کامل شده نمایش نامه،ریشه های سوخته|نارینه نویسنده انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

نارینه

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/29
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
39,880
امتیاز
975
محل سکونت
کوهستان سرد
IMG_20161021_115312.jpg یاحق

نام نمایش نامه :ریشه های سوخته
نویسنده: نارینه کاربرانجمن نگاه دانلود
ژانر:اجتماعی، عاشقانه
******************
شخصیتها :
کاوه :مرد غریبه
رژان :زن روستایی
ماکان:شوهر زن روستایی
دادمهر:غریبه دوم

شب طوفانی است.زن از پشت پنجره نگاهش به فضای بیرونی خانه است.
خانه کوچکی در دل جنگل، منتظر همسرش است که برای کاری به شهر رفته است.ضربه ای به در نواخته می شود، زن به طرف در می رود و با شوق در را باز می کند.
مرد با پالتوی سیاه و کوله پشتی سیاه بر دوش وارد خانه می شود.کلاه سیاهی بر سر دارد. از لباسهای مرد آب می چکد. زن دامن چین دار قرمز وروسری سفید گلی رنگ بر سر دارد.فانوس در دست دارد هر چند دقیقه یک بار برقی بیرون را روشن می کند.صدای مهیب رعد می پیچد.
صحنه اول:
کاوه:چه طوفانیه، لامصب سقف آسمون سوراخ شده! چقدر سرده! (دستهایش را برهم می مالد) بعضی ها آسمون بخیل می شه یه قطره هم نمی چکه! ولی الان سطل سطل....
رژان: بفرما تو ! غریبه ای اینورا؟ تو این هوا زدی به دل طوفان؟ تو جنگل چی کار می کردی؟(فانوس را بالاتر می گیرد نور نیمرخ مرد را روشن می کند) ..
کاوه: با دوستام اومده بودیم شکار! ...اووو سردمه....میتونم بشینم کنار بخاری؟ ..گم شدم..بعدشم این بارون بی موقع....
رژان: بفرما! ..(طرف بخاری می رود ) شانس آوردی نفت داریم ،بیا چایی بخور! این وقت سال همش بارون می باره! شوهرم الاناست برسه!
کاوه: اووو...همه...جونم ...یخ زده! (کنار بخاری می نشیند)...وای چه گرمای...فکر می کردم تا صبح می میرم از سرما!زندگی هم خیلی سخت شده!مردم همه بدبختن!..(کوله پشتی سیاه را به خود می فشارد)چایی خوشمزه ای ،همه جونم گرم شد.
رژان: پالتو تو در بیار! بنده خداخیس بارونه!
لیوان دیگری چایی می خوای؟داری می لرزی؟
کاوه: استخونام درد می کنه!...احمقا گفتن می ریم کبک بزنیم!گم شدم...خوب می شم..بزار..کمی بخوابم...می رم صبح زود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان پتویی بر می دارد به طرف مرد می رود.
    کاوه: چی شده؟...چه خبره! ...چی میخوای زن؟
    رژان: چیزی نشده! تب و لرز داشتی ،برات پتو آوردم!
    کاوه: تو سرم دارن آهن می کوبن! (با دست سرش را گرفت) چیزی نداری بدی کوفت کنم تا این درد ساکت شه!
    رژان: تو دل این جنگل از شهر دوریم! بزار بگردم! (فانوس را برمی دارد ) مسکن قوی می خوای! فقط قرصهای معده و کرم دست وصورت دارم .
    ماکان آورده منو تو دل جنگل ! هیچی تو بساطتم ندارم! چقدر تو بد شانسی!
    نوری حاصل از صاعقه فضای کوچک کلبه را روشن کرد، کاوه کنار بخاری نفتی با پتوی سیاه و سفید مچاله شده است.
    کاوه: چیزی نداری بخورم؟...از دیروز چیزی نخورم! (صدای گرومپ وحشتناکی می آید)
    صدایی چی بود؟...لعنتی چرا صدا قطع نمی شه!
    رژان:آروم باش! رعد و برقه، این بارون بی موقع هم قطع نمیشه! (به طرف پنجره می رود) ماکان تو این هوا کجا مونده؟ باید خیلی وقت قبل بر می گشت!
    کاوه: ماکان؟...کجا رفته؟...لعنت به این بارون بی موقع!...دوستام نگرانم میشن!
    رژان: ماکان شوهرمه، جنگلبانه ! صبح رفت از روستای کناری قند و روغن و دارو بخره!..
    کاوه : چطور تو غر نمیزنی؟ (خودش را به بخاری نزدیکتر کرد)...زنها تحمل سختی ندارن! همشون راحت طلبن!
    رژان : همه زنها یه جور نیستند،اگه عاشق مردشون باشن، همه جور سختی تحمل می کنند!
    کاوه: عشق؟ ...عشق اصلا وجود داره؟...اینو شاعرا کردن تو ذهن مردم!...فقط یه جور تغییر و تحولاتت شیمیایه!
    رژان: چرا وجود داره! این همه آدم با سختی و خوشی مردشون کنار میان!مادر من صبح تا شب تو باغ میوه جون می کنه!
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    کاوه: زنای شهری فقط پول آماده می خوان!
    کاوه پتو را محکم تر دور خود می پیچد. رژان لیوانی شیر گرم برایش می آورد.کاوه به سرفه می افتد.
    رژان: خیلی حالت بده! چقدر زیر بارون بودی؟
    کاوه: نمیدونم ،چه وقت از روز بود (باسرفه) یه دفعه آسمون سیاه شد...بارون هم سیل شد! (جرعه ای از شیر گرم را می خورد) از بارون متنفرم!
    رژان: چرا؟ من ولی یه جورایی بارون دوست دارم .
    بچه که بودم مادرم هیچوقت خونه نبود، وقتی ابرهای سیاه تو دل آسمون می دیدم دعا می کردم تا چند روز همش بارون بباره! تا مادرم خونه بمونه!
    کاوه: دلت برای مادرت تنگ می شد؟ چرا همش بیرون بود ؟
    رژان :بابام هردو تا پاش فلجه! ( دستهایش دامن گلدارش چنگ میزند)خیلی هم بد اخلاقه!
    کاوه: بابات از اول فلج بود؟ مادرت عاشقش شده بود؟
    رژان: مادرم دختر شهری بود، برای دیدن خاله اش اومده روستا ، بابامو سرزمین می بینه با پاهای فلج کار می کرده، مادرم عاشق پشتکار بابام می شه!
    کاوه:خانواده اش چه جوری راضی شدن؟( توی جیب های لباسش را می گردد)براش سخت نبوده؟
    رژان: خانواده ای نداشته، فقط خودش بود و دایی عزت ام! ...وقتی آتیش تند مادرم می بینه راضی شده! بابام زود عصبانی میشه، ولی مامانم خیلی صبوره!
    یه بار شنیدم بابام گریه می کرد،(دستی به گوشه چشمانش می کشید)

    کاوه: چرا؟ لعنتی اینام خیس شده! ( کبریت و بسته سیگار را روی زمین می اندازد) بابات مادرتو کتک می زنه ؟مردهای علیل برای پوشوندن نقصشون گاهی خیلی بد اخلاق می شن! شوهرت سیگار نمی کشه؟یه سیگار نداره تو خونه؟
    رژان: بابام فقط گاهی وقتها مادرم می زد! اونم وقتی مادرم پاهای علیل بابام می شست! می گفت تو واسه ترحم زنم شدی! ( از کشوی کمد کوچک بسته ای بیرون می آورد) ماکان هم خیلی سیگار می شه! ولی برات ضرر داره اونم با این سرفه های که می کنی!
    کاوه: سیگار هم اعتیاد میاره! یه دونه می کشم! حالا واقعا مادرت واسه ترحم زنش شده بود؟...تا حالا دیدی پشیمون باشه؟ ( سیگار را از دست رژان می گیرد و سعی می کند روشن اش کند) ...لعنتی لرز نشسته تو جونم ! لطفا اینو روشن کن!
    رژان سیگاری روشن می کند، به دست کاوه می دهد!
    رژان: مادرم؟ هیچوقت برام حرف نمی زنه! اگرم پشیمون شده باشه!
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    کاوه: این صدای تلق و تلوق چیه! مادرت خوشبخت بود؟ زنها اگه خوشبخت نباشن همه چی ول می کنن! دنبال یه آدم دیگه میرن اونارو درک کنه! تفاهم چیه؟...هی دم از اون می زنین!صبح تا شب کار می کنیم؛ عین سگ جون می کنیم! ولی کو قدرشناس؟هرچقدر بیشتر می ریزیم به پاتون بیشتر می خواین! پس کی شماها مارو درک می کنین؟(پک عمیقی به سیگار می زند؛ به سرفه می افتد) شده یه دفعه خودتون بزارید جای ما؟
    دختر خاله ات رفته سفر اروپا !تو نباید عقب بمونی! گور پدر مرد!
    مهم نیست چقدر سگ دو زده؛ یا از کجا بیاره ...فقط باید بیاره!
    رژان : صدای بارونه به سقف می خوره همه زنها شبیه هم نیستند! مادر من به پای شوهرش موند!
    شب تا صبح ازدرد کمر درد ناله نمی کرد، مبادا بابام بد خواب شه!یه شب از درد کمرش تو ایوان فقط بالش گاز میزد!
    ولی بابای بی مروتم عشقش و فداکاریش نمی بینه!شما مردها هم طلبکارین ،زن فقط برای رفع نیازتون می خواهید!
    هرچقدر زیبا باشیم ،آتیش هـ*ـوس تون تندتره!فقط کافیه یه چشم و ابرو قشنگتر از ما پیدا کنید! بازم نگاهتون پیش میره!
    باد بیرون از خانه، سقف شیروانی را تکان می داد؛ رژان سیگاری برای خودش آتش زد.
    کاوه: کی گفته؟ مردها عاشق که می شن فقط عشق و همراهی می خوان! یه کم درک !
    چی مگه ازاتون کم می شه؛ فقط یه کم بی نیش زبون همراه باشید!
    رژان : اگه این همراهی نیست پس چیه؟
    اومدم وسط جنگل دور از شهر دارم با کمبودهای شوهری می سازم، که دست بزن داره!(پک عمیقی به سیگار میزند؛ با انگشت قطره اشک را پاک می کند) همسایه مون بود!بابام نزاشت بعد دیپلم برم دانشگاه!
    گفت درس میخوای چیکار! آدمی که سرش به تنش بیارزه نمیاد تورو بگیره!راس می گفت، بابای نیمه فلج و مادر کارگر...
    میدونی چیه غریبه از شوهرم متنفرم!عاشق یکی دیگه بودم!
    کاوه: ساعت چنده؟لعنت به این زندگی! ...چرا این شب تموم نمیشه؟ عاشق کی بودی؟ چرا کاری نکردی به عشقت برسی؟
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان سیگارش را توی نلعبکی خاموش کرد؛
    نگاهش را به ساعت شماطه دار کوچک انداخت.
    رژان : ساعت یازده هنوز داره می باره!
    این شبهای که بارون می باره صبح نمی شه.
    عاشق یه گلفروش شده بودم.
    وقتی تو شهر دبیرستان می رفتم؛ با یه گلدون بزرگ تو دستش (لبخند شیرینی سیمای زن را روشن می کند)به تیر چراغ برق خورده بود!گلدون شکسته و خاکش روی پیاده رو ریخته بود!
    روی زمین دنبال شکسته عینکش می گشت! عینکشو از بین خاکها پیدا کردم؛ دادم دستش!...گفت...خ..انم....ممن..ون...
    کاوه: یه سیگار دیگه بهم می دی! دوستش داشتی؟ زنها عشق اولشون از یادشون نمیره! بعد چی شد؟
    رژان سیگار دیگری آتش می زند به دستش میدهد.
    رژان: شاگرد گلفروشی بود.خجالتی و سربه زیر! هر روزسر راهم یه گل نرگس می زاشت! با یه قطعه شعر!
    شاعر مسلک بود....با تو باران هیچ...مرگ هم عاشقانه است!(بغض)
    یه روز سر کوچه همسایه ها...
    کاوه: کتکش زدن؟...هعی...امان از این مردم فضول!(دود سیگار را بلعید) تو چکار کردی؟
    رژان: اون روز خواب مونده بودم! پسره احمق یکی دیگه رو با من اشتباه گرفته بود.دختره هم جیغ و داد راه انداخته غریبه وقتی رسیدم زیر دست مردها کتک می خورد!
    عینک..ش...خورد شده بود.صورتش پر از زخم و خون بود.غریبه...دیگه ندیدمش.
    هر روزسر اون خیابون می رفتم.نمی دونم مرد چی شد...کجا رفت.
    کاوه : پسره عاشقت نبود! یه احمق بی عرضه بود!
    رژان: خفه شو....می شنوی ...خفه...شو...تو مگه می شناختی اونو اون مردها انقده کتکش زده بودن.
    کاوه: توام یه زن خیالبافی! واسه خودت رویا
    بافتی! اگه عاشقت بود برمی گشت و هرجور شده به دستت میاورد! چی از اش می دونی؟
    سکوتی عمیق همه جا را گرفته است.صدای هق هق ریز رژان فضای کلبه را پر کرده است.
    رژان : نتونست... دنبالم ...بیاد!
    حتمی دست و پاش شکسته بود، یا تهدیدش کرده بودند.
    کاوه: خودتم تو ته وجودت می دونی ولت کرده! فقط چون شوهرت بد اخلاقه دلتو خوش کردی به یه عشق خیالی!
    رژان: خف...ه شو....تو کی هستی! تو هیچی نمی دونی، اون دوستم داشت! آدم خوبیه!
    کاوه : اون یه شیاد بوده! احمقی مثل تو رو چند ماه اسکل خودش کرده و بهت خندیده ،از کجا معلوم نیت شومی تو سرش نبوده!
    رژان : بس...کن....لعنتی...تو یه شیطانی (نعلبکی را به طرف مرد غریبه پرت می کند. کاوه سرش را عقب می کشد.
    به دیوار کلبه می خورد ، روی زمین هزار تکه می شود) اون سراب نبود...عشق من خواب نبود.
    کاوه: بیدار شو! با خودت روراست باش عشقی وجود نداشته!
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان : ولی اون نامه ها ،گلها...همش دروغ بود؟
    شبها براش گریه می کردم!نمی خواستم زن ماکان شم!
    (دستهایش را مشت می کند. سرش را پایین انداخته و گلهای ریز دامنش را می نگرد) مادرم می گفت بهتر از ماکان گیرت نمیاد! میدونی غریبه هنوزم ازش متنفرم!
    کاوه: نکنه منتظر عشق رویای ات هستی؟ چرا خودتو به کوری زدی ، چشماتو باز کن!
    الان کجا هستی؟...زن ماکانی!
    یه چایی دیگه بهم می دی؟ سرما افتاده تو جونم!
    رژان کتری چایی را از روی بخاری برمی دارد،چایی جوشیده سیاهی توی لیوان برای غریبه می ریزد.
    رژان : زن ماکانم! دو روز قبل عقد ، کله سحر از خونه بیرون زدم! می خواستم از اون خونه فرار کنم پی عشقم برم! (لیوان چایی را به کاوه می دهد) سر کوچه که سر رسیدم، ماکان از شهر برگشته بود.
    از دستش خودمو پنهان کردم چی میدونی زن بودن چقدر سخته! اینکه شوهرت بدون توجه به حالت روزت....هعی....
    هیچی از درون زنهای که گره می خورن به آدم دیگه نمیدونی.
    کاوه : مردها چی ؟ تا حالا به شوهرت فکر کردی؟احساسات اون چی؟ یا اونقدر تو عشق افسانه ایت غرق بودی، شوهرت دیدی؟
    رژان: یعنی همه چیز سراب بود؟ خواب بود؟ مثل سگ دوروغ می گی ، اون دوستم داشت!
    از خودت در میاری؟ اصلا تو خودت کی هستی؟ از عشق و دوست داشتن چی می دونی؟
    کسی بهت گفته دوستت داره؟ عین یه جغد شوم رو زندگیم آوار شدی!
    رژان مبهوت به پنجره خیره شده صدای ریز باران بر سقف شیروانی می آمد.
    کاوه: اون روزها خیلی خوب بود!
    مادرم و خواهر کوچولوم ،صبح تاشب توی کوچه بودیم یا لب کارون بازی می کردیم از پدر خبری نبود
    چند بار از مادرم پرسیدم(چایی تلخ را به یک باره خورد) زن تو چرا یه قند بهم نمیدی؟ این چای جوشیده ات مثل زبونت تلخونه!
    رژان: مگه اینجا مسافرخانه اس! هیچی ندارم! شوهرم تاج سرم، رفته بخره بیاره!
    بهتره بابا نداشتی! والا ما از بابا فقط غرغر و کتکش یادمه ، یه بار اسمم با محبت صدا نزد،گاهی فکر می کردم اگه می مرد مادرم خوشبخت تر می شد!
    (از صندوق کوچک، کیسه ای بیرون می آورد ) کشمش و مویزه ، واسه اومدن بابام نگه داشته بودم.
    توی ظرف شیشه ای می ریزد ،به دست مرد غریبه می دهد. نور فانوس سایه هایشان را هولناک نشان می دهد، مرد کوله پشتیش را زیر سرش می گذارد.
    کاوه: ناپدری خوب نیست! اونم برای پسر نوجوون، مردک چشم دیدن مارو نداشت می گفت نون خور اضافه نمی خواد!
    یه بار وقتی دیدم گلاره گریه می کرد.........داداشی داداشی می گفت ،دستشو اون عوضی با قاشق داغ سوزنده بود.
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان : ای وای مگه خواهرت چند سالش بود؟
    کاوه: ده سالش بود! نمی تونستم ظلم ناپدری تحمل کنم! وقتی چشمهای مادرم غرق خون می شد (لرزی در جان کاوه می افتد)
    همه چیز خوب یا بد می گذشت.
    یه دفعه زلزله شد، از زمین و زمان خمپاره و آتش رو سرمون ریخت (کاوه سرگشته نگاهی به اطرافش می کند) از زمین و زمان برامون می بارید.خونه به خونه می موند عین یه طوفان شن... جوی خون تو کوچه ها جاری بود.(کاوه به زحمت بلند می شد)
    همه دار و ندارشون جمع کردن،سعاد ناپدریم همان روزهای اول فرار کرد.
    می خواستم خواهرم را نجات بدم. صداش می کردم ...گلاره...گل... اره.تو خونه نشونی از اشو نبود
    زن طاقت شنیدنشو داری ؟ رد خون تا دم اطاق کشیده شده بود،تمام فرش...ها....خون بود.موهای بلند و طلایی ...تار موهاش روی زمین پخش بود.
    وای خدا اینه اون عدالتته!
    خواهرم گلاره ام...بی لباس وسط اطاق با صورت خونی خواب بود.گل من ....آروم خواب بود، وای کمرم از غصه شکست.
    خدا می شنوی...طاقت دیدنشو تو اون وضع نداشتم! با قلب پر خون بالا سرش نشستم، ازته جگرم زار زدم.
    همه جا ساکت بود، زمین و زمان همه خفه خون گرفته بودن (کاوه روی زمین افتاد، موهایش را چنگ میزند)
    تموم نمیشه....کابوس هر شب و روزم شده(رژان لیوان آبی دستش می دهد).چشمام از بی خوابی می سوزه...سرم مثل یه وزنه صد تنی سنگینه(لیوان آب را سر می کشید)به نظرت سیاهی تموم میشه؟
    رژان: گلاره جاش خوبه(بغض) دیگه هیچ درد و غمی نمی کشه ،از این زندگی راحت شد

    کاوه: حقش بود زندگی کنه، عاشق یه آدم خوب بشه.
    واسه عروسکاش شعر بخونه، همه خوشبختی هامون ازامون گرفتن.
    خواهرم تاوان چی پس می داد،گلاره ام....گل من پر پر شد .وای ریشه هامون سوخته اند،کسی مرهم زخمهای ما نشده! بار صد سال زندگی رو شونه هامونه!....جنگ...امان از عراقی ها...
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان : انتقام خواهرت گرفتی؟مادرت خبر داشت؟ خیلی سخت گذشت ؟!
    ( اشکهایش را پاک کرد) خدا لعنتشون کنه، چقدر از این بچه های این سرزمین به خاک و خون کشیدند!
    کاوه لرزی را در بدنش حس می کند، مثل مردی مـسـ*ـت سرگردان اطرافش را می پایید.
    کاوه: نگاه کن گلاره اونجاست! ( با دست گوشه کلبه را نشان می دهد) صدای خنده هاشو می شنوی!
    صدای جیغ از دردشو کی شنید؟ چراصداها قط..ع نمیشه! صدای گلوله و خمپاره اس؟
    روز روشن چرا آسمان سیاه شده؟
    کوچه به کوچه دارن هی جلومیان ! اون ور خیابون نگاه کن! (سرگشته دور خود می پیچد) مگه گل...اره چی کارشون کرده بود! گـ ـناه مردم این شهر چی بود!
    تمام شهر به ویرانی کشیدن! میدونی فرار زیر خمپاره چیه؟ آوارگی میدونی چیه؟ خون
    جنازه خواهرم رو دستامه ( دستهایش را نشان رژان داد) دستام پر خونه می بینی!
    رژان نگران از پریشانی مرد غریبه به طرف پنجره رفت.
    رژان: مادرت چی شد؟ روزهای سخت می گذره! این بارون لعنتی هم تموم نمیشه! ماکان کجا مونده! دلم از نگرانی به شور افتاده!
    کاوه روی زمین نشست، سرش را در دستهایش گرفت.
    کاوه : چی بگم از روزهای در به دری! جنگ زده شنیدی؟
    آواره شهرهای دیگه شدیم بی پول!...بی خونه! مادرم یه شبه پیر شد! گل...اره رو میخواست!میگفت این عدالته؟ این حقه!...نمی دانست حق همیشه بالای نیزه است! حق تو زنجیره!
    رژان: حق ؟ کی میدونه حق چیه؟ حقیقت همیشه دو رو داره!مثل من زندانی سرنوشت شدم! هرچی گفتن حق اعتراض نداشتم! دست و پام زنجیر شده به این کلبه نفرین شده!
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    کاوه روی زمین دراز کشیده، پتو را محکم دور خود پیچیده؛ رژان دفتر جلد سیاهی ورق میزند. نفسهای عمیق کاوه خبر از خواب به رفتن مرد می دهد، هر از چند دقیقه ای کاوه
    بلند بلند در خواب حرف می زند.
    کاوه: هانیه عزیزم بلند شو....نه کجا میخوای بری....هانیه...نمیزارم....لعنت به تو...زن...هانی...خدا...حرف....بزن...
    نور صاعقه ای کلبه را روشن می کند. چند ثانیه بعد صدای مهیب از بیرون کلبه شنیده می شود. کاوه هراسان از خواب می پرد. نور فانوس پت پت می کند. رژان دفتر را کنار می گذارد. به طرف پنجره می رود.

    کاوه: صدای چی بود؟ این شب لعنتی چرا تموم نمیشه! ( کلاه را از سرش بر می دارد)
    وای تو سرم دارن طبل میزنن!
    رژان: بارون بند اومده! ولی هنوز رعد و برق هست! تا حالا این مدل باریدن ندیده بودم! کابوس می دیدی؟ چرا هی هذیون می گفتی!
    کاوه : بله (از بسته سیگار بهمن، یکی را بیرون کشید.) راستی اسم تو چیه؟کار هر شبمه کابوس تکراری! یه خواب پریشون!
    رژان: کابوسهای ما ریشه تو واقعیت دارن، (لیوانی چای جوشیده برای خود ریخت)اسمم رژانه...هانیه کیه؟ زنت بود؟ تو خواب هی اسمشو صدا می کردی!
    کاوه: نه اسم بچم بود! ( نگاهش را به دود سیگار می دوزد) تو خواب همش می بینم،توی پارک می دوه ،از ام فرار میکنه!...بعد زمین میخوره،موهای سیاهش پراز قطرهای سرخ خون میشه!
    رژان:یه خوابه فقط، بزرگ میشه یادت میره!
    بچه ها زود فراموش می کنن!
    کاوه: چرا چرت و پرت میگی! بچه ای وجود نداره ! زنم با رذالت تمام سقطش کرد! نزاشت جون بگیره!
    بهم گفت نمی خواد از حیوونی مثل من بچه داشته باشه، منم با کمربند به جونش افتادم!
    رژان : چرا دنبال اشکال تو خودت نبودی؟ حتمی مثل حیوون رفتار کردی! زنها اگه از مردشون متنفر نباشن بچشون سقط نمی کنن!
    کاوه از جایش بلند شد، در چشمهایش شراره آتش شعله ور بود،دستهایش را مشت کرده بود.
    کاوه: زن ...من حیوونم؟ تو یه زن کم عقل هستی!.
    رژان : من کم عقلم؟ تو یه دیوونه زنجیری هستی! زنت حق داشته!توله زنجیری مثل تو سقط کردنم داره!
    کاوه:خفه میشی یا نه! ( به طرف رژان حمله می کند، رژان عقب عقب خودش را به کنار میز می کشاند،دستش به فانوس می خورد و فانوس روی زمین افتاده و خاموش می شود. )
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    صحنه دوم
    صدای جیغ و شکستن در تاریکی شنیده می شود.جنگل تاریک و خیس از باران است .نور صاعقه فضای تاریک جنگل را روشن می کند.
    رژان: ولم کن وای سرم...یا..خدا...ما...کان...زنجیری...
    کاوه: زن وایسا کاریت ندارم کجا می ری؟
    تو جنگل گم میشی!
    رژان: عوضی ! ریشه موهام درد می کنه!( موهایش را با روسری می پوشاند. جورابهایش پر از گل شده است) من بهت پناه دادم(هق هق) ولی تو مثل یه حیوون داشتی....خفم می کردی!
    کاوه: تو حال خودم نبودم!(چند قدم جلوتر میرود) تو عصبانیم کردی! هوا خیلی سرده!
    از سرما تا فردا یخ می زنی؟!
    رژان: جلو نیا مردک می فهمی !
    به جهنم یخ می زنم،از کجا معلوم فکر شومی تو سرت نیست!
    اصلاکی هستی؟...دزدی؟...از دیوونه خونه فرارکردی؟
    کاوه: زنک بی عقل! تو این ظلمات بازپرس شدی! به جهنم ...من داخل می رم...ارواح میان سراغت! می گن همچنین شبهای اجنه جنگل میان سراغ زنهای کم عقل!
    رژان: اووو چه سرده...(دستهایش را دور شانه هایش حلقه می کند) خودت مسخره کن! فکر کردی من بچم!....ارواح کیلو چنده! کجا می ری؟ اونجا خونه منه؟ الان ها شوهرم میاد!
    کاوه: منم خیلی مایلم این شاخ شمشادمو زیارت کنم!( به طرف کلبه می رود) حتمی دوست داره از قصه عشقی زنش باخبر شه!
    رژان: نمک نشناس! (به طرف کاوه می دود) اینه دستمزد من!...من بهت اعتماد کردم،خبر دار بشه طلاقم میده!
    کاوه : پس بیا معامله کنیم، تو از خر شیطون پیاده شو بیا کلبه! منم درحقت جوانمردی می کنم و زیپ دهنم می کشم!
    رژان: به من می خندی؟ میام ولی وای به حالت دوباره جنی شی!
    کاوه: هیس!...این چه صدایی ؟ مثل ناله یه آدمه!
    رژان: کدوم صدا؟ توهم برت داشته! صدای باده می پیچه تو درختها.
    کاوه: نه!(به طرف درختهای در هم پیچیده می رود) مثل ناله یه آدمه گوش کن! داره ناله می کن، انگار دارن سرخش می کنن...
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا