مطالب طنز طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا علی‌مطهری (قدس ا... نفسه الزکیه)

  • شروع کننده موضوع MASUME_Z
  • بازدیدها 125
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
حسام حیدری در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

آن نماینده کاردان، آن زیر چشمش خورده قندان (یا سوزن‌دان)، آن تا صبح بیدار، آن از ساپورت بیزار، آن راننده پرگاز، آن لغو شده از مشهد تا شیراز، آن فعال پرشور، آن سوال کننده از رئیس جمهور، آن مخالف با هر نوع خودکامگی و خودسری، شیخنا و مولانا علی مطهری (قلمه طویل، کلامه سوزشناک) بزرگ‌زاده بود و از خوب‌های مجلس هشتم تا دهم.

در خبر است که جگر بسیار داشت چندان که می‌توانست چندین جگرکی بنا کند. مگر مغرضی همفری بوگارت ‌طور بر او گذر کرد. گفت: «جیگرات اذیتت نمی‌کنه؟» گفت: «نه» مغرض گفت: «ولی ما رو جراحت داده» و سوار بر موتورش شد و خودسرانه فرار کرد.

نقل است که مصلحت‌اندیش بود و قبل از هر کار همه جوانب را و کانال‌های کولر را به دقت می‌نگریست. او را دیدند که نیمه شب در زیر کانال کولر نشسته و بر لب این وِرد دارد: «انصافا فردا رو لغوش نکن... جون من لغوش نکن» چندان که مریدان را تصور حاصل شد که او را عقل زائل گشته و بر همین منوال بود که ناگاه صدا از کانال بلند شد: «حله داداش ... یه کاریش می‌کنم» و این از کرامات بود.

پای خواجه -سلمه الله- بدشگون بود و نقل است که بر هر سخنرانی عزم می‌کرد، لغو و بر هر مکان ورود می‌کرد، پلمپ می‌شد. نزد طبیب رفت. طبیب گفت: «مشکل از پا نیست و از کله است که بوی قرمه‌سبزی می‌دهد» و یک قوطی شامپو لیمو امانی پرژک روی میز گذاشت، حاوی عصاره لیمو امانی، مناسب برای مو‌هایی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند.

محامد او بسیار و فضایل او بی‌شمار است. او را دیدند؛ نالان و پریشان و اشک‌ها بر گونه‌ها در جریان. گفتند: «این چه حالت است؟ و باز فیلم هندی دیدی؟» گفت:«این حال مغموم برادرزنی است که دامادش رئیس باشد و خودش نايب ريیس» و بی‌خویشتن اشک می‌ریخت.

گویند دست در نوشتن داشت و نامه بسیار می‌نگاشت و چون به زیر دوش می‌شد با خود می‌خواند: «ای تو ياااارم روزگاااارم ... گفتنی‌ها با تو دارم ...» و همسایه‌ها از صدایش در فغان بودند ولی گوشش بدهکار نبود و مدام می‌خواند و فریاد می‌زد: «عجب شبی شده امرووووز».

آورده‌اند که طبیعت را بسیار دوست داشت و به محیط زیست بسیار توجه می‌کرد. چنانکه حتی در ناسزا گفتن هم جانب محیط زیست رعایت می‌کرد و فحش‌های «یوز»دار دوست‌تر داشت.

نقل است که چون خواجه را وفات نزدیک شد؛ گفتند: «مرقع تو به که دهیم؟» گفت: «به مولانا صادقی که مریدی جگردار است». گفتند: «عصای تو به که دهیم؟» گفت: «به مولانا عارف، که همین‌طور دست به عصا برود» گفتند: «کفش تو به که دهیم؟» گفت: «لنگه‌ای به مولانا رسایی و لنگه‌ای به مولانا کوچک‌زاده که یک عمر پا در کفش ما داشتند» و گفتند: «موبایل تو به که دهیم؟» گفت: «بی‌خیال دیگه حالا ... رو دادم بهتونا» و در دم جان سپرد. رحمه‌الله. تمه.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
268
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,644
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
بالا