داستان مورچه و کک

  • شروع کننده موضوع Miss.aysoo
  • بازدیدها 205
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
#داستان_کودکانه
@taranehdastan

داستان قشنگ مورچه و کک

روزی، روزگاری كك و مورچه ای با هم دوست بودند.
یك روز كك به مورچه گفت «دلم از گشنگی ضعف می رود.»
مورچه گفت «من هم مثل تو.»
كك گفت «بریم چیزی بگیریم و شكم مان را وصله پینه كنیم.»
و نشستند به صحبت كه «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟»
«گردو بگیریم پوست دارد.»
«كشمش بگیریم دم دارد.»
«سنجد بگیریم هسته دارد.»
«بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد كنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم و بخوریم.»
كك رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه.
مورچه گندم را برد آسیاب آرد كرد و آورد خانه. آرد را الك كرد و تو لاوك خمیر كرد و چونه درست كرد.
كك هم رفت تنور را آتش كرد كه نان بپزد.
اما، همین كه خواست نان اول را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت.

مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا كرد به سر و سـ*ـینه زدن و خاك به سر خودش ریختن.

كفتری از بالای درخت پرسید «مورچه خاك به سر! چرا خاك به سر؟»
مورچه جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر.»

كفتر هم پرهای دمش را ریخت.
درخت پرسید «كفتر دم بریز! چرا دم بریز؟»

كفتر جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز.»
درخت هم برگ هاش را ریخت.
آب آمد از پای درخت رد شود، دید درخت برگ ندارد. پرسید «درخت برگ ریزان! چرا برگ ریزان؟»
درخت جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان.»
آب هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار.
گندم ها پرسیدند «آب گل آلود! چرا گل آلود؟»

آب جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود.»
گندم ها هم سر و ته شدند.
@taranehdastan
در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید گندم ها سر و ته شده اند.
دهقان پرسید «گندم سر و ته! چرا سر و ته؟»

گندم ها جواب دادند «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته.»

دهقان هم بیلی را كه دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه.

دختر دهقان وقتی دید باباش بیل زده به پشتش، پرسید «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟»

دهقان جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت.»

دختر هم كاسه ماستی را كه دستش بود و آورده بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش.

ننه دختر تا او را دید، پرسید «دختر ماست به رو! چرا ماست به رو؟»

دختر جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر م بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.»
ننه هم همین طور كه دم تنور نشسته بود و نان می پخت، پستانش را چسباند به تنور داغ.
در این بین پسرش سر رسید و پرسید «ننه جز و وز! چرا جز و وز؟»

ننه جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سرو ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز.»
پسر هم با نك قلم دوات زد یك چشم خودش را كور كرد.
وقتی رفت مكتب، ملا دید یك چشم پسر كور شده.
پرسید «پسر یك چشمی! چرا یك چشمی؟»

پسر جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یك چشمی.»

ملا هم یك لنگ سبیلش را كند.
وقتی ملا سوار خرش شد، خر پرسید «ملا یك سبیل! چرا یك سبیل؟»

ملا جواب داد «كك به تنور؛ مورچه خاك به سر؛ كفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یك چشمی؛ ملا یك سبیل.»

خر رو دو پاش بلند شد و عرعر كرد
«كك به تنور به من چه؛ مورچه خاك به سر به من چه؛ كفتر دم بریز به من چه؛ درخت برگ ریزان به من چه؛ آب گل آلود به من چه؛ گندم سر و ته به من چه؛ بابا بیل به پشت به من چه؛ دختر ماست به رو به من چه؛ ننه جز و وز به من چه؛ پسر یك چشمی به من چه؛ ملا یك سبیل به من چه؛ می خندم و می خندم. به ریش همه می بندم.»

ملا گفت «بی خود كه خر نشدی. این طور شد كه خر شدی.»

بالا رفتیم دوغ بود؛ پایین اومیدم ماست بود؛
قصه ما راست بود. بالا رفتیم ماست بود؛
پایین اومدیم دوغ بود؛ قصه ما راست نبود.
@taranehdastan
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا