کامل شده نمایش نامه،ریشه های سوخته|نارینه نویسنده انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

نارینه

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/29
ارسالی ها
3,432
امتیاز واکنش
39,880
امتیاز
975
محل سکونت
کوهستان سرد
رژان: ماکان؟.....تو واقعا میخوای منو طلاق بدی؟ با پول دزدی با داداشت فرار کنی؟ همه عشق و عاشقی ات همین بود؟
کاوه: رژان خانم، مگه طلاق نمی خواستی تا راحت شی؟ میتونی راحت به آرزوهات برسی،
همین چند ساعت قبل کتک کاری نکردین؟
رژان: به شما چه ربطی داره؟(حرص) تو اصلا چرا تو کار زن و شوهر دخالت می کنی؟
ماکان زندگیشو دوست داره! برای چی رفتن به جایی که حتی آخر و عاقبت نداره، تشویقش میکنی؟
کاوه: ماکان چرا ساکت نشستی؟ من فردا به طرف مرز راه می افتم، تو هم تصمیمتو بگیر!
رژان: چه تصمیمی؟....مگه رها کردن زن و زندگی به همین راحتیه!....ماکان چرا لال شدی؟ جواب این داداشتو بده که آتیش به زندگیمون داره میزنه!
ماکان: مگه طلاق نمی خواستی؟ برادرم فقط واقعیتو میگه! از این زندگی پر تشنج خسته شدم!( از کنار سفره بلند می شود) توام میتونی طلاق بگیری ، از زندگی سخت من راحت شی!
رژان: داری شوخی میکنی؟ به همین راحتی همه چیزو تموم میکنی؟ بعد طلاق با تو چه خاکی تو سرم بریزم؟( بغض) کجا میتونم برم!
کاوه: تو که میگفتی از ماکان نفرت داری؟
پس این حرفها و حیله های جدید چی هستن؟
تو فقط ماکان واسه این میخوای که جایی برای رفتن نداری!
رژان: خفه شو....مردک! این چرت و پرتا چیه داری میگی؟(به طرف ماکان نگاه کرد) ماکان من دوستت دارم!
ماکان به طرف پنجره رفت، سیگاری آتش زد.
ماکان:رژان دیگه نمایش تموم شده! (پکی عمیق به سیگار میزند) من از عشق خامت خبر داشتم! از وقتی یه دختر کوچولو بودی، عشقت تو قلبم بود! ولی تو فقط چشمت دنبال اون شاگرد گلفروش بود! سالها سعی کردم تو ذهنت جای برای خودم باز کنم.....
 
  • پیشنهادات
  • نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    این پست تقدیم به فاطمه شیر شاهی عزیز به خاطر خواهرانه هایش
    ***************

    رژان: چرا تمام این سالا چیزی نگفتی؟...(دستهایش را مشت می کند) من حسرت شنیدن یه دوستت دارم ، از زبونت به دلم مانده!....حتی تو بهترین روزهای زندگیمونم نگفتی!
    ماکان: چی باید می گفتم؟ (دست روی موهایش می برد) یه روز با تمام ذوق و شوق تو شهر اومدم! سر اون کوچه پسره گلفروش رو کتک میزدن!......تو مثل دیوونه ها اشک می ریختی!...........اونجا فهمیدم هیچ شانسی برای قبول عشقم از طرف تو ندارم!
    رژان: پس.... واسه چی باهام ازدواج کردی؟ منو .... به این خونه ته جنگل تاریک آوردی!
    ماکان: واسه این قلب لعنتی.....(با دست روی قلبش می کوبد) برای اینکه هر وقت صدای گریه هاتو تو اون آلاچیق می شنید، از سـ*ـینه ام میخواست بیرون بیاد!.........لامصب من عاشقت بودم!
    رژان: عاشق؟!.............ماکان منو مسخره کردی؟ کدوم مردی عاشقی به زور زنشو...(هق هق) تو فقط نقش یه عاشقو بازی میکردی! ....زن مثل یه بلور شیشه ایه
    باید با ملایمت و عشق باهاش رفتار کنی!
    ماکان: رژان بهت محبت نکردم؟........نمک نشناس من هر کاری بلد بودم.....
    رژان: ازکدوم محبت دم میزنی؟......محبت مگه خریدن یه جفت النگوه؟ (لبش را زیر دندان گرفت) فقط دلم یه کلام خوش از ات میخواست!............چرا من باید از تو شریک زندگیم بترسم؟ چون تنها منطق تو زور بازوت بود.
    ماکان: تو خودت بیگناهی؟...........جای من نبودی وقتی یه نصف شب بیدارشی.... عشقت سر یه صندوقچه قدیمی نشسته .....نامه های پوسیده عشق پر سوز و گدازشو میخونه!بی ایمون بگو چه به سر و روزت میومد!
    رژان چنگی به روسریش می زند، به طرف صندوق چه می رود.
    رژان: تف به ذاتت مرد!.......(دفتری را به طرفش پرتاب می کند) چند ساله نزدیکتر از هر کسی بهم هستی!........این دفتر شعرمه!
    ماکان نگاهی به دفتر می اندازد.
    ماکان: شعر؟ .....تو همه عمرت تو رویا بودی!( دفتر را روی زمین می اندازد) به جایی که این مزخرفات نوشتن کمی به دست پختت توجه می کردی!
    رژان: تو از شعر چی میدونی؟.......وسعت دیدت فقط به شکم.....
    کاوه سیگاری آتش میزند، پکی عمیق به آن میزند.
    کاوه: شماها چرا بحث فلسفی راه انداختین؟
    ماکان من فردا راه می افتیم، تا صبح خوب فکرهاتو بکن
    صدای کوبیدن محکم کسی به در کلبه میاد...
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    ماکان: این وقت شب کیه؟ (با خشم به طرف در می رود) چه خبرته سر آوردی!
    کاوه : ماکان یه لحظه صبر کن بپرس کیه!
    این وقت شب یه کم مشکوک نیست؟
    ماکان درب کلبه را باز کرده، کسی با مشت روی صورتش کوبید! رژان جیغی از ترس کشید، غریبه ای قد بلند با لباس های خیس و اسحله ای به دست نگاه شان می کرد.
    رژان: یا امام غریب!.......ماکان حالت خوبه!
    دادمهر: هیس......همتون برید اون گوشه (اسلحه را تکان می دهد) صدا از کسی در نیاد!
    کاوه: مردک تو دیگه از کدوم گورستونی پیدات شد؟!
    ماکان : هوی عمو!.....نصف شبی چه مسخره بازی راه انداختی؟
    دادمهر: بازی؟........بهتره ثابت کنم خیلی هم جدی هستم! (گلوله ای به سقف شلیک می کند) حالا مثل بچه آدم اون گوشه جمع شید!
    رژان: ماکان من خیلی می ترسم( بازویش را گرفت) تو یارو می شناسی؟
    ماکان: از کجا می تونم بشناسمش؟..... چه شب منحوسیه!
    کاوه: غریبه تو مطمئنی کلبه رو اشتباهی نیومدی؟.......دنبال کس خاصی هستی؟

    دادمهر اسلحه را رو به آنها گرفته، روی صندلی می نشیند.
    دادمهر: کاوه تو واقعا بازیگر خیلی ماهری هستی!...........چطور فکر کردی می تونی سر دادمهر کلاه بزاری؟
    رژان: وای شما اون مسافر هستی!؟.... ماکان دیدی گفتم باد آورده رو باد می بره!
    ماکان: رژان می شه چند دقیقه خفه شی!
    زژان: خودت حرف نزن! ......ای خدا توام با این فک و فامیل دزدت نوبرشو آوردی!
    دادمهر: کدوم مسافر؟.......کاوه باز چه کلک و دغلی سوار کردی!
    کاوه: آقا دادمهر با اینا کاری نداشته باش!.......تو این قضیه هیچ نقشی ندارن!
    دادمهر:هه.....تا چند دقیقه پیش که منو نمی شناختی! مردک شارلاتان ازات خوشم میاد.
    ماکان: داداش اینجا چه خبره؟......تو این دیوونه رو می شناسی؟
    دادمهر: کاوه......دوست خوبم نمی خواهی مارو معرفی کنی؟ (به رژان اشاره می کند) خانم محترم شما از مهمون این جوری پذیرایی می کنی؟!
    رژان: مهمون؟ نصف شب با یه اسحله تو خونم اومدی انتظار پذیرایی هم داری؟
    ماکان: چند لحظه اون زبون نیش مارتو غلاف کنی؟.........الان وقت یکی به دو کردنه!
    رژان: خاک تو سرم با این شوهر کردنم!...خونم محل قرار دزدها و قاتلها شده!
    دادمهر: کاوه .........از هنر نمایی های من واسه فامیلت نگفتی؟
    کاوه: دادمهر هر چی می خوای بهت میدم! برادرم و زنش بی گناهن!
    دادمهر: نچ نچ.... وقتی اون غلط می کردی باید فکر اینجاشم می کردی!
    ماکان: داداش چرا حرف نمی زنی؟ .....باز قراره تاوان اشتباهاتو رو پس بدیم!
    رژان: هی فک و فامیل منو تو سرم می زنی! بفرما اینم خان داداشت دزده از آب دراومده!
    دادمهر:خفه.........چقدر حرف می زنید!
    خودم می گم این داداش کاوه تون یه قاتل فراریه! زنشو با سیم برق خفه کرده....
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان: آقا تورو خدا راست میگی ؟....هی میگم این آدم رفتارش نرمال نیست!
    ماکان: داداش تو واقعا زنتو کشتی؟( روی زمین می نشیند) .....غریبه شوخی خیلی کثیفه.
    دادمهر: کاوه چرا از شاهکارت واسه داداشت نگفتی؟( خنده) تو که خجالتی نبودی؟!
    کاوه: دادمهر اون دهان کثیفتو می بندی؟ ..... یا خودم برات با خاک پرش کنم!
    رژان: آقا کاوه چرا حقیقتو برامون نمیگی؟ اتفاقا قاتل بودن از سر و روت می باره!
    ماکان: رژان وسط دعوا نرخ تعیین می کنی؟ (با صدای آرام) زن تو وخامت اوضاع رو درک نمی کنی؟
    دادمهر: خب ... من در حق همتون فداکاری می کنم ! ..........این آقا کاوه ما یه شب زیادی شیشه مصرف می کنه...
    کاوه: همش یه اتفاق بود!.... دادمهر من خیلی وقته هیچی مصرف نمی کنم!
    رژان: چطور دلت اومد با قساوت قلب بکشیش؟ اصلا شما مردها یه چیزی به اسم قلب دارین؟
    دادمهر: مرحبا.....(عینک بزرگش از چشمش بر می دارد) آقا خانمتون شاعر خیلی خوبی میشن!
    ماکان: رژان یه دفعه دیگه حرف اضافه بزنی ...حسابتو می رسم!
    رژان: مثلا چه غلطی می خوای بکنی؟ (حرص آلود) عین داداشت مثل گوسفند سلاخیم کنی!
    کاوه: آخه احمق ها چرا ندیده قضاوت می کنین؟..........یه اتفاق بود! غروبی خسته و کوفته خونه اومدم ، خانم چمدان بسته ومی خواست ترکم کنه!
    رژان: همین؟ توام حتما مثل داداش خون جلوی چشات گرفت ، مثل یه حیوون به جون اون زن بیچاره افتادی!؟
    کاوه: میدونی .....زن داداش رفتاراش کپی تو بود! (پاهایش را مقابلش دراز کرد) بی منطق و رو اعصاب...... گفتم چطور دلت می آید تقاضای طلاق بدی؟
    زن داداش یه پوزخند بهم زد و گفت بهتر از منو پیدا کرده!
    دادمهر: چه زن احمقی بود!..... آدم یه مرد معتاد و دزده و قاچاقچی رو ول می کنه؟
    ماکان: یا خدا...کاوه این همه سال تو چه غلطی کردی؟ به چه حقی گند کاریتو تو خونه من آوردی؟
    رژان: ماکان ساده تر از تو پیدا نکرده!.....الان چه اتفاقی قراره برامون بیفته؟
    کاوه: هه.....ماکان تا نیم ساعت پیش تو نبودی می خواستی باهام اونور آب بیایی؟!........آدمها چه زود رنگ عوض می کنند!
    رژان: ماکان ساده اس!....... برخلاف تو که مثل مار خوش خط وخالی!( چنگی بر صورتش می کشد) ماکان خدا بهت رحم کرد همه چیو فهمیدی!
    ماکان: داداش من آدم دو رنگ نیستم!..ولی تو تمام تصورات منو درباره خودت بهم ریختی!
    کاوه: ماکان چی رو انکار می کنی؟ تو اصلا برات مهم نبود اون پولو از کجا آوردم!
    دادمهر: خفه شین...........حموم زنونه واسم راه انداختین! کاوه پولهای منو کجا گذاشتی؟
     
    آخرین ویرایش:

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان با صدایی آرام با ماکان صحبت می کند.
    رژان:ماکان یه فکری بکن!....تو بد هچلی افتادیم! از قیافه یارو معلومه تا خلافکارهای عالمه.
    ماکان: میگی چه خاکی تو سرم بریزم؟ ....فکر می کردم شانس در خونمون زده!
    رژان: تو هنوز به اون پولها چشم طمع داری؟.....ماکان یه چیزی بهت نگفتم!
    ماکان: رژان الان وقت شوخی کردنه؟...عوض چرت و پرت گفتن ها یه راه حلی پیدا کن!
    رژان: مرحبا به شوهر شجاع من! (نیشگونی از بازوی ماکان می گیرد) تو به زودی پدر میشی!
    ماکان: چی؟...........رژان تو این موقعیت اصلا حوصله دلقک بازی ندارم!
    رژان: کاش شوخی بود!( آهی عمیق) منم تازه فهمیدم یه مسافر کوچولو داریم!
    دادمهر: اوی شما دوتا چه خبره؟(با اسلحه به رژان و ماکان اشاره می کند) شورای توطئه تشکیل دادین؟
    رژان: با ما هستی؟.....چه توطئه ای ؟ تو رو جون مادرت مارو ول کن بریم!....پولات....
    دادمهر: چرا فکر کردی قراره ولتون می کنم؟......کاوه براشون از شاهکارهای من تعریف نکردی؟
    کاوه: هه....خیلی دادمهر تو واقعا به شخصیت لجنت افتخار می کنی؟
    دادمهر:لجن؟.....من فقط شغلم تجارت مرگه!
    کاوه: اینکه مثل زالو خون صدتا جوون می مکی.... به خودت افتخار می کنی؟
    دادمهر: نچ نچ.... کاوه زبونت خیلی دراز شده! یعنی تو مثل آب زلال پاکی؟
    کاوه: لجن.... من فقط یه حلقه کوچیک از زنجیره تجارت توام!
    رژان کمی به بخاری نزدیکتر می شود.
    رژان: یا امام غریب خودت به فریادمون برس!......شما چیکاره ای؟ دزدی ؟ قاتلی؟
    دادمهر: خانم نمی خواد هیجان زده بشی! الان خودمو معرفی می کنم .....من دادمهر تاجر بزرگ مواد مخـ ـدر هستم!
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان: قا...چاقچی؟.....ماکان دیگه باید به فکر وصیت نامه باشیم!
    دادمهر: هنوز برای نوشتن وصیت نامه زوده!......قراره بازی مرگ انجام بدیم!
    کاوه: پولات تو اون ساک سیاهه اس می تونی ور داری!.........دادمهر ما حوصله دلقک بازی دیگه نداریم!
    دادمهر: دلقک بازی؟.......همه ما تو این زندگی نکبتی یه جورایی نقش دلقک داریم! کاوه الان به خودت یه نگاهی بکن! یه مرد بدبخت و بازنده واقعی هستی!
    کاوه: بازنده؟....می دونی اولین اشتباهم تو زندگی ازدواج با یه زن پر توقع بود!
    رژان: کاوه برای یه بارم شده تو زندگیت با خودت روراست باش!( غمگین) برای همین مثل یه حیوون کشتیش!
    دادمهر: کاوه ولی بهترین کارتو زندگیت کشتن زنت بود!......من به عنوان یه ریئس بهت افتخار می کنم.
    کاوه سیگاری از جیبش در می آورد، با آن بازی می کند.
    کاوه: هه....شما آدمها کارتون فقط قضاوت کردنه! من عاشق چشم های سیاه المیرا شده بودم!
    دادمهر: عشق؟.....هیچ زنی تو دنیا لیاقت دوست داشتن رو نداره!
    کاوه: ولی من احمق برای شادی و خوشبختی اون تن به هر خفتی دادم!...قاچاق و دزدی ...
    رژان: ماکان یه ذره از داداشت یاد می گرفتی!......تنها هنرت فقط نیش زبونت بود!
    ماکان: رژان .....گاهی فکر می کنم تو اصلا مغز تو کله ات هست؟ دلت می خواد منم خفت می کردم.
    دادمهر:خفه شین........الان که خوب فکر می کنم، منم یه روزی عاشق یه دختر شدم....
    کاوه: دادمهر باز چه کلکی می خوای سوار کنی؟ ( پکی عمیق به سیگار می زند) تو سنگدل ترین ریئس مافیا معروفی!
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    دادمهر از روی صندلی بلند می شود،به عکس رژان و ماکان نگاهی می اندازد.
    دادمهر: کاوه همه ما یه گذشته تلخ داریم. ( به طرف بخاری نزدیک می شود) من هیچ وقت سایه بابا به خودم ندیدم....مادرم یه زن عامی خیلی مهربون بود، با ترشی درست کردن واسه مردم منو بزرگ کرد.
    رژان: مادرت حتما به دسته گلی که تحویل جامعه داده افتخار می کنه!
    دادمهر: مادرم دستاش همیشه رنگش بنفش بود،(در خاطراتش سیر می کند) خونمون بوی سرکه و کلم و سیرمی داد.
    بچه بی دست و پایی بودم ...اول تو یه مکانیکی کار می کردم، صاحبکارم سه روز بعدش اخراجم کرد...می گفت یه بچه خنگول به دردم نمی خوره!
    کاوه: دادمهر ، یعنی باورم کنم تو که یه قاتل قصی القلبی... یه زمانی خجالتی بودی؟
    دادمهر: هه....من یه زمانی شاعر بودم.
    مرا در آغـ*ـوش بگیر...که هیچ‌کجا...خانه‌ خودِ آدم نمی‌شود!( بااسلحه بازی می کند) تو یه مغازه دیگه شاگرد شدم ، یه غروب پاییزی عاشق یه جفت چشم سیاه شدم.
    ماکان: کاوه یارو از دیوونه خونه فرار نکرده؟....احوالاتش به مشنگ ها می خوره!
    رژان: هیس...نمی بینی تو حال خودش نیست! یهو عصبانی میشه بلایی سرمون میاره!
    دادمهر: ساکت.....بقیه اشو نمی خواین گوش کنین؟( اسلحه را تهدید آمیز به طرف ماکان می گیرد) می دونی من اون دختره رو خیلی دوست داشتم ...هر روز براش گل و یه قطعه شعر سر راهش میزاشتم.
    کاوه: دادمهر تو آروم باش....هرچی دلت می خواد بگو ما گوش میدیم!....به خواستگاری دختره رفتی؟
    دادمهر: آروم؟.....یه روز یه عده آدم ریختن سرم مثل سگ زیر مشت و لگدم گرفتن!( موهایش را به چنگ می گیرد)
    یه دستمو خرد کردن ...تو یه خرابه بیرون شهر ولم کردن! سه روز تموم زیر از درد مثل مار به خودم می پیچیدم...
    ماکان چاقویی را در دستش پنهان کرده، منتظر فرصتی برای ضربه زدن به دادمهر است.
    رژان: وای خدای من ... مگه گناهت چی بود ؟...باهات اون معامله رو کردن!
    دادمهر:گـ ـناه؟......تنها گناهم عاشقی بود!
    چند ماه بعدش فهمیدم یه رقیب نامرد داشتم!.....مثل یه بزدل آدم اجیر کرده بود تا از سر راه دختره ورم داره!
    رژان: الهی دلم برات سوخت.... چه آدم کثیفی بوده! (بغض) چرا دوباره سراغ دختره نرفتی؟
    دادمهر: چند ماه مثل خر جون کندم ! می خواستم با دست پر سراغ دختره برم!....... ولی اون رقیبم عقدش کرده بود.
    ماکان با یک خیز به طرف دادمهر حمله می کند، صدای گلوله در صحنه می پیچد.
    جیغ های هیستریک رژان با صدای رعد قاطی می شود.
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    صحنه آخر
    فانوس روشنایی اندکی به کلبه داده است، دادمهر روی صندلی نشسته و پوزخندی بر لب دارد. کاوه زانوهایش را جمع کرده در شوک به سر می برد، رژان سر جسد بی جان ماکان را در آغـ*ـوش گرفته و با صدایی ریز مویه می کند.
    رژان: ای عزیزم ...ماکان جان پاشو دیگه..این ادا و اطفار چیه از خودت در میاری؟ ( با روسری خون گوشه لب جسد را پاک می کند) قول میدم دیگه اذیتت نکنم...من چه جوری تک و تنها بچمون بزرگ کنم؟
    کاوه: رژان بس کن!.....اون دیگه واسه همیشه ساکت شده!
    رژان: تو یکی خفه شو........مردک قاتل شوم! ( هق هق) مثل یه جغد نحسی ات دامن مارم گرفت!
    کاوه: مگه همینو نمی خواستی از شرش دیگه راحت شدی؟
    رژان: خدایا.....مردک دیوونه سایه سرم مرده!( اشکهایش را پاک می کند) هووی تو یارو.....
    دادمهر: جانم ..... با منی؟( لبخند هیستریکی برلب دارد) مرگ عشقتو بهت تسلیت میگم!
    رژان: دیگه طاقت این دلقک بازی تو رو ندارم.....( با قدمهای لرزان به طرف دادمهر می رود) اون اسحله تو بردار ! این عذابو تمومش کن!
    کاوه: رژان چه غلطی می کنی! ....بتمرگ سر جات! یارو به کل عقل تو سرش نیست!
    رژان: مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟...... ( دستهایش را روی صورتش می گذارد)اون دیر یا زود مارو می کشه.
    کاوه: یه کم طاقت داشته باش!....شاید دلش به رحم بیاد و تو رو ول کنه!
    دادمهر: چه خبره؟( سرش را به کج می کند) اوه رژان خانم چقدر شجاع بودی؟....اون سال ها مثل بره خودتو مظلوم نشون می دادی؟
    رژان: چی؟.....تو واقعا کی هستی؟( بهت) منو از کجا می شناسی؟!
    کاوه: دادمهر... باز چه کلک دیگه می خوای سوار کنی؟( غمگین) تو تنها برادرمو کشتی! من دیگه به آخر خط رسیدم.....رژان هیچ نقشی تو این ماجرا نداره!
    دادمهر: این زن یه دیو تو لباس فرشته اس!......چطور منو یادت نمیاد؟ ....من همون شاگرد گل فروشم! همونی که با اون شعرهای عاشقانه اش دلشو غارت کردی........بعدشم آدم فرستادی مثل یه سگ آش و لاشم کنن!
    رژان مبهوت روی زمین می نشیند.
    رژان: یا خدا......این چه امتحانیه؟....خدا از غم و غصه دارم دیوونه می شم( دست هایش را روی سرش می گذارد) تو دیگه از کدوم قبرستون زنده شدی اومدی!
    دادمهر: هه....سال ها آرزوی امروز داشتم!( با دست به سرش اشاره می کند) همه اش کینه رو کینه میزاشتم! ...آجر به آجر قلبم پر از سیاهی کردم ،تایه روز با دستهای خودم نسلتو از زمین بردارم!
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    رژان: بعد این همه سال....تو همیشه یه احمق بودی؟( اشک هایش را پاک می کند) من یه دختر تنهایی فقیر آدم اجیر کنم؟!.....خدای من واسه خودت یه سناریو درست کردی!
    دادمهر: خفه شو ...تو همه آرزوهای منو به گند کشیدی!( قهقهه)... یه رنگی و سادگی منو کشتی...من الان به آدم لجن تبدیل شدم ،همش زیر سر بی وفایی توه...
    رژان: منو مسخره کردی؟...صدتا آدم تو دنیا شکست عشقی می خورن! باید راه بیفتن تو خیابون آدمکش بشن!
    کاوه چشمهایش را با دست مالید، دست در جیب پالتویش کرد، در بیرون صدای رعد و برق شدت گرفته بود.
    دادمهر:براوو.... تو این دنیای کثیف خوب باشی ، آدم های پست مثل گرگ می درنت.....رژان اون شوهر لجن ات فقط به خاطر عشقت مثل یه حیوون له ام کرد.
    رژان: تقصیر منو و این بچه تو شکمم چیه؟( هق هق) تو رو به جون عزیزت قسم بهمون رحم کن!
    دادمهر: رحم؟....چه جوک بی مزه ای، کی به مهربونی و سادگی من رحم کرد؟
    قلبمو از سـ*ـینه ام در آوردم و تو یه چاه سی متری چالش کردم! رژان امشب می خوام انتقام قلبمو ازت بگیرم.
    رژان :ترسو.....پس چرا معطلی؟ بزار همه این درد و رنج ها تمام بشه! اگه با کشتن من باعث می شه این دلقک بازیو تموم کنی ....پس تمومش کن!
    دادمهر اسلحه رو به طرف رژان می گیرد.
    دادمهر: خب.....رژان خانم این قصه هم این جوری تموم شد! آخر همه داستان های عشقی که نباید خوب تموم شه!...خدافظ...
    کاوه: کافیه فقط یه حرکت اضافه ازت سر بزنه ، تا یه گلوله تو اون مخ پوکت خالی کنم....
     

    نارینه

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/29
    ارسالی ها
    3,432
    امتیاز واکنش
    39,880
    امتیاز
    975
    محل سکونت
    کوهستان سرد
    دادمهر:هه...کاوه شوخی خوبی نیست! ....یعنی تو جرات شلیک به منو داری؟
    کاوه: دادمهر کبیر!.......امتحانش ضرری نداره! یادت که نرفته منم یه قاتلم! همین الان از رژان فاصله بگیر!
    دادمهر: خوب ... مرد یه کمی آروم باش! (کمی از رژان فاصله می گیرد) کاوه از هوش و ذکاوتت خوشم اومده....یه جورایی غافلگیرم کردی.
    کاوه: دادمهر تو استاد نامردی هستی!
    رژان برو تو آشپزخونه.... دادمهرمن پولاتو بالا کشیدم، اگه تصفیه حسابی هم هست....مثل دوتا مرد با هم حلش می کنیم.
    رژان با ترس و لرز از زمین بر می خیزد.
    رژان: کاوه......نمی خواد خودتو قربونی ما بکنی! ( با نفرت نگاهی به دادمهر می اندازد) گذشت زمان جوهره وجود هر آدمو مشخص می کنه!
    دادمهر: اول اون ساک پولو بهم بدین!
    هر دو مرد اسلحه را به طرف هم گرفته، مراقب رفتار یکدیگر هستند.
    کاوه: رژان اون ساکو ور دار بیار....
    رژان : پول کثیف و آلوده تو بگیر( ساک سیاه را به طرفش پرت می کند) یه روز این پولها طناب دارت میشن! نمی دونم جواب خدارو تو اون دنیا چی میدی!
    دادمهر: وای.... از ترس و عذاب وجدان مردم! ......تو واقعا فکر می کنی خدای هست؟ منتظر عذاب الهی می مونیم....
    بیرون صدای رعد و برق به گوش می رسد.
    کاوه: رژان چرا بحث می کنی؟....مگه با تو نیستم، برو تو آشپز خونه....نزار بیشتر از این شرمنده ماکان باشم.
    دادمهر کوله را از زمین بر می دارد.
    دادمهر: کاوه..... اینجا آخر خط نیست!( به طرف در عقب عقب می رود) فقط اینو بدون که دادمهر هیچی رو فراموش نمی کنه! رژان ریشه های زندگی من سوختن...دیگه تو سـ*ـینه ام هیچ قلبی وجود نداره! مرگ و زندگی هیچ کس برام مهم نیست!....خدافظ...
    دادمهر از کلبه می شود، رژان کنار جسد ماکان روی زمین می نشیند.
    رژان: خدا.....چرا این شب جهنمی تموم نمیشه!....ماکانم....جواب بچتو چی بدم!
    کاوه: این جونور یه کم رفتاراش عجیب بود.....( به طرف پنجره می رود) اون دیوونه که اون بیرونه....چی فکری تو سرشه؟!.....وای خدای من می خواد کلبه رو آتیش بزنه!
    به طرف در کلبه می دود....
    کاوه: نه..... لعنتی باز شو....درو از پشت محکم بسته...( با لگد به جان در می افتاد) حیوون می خواد زنده زنده کبابمون کنه!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا