اشعار کاربران مروارید های احساس | zeynab sh کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع zeynab sh
  • بازدیدها 4,287
  • پاسخ ها 173
  • تاریخ شروع

zeynab sh

کاربر اخراجی
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
206
امتیاز واکنش
454
امتیاز
206
به عشق ایمان دارم

به زندگی‌
به لـ*ـذتِ بی‌ نهایتِ خوابِ صبح‌هایِ بهار
به سرخیِ یک انارِ ترکیده در دست‌هایِ کودکی
یا به صدای آوازِ دورِ یک باغبان
به طبیعت
به انگیزه ی یک برگ به آویختن
به تقدیرِ سبزِ یک درخت
به پیوستگیِ فصل ها
به تردیدِ دشت به باران
و به اعتقادِ راسخ قطره به دریا
من مثلِ یک کبوتر به آسمان و پرواز و به آفتاب ایمان دارم
به جریانِ آرام یک رودِ در آرزویِ تلاطم
و تلاطم یک روز
و به روز ایمان دارم
و افسوس
صد افسوس
به حالِ آن کسی‌ ، که مثلِ یک شکارچی
به تفنگ
و به مرگ
و به افتادن
و به شب
و به تاریکی‌ اعتقاد دارد

( روزگارِ بی‌ عشقی‌ ... یعنی‌ جنون ... یعنی‌ یک زندگی‌ پر از بویِ خون)

به قلمzeynab sh تمام این پستها را خودم گفتم لطفا در این تاپیک چیزی نفرستید
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    من گرفتار تو بودم تو گرفتار خودت
    من شدم یار تو اما تو شدی یار خودت

    من شدم شمع شب افروز تو در تنهایی
    تو شدی ماه درخشان شب تار خودت

    گفته بودم که کشم بار غمت را بر دوش
    ای دریغا که شدی یار دل آزار خودت

    شب و روزم شده لبریز خیال تو ولی
    بی خیال منی و غرق در افکار خودت

    دور چشمان تو گشتن شده هر دم کارم
    تو شدی دایره ی نقطه ی پرگار خودت

    تا که ناز تو خریدار شدم قیمت جان
    شده ای مشتری عشـ*ـوه ی بازار خودت
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    مرا ترک کرده ای
    فدای سرت،غمت نباشد
    قلبم را شکسته ای
    فدای سرت،غمت نباشد
    آری مدتی بود برای تصویر ساختگی تو در ذهنم،شعر میگفتم
    آنقدر به تو فکر کرده ام که
    تصویر ساختگی ات از خود واقعیت سبقت گرفته
    الان دیگر تورا دوست ندارم؛
    تصویر ساختگی ات را هم دوست ندارم
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    فصل عطش یاد شما شکره
    دست به دل ما نزنید ظرف بلور شکستنی است
    شما که عسل دارید قند دارید نگاه شبرنگ دارید
    سبنه زنان زخمی و عاشق دلتنگ دارید
    که شب هنوز توی خواب گل میزارم تو بشقاب
    دست میکشم سر ماه
    آب می پاشم رو مهتاب
    روز با هزار تا تاکسی
    میرم سه راه عباسی
    شاید کنار مردم بیابی منو بشناسی
    مثل نسیم صبح ها گاهی مرا مرور کن
    بخواب و توی خوابها
    بیا از دل من عبور کن
    در این هوای تشنگی بلور یخ به تن کن
    فصل عطش یاد شما شکره
    دست به دل ما نزنید ظرف بلور شکستنی است
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    دلبسته به یک ثانیه دیدار تو بودم
    این عمرکه بی حوصله ناچار تو بودم
    تو نازترین حادثه در زندگی من
    من شاخ ترین عاشق بی عار تو بودم
    تا آخر بی حوصلگی شعر نوشتم
    هرشب که تو خوابیدی وبیدار تو بودم
    با رای یک فاجعه رفتی و دریغا
    یک عمر غریبانه گرفتار تو بودم
    ای کاش فراموش شود بین من وتو
    آن فاصله ای را که بدهکار تو بودم
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    من پرم از خاطرات و قصه های کودکی
    این که روباهی چگونه می فریبد زاغکی
    قصه ی افتادن دندان شیری از هما
    لاک پشت و تکه چوب و فکرهای اردکی
    قصه ی گاو حسن دارا و سارا و امین
    روز بارانی کتاب خیس کبری طفلکی
    تیله بازی درحیاط و کوچه و فرش اتاق
    بر س کبریت و سکه یا که درب تشتکی
    چای والفجر و سماور نفتی کنج اتاق
    مادرم هرگز نیاورد استکان بی نعلبکی
    سکه ها و پول هایم ثروت آن دوره ام
    جمع می شد اندک اندک در درون قلکی
    داستان نوک طلا با مخمل و مادر بزرگ
    در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک لکی
    هاچ زنبور عسل نل در فراق مادرش
    یاد دوران اوشین و نقطه های برفکی
    هشت سال از دوره شیرین اما تلخ ما
    پر ز آژیر خطر با حمله های موشکی
    آرزوها کوچک اما در نگاه ما بزرگ
    آرزویم بوده من هم جبهه باشم اندکی
    تا کجاها می برد این خاطره امروز مرا
    کاش می رفتم به آن دوران خوبم دزدکی
    یاد آن دوره همیشه با من و در قلب من است
    من به یاد و خاطراتت زنده ام ای کودکی
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    زندگی مثل یک کلاف کامواست
    از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم
    گره می خورد می پیچد به هم گره گره می شود
    بعد باید صبوری کنی گره را به وقتش با حوصله وا کنی
    زیاد که کلنجار بروی گره بزرگتر می شود کورتر می شود
    یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد
    باید سر و ته کلاف را برید
    یک گره ی ظریف کوچک زد بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد
    محو کرد یک جوری که معلوم نشود
    یادت باشد گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند
    همان کینه های چند ساله باید یک جایی تمامش کرد سر و تهش را برید
    زندگی به بندی بند است به نام حرمت
    که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    برای دوست داشتنت
    محتاج دیدنت نیستم
    اگرچه نگاهت آرامم می کند
    محتاج سخن گفتن با تو نیستم
    اگرچه صدایت دلم را میلرزاند
    دوست دارم بدانی
    حتی اگر کنارم نباشی
    باز هم نگاهت می کنم
    صدایت را می شنوم
    مهربونم توهمیشه با منی
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    به تو ای دوست سلام
    حالت آیا خوبست
    روزگارت آبیست
    همه اینجا خوبند
    نی لبک میخواند
    قاصدک میرقصد
    دریا آرام است
    باد عاشق شده است
    و كسی هست
    در این خاک غریب
    كه به یادت جاریست
    به تو ای دوست
    سلامی به بلندای وفایت کنم و
    به اندازه پیوند افق های امیدم
    از ته دل دعایت کنم و
    تندرستی تو آغاز کلام سحرم باشد
    آمدم تا که تو را مـسـ*ـت و گرفتار کنم
    آن دل غمزده را محرم اسرار کنم
    آمدم تا که سلامی به تو ای نور کنم
    غم و محنت همه را از دل تو دور کنم
    گر چه دیر آمده ام لیک همان هم زود است
    بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است
     

    zeynab sh

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    206
    امتیاز واکنش
    454
    امتیاز
    206
    زیادی خوب بودن خوب نیست
    زیادی که خوب باشی دیده نمی شوی
    می شوی مثل شیشه ای تمیز
    کسی شیشه ی تمیز را نمی بیند
    همه به جای شیشه منظره ی بیرون را می بینند
    ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد
    وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد
    همه آن را می بینند
    همه سعی می کنند تمیزش کنند
    زیادی خوب بودن خوب نیست
    زیادی که خوب باشی شکننده تر می شوی
    با هر قدرناشناسی دلت ترک بر می دارد
    می شکند
    تکه های شکسته را در دستانت می گیری
    نگاه می کنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت
    زیادی خوب بودن خوب نیست
    زیادی که خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت می کنند
    آن وقت کافیست کمی بد شوی
    همه گمان می کنند زیادی بدی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا