقش هیچ نمی‌نبشت. دیگر روز پدرش به خانه آمد و گفت: «امروز تو را بر مجلس یکی از بزرگان رم برم که سال‌ها است در این شهر است تا نصیحتت کند مگر درس گیری» پس به خانه‌ای شدند و شیخی خوش سیما بر آنجا بود. چون دختر بدید، دستی بر سرش کشید و گفت: «عمو شیطونی نکنه، عمو درس بخونه». فدریکا را از این کلام آتشی بر دل افتاد که هرگز دیگر آن آتش بننشست. پس بر پای شیخ افتاد و گفت: «تو کیستی و از کجایی؟» شیخ گفت: «حمید معصومی نژاد، ررررررررررررم»

پس از آن بود که قبولی عام گرفت و بر بیو خویش نوشت: «دنبالم نیا اسیرم میشی». پس بر هر مجلسی می‌شد؛ جمعی با او سلفی می‌گرفتند و بر هر طریقی می‌شد به دنبالش می‌دویدند و هرچه می‌نبشت؛ می‌گفتند: «زیبا بود بانو با اجازه شیر می‌کنم».

نقل است که فردي دقیق و حساس بود. روزی بر طریقی می‌رفت؛ مریدی او را صدا زد: «موگرینی موگرینی» وي برافروخت و گفت: «شما مردها کی می‌خواید رنگ‌ها رو یاد بگیرید؟ من موگرینی نیستم من «مو یشمی مایل به کله‌غازی‌ام» و این از افضل جملات بود.

در خبر است که مسئول مذاکرات بود و در فامیل‌شان برای هرکسی خواستگار می‌آمد خبرش می‌کردند که مذاکره کند. زود می‌آمد و می‌رفت سر اصل مطلب و شیربها و نفقه می‌گرفت و جهاز را گردن داماد می‌انداخت. دیگر روز شیخ ظریف از بهر مذاکره آمد. فدریکا اندورن شد و چون لخـ*ـتی گذشت بیرون آمد.

گفتند: «چه شد؟» گفت: «بابا من کم آوردم. این‌ها پول قر رقـ*ـص چاقو رو هم دارن پای ما میزنن» و سیگاری روشن کرد. همچنین از او سبب طولانی شدن مذاکرات هسته‌ای را پرسیدند. گفت: «تا می‌اومدیم گرم صحبت بشیم؛ آقای علیفر از تهران تماس می‌گرفت. تلفظ اسم درست بازیکن‌های ایتالیا رو از من می‌پرسید»

نقل است که محبوب همگان بود و شمع محافل و مجالس بود. آورده‌اند روزی به مجلسی درآمد... ؛مریدی رقعه‌ای به او داد که: «یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی/ شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی» فدریکا رقعه به قشقاوی داد که ترجمت کن. گفت ترجمت ندانم فقط عکس خواستی بگو بگیرم. بعد از آن مریدی دیگر آمد. گفت: «ببخشید قصد مزاحمت ندارم، شما جزوه دارید؟» و مریدی دیگر آمد و گفت: «ببخشید شما خود خارج بودید؟ خود خود خارج؟» و همین‌طور می‌آمدند و سوال می‌پرسیدند و از نزدیک می‌دیدند و بهره‌ها می‌بردند از کمالات ايشان.

در آخر کار او آورده‌اند که از سیاست خارج شد و سلفی با دیگران گرفتن پیشه خود کرد و به مجالس مختلف می‌رفت و با علاقه‌مندان سلفی می‌گرفت. تا این که عمرش با پایان رسید. پس مریدان ناله‌ها کردند و بر فراق او اشک‌ها ریختند و نماینده‌ای از ادوار مجلس، پیوسته می‌گفت: «مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر، ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم» رحمه ا... علیها.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
268
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,644
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
بالا