کامل شده نمایشنامه اغوا شده | tromprat کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

tromprat

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/19
ارسالی ها
489
امتیاز واکنش
22,078
امتیاز
717
یگانه: بهتر نیست سریعتر از اینجا فرار کنی؟
کاموس: برعکس تصورت میخوام همینجا بمونم و ببینم چه اتفاقی میوفته ....مگه قراره دیگه چی از دست بدم، تمام هستی که داشتم رو باختم تو قمار زندگی
یگانه: احمقتر از اونی هستی که تصورش رو میکردم ...تا الان داشتی میگفتی نمیخوام اعدام بشم بی گـ ـناه خودکشی میکنم اونوقت الان داری میگی میخوام صبر کنم که پلیسا منو بگیرن؟
کاموس: دقیقا.......میخوام بدونم شوهرت که رفیقمه الان تو این دو راهی که سر راهشه چیکار میخواد بکنه
یگانه: داری از کدوم دو راهی حرف میزنی؟
بهرام: داره از این حرف میزنه که چطور لوش میدم وقتی تو خونه زن منه، زن و بچمم شریک جرمش شدن
یگانه متعجب و خشک شده رو به کاموس روی زانوهاش افتاد،نگاه سپهر بین بهرام و کاموس درحرکت بود
کاموس: بعد اون ماموریت دیگه ندیدمت
بهرام : انتقالی گرفتم تا توی شهر خودم بمونم دیگه نمیخواستم برگردم
کاموس: گوش ندادم بهت
بهرام : افتادی تو تله ای که بخاطرش رفیقتو به لجن کشیدی !
کاموس: رفیقی که تو شرایط آدمو رها میکنه رفیق نیست،تو میدونستی من کور شدم عاشقش شده بودم ولی فقط یه بار گفتی و راهتو گرفتی ،رفتی
بهرام: باید چیکار میکردم التماست میکردم تروخدا ازدواج نکن؟ جون داداش باور کن حرفمو؟وقتی زدی تو گوشم بخاطر اون زنه........دیگه برام تموم شدی
کاموس: توم باور کردی که من .......(با صدایی ضعیف ادامه داد) کشتمشون
بهرام : من نه ولی قانون باور کرده و البته شاکی خصوصی داری که تونسته ثابت کنه خیلی چیزا رو
کاموس: من عاشقش بودم بهرام
بهرام: میدونم ولی الان باید همراه من بیایی
کاموس: باید ثابت کنی براشون ،من نمیتونم اینطوری بمیرم
بهرام: توی دادگاه هم نتونستی ثابت کنی،قاضی رو خریده بودن .حتی تقاضای انتقال پرونده به شعبه دیگه ای رو رد کردن


 
  • پیشنهادات
  • tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    کاموس: اگر بخوای منو تحویل بدی باید زنتم تحویل بدی
    به سمت یگانه رفت و گردنش رو محکم نگه داشت
    بهرام : کاری نکن پشیمون بشی کاموس،بهتره اسلحه ات رو بذاری کنار و با من بیایی
    کاموس: باشه باهات میام ولی شریک جرمامم همراه خودم تا ته چاه میکشم
    بهرام: زن و بچه من چه گناهی کردن
    کاموس: اره راست میگی چه گناهی کردن که ولشون کردی؟
    بهرام: الان موضوع زندگی من به تو چه ربطی داره؟
    کاموس: مگه نمیگن دنیا دارمکافاته ،بچرخی میچرخه و برمیگرده تا تلافیش و سرت دربیاره......هوم؟
    بهرام: من نمیفهمم چی میگی
    کاموس: یگانه تو براش بگو ......نه نگو تو فعلا صدات در نمیاد ،دستم رو خرخرته..........یادم نمونده،چندساله زن دوم گرفتی و جدا زندگی میکنی از زنی که الان سنگشو به سینت میزنی؟گفتی بچه ات؟سپهر که پسر تو نیست ...........الان داری قهرمان بازی برای کدوممون درمیاری،رفیق بهتر از برادر!
    بهرام: هیچ میفهمی داری چی میگی کاموس.........فرض بگیر اصلا یگانه زن من نباشه من نباید برای جون دوتا آدم نگران باشم که تو دستای یه قاتلن.............
    کاموس: حتی تو هم باور نداری که من قاتل نیستم.........درسته من در حقت بدی کردم ولی رسم رفاقت این نیست که منو قضاوت کنی
    بهرام: ما رو تعلیم دادن که بر اساس شواهد قضاوت کنیم،یادته؟پس الان چه انتظاری از من داری؟
    سپهر: ولی کاموس قاتل نیست
    بهرام:پسرم تو برو عقبتر ما داریم صحبت میکنیم
    سپهر : اگر قاتله چرا مامان رو نمیکشه؟چرا شمارو با تیر نمیزنه! چرا منو نمیکشه و فرار کنه دوباره؟ تو فیلما میگن بار اول کشتن یه آدم سخته الان ما که اولین نیستیم براش! هستیم؟
    بهرام: پسرم گفتم برو تو اتاقت
    سپهر به سمت کاموس حرکت کرد و دستش روی دست کاموس گذاشت ،کاموس به آرومی گردن یگانه رو رها کرد
    بهرام: کاموس بهتره با من بیای
    کاموس: اگر نیام.............
    بهرام: بهتره بیای وگرنه مجبور به شلیک میشم
    همگی بجز بهرام که خیره به کاموس بود ،به اسلحه توی دستهای بهرام نگاه میکردن که کاموس رو نشونه رفته بود
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: تمومش کن بهرام، چرا نمیخوای به حرفاش گوش بدی؟
    بهرام: الان داشت خفه ات میکرد بعد تو داری ازش دفاع میکنی؟
    یگانه: بهت میگم بس کن اون اسلحه رو بذار کنار سپهر اینحاست
    بهرام: یا با من میایی یا مجبورم بهت شلیک کنم کاموس
    سپهر: بابا مگه نمیگید شما دوست بودید بذارید از خودش دفاع کنه
    بهرام: چیز خورشون کردی !چرا دارن طرف تو رو میگیرن؟چیکار کردی لعنتی با ذهنشون
    کاموس: آروم باش باهات میام که تموم بشه
    سپهر: بابا شما اینطوری نبودید نباید بذارید بی گـ ـناه بره زندان
    کاموس به آرومی به سمت بهرام حرکت میکرد، یگانه که نزدیکتر به بهرام بود .به سمتش یورش برد و اسلحه رو چنگ زد .صدای داد بهرام با شلیک گلوله خفه ای ،سکوت خونه رو شکافت .همه به جسم نیمه جون سپهر خیره شد که از کتفش خون جاری شده بود ،با جیغ بلند یگانه که به طرف سپهر میدویید همه از شوک خارج شدن
    کاموس: یگانه آروم باش الان همه رو متوجه میکنی!
    یگانه: خفه شو لعنتی پست فطرت همش بخاطر وجود نحس تو که الان پسرم به این حال افتاده
    کاموس: بهرام بیا یگانه رو بگیر باید به زخم سپهر برسیم
    یگانه: دست نجستو به پسر من نزن رذل
    بهرام: یگانه ساکت شو
    یگانه: تو.........(به سمت بهرام حمله کرد و با تمام توان به سـ*ـینه بهرام مشت میزد)
    کاموس: وضعیتش اونقدرا وخیم نیست ،تیر از بالای کتفش رد شده ،فقط زخمه
    یگانه: بهت گفتم دست به پسر من نزن
    بهرام: کاموس تو با من میای یگانه هم سپهر رو میبره دکتر
    کاموس: وضعیت سپهر الان خوب نیست من باهات میام ولی بذار زخمش رو ضدعفونی کنم خطرناکه
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    تولد طراح گل سایت و رفیق عزیزم رو تبریک میگم یه روز با تاخیر البته دیروز که قابل ندونستن کادو رو ولی این پست تقدیم به فاطمه گل میکنم
    امیدوارم که صد سال عمر با عزت کنار دوستان و آشنایان داشته باشی و به هر اونچه میخوای برسی


    سپهر تو آغـ*ـوش مادرش خوابیده بود و به دو مردی که با نگاهشون همدیگه رو تهدید میکردن، خیره شده بود
    یگانه: تصمیمتون چیه؟
    کاموس: بهرام تو نمیتونی هم رفیقتو تحویل بدی هم زن و بچه ات رو شریک جرمم معرفی کنی
    بهرام: میگم گروگان بودن
    کاموس: پس چجوری سپهر از خونه بیرون میرفت؟ اینارو میخوای چطوری به پلیس ثابت کنی؟
    بهرام با خشم زیادی از جاش بلند شد و میز رو هل داد که با صدای بلندی به زمین خورد، یگانه گوشهای سپهر رو محکم نگه داشت ولی پسرک ترسیده از خواب بلند شد
    بهرام: برام مهم نیست این دوتا چه اتفاقی براشون میوفته و شریک جرمت میشن یا نه ! من باید به وظیفه ام عمل کنم
    کاموس با حرکت دست بهرام به سمت جیبش سریع کلتش رو بیرون آورد و به سمت بهرام نشونه رفت
    کاموس: بهرام منو مجبور به کاری نکن که دوست ندارم ،من بی گـ ـناه قصاص نمیشم
    بهرام : تو اگر نمیترسیدی فرار نمیکردی،اگر اونارو نکشته بودی هیچوقت به اینجا نمیرسیدی که بترسی
    کاموس: من تمام زندگیم رو باختم ،بخاطر همسر وپسرت میگم دست از سر من بردار......من میرم ،خب! یه جای خیلی دور توم فکر کن منو ندیدی
    بهرام: تو هیچ جهنمی نمیری تا زمانیکه...........
    صدای آخ بلند بهرام با جیغ خفه یگانه مخلوط شد، بهرام بیهوش روی زمین افتاد .کاموس با تعجب زیاد از ناباوری به یگانه و چوب توی دستاش خیره شد
    کاموس: تو چیکار کردی یگانه؟
    یگانه: اگه....اگه تورو میگرفت.........اگر میخواست دستگیرت کنه.......منو پسرمم........نمیتونستم اجازه بدم .......من تحمل زندان ندارم.....خدای من چیکار کردم،کشتمش.....من یه قاتلم....کشتمش
    کاموس: نه نگران نباش زندست نفس میکشه،ضربه محکمی نزدی ،فقط به اندازه یه خراش و چند دقیقه بیهوشیه
    یگانه: من باید برم دکتر بیارم نه؟
    کاموس: شاید بهتر باشه خودم رو معرفی کنم ......دیگه هیچ چاره ای ندارم ،اینطوری فقط برای تو و خانوادت دردسر ساز شدم تا الان
    کنار سپهر نشست و پسربچه و روی پاش نشوند
    سپهر: شما بهترین دوستی هستید که من تونستم پیدا کنم ،دلم میخواد مثل شما پلیس بشم
    کاموس: (با لبخند به صورت پسرک نگاهی کرد) شغل خوبیه ولی هر کاری خطرات خودش رو داره ،بنظرم هیچوقت عاشق نشو این بهترین شغله ای که میشناسم خطری توش نیست ........اینطوری هیچوقت احساس نمیکنی همه چیزت رو باختی......وقتی احساست بمیره میتونی از انسان بودن به هرچیزی تبدیل بشی.
     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    یگانه: برای چی میخوای خودت رو تسلیم کنی...مگه نمیگی بی گناهی باید فرار کنی
    کاموس: تا کجا باید فرار کنم ؟ تا کی؟
    یگانه: تا هر وقتی که بتونی ....اصلا میتونی تو انباری ما که زیر زمینه قاییم بشی تا اینجا رو ترک کنن
    کاموس: هیچ فرقی نمیکنه (بلند شد و به سمت اتاق حرکت کرد) تاریکی انبار با تاریکی قبر و زندان هیچ فرقی نداره مهم اینه که من میدونم یه حادثه بود و من بی گناهم
    یگانه به پسرش نگاه کرد ،دودل بود و ناراحت
    یگانه: شاید ( با صدای بلند ادامه داد ).........شاید بتونی ثابت کنی بی گناهی
    کاموس: همه شواهد و مدارک بر علیه من هستن
    یگانه: چرا شاید بتونی کاری بکنی وکیل بگیر دنبال کارت باشه
    کاموس:وکیل داشتم ولی هیچکاری نتونست بکنه خیلی خوب تونسته بود مدرک جمع کنه
    یگانه: نظر من و بخوای نباید کوتاه بیای شاید بهرام هم کمکت کنه
    کاموس: تا قبل از اینکه بهوش بیاد مجبورم از اینجا برم ........فقط میمونه یه چیزی
    یگانه:چی؟
    کاموس: اگر من تنهایی برم جلو و خودم رو معرفی کنم پاتون گیره ،وسیله نقلیه دارم ،سپهر و بهرام زخمین تو خونه بمونن تو گروگان من باشی که فرار کنم .تو حین مسیر منو بگیرن ،تو گروگان باشی و این دوتا زخمی مقصر من شناخته میشم
    یگانه : بهرام..........
    کاموس:وقتی اثر انگشت من روی چوب باشه کسی حرف اونو باور نمیکنه
    یگانه: اینکارا رو میکنی بیشتر برات جرم مینویسن؟
    کاموس: تو....(خنده بلندی کرد ) تو خیلی بامزه ای یگانه یادته روز اول داشتی قورتم میدادی! الان چرا مظلوم میپرسی جرم برام مینویسن ،حالا بنویسن مهم نیست
    یگانه: واقعا میخوای خودت رو تحویل بدی؟ پس چرا فرار کردی؟
    کاموس: این طبیعت هر موجود زنده ای که موقع خطر از اون محل فرار کنه،منم مثل تموم آدمای دیگه ترسیدم .....درست مثل اون روزی که دخترم رو توی وان دیدم که غرق شده ،و اون که توی خون خودش .........همه چیز برای من تموم شده ست فقط خودم رو گول میزدم که میتونم راهی پیدا کنم برای درست کردن همه چیز ،خیلی اتفاقا با گذر زمان و فرار کردن درست نمیشن بلکه بدترم میشن.......بهتره قبول کنم با انتخاب اشتباهم زندگیم رو جهنم کردم.

     

    tromprat

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/19
    ارسالی ها
    489
    امتیاز واکنش
    22,078
    امتیاز
    717
    صحنه آخر
    کاموس کیف دستی کوچیکش به همراه کتش خون آلودش رو از گوشه اتاق برداشت. نگاهش به پارگی بزرگ آستین افتاد، توی نور نگهش داشت .پارگی اونقدری زیاد بود که دیگه قابل استفاده نبود .به گوشه اتاق پرتش کرد و به سمت در برگشت ،یگانه توی چارچوب در ایستاده بود و بهش نگاه میکرد .کیف دستی کوچیکش رو لمس کرد ،تنها چیزهایی که همراه خودش آورده بود مدارکش و یک دفترچه کوچیک قدیمی بود
    دفترچه رو بیرون آورد و برگشت به سمت پنجره ،پرده های توری ساده رو کنار زد .آفتاب به بالاترین نقطه رسیده بود
    پنجره رو باز کرد ،هوای خنک پوست صورتش رو نوازش میداد .دفترچه کوچیک قهوه ای رنگ رو لمس کرد
    _تنها زمانی به اون آرامش میرسم که بتونم مادرم رو ببینم و ازش معذرت بخوام.چرا یگانه اونقدر زمان زود میگذره که نمیتونی برگردی حتی یه گوشه ای از کارت رو درست کنی، چرا من نمیتونم چیزی رو درست کنم ......اگر کلمات دنیای عواطف رو با خودشون به دوش میکشن چرا پس نمیتونن اتفاقی رو درست کنن ،من اگر مجبور باشم از تمام دنیا عذرخواهی میکنم ولی میخوام که همه چیز درست بشه .....میخوام که برگردم به زمانی که اونقدر کوچیک بودم که دنیای امن زندگیم تو بغـ*ـل مادرم بود کسی که هم برام مادری کرد هم پدری ولی من چطور جواب زحمتاش رو دادم .......با دق دادنش (قطره اشکی از گوشه چشمش روی دفترچه چکید) شغل سختی رو انتخاب کردم تا بتونم کسی باشم که برای نجات مملکت و مردمش زحمت میکشه .....میخواستم کسی باشم که مادرم بهم افتخار کنه ،میخواستم اون فرزندی باشم که همیشه میخواست باشم.آرزوش بود من به درجات بالا برسم .....این دفترچه رو خودش برام درست کرده بود .میگفت هر زمانی اونقدر دلت گرفت که نتونستی حرف بزنی ،نتونستی آروم بگیری بنویس .شاید امروز آخرین روزی باشه که فرصت کنم نگاهی به گذشته و حالم بندازم ،همین الان هم دیر شده ......همین جا که ایستادم و منتظرم تا ببینم سرنوشت من طلوعی دوباره رو میبینه یا نه! میخوام ...........
    صدایی بلند توی اتاق پیچید کاموس وحشت زده سرش رو برگردوند به سمت در میله ای و سرد
    _کاموس کیه؟...........ملاقاتی داری
    دفترچه رو توی دستاش محکم نگه داشت وبلند شد،راهروی سرد و خالی زندان براش اونقدر ازار دهنده بود که سعی میکرد نگاه نکنه جایی ایستاده که خودش مجرما رو راهیش میکرد .با دیدن صورت اشنا یگانه به سمتش حرکت کرد
    _سلام
    _سلام خوبی؟ چقدر لاغر شدی تو این چند هفته
    _سپهر خوبه؟بهرام؟
    _سپهر خیلی خوبه میخواست بیاد ببینتت ولی نمیشد ،با بهرام حرف زدم بعد آخرین باری که توی دادگاه دیدتت و احضاراتت رو شنید ،همت کرده کمکت کنه و خب...........(سرش رو پایین انداخت )
    _چی!
    _بالاخره تونستم ..........ازش جدا شم ،دیگه نمیتونستم تحمل کنم و خوشحالم که منطقی برخورد کرد
    _خبر خوبیه ،امیدوارم که بتونی اینبار راه درست زندگیت رو پیدا کنی
    _با وکیلت صحبت کردم خبرهای امیدوار کننده ای داده ،توم امید داشته باش چون تونستن باند محمود رو شناسایی کنن و وقتی فرار کرده بودی نتایج کالبد شکافی همسرت رو بررسی کردن.......امید داشته باش کاموس همه چیز داره خوب پیش میره
    کاموس ساکت و موشکافانه به یگانه خیره شده بود
    _روز اولی که دیدمت حس کردم کارم تمومه میخواستم بکشمت تا نتونی لوم بدی ،میترسیدم از مردن ....حتی از خودکشی ،ولی جرئتت برام قابل ستایش بود ،گفتی سپهر پسرت نیست ولی براش هرکاری میکردی یاد مادرم افتادم زمانیکه از دست دادمش ،بهم یاد داده بود مقاومت کنم بجنگم تا پیروز بشم ......تو بخاطر بچه ات همسرت رو نزدیک بود بکشی این جسارتت باعث شد به خودم بیام که چیکار کرده بودم
    _شاید اگر توم بودی برای عزیزانت میجنگیدی هرچند پشیمونم از زدن بهرام
    _تمام زندگیم فکر میکردم عشق یه احساس مقدسه .......ولی تازه متوجه شدم که عشق یه کلمه مقدسه که ما سرپوشی برای زیاده خواهیمون میذاریم ........شاید فقط کافیه همدیگه رو دوست داشته باشیم ،اولین باری که دیدمش مسخ چشمهاش شدم ،حس کردم توی شعله های چشمهاش دارم آتیش میگیرم و درست بود هم زندگیم رو باختم هم خودم رو ولی..............همیشه وقتی فکر میکنی آخر خطر یه روی دیگه سکه رو میبینی ........میخوام دفترچه مادرم رو بهت هدیه کنم ،دفترچه ای که تمام زندگیم رو توش نوشتم . میخوام ..........میخوام بدونی که اگر من با چشمهاش به قعر جهنم فرو رفتم ، این چشمهای قهوه ای اغوا کننده تو بود که تونست به من جسارت جنگیدن بده ........برای اون چیزی که تازه فهمیدم میتونم داشته باشم،خانواده.




    ممنونم از تمامی دوستانی که منو تا این لحظه همراهی کردن
    قرار بود این نمایشنامه یه مثال برای شروع این بخش باشه
    و خوشحالم که دوستان دیگه که بهتر از من مینویسن شروع کردن و به این بخش نور تازه ای دادن
    من هیچ زمینه ای درمورد نوشتن نمایشنامه نداشتم و این کار یه ریسک بود
    که مطمئنن میتونست بهتر باشه و شاید با محتوا تر
    با این حال ممنونم از تمامی کسانی که منو تا این لحظه همراهی کردن و محبتشون رو از من دریغ نکردن
    خصوصا دوستان عزیزم سمیرا.مهدیه.ایین.نارینه . نفیس عزیز طراح عزیز که همیشه من براش دردسرم.دو فاطمه گل که نذاشتن کارام رو رها کنن و سها عزیز که مشوقم بود تا نمایشنامه بنویسم ..و تمامی دوستانی که همراهم بودن
    موفق باشید
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    به پایان رساندن این نمایشنامه رو به دوست عزیز تبریک میگم....نمایشنامه نویسی هنری بس عظیم و شگفت انگیزه....هنری که رادمهر با ایجاد این بخش باعث شد تا دنیای دیگری روی من تجربه کنم....هنری که با خوندن هر نمایشنامه جدید بیش از هر روز عاشق این هنر گمنام می شم. تشکر ویژه دارم که این بخش ایجاد کرد. به امید موفقیتهاش در همه مراحل زندگی... 2610.jpg
     

    نازی بانو(فائزه)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    755
    امتیاز واکنش
    7,907
    امتیاز
    571
    سن
    25
    محل سکونت
    مهرتاب ترین نگاه خورشید،خوزستان
    خستـــــــــــــــــه نباشی:)لطــــــــفا داستان تاریکی قلب توخالی رو ادامه بده ؛) من تو کف موندم:)بازم خسته نباشی راستی هرکس جایگاه خودشو داره جناب عالی هم همین طور پس به نوشتن توی این زمینه ادامه بده ویادت نره اگر بقیه استعداد شون شکوفا شدن سرآغازش تو بودی:) موفق باشی
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا