جالب و دانستنی مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 95
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
مرگ از دیدگاه هنرمندان ایران





مهرانه مهین ترابی


0.933066001362298230_irannaz_com.jpg

مرگ لحظه ای ناگزیر در زندگی هر موجود زنده ای است فقط کاش همیشه قدر یکدیگر را بدانیم و می خواهم طوری بمیرم که کسی کینه ای از من به دل نداشته باشد.

پوریا پورسرخ

0.979158001362298230_irannaz_com.jpg

می خواهم لحظه ای این اتفاق برایم بیفتد که وقتی به پشت سرم نگاه می کنم کاری نکرده باشم که از انجامش پشیمان و شرمنده باشم.

مهناز افشار

0.161973001362298231_irannaz_com.jpg

دلم نمی خواهد خفه شوم یا در آب غرق شوم مرگ هر چه با آرامش و بی سر و صداتر باشد بهتر است.

اردلان شجاع کاوه

0.164242001362298231_irannaz_com.jpg

به قول شاعر نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد اما دوست داشتم نوع مردنم را می دانستم تا خودم را آماده کنم.

فلامک جنیدی

0.191343001362298231_irannaz_com.jpg

فقط مریض نباشم و در بستر بیماری نمیرم کافی است.

یوسف تیموری

0.048716001362298232_irannaz_com.jpg

کاش جوری بمیرم که همه بگویند حیف شد که مرد نه اینکه راحت شدیم یا مثلاً از دستش خلاص شدیم و این جور حرف ها.

نیما مسیحا

0.050774001362298232_irannaz_com.jpg

خیلی خوب است که آرام بمیرم مثلاً در خواب و … امیدوارم آن لحظه خدا از من راضی باشد.

و شعری از زنده یاد فریدون مشیری

0.052381001362298232_irannaz_com.jpg

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغـ*ـوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مـسـ*ـتی نمی آرد

مگر این می پرستی ها و مـسـ*ـتی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد

مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید

می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند

خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مـسـ*ـتی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا آغـ*ـوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست

گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی

نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغـ*ـوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟
 

برخی موضوعات مشابه

بالا