کامل شده نمایشنامه اغوا شده | tromprat کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

tromprat

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/19
ارسالی ها
489
امتیاز واکنش
22,078
امتیاز
717

نمایشنامه اغوا شده

ژانر: خانوادگی،پلیسی
نویسنده: tromprat

دوستان توضیحی درمورد نمایشنامه بدم
نمایشنامه درمورد پلیسی فراری که با دسیسه، برادر همسر فوت شدش ،مجرم شناخته شده
و چون دادگاه عمل رو به قتل عمد ثبت کرده مجبور شده فرار کنه .
در حین فرار زخمی شده و به خونه یکی از اهالی روستای دور افتاده ،که تو مسیرش بوده پناه آورده .



خلاصه:

کاموس: بهرام کیه؟
یگانه: میخواستم بهت بگم ولی .......
کاموس: الان میتونی بگی!
یگانه : پدر سپهره ....ولی چند ساله که جدا شدیم
کاموس: پس چرا برای زندگیت، هنوز تعیین تکلیف میکنه؟
یگانه: شاید میشه گفت یه زمانی حسی بهم داشتیم.......ولی بخاطر نا توانایی من تو بچه دار شدن .......منو رها کرد








صحنه اول


چراغ های خونه خاموش بود و فضای تاریکی بر خونه حکم فرما شده بود. خونه محقر و کوچیکی بود و وسایل کهنه و کمی تو هال چیده شده بود.
کاموس دستگیره پنجره رو به آرومی در آورد و وارد خونه شد، زخمش به شدت خونریزی میکرد و هر لحظه ممکن بود بخاطر این خونریزی شدید از حال بره. سگ های پلیس ممکن بود از بوی خون، ردش رو تا اینجا زده باشن.
به سمت آشپزخانه حرکت کرد تا جعبه کمک های اولیه رو پیدا کنه.
نور کمی از آشپزخونه به هال افتاده بود و مسیر رو روشن میکرد.
کاموس با درد زیاد خودش رو به دیوار تکیه داده بود و آروم به سمت آشپزخونه حرکت میکرد.
با ورودش به آشپزخونه متوجه زنی شد که پشت بهش روی صندلی نشسته بود و شونه هاش به آرومی تکون میخورد.
کلت قدیمی کمریش رو در آورد و به آرومی بهش نزدیک شد، هدفش آزار زن نبود ولی ممکن بود پلیس رو خبر کنه ،پس مجبور بود کمی بترسوندتش.
زن از صدای پای مرد سرش رو بلند کرد و با تعجب به کلت خیره شد ........



کاموس : پلیس زخمی
یگانه : زن صاحب خونه
سپهر : پسر 14 ساله ،یگانه
بهرام: همسر سابق یگانه
ناصر: همسایه
محمود: برادر زن ،کاموس


دوستان من میخواستم نمونه ای نوشته باشم تا شما بتونید استارت اولیه کارتون رو بزنید
اگر کمی کسری داره ببخشید

fj2q_photo_2017-01-15_14-05-43.jpg


میگن باید خاک پای استاد شد
من واقعا ممنون استاد گرانقدرمم
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
هستم، که همیشه منو مورد لطفش قرار میده
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: تو........تو دیگه کی هستی؟
    کاموس: خواهش میکنم سر و صدا نکنید من نمیخوام بهتون آسیبی بزنم
    _ وارد خونه ام شدی! اونم با کلت ......(به حالت تشویش از روی صندلی بلند شد و عقب گرد کرد)...چطور میخوای نترسم؟
    _من فقط میخوام ازتون کمک بگیرم، اگر اونقدر عاقل باشید و کار خطایی نکنید، صدمه هم نمیبینید.
    _از من چی میخوای؟.......من پولی ندارم
    _من ازتون پول نمیخوام
    _پس چی؟
    یگانه دستش رو از پشت به سمت کاردی که روی اپن بود برد
    _بهتر کار احمقانه ای نکنی، من فقط میخوام زخمم رو ضد عفونی کنی و فردا از اینجا میرم
    _از کجا بدونم حقیقت رو میگی؟
    _مجبوری بهم اعتماد کنی .......اگر من از خونریزی بمیرم ،حتما تو روهم میکشم
    کاموس مکث کرد و به زن خیره شد........بعد از چند دقیقه سکوت صدای پسر بچه ای اومد.
    سپهر: مامان هنوز نخوابیدی؟
    یگانه: نه پسرم الان میام ،نیا آشپزخونه
    سپهر: چیشده مامان
    کاموس از فرصت استفاده کرد ، کلت و روی شقیقه پسر بچه نگه داشت
    کاموس: بهتره هر کاری میگم بکنی و گرنه پسرت میمیره
    یگانه: خواهش میکنم.............التماست میکنم به پسرم کاری نداشته باش..........باشه هر کاری بگی انجام میدم، فقط بذار بره
    کاموس: اول جعبه کمک ها رو بیار باید زخمم رو تمییز کنی
    سپهر: مامان ،این دزده؟
    یگانه: نه پسرم ،ایشون به کمک نیاز دارن
    سپهر: ولی دستش اسلحه ست
    یگانه نگاه عمیقی به کاموس انداخت که معنیش برای کاموس انقدر درد آور بود که کلت رو پایین آورد
    کاموس: دقیقا میتونم بدونم اینجا کجاست؟
    یگانه: شهر لار
    کاموس: دقیق نمیدونم کجاست!
    یگانه : جنوب استان فارس.........چطور سر از اینجا در آوردی؟!
    کاموس: قصه اش طولانیه و مهم نیست
    یگانه: ولی تو الان اومدی تو خونه من......جون من و بچم رو به خطر انداختی!
    کاموس: برام جالبه ....تا حالا هیچ زنی رو ندیدم بتونه انقدر سریع با یه مرد صمیمی برخورد کنه
    دست های یگانه میلرزه ،گاز استریل و بتادین از دستش سر میخوره
    یگانه: اگر فکر میکنید کارتون تموم شده،این حق رو دارید که تا صبح اینجا بمونید و استراحت کنید
    کاموس : و چیزی برای خوردن
    یگانه: تو...........(دستهایش رو محکم مشت کرد و پشت به مرد ایستاد) هر چی میخوایید تو یخچاله




     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کلت رو بلند کرد و به سمت پسربچه نشونه رفت
    کاموس: اگر میتونستم بلند شم از تو نمیخواستم
    یگانه: اینجا مهمان سرا نیست، منم بـرده خدمتگزار شما نیستم
    کاموس: خفه میشی یا خفه ات کنم !........ چطور یه کله انقدر حرف میزنی
    یگانه: به خونه و حریم شخصی من تجـ*ـاوز کردین ، با کلت پسرم رو تهدید میکنید......حق دارم داد و بیداد کنم
    کاموس:مثل اینکه باید بهت نشون بدم با یه شیر زخمی چطور باید حرف بزنی.......
    بلند شد و هجوم برد به طرف یگانه ،سپهر که دید جون مادرش در خطره ،گلدونی رو برداشت و به سر کاموس کوبید .....کاموس بیحال روی زمین افتاد
    یگانه: چیکار کردی سپهر؟! وای خدای من......(با اندوه زیادی روی زمین نشست و به کاموس خیره شد)
    سپهر: کشتمش؟
    یگانه: نه عزیز دلم ......(سپهر رو به آغـ*ـوش کشید و به جسم بی تحرک مرد خیره شد)
    سپهر: مامان به پلیس زنگ بزنیم؟
    یگانه: نمیدونم ......اگر مرده باشه خونش گردن ما میوفته
    سپهر: ولی ........مامان بهوش بیاد دوباره میخواد تهدیدمون کنه
    کاموس به آرومی کلتش رو لمس کرد نمیخواست بروز بده که بهوشه
    یگانه : الان نمیدونم دقیقا باید چیکار کنیم پسرم.......(با حالت تشویش و استرس تو هال قدم میزد )
    به سمت مرد رفت ،خواست بلندش کنه، که کاموس به طرفش چرخید
    کاموس: اگر دست از پا خطا کنین کشته میشید ،تا صبح صبر کنید من میرم


    یگانه تا صبح پسرش رو تو آغوشش نگه داشته بود و گوشه هال کز کرده بود، تا کاموس بهش آسیبی وارد نکنه
    صدای در خونه استرس رو تو صورت یگانه بیشتر کرد، کاموس از پنجره به بیرون نگاهی انداخت
    محمود و چندتا مامور دیگه داشتن از مردم عادی سوال میپرسیدن
    کاموس: هی(صداش رو پایین آورد) .....پسر......برو درو باز کن .....فقط حواست باشه اگر دست از پا خطا کنی مادرت رو میکشم
    سپهر: باشه فقط به مادرم کاری نداشته باش
    سعی کرد به خودش مسلط باشه و به آرومی به سمت در رفت ،دستش رو دستگیره قرار داد ولی برگشت سمت مادرش که تو حلقه دستهای مرد اسیر شده بود
    ناصر: سپهر........یگانه خانم ،خونه نیستین؟
    سپهر: سلام اقا ناصر
    ناصر: سلام خوبی پسرم؟ مادرت خونه نیست ؟
    سپهر: نه رفتن بیرون خرید
    ناصر: آهان.......خب باشه .....بیا سپهر پسرم این جعبه هلو رو بگیر ،تازه از باغمون آوردن.....رسیده ست سریعتر بخورید
    سپهر:ممنون آقا ناصر
    ناصر: سلام منو به مادرت برسون .....بگو هر کاری داشتن من انجام میدم
    سپهر : باشه
    همسایه با پرویی تمام سرکی به داخل خونه کشید ،وقتی دید کسی خونه نیست و صدایی نمیاد بدون خداحافظی رفت
    سپهر به سمت مرد رفت ،اشکهای مادرش روی دستهای قوی و بزرگ مرد میریخت
    یگانه:(با تنگی نفس و استرس، کنار دیوار سر خورد).....لعنتی چی از جون منو بچم میخوایی!
    کاموس: من بهتون هیچکاری ندارم اگر خونسردیتون و حفظ کنید و بذارید مدتی من اینجا بمونم تا وقتی که پلیسا برن
    یگانه: مگه .......(عصبی نگاهی به زخم مرد کرد).....مگه چیکار کردی که بهت شلیک کردن؟دزدی؟یا فراری؟
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس: به تو ربطی نداره که من چیکار کردم
    یگانه: نکنه فکر کردی طویلست !سرتو انداختی پایین اومدی تو خونه مردم ،کارت که با گروگان گیری فرقی نداره ....منو با جون بچم تهدید کردی ....الانم که نمیری زیر حرف دیشبت زدی .من نمیفهمم این همه خونه چرا دقیقا اومدی دست گذاشتی رو زندگی منه بدبخت......
    سپهر: مامان....
    یگانه: ساکت باش پسرم ،دارم حرف میزنم
    سپهر: ولی مامان....هلو....
    یگانه: چی ؟ هلو چیه؟ این ناصر بیشعور هم فکر کرده خبریه هی دم به دقیقه میاد اینجا سرکشی میکنه ....چرا شما مردا دست از سر زندگی من برنمیدارین! چرا نمیتونم یه نفس آسوده از دستتون بکشم! .....خدا هم که کرمش رو شکر یه پسر بهم داده
    کاموس نگاهی به پسرک کرد، سپهر سرش پایین بود و جعبه هلو رو محکم نگه داشته بود ،آب میوه روی زمین میریخت و زن حواسش نبود.
    سپهر: مامان من این میوه ها رو کجا بذارم؟
    کاموس: بدش به من پسر....(بلند شد و جعبه سنگین هلو رو از دستای لرزون پسربچه گرفت)....بیا کمکم کن بشوریمشون
    یگانه: لازم نکرده وارد آشپزخونه من بشید
    کاموس: بهتره بشینی و تو کار من فضولی نکنی......بیا سپهر
    سپهر پشت سر کاموس به سمت آشپزخونه رفت و منتظر نگاهی به کاموس انداخت
    کاموس: میدونم که مادرت تصور میکنه من یه خلافکارم که فراری محسوب میشم....ولی اینطور نیست
    سپهر: پس باید چه تصوری بکنیم از رفتار شما؟
    کاموس:میدونی.....آه منم یه روزی خانواده داشتم و زندگی خوب (نفس عمیقی میکشه و هلو های شسته شده رو هسته میگیره) شاید یه همسر خوب با یه دختر تازه متولد شده
    یگانه پشت دیوار نزدیک آشپزخونه ایستاده بود و گوش میداد
    سپهر:چرا الان فرار میکنید ؟خانوادتون نگران میشن!
    کاموس:خانوادم....(نفسش رو آه مانند بیرون داد و روش هلو های درحال پخت شکر ریخت) شاید خیلی قبل تر از اون حادثه مرده باشن
    سپهر: چه حادثه ای؟
    کاموس: سپهر تو پدرت زنده اس؟
    سپهر:...بله
    کاموس: چرا جدا شدن مادر و پدرت؟
    سپهر: من نمیدونم خیلی کوچیک بودم که از هم جدا شدن
    کاموس: شده از مادرت بپرسی!
    سپهر: نمیخوام ناراحتشون کنم ....پدر دوتا خونه کناری زندگی میکنن با همسر جدیدشون و پسرخونده اش
    کاموس: پس پدرت همسر دیگه ای داره
    سپهر: بله...(سرش رو پایین میندازه،نبود و نداشتن پدرش درد بزرگی بود)
    کاموس متوجه حال بد سپهر شد و به کنارش رفت،سر پسر رو به آغـ*ـوش کشید
    کاموس: تا حالا کشتی گرفتی ؟(لبخند بزرگی میزنه تا ناراحتی سپهر رو از دلش دربیاره)
    سپهر: نه راستش ،بچه ها بهم میگن نی قلیون ....(لبخند کمرنگی به صورت مهربون مرد میزنه)
    کاموس: خب پس شاید خوب باشه یه بار با یه نی قلیون درازتر از خودت مسابقه بدی؟ هوم !نظرت چیه؟
    سپهر: عالیه (لبخند شیطونی میزنه و از رو اپن قدیمی پایین میپره)
    بلند میشد و گارد میگیره، کاموس خنده بلندی میکنه و از زمین جداش میکنه

     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: سپهر مراقب باش، هر کسی که میاد اینجا آشنا نیست که سریع باهاش گرم میگیری
    کاموس به آرومی پسر بچه و روی زمین میذاره و به یگانه خیره میشه
    کاموس: اونطوری که فکر میکنید من آدم خلافکاری نیستم
    یگانه: دقیقا میشه بگید، چی هستید که یه مثل یه فراری تحت تعقیب باهاتون برخورد میکنن؟
    کاموس: زمانی بوده که خودم دنبال چنین آدمایی بودم (سرش رو به زیر میندازه و عمیق به کیف پولش خیره میشه )
    یگانه: من متوجه منظورتون نمیشم ولی دلمم نمیخواد اینجا باشید که جون پسرم به خطر بیوفته
    کاموس: منم نمیخوام اونقدری اینجا بمونم که باعث این امر بشم
    یگانه : ولی همین الانشم تو ما رو برای سکوت تهدید میکنی، اسلحت رو به سر پسرم نشونه رفته بودی
    کاموس: بیا به این نگاه کن (کارتی رو از تو کیف پولش خارج کرد و رو به روی زن گرفت )
    یگانه: این چیه ؟ نکنه باید از رو کارتتون بفهمم چی........
    با دیدن کارت کاموس و اسم پلیس، سکوت تو خونه حکم فرما شد ،به آرومی روی صندلی نشست ولی هنوزم نگاهش به کارت خیره بود
    یگانه: این چطور امکان داره؟ یه پلیس چطور میتونه فراری باشه؟ اونم از قانون، مگه تو خودت مدافع قانون نیستی!
    کاموس: سالها برای قانون و عدالت جنگیدم ......ولی هعی.....شامل حال خودم نشد
    یگانه:چی.....یعنی چی؟
    کاموس: من پلیس بودم ولی ....(تکیه اش و از روی دیوار برمیداره و به سمت پنجره حرکت میکنه)
    یگانه دست سپهر رو محکم گرفته بود و منتظر به کاموس خیره شده بود ،استرس سرتا وجودش رو گرفته بود
    کاموس: من یه پلیس قاتل نیستم ،نترس.
    یگانه: من.....(نگران و مضطرب به پسرش نگاه کرد و شالش رو مرتب کرد) من همچین فکری نکردم
    کاموس: شاید یه زمانی حس میکردم خوشبخت ترین آدم روی زمینم وقتی که چشماش رو دیدم، اونشب.....برای اولین بار حس کردم که قلبم پر از شور و اشتیاق شده .همون شب از شوق زیاد ازش خواستگاری کردم ،متین و خانم بود .......(انگشتش و روی شیشه کشید ،لبخند محوی روی صورتش نشست )...خیلی زود همه چی محیا شد برای ازدواجمون ،اون شب حس میکردم خوشبخت ترین مرد جهانم ،کسی که تونسته عشقش رو بدست بیاره ،زنی که قلبش رو لرزونده ولی........هعی، همه چیز وهم بود .شاید از اول توهم بود ولی من رویا میدیدمش، زمان به سرعت سپری میشد و من تمام زمانم و توی فضای خشک اداره میگذروندم ، بارها حرفایی شنیده بودم ولی نمیخواستم که به عشقم بی اعتماد بشم و قضاوتای دیگران رو بنای زندگیم کنم .....ولی ای کاش کمی توجه میکردم ،یک سال اول زندگیمون به بدترین شکل ممکن سپری شد ،چطور نمیتونستم ببینم که این زن همون زنی نیست که قلبم بخاطرش از تپش ایستاد، وقتی آرزو بدنیا اومد رفتارش به مراتب بیشتر تغییر کرد و برای اولین بار اسم طلاق رو به زبون آورد. شاید اون لحظه باید مرگ احساسم رو باور میکردم تا اینکه با کلمه عشق روش مرهم زودگذر بذارم.
    دستش روی پنجره مشت شد ،برگشت سمت یگانه و پسرش .نم اشک تو چشمهای درشت قهوه ایش حلقه زده بود، به یاد آوردن اون چیزی که تو دوسال اخیر براش پیش اومده بود، دردناک بود . نمیخواست این راز رو به زبون بیاره شاید میخواست که این راز حتی بعد مرگشم سر به مهر بمونه ،ولی توهینات و قضاوتهای زن باعث شده بود که حالش دگرگون بشه .
    به سمت یکی از اتاقها رفت و در رو محکم بست .یگانه از برخورد در ترسید و سریع برخواست که به طرف اتاق بره
    سپهر: مامان، صبر کن
    یگانه : بهتره تو کار بزرگترا دخالت نکنی پسرم
    سپهر: فکر نمیکنید باید یکم تنها باشن؟ یادتونه با بابا هم دعوا میکردین میخواست که تنها باشه!
    یگانه: اون باید توضیح بده که چرا .......(سپهر دستش و روی دست مادرش گذاشت که میخواست دستگیره رو بکشه)
    سپهر: من گشنمه ،بیایید بریم یه چیزی درست کنیم .بعدش میخوام برم یه سر به محمد علی بزنم

     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    صحنه دوم

    کاموس تو اتاق تاریک نشسته بود ،نور مهتاب اتاق رو تا حدی روشن کرده بود ،خیره به ساعت تا زمان طی بشه .
    یگانه به آرومی وارد اتاق شد و سینی غذایی و روی زمین گذاشت، عقب گرد کرد تا از اتاق خارج بشه ولی ایستاد و به کاموس خیره شد که اصلا متوجه حضورش نشده بود
    یگانه: ببخشید
    کاموس: (بدون اینکه برگرده عقب جوابش رو داد) چی رو ببخشم
    یگانه: دخالتم تو اتفاقی که براتون افتاده
    کاموس: مهم نیست
    یگانه: خب ...راستش .....من نمیخواستم اینطوری برخورد کنم، باید منو درک کنید .جون پسرم رو تهدید کردید
    کاموس: درست میگید من اشتباه کردم ،نزدیکای صبح تو گرگ ومیش از اینجا میرم ،معذرت میخوام بخاطر تشویشی که تو خونتون ایجاد کردم
    یگانه: ولی پلیسا هنوز این اطرافن
    کاموس: مشکلی نیست ...(در حد زمزمه با خودش تکرار کرد) اگر اینطوری بمیرم بهتر از اعدام عمومیه
    یگانه: مگه چیکار کردین( شوکه به سمت کاموس رفت و نزدیکش نشست)
    کاموس: من کاری نکردم ولی انگار اثبات شده که انحام دادم
    یگانه: (ناباورانه به کاموس خیره شد) یعنی......آدم کشتی؟
    کاموس: چرا انقدر دوست دارید منو قاتل تصور کنید؟!
    یگانه: خب مثل همونا تعریف میکنید
    کاموس: عه.....(برمیگرده سمت یگانه و با پوزخند بهش خیره میشه)...چندتا قاتل دیدی از نزدیک!
    یگانه: منو مسخره میکنی؟
    کاموس:جالبه که تو دعوا یهو خودمونی میشید از شما به تو ترقی میکنید
    یگانه:حیف من و وقت با ارزشم که اومدم برای توی قاتل صرف کنم

    کاموس به حالت تهجمی بلند میشه و به سمت یگانه میره. یگانه از ترس به پهلو روی زمین میوفته و به حالت دفاعی بدنش رو جنین وار نگه میداره.
    کاموس شوکه از حرکت یگانه متوقف میشه
    یگانه:ببخشید ،غلط کردم
    کاموس: چی.....چیشد! (به آرومی دست یگانه رو میگیره تا کمکش کنه بلند شه)
    یگانه: ببخشید ،من غلط.....کردم ،دیگه تکرار نمیشه
    کاموس شوکه از رفتار دفاعی یگانه سکوت کرد و به کنج اتاق رفت تا توی سایه ،یگانه مجبور به دیدنش نشه
    از دور به زن ترسیده نیم نگاهی انداخت که نور مهتاب رنگ پریده تر نشونش میداد
    کاموس: چرا
    یگانه:من.....من متاسفم که اینطوری خطابت کردم ،نمیخواستم اینطوری بشه بهرام
    کاموس: بهرام؟
    یگانه شوکه از حرفش به خودش اومد و سریع بلند شد تا از اتاق خارج بشه،همزمان کاموس هم برخواست تا جلوش رو بگیره ولی یگانه سریع از اتاق خارج شد

     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس: ممنونم بابت شام
    یگانه :نیازی نبود ،سینی رو خودم میوردم
    کاموس: همینکه منو مثل یه مهمان قبول کردین خیلیه
    یگانه: خواهش میکنم
    سر به زیر سینی رو از کاموس میگیره و برمیگرده سمت سینک ،کاموس متوجه رفتار عجیب یگانه میشه .پشت میز میشینه و کمی به چهره رنگ و رو رفته ی یگانه خیره میشه.
    یگانه: نگاهت......سنگینه
    کاموس: میتونم سوال شخصی بپرسم؟
    یگانه: تا چی باشه(پشت میز میشینه ولی از نگاه خیره کاموس فرار میکنه)
    کاموس: همسرت زنده اس؟
    یگانه: بله
    کاموس: اسمش بهرامه؟
    یگانه:آره
    کاموس:چرا......
    یگانه: بیشتر از یه سوال شد (بلند میشه و برای خودش لیوان آبی میریزه و دوباره پشت میز میشینه ،با استرس زیادی انگشتای ظریفش رو دور استکان حلقه میکنه)
    کاموس: یعنی امکان سوالات بیشتر نیست؟
    یگانه: خب......منم سوالاتی دارم،باید بدونم ،آدمی که به حریم خونم وارد شده چیکار کرده!....حق من نیست؟
    کاموس: آره حقته...(کلافه بلند میشه و پشت به یگانه قدم میزنه)
    یگانه : خب...میشنوم
    کاموس: نمیدونم چطور باید بگم.......راستش خیلی گفتنش، برام سخته. بازگو کردنش فقط باعث یادآوری خاطراته
    به سمت یگانه برمیگرده تا عکس العملش رو ببینه ولی متوجه میشه یگانه عمیقا به نقطه ای خیره است
    کاموس: به چی فکر میکنی؟
    یگانه: به سوالت... آدما باهم فرق دارن ،نمیدونم ولی بنظر من اعتماد، اعتماد میاره . من چندساله از همسرم جدا شدم
    کاموس: تو یه حادثه همسرم و دخترم رو از دست دادم
    یگانه:چقدر جالب .....میخوای بازی کنی! باشه .......زمان بارداری سپهر از هم جدا شدیم
    کاموس: چرا جدا شدین؟
    یگانه: نوبت تو نیست؟
    کاموس: چرا درست میگی.......
    یگانه: پس چرا سکوت کردی؟...... (به نقطه ای خیره میشه ،انگار که به خاطره های دور سفر کرده) .....آشنایی منو بهرام خیلی ساده بود ولی بهم علاقه خیلی زیادی داشتیم......شایدم فقط از سمت من اینطور بود ،سالهای اول زندگیمون رویایی بود ولی وقتی خواستیم بچه دار بشیم به مشکل خوردیم
    کاموس: چه مشکلی؟
    یگانه: نمیدونم چرا دارم زندگی شخصیم رو برای یه آدم تحت تعقیب تعریف میکنم
    کاموس:درسته من یه گناهکارم و مجرم ولی نه اونطور که همه چیز صحنه سازی شد که ........قاتل جلوه کنم
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: چرا انقدر علاقه داری که از طرف من حرف بزنی و قضاوت کنی؟
    کاموس: یه چیزی برام جالبه.....خیلی شبیهش برخورد میکنی
    یگانه: یعنی چی؟ متوجه نمیشم
    کاموس: بذار از اول تعریف کنم ....(بلند میشه و کمی قدم میزنه) .... دبی بودیم ،بخاطر یه ماموریت. بعد پیروزیمون خواستیم یه جشن دور همی بگیریم .....اونجا باهاش اشنا شدم
    یگانه: میشه خواهش کنم واضحتر بگی ،من تو ذهنت نیستم که فقط یه سری چیزارو مرور میکنی
    کاموس: همه شاد بودن و میرقصیدن ولی من محو تماشاش شده بودم ،نمیتونستم از اون نگاه چشم بردارم ....اون شب بود که حس کردم دلم لرزیده
    یگانه: میشنوی من چی میگم؟
    کاموس: درست مثل الماس تراش خورده بود ، مثل بوم نقاشی که با ظرافت تمام روش نقاشی کشیده شده بود ،تمام فکر و زندگی من خلاصه شد تو اون دوتا چشم ......نتونستم دووم بیارم ،هر شب میرفتم به اون کافه ،هرشب محو تماشاش میشدم ......یکی از اون شبا اومد کنارم نشست ،ازم پرسید چرا همیشه میام و به اون خیره میشم ، باورم نمیشد ،لال شدم نتونستم هیچی بگم
    رو به پنجره ایستاده بود و حرکتی نمیکرد ،یگانه متاثر از رفتار کاموس سعی کرد که ساکت باشه
    کاموس: اون نگاه خاص باعث شد که هر چیزی که تو دلم جاری رو به زبون بیارم ،بدون هیچ ترسی .اون زمان حتی برام سوال نشده بود که چرا با اصالت ایرانی اونجا زندگی میکردن......برای یه احمق کور ،ندیدن حقایق خیلی راحته .ازش خواستگاری کردم گفت خانواده ای نداره ،شغلم رو رها کردم و همونجا پیشش موندم .همه چیز خیلی زود جور شد ولی راستش ......دل مادر پیرم رو شکستم که ازم خواست برگردم .....چیو فدای چی کردم ،نمیدونم ........شاید این من بودم که چشمم و رو به همه چیز بسته بودم ولی هیچ چیزی رو نمیدیدم ،دوسال بعد ازدواجمون برگشتیم ایران ولی دیر بود ،مادرم دق کرد و خانواده منو دیگه نپذیرفتن .شاید اون لحظه با داشتنش این چیزا برام بی اهمیت بود ولی .....وقتی به یکباره حقیقت مثل برق سیلی، صورتت رو داغ میکنه .میفهمی که کل مسیر رو به اشتباه تا اینجا طی کردی.......زندگیمون با اومدن آرزو عوض شد ولی خوشی که از داشتن عشقم تو وجودم بود،زیاد طول نکشید .
    یگانه: چه اتفاقی افتاد؟
    کاموس: چرا روزهای خوب رو ب یاد نمیارم؟ چیشد اون همه علاقه ای که داشتم!
    یگانه: شاید فقط همون لحظه منقلب شدی
    کاموس: امکان نداره من این اینطوری نبودم، من همچین مرد سستی نبودم
    یگانه: مگه سست بودن آدم به عاشق شدنش مربوطه؟
    کاموس: شاید بوده و من نتونستم خودم رو کنترل کنم
    یگانه: چرا اینطوری حرف میزنی،مگه چیشده؟
    کاموس: چرا مثل اون حرف میزنی، چرا کلمات همون شب رو دوباره تکرار میکنی؟ ........تو کی هستی!
    یگانه: من.....( با استرس زیاد چند قدم به عقب میره ،دستش رو محکم روی اپن نگه میداره) من منم ،تویی که یهو رفتارت عوض میشه
    کاموس به حالت تهاجمی به سمت یگانه میره و شونه هاش رو محکم میگیره
    کاموس: زود باش بگو اون مرد کی بود؟
    یگانه: کدوم مرد؟ .......داری.....درمورد کی حرف میزنی؟
    کاموس: همونیکه دیشب باهاش حرف میزدی
    یگانه: روانی..........کیو میگی....اصلا میفهمی من کیم! ..........دیوانه شدی نمیفهمی داری چه غلطی میکنی ،ولم کن روانی
    کاموس: خفه شو ،وگرنه با دستای خودم خفه ات میکنم . بگو اون مردتیکه کی بود که باهاش دل میدادی قلوه میگرفتی!
    یگانه: چرا یهو روانی شدی....آخ ولم کن ،شونم شکست...........بابا تو دیشب تازه به خونه من پناه اوردی ،ولم کن
    کاموس شونه یگانه رو بیشتر فشار داد و به یکباره رهاش کرد ،یگانه روی زمین افتاد و از درد زانوش که به سنگ برخورد کرده بود ناله بلندی کرد ،سپهر به حالت دو از راه پله سمت راست وارد هال شد
    سپهر: مامان، چیشده ؟ چیکار کردید با مادرم؟
    کاموس: تو کی هستی؟ (با حالت تعجب برمیگرده سمت یگانه ) این بچه کیه؟ هه.......... نکنه یکی دیگه رو هم زیر سر داشتی؟

     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    سپهر: چی؟ ....دارید با کی حرف میزنید؟
    یگانه: سپهر برو تو اتاقت
    سپهر : یعنی چی! اینجا چه خبره؟
    یگانه: بهت گفتم سریعتر برو تو اتاقت
    کاموس: آره برو یه وقت متوجه نشی مادرت کارش و حرفه اش چیه
    سپهر: درسته بچه ام ولی بهتره متوجه حرف زدنتون باشید ،دارید با مادر من حرف میزنید
    یگانه به کمک صندلی بلند شد و به پسرش و کاموس خیره شد ،انگار کاموس تو این دنیا نبود و با اونا صحبت نمیکرد ،سپهر به سمت مادرش برگشت و کمکش کرد رو صندلی بشینه
    یگانه: آقای مثلا محترم فکرکنم همسرتون رو با من اشتباه گرفتین، نه؟
    کاموس بدون کوچیکترین حرفی به سمت دستشویی میره ،سپهر نزدیک مادرش شد
    سپهر: مامان....(با صدایی آروم به حرفش ادامه داد) بهتر نیست یه جوری به پلیس خبر بدیم؟ فکر کنم از نظر ذهنی خله ،مرده!
    یگانه: نمیدونم.......................راستش... دلم براش میسوزه
    سپهر : چی داری میگی ، مامان. این آدم پاک زده به سرش اگر بلایی سرمون بیاره چه کاری از دستمون برمیاد!
    یگانه : صبر میکنیم چند روز میره ،شاید واقعا بی گـ ـناه باشه
    سپهرم: میدونم که خودتون هم به حرفتون ایمان ندارید
    یگانه: من نمیدونم سپهر، انقدر منو لای منگنه نذار
    سپهر: آخه مادر من.....
    یگانه : تمومش کن ،بهتره بری بخوابی
    سپهر: تا زمانی که این مرد تو خونه ماست و فراریه از قانون، نمیتونم که بخوابم
    یگانه: تقریبا یه ماه دیگه مدرسه ها شروع میشه ،کارات رو کردی؟
    سپهر: یعنی الان خواستید موضوع رو عوض کنید! بله تموم شدن
    یگانه: خوبه، گرسنه هستی؟
    سپهر: مامان چرا انقدر استرس دارید! چند لحظه بشینید ،بذارید پاتون رو ببینم
    یگانه: نمیخواد چیزیم نشد
    سپهر: تا نبینم و مطمئن نشدم ،نمیرم
    یگانه دوباره روی صندلی نشست و پاچه شلوارش رو بالا زد ، سپهر با بهت سرش رو بلند کرد
    سپهر: چطور میگید هیچی نشده؟ کل پات کبود شده
    یگانه: اونقدراهم بد نیست ، یکم فقط کبود شده . مشکلی نیست
    سپهر: شاید نیاز باشه دکتر برید ،برم به اقا ناصر بگم بیاد بریم؟
    کاموس : میتونی پاتو از خونه بذاری بیرون ببینی چی میشه
    یگانه دست پسرش رو چنگ زد و به زور پشت خودش نگهش داشت
    یگانه: حق نداری به پسر من نزدیک بشی
    کاموس: بهتره چند روزی رو تحملم کنید بعدش میرم
    سپهر : همینطوری هم باعث آزار روحی و جسمی مادرمی بهتره بری خونه یکی دیگه
    کاموس: نمیتونم خارج بشم وگرنه قصدم آزار مادرت نبود
    سپهر: جدن؟ پس چرا کاری کردی که زانوش کبود بشه؟ چرا کاری میکنی که بترسه؟ خودش کم بدبختی نکشیده از بابام ،حالا بعد چند ماه آسایش تو اومدی که آزارش بدی!
    کاموس: گفتم فقط چند روز میمونم بچه
    سپهر: اگر بچگی به سنه اره من بچم که فکر میکردم برعکس فرار کردنت از دست پلیس، آدمی
    یگانه: سپهر مودب باش، برو تو اتاقت
    سپهر: جوری رفتار نکن که مقصر نیست......
    کاموس: معذرت میخوام
    هر دو متعجب به کاموس که کنار دیوار ایستاده بود و به نقطه ای خیره شده بود، نگاه کردن
    کاموس: سپهر تو درست میگی ....من متوجه رفتارم نبودم ،معذرت میخوام .شاید بخاطر فشاری که رومه متوجه رفتارم نبودم . میدونم توجیه حساب میشه ولی جای من نیستید که منو درک کنید ،میدونم سخته تحمل یه آدم تحت تعقیب و ترسیدن از هر لحظه وجود من تو خونتون....ولی چاره ای ندارم ،تا زمانیکه پلیسها این منطقه رو ول کنن و برن



     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    صحنه سوم

    یگانه در حال شستن میوه هایی بود که ناصر دیروز براشون آورده بود ،کاموس موشکافانه به رفتارش خیره شده بود
    کاموس: سپهر رو کجا فرستادی؟
    یگانه: به شما ربطی داره؟
    کاموس: مثل اینکه یادت رفته.....
    یگانه: شما
    کاموس: چی؟
    یگانه: درسته گذاشتم بمونید تو خونم ولی حق تو خطاب کردنم رو ندارید
    کاموس: معلومه با خودت چند چندی؟ یه ساعت خودمونی حرف میزنی بعدش میشه جمع؟
    یگانه: اون برای زمانی بود که فکر میکردم آدمید و واقعا بی گـ ـناه
    کاموس: نکنه یه شبه شدم گناهکار از نظرت!
    یگانه در قابلمه رو تو سینک رها کرد که باعث شد صدای بلندی ایجاد بشه
    کاموس: این چه وضعشه ،چرا اینطوری میکنی؟
    یگانه: خونمه اختیارشو دارم ،شما؟
    کاموس: خدایا........بابا من نمیخوام اذیتت کنم ،دیشب از دستم در رفت
    یگانه: روانی ....دارو مصرف میکنی
    کاموس:نذار...........پوف (بلند میشه و از آشپزخونه خارج میشه)
    یگانه: چرا دقیقا نمیگی چیکار کردی که فراری؟
    کاموس: این مدل حرف زدنت خیلی شبیهشه
    یگانه: شبیه کی! چرا انقدر تکرار میکنی .....میمیری درست حرف بزنی؟
    کاموس: خیلی قشنگ حرف میزنی، میدونستی؟
    یگانه: نکنه انتظار داری با یه روانی که قصد جونمون رو کرده خوب برخورد کنم.....ای وای ببخشید مهمون عزیزم ،یادم رفت ازتون پذیرایی کنم . احیانا زهر مار میل میکنید یا خورشت کوفت!
    کاموس: خیلی با مزه ای
    یگانه: اه ...همتون شبیه به همید ،فقط انتظار دارید اونم یه طرفه
    کاموس: تو دلت پرتره انگار
    یگانه: معلومه که پره،میخوام بدونم خودت توهم جای من بودی با کلی آرزو زن یه آدمی میشدی که الکی بهت ابراز علاقه کرده و گولت زده،چه حسی پیدا میکنی!.........وقتی چندین سال زنشی جوونیت رو تو خونه اش گذاشتی ،حتی زیر دست مادرش هر کاری که گفته کردی ولی رهات میکنه،چه حالی بهت دست میده....وقتی سالهای زیاد در انتظار داشتن یه بچه که بهت امید بده 12 بار جنین مرده بدنیا بیاری ،چی میشی؟ به من بگو چی ازت میمونه .......که از من انتظار داری حالم خوب باشه.....................توم یه مردی لنگه همه مردا


     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا