رژان: ماکان؟.....تو واقعا میخوای منو طلاق بدی؟ با پول دزدی با داداشت فرار کنی؟ همه عشق و عاشقی ات همین بود؟
کاوه: رژان خانم، مگه طلاق نمی خواستی تا راحت شی؟ میتونی راحت به آرزوهات برسی،
همین چند ساعت قبل کتک کاری نکردین؟
رژان: به شما چه ربطی داره؟(حرص) تو اصلا چرا تو کار زن و شوهر دخالت می کنی؟
ماکان زندگیشو دوست داره! برای چی رفتن به جایی که حتی آخر و عاقبت نداره، تشویقش میکنی؟
کاوه: ماکان چرا ساکت نشستی؟ من فردا به طرف مرز راه می افتم، تو هم تصمیمتو بگیر!
رژان: چه تصمیمی؟....مگه رها کردن زن و زندگی به همین راحتیه!....ماکان چرا لال شدی؟ جواب این داداشتو بده که آتیش به زندگیمون داره میزنه!
ماکان: مگه طلاق نمی خواستی؟ برادرم فقط واقعیتو میگه! از این زندگی پر تشنج خسته شدم!( از کنار سفره بلند می شود) توام میتونی طلاق بگیری ، از زندگی سخت من راحت شی!
رژان: داری شوخی میکنی؟ به همین راحتی همه چیزو تموم میکنی؟ بعد طلاق با تو چه خاکی تو سرم بریزم؟( بغض) کجا میتونم برم!
کاوه: تو که میگفتی از ماکان نفرت داری؟
پس این حرفها و حیله های جدید چی هستن؟
تو فقط ماکان واسه این میخوای که جایی برای رفتن نداری!
رژان: خفه شو....مردک! این چرت و پرتا چیه داری میگی؟(به طرف ماکان نگاه کرد) ماکان من دوستت دارم!
ماکان به طرف پنجره رفت، سیگاری آتش زد.
ماکان:رژان دیگه نمایش تموم شده! (پکی عمیق به سیگار میزند) من از عشق خامت خبر داشتم! از وقتی یه دختر کوچولو بودی، عشقت تو قلبم بود! ولی تو فقط چشمت دنبال اون شاگرد گلفروش بود! سالها سعی کردم تو ذهنت جای برای خودم باز کنم.....
کاوه: رژان خانم، مگه طلاق نمی خواستی تا راحت شی؟ میتونی راحت به آرزوهات برسی،
همین چند ساعت قبل کتک کاری نکردین؟
رژان: به شما چه ربطی داره؟(حرص) تو اصلا چرا تو کار زن و شوهر دخالت می کنی؟
ماکان زندگیشو دوست داره! برای چی رفتن به جایی که حتی آخر و عاقبت نداره، تشویقش میکنی؟
کاوه: ماکان چرا ساکت نشستی؟ من فردا به طرف مرز راه می افتم، تو هم تصمیمتو بگیر!
رژان: چه تصمیمی؟....مگه رها کردن زن و زندگی به همین راحتیه!....ماکان چرا لال شدی؟ جواب این داداشتو بده که آتیش به زندگیمون داره میزنه!
ماکان: مگه طلاق نمی خواستی؟ برادرم فقط واقعیتو میگه! از این زندگی پر تشنج خسته شدم!( از کنار سفره بلند می شود) توام میتونی طلاق بگیری ، از زندگی سخت من راحت شی!
رژان: داری شوخی میکنی؟ به همین راحتی همه چیزو تموم میکنی؟ بعد طلاق با تو چه خاکی تو سرم بریزم؟( بغض) کجا میتونم برم!
کاوه: تو که میگفتی از ماکان نفرت داری؟
پس این حرفها و حیله های جدید چی هستن؟
تو فقط ماکان واسه این میخوای که جایی برای رفتن نداری!
رژان: خفه شو....مردک! این چرت و پرتا چیه داری میگی؟(به طرف ماکان نگاه کرد) ماکان من دوستت دارم!
ماکان به طرف پنجره رفت، سیگاری آتش زد.
ماکان:رژان دیگه نمایش تموم شده! (پکی عمیق به سیگار میزند) من از عشق خامت خبر داشتم! از وقتی یه دختر کوچولو بودی، عشقت تو قلبم بود! ولی تو فقط چشمت دنبال اون شاگرد گلفروش بود! سالها سعی کردم تو ذهنت جای برای خودم باز کنم.....
دانلود رمان های عاشقانه