کامل شده نمایشنامه اغوا شده | tromprat کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

tromprat

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/19
ارسالی ها
489
امتیاز واکنش
22,078
امتیاز
717
کاموس: آروم باش......من نمیخواستم که گذشته رو به یاد بیاری، حالا گذشته از اینکه حالت خیلی بده .....چند سالگی ازدواج کردی؟
یگانه: 14سالم بود
کاموس: واقعا دوازده بار بچه مرده بدنیا اوردی؟
یگانه: یعنی الان تو اصل قضیه رو ول کردی چسبیدی به فرع؟! وای خدای من ،من دارم با کی مثلا درد و دل میکنم
کاموس: ولش کن .......میخواستم یکم بهتر بشی
یگانه: هر هر خندیدم ،باید برم از خدا بپرسم واقعا هدفش از آفریدن موجودی به نام مرد چی بوده....با این هوشتون چطور مملکت رو میچرخونید ؟
کاموس: بحث رو سیـاس*ـی نکن ،من معذرت میخوام .خیلی یهویی و مسخره بود
یگانه: خوبه خودت میدونی
کاموس: خب اینارو ولش کن ،چه مشکلی داشتی !
یگانه:به تو چه ربطی داره؟ نیومده پسر خاله شدی؟
کاموس: وای که نمیشه با شما زنـ*ـا یه کلمه صمیمی حرف زد
یگانه: نمیدونم ،اینجا اونقدر همه چیز در دسترس نیست، دکتر که اصلا نیست ....چند تا دکتر عمومی هستن که اونا هم چیز خاصی حالیشون نیست ،اونقدرا هم پولی تو دست و بالم ندارم که برم شهر ....خیلی هم از اینجا دوره
کاموس: یعنی نمیدونی مشکل اصلیت چیه؟
یگانه: نه راستش نمیدونم .....مادر شوهرم که میگفت من طلسم شده ام
کاموس:هان؟ .... (با تعجب زیاد کمی به یگانه نزدیکتر شد)
یگانه: نمیخوام در مورد اون و خانوادش حرف بزنم.....چقدر خوشحال بودم که صاحب دختری شدم و میتونم با وجود اون به این زندگی نحس ادامه بدم ،چقدر حرف خوردم که دختر زا هستم و نمیتونم نسلشون رو بکشم .....ولی برای من زیاد فرقی نمیکرد جنسیتش چیه .یه شب بیشتر زنده نموند .خاله شوهرم که قابله بود بهم گفت بچه هات که بدنیا میان نمیتونن نفس بکشن و خفه میشن. بعد از اون نتونستم دیگه بچه دار بشم
کاموس: چندتاشون مردن؟
یگانه: دقیقا دوازده تا ......به توچه اصلا
کاموس: باشه ...باشه ببخشید ،بگو
یگانه: خب راستش الکی گفتم، 5تا بچه بدنیا اوردم که همشون مردن ،خب یعنی خفه شدن
کاموس: پس.......... سپهر؟
یگانه: (با تشویش زیاد به اطراف نگاهی انداختو دوباره برگشت سمت کاموس، با صدایی که به زور شنیده میشد به حرف زدن ادامه داد)....سپهر پسر من نیست
کاموس: جدن؟ پس چطو.......
یگانه: هیس.....آرومتر ،آخرین بچم که بدنیا اومد یه دختر بود اونم مرده بود ،همسایمون 6تا پسر داشت........اونم همزمان با من بچه اش رو بدنیا اورد ،خونمون بود به قابله گفت یه جوری بچه رو سر به نیست کنن چون شوهرش عاشق پسر بود ،قابله تصمیم گرفت بچه مرده منو با بچه اون عوض کنه تا به شوهرش بگن که بچه مرده بدنیا اومده .
کاموس: یعنی بچه هاتون رو عوض کردین؟
یگانه: اره
کاموس به یگانه خیره شده بود و نمیتونست حرفی بزنه،یگانه سرد و خاموش به میزی خیره شده بود که عکس بچگی های سپهر روش بود
سپهر: چرا به من نگفتی........ مامان؟
 
  • پیشنهادات
  • tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه سراسیمه از جاش بلند میشه ،به صندلی برخورد میکنه و باعث میشه تعادلش بهم بخوره، کاموس بازوش رو میگیره
    کاموس: مراقب باش
    یگانه نگاهی به کاموس بعدم به سپهر انداخت، مردد به سمت کاموس برگشت و ملتمسانه بهش خیره شد
    کاموس: اگر برات ممکنه چند لحظه منو سپهر رو تنها بذار
    یگانه از صحنه خارج میشه و سپهر کنار کاموس میشینه
    کاموس: دوست داری حرف بزنیم؟
    سپهر: حرف زدن فایده ای هم داره؟
    کاموس: بی فایده هم باشه ،مضر نیست
    سپهر: پس تفاوتی نمیکنه ....منم ترجیح میدم انرژی هدر ندم
    کاموس: چند وقته میدونی؟
    سپهر: خیلی وقته
    کاموس: بابات بهت گفته!
    سپهر: چه فرقی میکنه ،من خیلی وقته میدونم همسایمون مادرمه
    کاموس: به مادرت گفتی؟
    سپهر: چه دلیلی داره به کسی که سالها ،وقتش ،جوونیش و محبتش رو پای من گذاشته بگم ......اصلا چی باید میگفتم ! که ببخشید خانم شما که نمیتونستید بچه دار بشید چرا منو از خانوادم جدا کردید، یا ممنونم که بزرگم کردید تا اونا نتونن منو سر به نیست کنن...فراموشش کن ،الان بیرون بودم
    کاموس: خب چی دستگیرت شد
    سپهر: میدونن اینجایی برای همین تعدادشون بیشتره و تو روستا پخش شدن،فکرنمیکنم به این زودیا بتونی در بری
    کاموس: اون پست فطرت ول کن من نیست
    سپهر: مشکلت چیه؟ از چی فراری؟.......بهر حال به خودتون مربوطه ،لطفا مادرم رو اذیت نکن
    کاموس: من کاری باهاش ندارم
    سپهر: داشتی بهش صدمه میزدی
    کاموس: نمیخواستم اینطوری بشه
    سپهر : دوست ندارم ،گذشته ای رو پیش بکشم که باعث سرافکندگی بشه . فکرکن یه خواهشه
    کاموس: من بزور وارد اینجا شدم ،تو خواهش میکنی که آزارتون ندم!
    با حالت منقلب از جاش بلند میشه و به سمت پنجره میره
    کاموس: فکرمیکردم 14 سالت بیشتر نباشه
    سپهر: به سنه؟
    کاموس: شاید تجربه به سن باشه و فهمی که ازش بدست میاد
    سپهر: فرض کن این تجربه رو تو سن کم بدست اوردم اونم با داشتن پدری به اسم بهرام
    کاموس: دوست داشته باشی ، میشنوم
    سپهر : هیچ چیزی به اندازه رضایت مادرم تو زندگی برای من مهم نیست که حتی بخوام بازگوش کنم
    کاموس: وقتی هم سن تو بودم مادرم رو از دست دادم
    سپهر: خدا رحمتش کنه
    کاموس: تو یه حادثه ،احتمالا وقتی داشتن میرفتن شمال خوابش میبره. مادرم ضربه مغزی میشه ولی اون زنده میمونه
    سپهر: پدرت؟
    کاموس: لیاقت به دوش کشیدن این لقب رو نداشت ،زیاد طول نکشید که یه زن دیگه گرفت
    سپهر : چه جالب اینم مشترکه
    کاموس: نامادری داری؟
    سپهر: اگر اون پدرم باشه....فکرکنم اسمش همین باشه
    کاموس: جالبه
    سپهر: یه برادر هم دارم ،خب البته ما زیاد همو نمیبینیم ....هرچند بهتر که نمیبینیم ولی خب هر هفته بابام به اینجا سر میزنه
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس:یعنی ممکنه .....
    سپهر:اره فردا بابام میاد
    کاموس: باید یه کاری کنیم نیاد تو خونه
    سپهر: فکر نکنم بشه
    کاموس: زنگ میزنی بهش میگی فقط بیاد دنبال تو ،مادرت حالش خوش نیست .
    سپهر: خب اینطوری نمیاد که مادرم رو ببره دکتر؟
    کاموس: من نمیدونم باید یه کاری بکنیم،اسم مادرت چیه؟
    یگانه:اسم منو میخوای چیکار؟
    کاموس: کارت دارم صدات کنم ،هوی؟
    یگانه: ادبت خیلی بالاست
    کاموس: ساکت شو ،برو زنگ بزن به شوهر سابقت بگو نیاد
    یگانه: چرا بی منطقی انقدر، کافیه شک کنه اینجا بزرگ نیست که سریع میفهمن شاید ما تو خطریم
    کاموس: پس میگی چه غلطی کنیم
    یگانه: اول از همه ادبت و نگه دار ،دوم اینکه ما یه انباری تو زیر زمین داریم ،اونجا فکر کنم بتونی قاییم بشی
    کاموس:از کجا بدونم که گولم نمیزنی و لوم نمیدی
    سپهر:کار سختی نیت من بیرون بودم میتونستم بهشون بگم
    کاموس: مادرت و میکشتم
    یگانه: شاید اولش فکر میکردم دروغگو قاتلی ولی الان یه حسی درونم بهم میگه اونی نیستی که الان تو موقعیتش قرار گرفتی
    کاموس ساکت به دو نفر خیره شده بود و نمیتونست حرکت کنه
    کاموس: یه اتفاق بود ،فقط هلش دادم
    یگانه:چی.......کیو میگی؟
    کاموس: همسرم......همون کسی که با چشماش جادوم کرد
    یگانه: فوت شده؟
    کاموس:اره ......درجا ضربه مغزی شد
    یگانه :متاسفم
    کاموس:تقصیر من نبود ،من نمیخواستم اینطوری بشه باور کن ......بهشون گفتم ،باورم نکردن .نخواستن که باور کنن ......یعنی میدونی محمود صحنه سازی کرد .من فرار کردم اونجوری برنامه ریزی کرد که قتل بنطر برسه
    یگانه: دخترت چیشد؟
    کاموس:آرزو؟
    یگانه:آره
    کاموس: وقتی داشتم با همسرم دعوا میکردم......وقتی گلاویز شدیم .......توی....وان حموم
    سکوت همه جارو فرا گرفت،هیچکس قادر به حرف زدن نبود .کاموس به دیوار تکیه داد و سقوط کرد
    یگانه به پسرش خیره شد بود
    سپهر :قتل دو نفر رو بهت نسبت دادن؟
    کاموس: مقصر مرگ آرزو هم من بودم
    یگانه:دعوا......(کمی سرفه کرد تا بغضش رو قورت بده و صداش صاف شه) ....دعواتون سر چی بود که به اینجا کشید
    کاموس:سر آرزو بود
    یگانه: مگه بچتون چقدر بزرگ بوده که سر مسائلش دعوا کنید
    کاموس: آرزو دختر من نبود
    یگانه:......خدای من ....باورم نمیشه ....وای من ...مگه همچین چیزی امکان هم داره .یعنی یه زن انقدر پسته که به زندگی و وهر خودش خــ ـیانـت کنه
    کاموس: موضوع پیچیده تر از این حرفاست ،دیدنش تو اون کافه ،ازدواجمون .....همش یه نقشه از پیش تعیین شده بود
    یگانه:یعنی چی.... منظورت چیه؟
    کاموس :برمیگرده به آخرین پرونده ای که ماموریت داشتم بهش نفوذ کنم ....ما جشن گرفته بودیم سر حل شدنش ولی انگار گول خورده بودیم اونا دنبال انتقام گرفتن بودن چون ما بار میلیاردیشون رو توقیف کردیم
    یگانه :من متوجه نمیشم میشه یکم واضحتر توضیح بدی ؟
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس: محمود، برادر پروانه نبود.......معشـ*ـوقه اش بود. شب قبل دعوامون، من از ماموریت زود برگشتم و شاهد مکالمشون بودم .....اونجا بود ک متوجه شدم اینا افراد همون باندین که بهشون نفوذ کردم. اون شب نتونستم بمونم و بهشون اتو بده که نقششون لو رفته.....ولی انگار محمود متوجه شده بود که من فهمیدم......همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد، پروانه میخواست ترکم کنه....نمیتونم به خودم دروغ بگم من عاشقش بودم حتی اگر منو نمیخواست ولی وقتی بروم اورد نتونستم جلوی خودمو بگیرم .....سیلی که بهش زدم باعث شد تعادلش بهم بخوره ،خیلی سریع بود خیلی .....پایین پله ها جسمش بی حرکت افتاده بود.....سرش خونین بود و موهاش خیس و بهم چسبیده.......ساعتها بهش خیره موندم ،تا صبح کنارش بودم میخواستم کمکش کنم ولی فلج شده بودم .میخواستم برم آرزو رو نجات بدم ولی پاهام توان بلند کردنم رو نداشت .....مادرم رو از دست دادم برای چی؟ عاشق، شیطان شدم؟ یه بچه بیگناه رو قربانی انتخاب احمقانه خودم کردم !
    یگانه:اینطوری نگو خیلیاش تقصیر تو نبوده
    کاموس: نمیخوام خودمو گول بزنم ،من با چشمای بسته مسیر زندگیمو تغییر دادم
    یگانه :یعنی میگی عاشق شدن و دوست داشتن همسر اشتباهه؟
    کاموس:نه ولی من کورکورانه انتخاب کردم
    یگانه:نمیتونی ثابت کنی که مقصر نبودی؟
    کاموس: به این راحتیا نیست. اون صحنه ای که محمود درست کرده بود ....نشون میداد ک قتل عمده
    یگانه: مگه چیکار کرده بود
    کاموس: خونه رو سوزونده بود و دوتا گلوله تو سرشون
    یگانه:......چطور تونسته بود با کسی که دوست داشت و مادر بچه اش بود اینکارو بکنه....وای حتی تصورشم وحشتناکه
    سپهر: مامان ،فکر کنم آقا ناصر دوباره داره میوه های گندیده اش رو برامون میاره
    یگانه: عجب گیری کردیم ،بهش بگو دیگه میوه نمیخواییم
    کاموس:خواستگارته؟
    یگانه:چی چی؟ حتما
    کاموس: چرا ازدواج نمیکنی ،برا آینده پسرتم بهتره
    یگانه :آره راست میگی کم زخم خوردم حالا از یه شوهر دیگه چه اشکالی داره، حاضرم چشمام کور بشه و سوزن بزنم ولی بخاطر مخارج گدایی نکنم
    کاموس: دلیل شما زنـ*ـا برای جبهه گرفتن چیه !من دارم میگم توی روستا به این کوچیکی وقتی مردی ازت خوشش اومده ازدواج کن که یکی مثل من اومد تو خونت ازتون دفاع کنه
    یگانه: اومدن یه فرار به خونم شرف داره به شوهری مثل بهرام
    کاموس: شنیدم چی گفتی.
    یگانه :خوبه پس.....
    صدای درخونه باعث شد دست از گفتگو بردارن و کاموس سریع کلتش رو در بیاره.یگانه با دلخوری نگاهی به کاموس انداخت و به سمت درخونه رفت
    کاموس: بذار سپهر بره
    ناصر: یگانه خانم خونه نیستید؟
    کاموس به یگانه نزدیک شد و کلت رو به کتفش فشار داد
    کاموس:پس اسمت یگانه بود
    یگانه :هیس .......وقت گیر آورده
    سپهر: آقا ناصر ،مادرم هنوز ناخوشن استراحت میکنن .کارتون رو بگید
    ناصر :ای بابا باشه .پس این میوه هارو بگیر
    سپهر :آقا ناصر زحمت نکشین ما دونفر بیشتر نیستیم ،خراب میشن
    ناصر:مادرت مریضه اینارو بده بخور جون بگیره
    سپهر: چشم ممنون
    با بسته شدن در یگانه نفس راحتی کشید ،به سمت کاموس برگشت که متوجه نگاه کاموس شد
    یگانه:هان چته!
    کاموس :بی پروایی
    یگانه :اگر تعریف شمرده میشه ،ممنون
    کاموس: بجای اینکه این میوه ها رو بریزی دور یه کاری باهاشون بکن
    یگانه :امر امر شماست فرمانده، با کلتتون دستور بفرمایید
    کاموس: مزه نپرون .میتونی با این همه هم مربا بپزی هم پای درست کنی
    یگانه :نمردم و از نزدیک یه مرد آشپز دیدم
    کاموس :از تو بخاری گرم نمیشه......سپهر بیا بریم دوتایی مربا بپزیم ،بهتم یاد بدم
    سپهر: چقدر جالبه که اصلا شبیه بابام نیستید
    کاموس :مگه همه آدما یه جورن
     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    سپهر: خب.....نه
    کاموس: حالا میخوایید با این میوه هایی که در شرف خراب شدنن چیکار کنید؟
    یگانه:سطل آشغال
    کاموس: حیفه بابا، خواستگارت زحمت کشیده
    سپهر :چه پیشنهادی دارید؟
    کاموس: منو مادرم همیشه با میوه های پلاسیده پای درست میکردیم .دوست داری یادت بدم ....البته مطمئنم که مادرت هیچ بویی از آشپزی نبرده (با لبخندی خبیث به یگانه خیره شد)
    یگانه :کوفت ،کی گفته من آشپزی بلد نیستم
    کاموس:از آشپزی این چند روزت دیگه
    سپهر :مامان یکم میتونی حقو بهشون بدی
    یگانه:حسابت رو میرسم سپهر
    کاموس: خب دیگه سپهر بیا به مادرت ثابت کنیم مردا چیکارا بلدن
    صحنه چهارم
    در آشپزخانه سپهر درحال شستن میوه ها بود و کاموس مواد کیک رو اماده میکرد
    سپهر: میتونم سوالی بپرسم
    کاموس:آره حتما
    سپهر: عشق چجوریه
    کاموس :پسری به سن تو چرا باید این سوال براش پیش بیاد که عشق چیه؟
    سپهر: میخوام بدونم چیشد که این حس تونست فکر کردن و از ذهنتون بگیره
    کاموس:راحت باش میتونی کاموس صدام کنی ،درمورد سوالتم باید بگم که راستش حس میکنم بیشتر یه حماقت بود تا حس عشق
    سپهر :یعنی اون عشقی که ازش حرف زدی همش یه حماقت بود
    کاموس :هر آدمی با هر عقلی که داره ،منطق و دلیلی برای خودش میتراشه که به نفعش باشه ،اون زمان.....نه شاید همین الانم من دارم فقط موقعیتی که خودم توش هستم رو توجیه میکنم نه اینکه حقیقت رو بگم
    صدای آب قطع شد و سپهر کمی به کاموس نزدیک شد
    سپهر: من اونقدری سنم زیاد نیست که این مدل حرف زدن رو بفهمم
    کاموس:تصور میکنی که نمیفهمی ولی کلمات وقتی کنار هم قرار میگیرن تاثیرشون رو با جمله روی آدم میذارن
    سپهر:من مادرم رو خیلی دوست دارم ،نمیخوام اتفاقی براش بیوفته
    کاموس:مگه قراره چه اتفاقی بیوفته؟
    سپهر :پدرم میدونه که آقا ناصر خواستگار مادرمه .....مادرم رو تهدید کرده که اگر ازدواج کنه ....منو از مادرم جدا میکنه
    کاموس: خیلی خوبه که به مادرت بها میدی.....ای کاش زمان دکمه دوربرگدون داشت تا منم بیشتر قدر مادرم رو میدونستم که هم برام مادری کرد هم پدری ....بعدم مگه نگفتی که بابات میدونه تو پسرشون نیستی
    سپهر: چرا ولی خب ....همیشه میگه زن تو این مملکت دستش به جایی نمیرسه...این درسته ؟
    کاموس: مادرت میخواد ازدواج کنه؟
    سپهر: نه نمیخواد خیلیم از اقا ناصر بدش میاد اخه اقا ناصر یه زن داره ولی فلج شده ....ولی من میبینم که مامانم همیشه در عذابه از گوشه کنایه های زنای همسایه و نگاهای بد مردای روستا ...درسته من بچم ولی این چیزا رو متوجه میشم و مادرم بروی خودش نمیاره
    کاموس: یعنی تو راضی مادرت ازدواج کنه؟
    سپهر: نه من اینو نمیگم ولی نمیخوام بابامم کاری کنه که من از مادرم جدا شم ،برای همین.....
    کاموس: چی چرا ساکت شدی؟
    سپهر :بابام به مادرم گفته...... زن دومش بشه
    کاموس: مادرت چی گفته !
    یگانه:گفتم نه
    کاموس: چرا !
    یگانه :اولا که به شما ربطی نداره، دوما من انقدر خوار نشدم که با مردی زندگی کنم که منو یه بار طلاق داد. از نظر من اون یه ابلیس صفته
    کاموس: شاید پشیمونه
    یگانه: هه آره حتما .....هر کسی شما مردا رو نشناسه یه زن مطلقه بهتر از هرکسی میدونه
    کاموس: همه آدما شبیه هم میستن که داری قضاوت میکنی
    یگانه: نمیخوام بحث کنم نمیخوامم کسی برای زندگی من تصمیم بگیره .زمانی که حس کنم میتونم کسیو دوست داشته باشم...... ازدواج میکنم. تا اون موقع برای زندگی من تصمیم نگیرید.
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس: این برای خودت بهتره.... پسرت عاقل تر از خودته ،انگار دارم با یه دختر بچه بحث میکنم
    یگانه: این چیزی نیست که به تو مربوط باشه ....مگه خودت ازدواج کردی ،چشمات رو باز کردی بقیه رو قربانی خواستت کردی که الان برای من شدی کاسه داغتر از آش
    کاموس: چرا حالا داغ میکنی مگه من چی گفتم؟
    یگانه: نمیخوام هیچی بشنوم....... خیلی ممنون از کیکی که پختی
    کاموس مواد آماده شده رو داخل ظرف ریخت و میوه ها روش برش داد ،اجاق کوچیکی انتهای آشپزخانه بود ،با کبریت روشنش کرد و ظرف رو داخلش گذاشت و از آشپزخانه خارج شد
    یگانه نگاهی به پسرش انداخت
    سپهر: ناراحتش کردین
    یگانه: خودش هی دخالت میکنه
    سپهر : زنگ بزنم که خودم برم، خونه بابا؟
    یگانه: لازم نکرده ...زنگ میزنم که این هفته نیاد کلا نمیخوام ببینمش
    سپهر: به من ربطی نداره ولی اگر......

    زنگ در خونه به صدا در میاد که سپهر سریع به سمت پشت پنجره میره
    یگانه: کیه؟
    سپهر: هیس ...آرومتر...مامان ،چیکار کنیم
    یگانه: چیه ! کی اومده ؟
    سپهر: بابا و بهزاد اومدن
    یگانه: وای برو صداش کن زود بره تو انباری......... بدو
    سپهر: مامان دیر میشه ،میبیننش دیوار که اونقدرا بلند نیست
    یگانه :پس چیکار کنیم؟
    سپهر : تو برو دم در بگو من خونه نیستم رفتم خونه سیاوش، منم از دیوار پشتی میرم اونجا که دیگه نیان داخل
    یگانه: خیله خب باشه ، اصلا ببینم چرا با این اتفاق دوباره نیومد منوتو رو تهدید بکنه؟
    سپهر: نمیدونم ،بذار برم ببینم
    صدایی از بیرون باعث شد بهرام رو پله ها بایسته
    بهرام: سپهر خونه نیستین؟
    سپهر: مامان اصلا نمیخواد بری در خونه رو باز کنی بذار فکر خونه نیستیم
    یگانه: برو ببین چیشده!


     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    سپهر چندین بار به در تقه ای زد ولی صدایی نشنید .بار سوم یگانه کنارش اومد و نگران به در خیره شد
    بدون معطلی دستگیره در رو کشید و وارد اتاق شدن .هر دو خشک شده جلوی در ایستاده بودن و نمیتونستن حرکت کنن . از چیزی که میدیدن شوکه بودن
    یگانه: سپهر بیا ببین هنوز نفس میکشه، وای خدای من .....خدایا کمک کن
    سپهر:مامان آروم باش....نبضش ضعیفه
    یگانه:باید بریم دکتر بیاریم
    سپهر:چجوری دکتر بیاریم ،یادت رفته به چه جرمی اینجاست؟
    یگانه:نکنه انتظار داری بذاریم بمیره بعدم، خونش گردن ما بیوفته!
    سپهر: مامان آروم باش
    یگانه:بلند شو برو دکتر بیار
    با صدای ریزی جفتشون به سمت کاموس برگشتن
    کاموس:نمی....خواد
    یگانه:چی چیو نمیخواد نمیبینی چه شکلی شدی !
    کاموس:قر.....صم
    یگانه:قرصت! قرصت کجاست؟
    سپهر :بذار من ساک و کیفش و میگردم
    یگانه:زود باش ،بذار من برم آب بیارم ....آخه چیشد یه دفعه !
    کاموس به حالت خمیده به دیوار تکیه داده بود و مشتش رو سـ*ـینه اش سفت تر میشد
    کاموس: چرا میگن مرگ حقه؟
    یگانه:چی؟؟؟!
    کاموس:میگم (سرفه ای میکنه تا صداش واضحتر بشه)چرا میگن مرگ حقه
    یگانه :شاید چون زندگی هم حقه
    کاموس: پس چرا دست خودمون نیست!
    یگانه :اونطوری که دیگه حق نمیشد
    کاموس: یعنی میگی مرگ دست خود آدم نمیتونه باشه وقتی میدونه به انتهاش رسیده!
    یگانه:چرا اینطوری میگی ،چیشده مگه!
    کاموس :درست میگی ،دقیقا چیشده!
     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه:صبر کن دکتر میاد بهتر میشی
    کاموس:تا اون برسه من مردم
    یگانه: چرا خل بازی در میاری ،آشناست نگران نباش
    کاموس:مهم نیست ،دیر یا زود پیدام میکنن چه اهمیتی داره این بازی قایم موشک .وقتی میشه سریع کار و تموم کرد
    یگانه: منظورت چیه !
    کاموس آهسته چاقوی ضامن داری و از تو جیب شلوارش بیرون کشید ،یگانه خیره بهش سریع از جاش بلند شد
    یگانه:میخوای چیکار کنی؟باز میخوای تهدیدم کنی!
    کاموس:نه ،میخوام خلاصت کنم از......... شری که برات درست کردم
    چاقو و به نرمی روی مچ دستش کشید که باعث شد خون به سرعت از دستش بیرون بزنه.یگانه جیغ بلندی زد و سریع روسریش رو دراورد و دور مچ دست راست کاموس بست
    یگانه:چرا انقدر احمقی تو ،مگه نمیدونی خودکشی گـ ـناه کبیرست؟
    کاموس:تحمل شکنجه این دنیا گـ ـناه کبیره نیست؟
    یگانه:کی گفته این دنیا شکنجست
    کاموس:یه نگاه به من بکن بنظرت این زندگی لجنی که توش دارم وست و پا میزنم شکنجه نیست! اگر این دنیا هم آتیشه بذار اون دنیا هم تا ابد تو آتیش بسوزم .فرقش چیه وقتی عدالت و حکمتش شامل حال هیچکس نمیشه .....تمام زندگیم رو صرف این کردم که مدعی قانون و محافظ وطنم باشم ولی الان ببین جام کجاست
    یگانه:باشه ....باشه تو درست میگی فقط آروم باش همینطوریم پارچه خونی شده بیشتر فشار بیاری بدترم میشه
    کاموس دست یگانه رو کنار زد و پارچه رو از دستش باز کرد
    کاموس:نمیخوام ترحمت رو خرجم کنی ،مرده لگد زدن نداره
    یگانه :چرا شما مردا انقدر لجباز و یک دنده این، اصلا میدونی چیه من نمیخوام خونت بیوفته گردنم اگر میخوای بمیری برو از خونه من بیرون
    کاموس:با این تهدیدت فکر کردی من دست از مردن میکشم؟
    یگانه :مشکل تو چیه !میخوای خودت رو بی گـ ـناه بکشی؟ چرا نمیخوای بجنگی برای زندگی؟
    کاموس:نه برعکس میخوام از قصاص ناعادلانه فرار کنم .اگر قراره بمیرم ترجیح میدم خودم نفس خودمو ببرم ........نه یه نامرد



    دوستان اگر رنج سنی سپهر سوال شده باید بگم که من این مورد از بچه هایی که تو خانواده ای بزرگ میشن و تحت تاثیر موقعیت عقلشون بزرگتر از سنشونه رو دیدم و اینجا استفاده کردم چون به موضوعم میخورد
     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس بلند شد و به سمت پنجره حرکت کرد ،یگانه متعجب به حرکاتش خیره بود .صدای زنگ خونه سکوت اتاق رو شکست ،چندبار صدا توی اتاق اکو شد یگانه به خودش اومد و سریع به سمت در خونه راه افتاد
    سپهر به همراه پدرش وارد خونه شدن ،یگانه دست پاچه دوباره به سمت راه پله برگشت
    بهرام: درسته جدا ازتون زندگی میکنم ولی دلیل نمیشه مهمان نوازیت رو کنار بذاری!
    یگانه : خونه من جایی برای تو نداره
    بهرام: سپهر ،پسرم میتونی چند لحظه مارو تنها بذاری؟
    سپهر چند لحظه به مادرش خیره شد و به سمت پله ها حرکت کرد ،بهرام بعد از مطمئن شدن خروج سپهر به سمت یگانه برگشت
    بهرام: میدونی یه مرد زخمی تو شهرمون وارد شده؟
    یگانه: شنیدم
    بهرام: چرا انقدر بیخیالی یگانه جون سپهر در خطره !
    یگانه: از کی تا حالا به قول خودت....بچه مردم برات مهم شده؟
    بهرام آروم به سمت یگانه حرکت کرد و با ابروهای گره خورده خیره شد بهش
    یگانه: چته؟ داری میترسونیم!
    بهرام : تو داری یه چیزی رو مخفی میکنی !وگرنه جون سپهر برات خیلی مهمه
    یگانه:فرض کن دارم مخفی میکنم....به تو دخلی هم داره؟
    بهرام: اون روی من رو بالا نیار یگانه ....وگرنه.............
    یگانه: من زنت نیستم بتونی دست رو من بلند کنی
    بهرام: هنوزم زن عقدی منی پس حدتو بفهم.........میرم ولی بچه ها میگن این اطراف دیدن که مردتیکه رد شده ،هر اتفاقی افتاد بگو ما سریع میاییم
    یگانه:(زمزمه وار)بری بدرک برنگردی
    در خونه که بسته شد یگانه نفسش رو رها کرد و برگشت عقب که با دیدن کاموس جیغ خفه ای کشید و عقب رفت
    کاموس: بهرام کیه؟
     
    آخرین ویرایش:

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: میخواستم بهت بگم ولی .......
    کاموس: الان میتونی بگی!
    یگانه : پدر سپهره ....ولی چند ساله که جدا شدیم
    کاموس: پس چرا برای زندگیت، هنوز تعیین تکلیف میکنه؟
    یگانه: شاید میشه گفت یه زمانی حسی بهم داشتیم.......ولی بخاطر نا توانایی من تو بچه دار شدن .......منو رها کرد

    کاموس: پس هنوز هم همسرت حساب میشه
    یگانه: تو که میخواستی خودت رو بکشی! الان چیشده تو زندگی من سرک میکشی؟
    کاموس: چرا لوم ندادی؟چرا نترسیدی که بچه ات رو بکشم؟چرا نگفتی بیان منو بگیرن تا راحت بشی!
    یگانه:بهرام هم دنبالته
    کاموس:(روی صندلی به ارومی مینشینه و خیره میشه به یگانه) چطور!
    یگانه: بهرام..........
    سپهر: بابام .........پلیسه
    یگانه: سپهر!
    سپهر: دنبالتن باید فرار کنی
    کاموس: بهرام.........بهرام.............بهرام چی؟
    یگانه: مگه فرقیم میکنه؟!
    کاموس: نه .........امکان نداره..........نمیتونه بهران موسوی باشه........نه؟
    یگانه:(متعجب خیره شد به کاموس) خود.....شه
    سکوت مرگباری حاکم بود ،یگانه و سپهر خیره به کاموس بودن که سرش پایین بود ،کم کم رد تعجب از روی صورت کاموس برداشته شد و شروع کرد به قهقهه زدن
    کاموس: بهرام................خدای من .....بهرام موسوی...........رفیق ماموریتام..........الان من تو خونه زن و بچه اون قایم شدم تا منو نگیره...وای خدایا....باورم نمیشه تو خونه شکارچی، منتظر شکارشدنم .
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا