داستان مورچه و کبوتر

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 309
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
یک روز گرم تابستان بود و یک مورچه خیلی تشنه بود و به دنبال آب می گشت.
پس از مدتی جست و جو به یک چشمه آب رسید، خیلی خوشحال شد.
نزدیک چشمه رفت تا آب بخورد اما پایش لیز خورد و داخل آب افتاد.
مورچه دست و پا میزد و چیزی نمانده بود که غرق شود.
همان موقع یک کبوتر که روی درخت نشسته بود، مورچه را دید و تصمیم گرفت به او کمک کند.
یک شاخه کوچولو از برگ درختی را با نوکش برداشت و داخل آب انداخت.
مورچه هم سریع روی برگ رفت و از غرق شدن نجات پیدا کرد.
کبوتر هم خیلی خوشحال بود که توانسته است جان مورچه را نجات دهید.
چند روز گذشت و یک روز که مورچه در حال گشت و گذار بود یک شکارچی را دید که با کمانش به سمت درختان نشانه گرفته بود.
وقتی نگاه کرد متوجه شد که شکارچی می خواهد همان کبوتر را شکار کند.
کمی فکر کرد و به سرعت روی پای شکارچی رفت و خیلی محکم او را گاز گرفت.
شکارچی درد زیادی احساس کرد و نتوانست به سمت کبوتر تیر اندازی کند و کبوتر هم پرواز کرد و رفت و مورچه خیلی خوشحال بود که توانسته بود جان کبوتر را نجات دهد و خوبی او را جبران کند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا