- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
نقد نمایش مطرب به گارگردانی بهزاد فراهانی
مانیفستی بر رسای عشق در قامت رشد فکری وفرهنگی مردمان این روزگار
مطرب
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]مانیفستی بر رسای عشق در قامت رشد فکری وفرهنگی مردمان این روزگار
![220008_2936690302_310_207.jpg](http://theater.ir/cache/2/attach/201705/220008_2936690302_310_207.jpg)
مطرب
ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش مطرب برمنوال همان مانیفست همیشگی استاد فراهانی است. همان مانیفستی که هماره برعلیه ظلم و ستم وبی عدالتی و... که بر مردمان رفته است بوده وبر له ستمدیدگان؛ اما این بار قهرمان نمایش یک زن است.
[/BCOLOR]نمایش درباره زنی است که در روستا مشاطهگری میکند و در مجالس زنانه و عروسیها و شادیها مطربی مینماید و نانوای روستا نیز هست وکارش خوشهچینی؛ یعنی آنچه که در هنگام درو بر زمین میریزد جمع میکند و از این طریق گندم سالانهاش را فراهم مینماید. محور اثر مشکلات این زن میگردد. یک تراکتور که نشانه قدرت و صنعت نیز میتواند باشد از سوی استانداری یا فرمانداری در اختیار شورای روستا قرار می گیرد تا به شایستهترین فرد روستا داده شود. تراکتور را به زن میدهند؛ و دردسرهای زن از همینجا شروع میشود. زنی که نه زمین دارد و نه کشاورز هست و نه پول دارد. کارش مطربی و نانوایی است همین. او یک پسر بیستساله دارد که مطربی میکند و ازنظر اهالی روستا شیرینعقل است و مجنون. تراکتوراهدایی اما ناقص است و خویش ندارد وزن این تراکتور ناقص را تا ده سال نمی تواند بفروشد. « بقول معرف بجای آن که قاتوق نانش شود قاتل جانش شده است» زن به هر دری میزند که پولی تهیه کند تا برای تراکتور خویش بخرد اما نزد هر کس که میرود از او انتظارات نامعقول و نامعمول دارند. چون او زن بیوه و زیبایی است و نظر سو نسبت به او دارند. زن تا استان نزد مسئولین نیز میرود اما کاری نمیتواند از پیش ببرد. گویی کسانی خویش تراکتورها را برداشته و در بازار آزاد میفروشند. تراکتور بی خویش هم که به کار نمیآید. درنهایت زن تراکتور ر ا به نام همه زنان روستا میزند واین گونه همه در تراکتور سهیم میشوند. حالا هریک به خاطر سهمی که از تراکتور دارند مجبور میشوند که آن را درست کنند. چون به سود همه آنهاست. درواقع دخالت و نظارت مردم در اداره امور و مدیریت سهم و حق خودشان از منابع کشور.
فراهانی در این میان داستانک هایی را نیز بیان میکند؛ مانند عشق پسر او به مردی که در سالهای قبل عاشق و دلباخته زن بوده اما عشق خویش را فراموش کرده و با دیگری ازدواج نموده. زن نیز به لج او با مردی از جنوب ازدواجکرده و حالا همسر هر دو سالهاست که از دنیا رفتهاند؛ اما این دو نفر عشق قدیمی خویش را در دل پنهان داشته و ابراز ننمودهاند. حالا که فرزندانشان عاشق هم شدهاند عشق این دو نیز دوباره شعلهور شده است. زن با خریدن بارکش یکی مسئولان برای تراکتور شروع به مسافرکشی در بین روستاها و... می نماید. در انتها پسر او با دختر مورد علاقه اش ازدواج می کند و زن با مردی که سال ها عاشق یکدیگر بوده اند یعنی پدر عروسش.
نمایش بر اساس شیوه نمایشهای آئینی سنتی ایران نگاشته و اجراشده است؛ که بهنوعی میتواند یک کار موزیکال سنتی و آئینی ویک ملودرام اجتماعی نیز باشد. که درعینحال طنز و کمدی هم هست و از عناصر این ژانر هم در نمایش استفادهشده است. استفاده از سکوی گرد، نقالی، عناصر تعزیه و نمایشهای آئینی سنتی، تصنیفها و آهنگهای فولکلور و محلی و... بهزاد فراهانی در مقام نویسنده و کارگردان حرف امروز را میزند. این که هیچکس جای خودش نیست، کارها را دست کاردان نمیسپارند، هرکسی که بر سر سمتی است ابتدا نفع خود و دوستان و گروه خود را میبیند. سعی در مافیا بازی دارد و... مردمی که در این وانفسا گیرکردهاند و راه پسوپیش ندارند. زن قصه او نمونه زنان ومردان سرزمین ما و روزگار ما است.
نمایش اما درجاهایی تکراری مینماید یعنی در خود تکرار میشود. مثلاً زمانی که ما شاهد رفتار مردم روستا با زن هستیم دیگر لزومی ندارد که مجدداً آنها را معرفی کنیم و رفتارشان با زن را از خودشان جویا شویم و آنان گرد سکو بچرخند و حرف بزنند. این هم تکراری است. هم زمان نمایش را بالا میبرد.
از سویی بخشی که همگی سوار تراکتور هستند و میخواهند به زیارت بروند اما توسط یک سرباز بیمار که از تیمارستان پادگان فرار کرده و اوضاع روانی درستی ندارد به خــ ـیانـت و قانونشکنی متهم می شوند و سرباز آنان را تهدید به اعدام و تیرباران در دادگاه صحرایی می کند نیز منطقی به نظر نمی رسد. چرا که بعید است در پادگان ها تیمارستان وجود داشته باشد و بر فرض بودن سربازی این چنین مجنون بتواند از آن به راحتی فرار کرده ویک اسلحه پر نیز با خود بر دارد و مردم را این گونه تهدید کند. این بخش از نمایش اصلاً ضرورتی به لحاظ ساختاری و دراماتیک ندارد و در کل نمایش چون وصلهای ناجور خودنمایی میکند. از طرفی زمان نمایش را بیشازحد بالابرده و ریتم را کند میکند. حرفهایی که در این بخش گفته میشود بهنوعی در جایجای نمایش به آن اشاره شده است. وبیان دوباره آن تکرار مکررات است؛ و زائد مینماید. از سویی تماشاکنان نیز از موضوع اصلی منحرفشده و حوصله اشان بدر میشود. پرواضح است که برای تأکید بر مانیفست نویسنده گذاشتهشده به همین دلیل بهسوی شعار و شعارزدگی و مستقیم گویی میرود.
اما از اینها که بگذریم بازیها بسیار روان و بدون اغراق صورت پذیرفت. بازیهایی که قابلباور بود و بازیگران توانستند با مخاطبان ارتباط پویایی را برقرار نمایند. حرکات، میزان، حرکات موزون، ریتمهای درونی و بیرونی، اشعار و همخوانیها و موسیقی، طراحی لباس، طراحی صحنه سگوی گرد ی که چرخ تراکتورا تداعی می کند و... در راستای خواست متن و اجرا بهصورت دراماتیک طرحریزی و اجرا شده اند. کارگردانی با هوشمندی همه این عناصر را دراماتیزه کرده و با دراماتورژی خاص خود به صحنه کشیده است.
در انتها بهزعم نمایش والبته نویسنده وکارگردان، این هنرمند است که موجب آگاهی و تحول و تغییر در دیدگاه و عملکرد مردم روستا و رشد آنان بهسوی تعالی فکری و فرهنگی واقتصادی و...و ایضاً اعتماد به خود و دیگران میشود؛ و اینها بدون عشق بدست نخواهد آمد. عشق که سرمنشأ همهچیز است. باید گفت یکی از مضامین نمایش عشق است و عشق ورزیدن درهرمقطع سنی؛ و البته خجالت نکشیدن از ابراز آن. چراکه اگر عشقت را ابراز نکنی، چه زود باشد که با از دست دادنش تا آخرعمرچیزی جز پشیمانی نصیبت نخواهد شد. واین عشق است که تو را امیدوار به آینده و زندگی نگه میدارد. پاس داشت زیبایی و عشق صادقانه جز ذات انسان است ونمی توان آن را از مناسبات انسانی و زندگی او حذف کرد. چراکه اگر عشق و زیبایی را از زندگی حذف کنیم دیگر چیزی با ارزشی برای زندگی کردن نخواهیم داشت.
باید گفت شاهد نمایشی صمیمی و اجرایی گرم و درعینحال مفرح بودیم؛ که مورد استقبال تماشاکنان نیز قرار گرفت. درنهایت به نویسنده و کارگردان استاد بهزاد فراهانی و گروهش خسته نباشید گفته و دیدن این نمایش را به همگان توصیه مینمایم. چراکه میتوانند یک رئالیست اجتماعی با رویکرد فرهنگی، اقتصادی، سیـاس*ـی را که با رگههای طنز و کمدی ایرانی آمیختهشده است به نظاره بنشینند.
فراهانی در این میان داستانک هایی را نیز بیان میکند؛ مانند عشق پسر او به مردی که در سالهای قبل عاشق و دلباخته زن بوده اما عشق خویش را فراموش کرده و با دیگری ازدواج نموده. زن نیز به لج او با مردی از جنوب ازدواجکرده و حالا همسر هر دو سالهاست که از دنیا رفتهاند؛ اما این دو نفر عشق قدیمی خویش را در دل پنهان داشته و ابراز ننمودهاند. حالا که فرزندانشان عاشق هم شدهاند عشق این دو نیز دوباره شعلهور شده است. زن با خریدن بارکش یکی مسئولان برای تراکتور شروع به مسافرکشی در بین روستاها و... می نماید. در انتها پسر او با دختر مورد علاقه اش ازدواج می کند و زن با مردی که سال ها عاشق یکدیگر بوده اند یعنی پدر عروسش.
نمایش بر اساس شیوه نمایشهای آئینی سنتی ایران نگاشته و اجراشده است؛ که بهنوعی میتواند یک کار موزیکال سنتی و آئینی ویک ملودرام اجتماعی نیز باشد. که درعینحال طنز و کمدی هم هست و از عناصر این ژانر هم در نمایش استفادهشده است. استفاده از سکوی گرد، نقالی، عناصر تعزیه و نمایشهای آئینی سنتی، تصنیفها و آهنگهای فولکلور و محلی و... بهزاد فراهانی در مقام نویسنده و کارگردان حرف امروز را میزند. این که هیچکس جای خودش نیست، کارها را دست کاردان نمیسپارند، هرکسی که بر سر سمتی است ابتدا نفع خود و دوستان و گروه خود را میبیند. سعی در مافیا بازی دارد و... مردمی که در این وانفسا گیرکردهاند و راه پسوپیش ندارند. زن قصه او نمونه زنان ومردان سرزمین ما و روزگار ما است.
نمایش اما درجاهایی تکراری مینماید یعنی در خود تکرار میشود. مثلاً زمانی که ما شاهد رفتار مردم روستا با زن هستیم دیگر لزومی ندارد که مجدداً آنها را معرفی کنیم و رفتارشان با زن را از خودشان جویا شویم و آنان گرد سکو بچرخند و حرف بزنند. این هم تکراری است. هم زمان نمایش را بالا میبرد.
از سویی بخشی که همگی سوار تراکتور هستند و میخواهند به زیارت بروند اما توسط یک سرباز بیمار که از تیمارستان پادگان فرار کرده و اوضاع روانی درستی ندارد به خــ ـیانـت و قانونشکنی متهم می شوند و سرباز آنان را تهدید به اعدام و تیرباران در دادگاه صحرایی می کند نیز منطقی به نظر نمی رسد. چرا که بعید است در پادگان ها تیمارستان وجود داشته باشد و بر فرض بودن سربازی این چنین مجنون بتواند از آن به راحتی فرار کرده ویک اسلحه پر نیز با خود بر دارد و مردم را این گونه تهدید کند. این بخش از نمایش اصلاً ضرورتی به لحاظ ساختاری و دراماتیک ندارد و در کل نمایش چون وصلهای ناجور خودنمایی میکند. از طرفی زمان نمایش را بیشازحد بالابرده و ریتم را کند میکند. حرفهایی که در این بخش گفته میشود بهنوعی در جایجای نمایش به آن اشاره شده است. وبیان دوباره آن تکرار مکررات است؛ و زائد مینماید. از سویی تماشاکنان نیز از موضوع اصلی منحرفشده و حوصله اشان بدر میشود. پرواضح است که برای تأکید بر مانیفست نویسنده گذاشتهشده به همین دلیل بهسوی شعار و شعارزدگی و مستقیم گویی میرود.
اما از اینها که بگذریم بازیها بسیار روان و بدون اغراق صورت پذیرفت. بازیهایی که قابلباور بود و بازیگران توانستند با مخاطبان ارتباط پویایی را برقرار نمایند. حرکات، میزان، حرکات موزون، ریتمهای درونی و بیرونی، اشعار و همخوانیها و موسیقی، طراحی لباس، طراحی صحنه سگوی گرد ی که چرخ تراکتورا تداعی می کند و... در راستای خواست متن و اجرا بهصورت دراماتیک طرحریزی و اجرا شده اند. کارگردانی با هوشمندی همه این عناصر را دراماتیزه کرده و با دراماتورژی خاص خود به صحنه کشیده است.
در انتها بهزعم نمایش والبته نویسنده وکارگردان، این هنرمند است که موجب آگاهی و تحول و تغییر در دیدگاه و عملکرد مردم روستا و رشد آنان بهسوی تعالی فکری و فرهنگی واقتصادی و...و ایضاً اعتماد به خود و دیگران میشود؛ و اینها بدون عشق بدست نخواهد آمد. عشق که سرمنشأ همهچیز است. باید گفت یکی از مضامین نمایش عشق است و عشق ورزیدن درهرمقطع سنی؛ و البته خجالت نکشیدن از ابراز آن. چراکه اگر عشقت را ابراز نکنی، چه زود باشد که با از دست دادنش تا آخرعمرچیزی جز پشیمانی نصیبت نخواهد شد. واین عشق است که تو را امیدوار به آینده و زندگی نگه میدارد. پاس داشت زیبایی و عشق صادقانه جز ذات انسان است ونمی توان آن را از مناسبات انسانی و زندگی او حذف کرد. چراکه اگر عشق و زیبایی را از زندگی حذف کنیم دیگر چیزی با ارزشی برای زندگی کردن نخواهیم داشت.
باید گفت شاهد نمایشی صمیمی و اجرایی گرم و درعینحال مفرح بودیم؛ که مورد استقبال تماشاکنان نیز قرار گرفت. درنهایت به نویسنده و کارگردان استاد بهزاد فراهانی و گروهش خسته نباشید گفته و دیدن این نمایش را به همگان توصیه مینمایم. چراکه میتوانند یک رئالیست اجتماعی با رویکرد فرهنگی، اقتصادی، سیـاس*ـی را که با رگههای طنز و کمدی ایرانی آمیختهشده است به نظاره بنشینند.