Pari_A
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/02/27
- ارسالی ها
- 2,766
- امتیاز واکنش
- 14,439
- امتیاز
- 746
وقتي با او همكلام ميشويم اصلا فكر نميكنيم كه او همان يلداي دلنوازان باشد. آنقدر پر شر و شور است كه تمام تصورات ما را در هم ميريزد. فكر ميكردم كه اين بار مصاحبهمان خيلي سختتر از باقي مصاحبهها باشد ولي اصلا اينطور نبود. او آنقدر صميمي همصحبتمان ميشود كه كار برايمان دوچندان راحتتر ميشود. از خودش شروع ميكند:«من سحر قريشي متولد سال 6/10/1366 و يك دي ماهي هستم. در بيمارستان ثمر گيشا به دنيا آمدم.» ...
وقتي با او همكلام ميشويم اصلا فكر نميكنيم كه او همان يلداي دلنوازان باشد. آنقدر پر شر و شور است كه تمام تصورات ما را در هم ميريزد. فكر ميكردم كه اين بار مصاحبهمان خيلي سختتر از باقي مصاحبهها باشد ولي اصلا اينطور نبود. او آنقدر صميمي همصحبتمان ميشود كه كار برايمان دوچندان راحتتر ميشود. از خودش شروع ميكند:«من سحر قريشي متولد سال 6/10/1366 و يك دي ماهي هستم. در بيمارستان ثمر گيشا به دنيا آمدم.» ...
بعدا ميگم!
قبل از اينكه وارد مدرسه بشوم به بازي و بازيگري علاقه خاصي داشتم. وقتي كه كارتون نگاه ميكردم، سعي ميكردم به جاي شخصيت آن كارتونها بازي كنم و ادايشان را درآورم. اولين باري كه جلوي دوربين رفتم، آمادگي بودم و 6 سال داشتم. حتما دختر كوچولويي را كه در بين برنامههاي نوروزي از او پرسيده ميشد:«كوچولو كجا ميري؟» و جواب ميداد:«بعدا ميگم!» را به ياد داريد. آن دختر كوچولو من بودم كه تا سيزده به در همين را تكرار ميكرد و آخر كار هم كسي نفهميد دخترك كجا ميرود. تا به راهنمايي رسيدم و وارد تاتر كودك شدم و بعد هم دبيرستان شروع شد تا لج و لجبازي.
همه ميگفتند: تو بازيگر ميشوي!
در همان زمان كودكي همه ميگفتند كه سحر تو روزي هنرپيشه ميشوي. شايد اين را در من ديده بودند و بالاخره روزي بازيگر شدم. اين آرزوي من بود و وقتي به اين آرزو رسيدم، خيلي خوب بود.
انگار از فضا آمدهايم!
بعد از سريال دلنوازان خيلي ديده شدم. اين ديده شدن من را اذيت نكرد اتفاقا خيلي هم برايم جالب بود. فقط حاشيههايي كه بعضيها برايم به وجود ميآورند آزاردهنده است. بازيگران را در هر جايي ببينند انگار از فضا آمدهاند و اين براي برخي افراد عجيب است و فكر ميكنند كه ما نبايد به جايي برويم. اين اتفاق عجيبه ولي دوستداشتني و واقعي است. آن روز در يك مركز خريد شخصي من را ديده بود و ميگفت: خانم قريشي شما اينجا چكار ميكنيد؟ و گفتم خب من هم آدمم، مگه از فضا آمدم؟!
من و سپهر با هم جابجا شديم!
تنها ديالوگي را كه از كودكي يادم مانده اين بود كه همه ميگفتند، من و سپهر، برادرم با هم جابجا شديم. از بس كه من شيطان بودم و به اصطلاح از ديوار راست بالا ميرفتم. هيچوقت بازيهاي دخترانه انجام نميدادم و اصلا يادم نميآيد كه لباس دخترانه پوشيده باشم. فوتبال بازي ميكردم و اسكيت. در فوتبال هم يا در پست حمله بازي ميكردم يا دروازهبان. من رزميكار هم هستم. علاقه خاصي به كارتون سرنتيپيتي داشتم و همه ميگفتند كه به او شباهت دارم(با خنده).
زود دلم ميشكند
نقش يلدا به من نزديك نبود ولي خودم سعي كردم كه خودم را به اين نقش نزديك كنم. اين قابل هضمتر بود كه سحر را به جاي يلدا بگذارم چون طبيعيتر ميشد. يلدا خيلي صبور بود و خودش را دست مشكلات سپرده بود تا يك جايي ميجنگيد و بعد از آن صبر ميكرد تا مشكلات حل شود. زود دلم ميشكند ولي خيلي زود هم فراموش ميكنم. مگر اينكه خيلي دلم شكسته باشد ديگر به هيچ عنوان نميتوانم فراموش كنم.
نصيحت زياد شنيدم
مردم من را كه بيرون كار ميديدند، همه ميگفتند خيلي شبيه يلدا هستم. آنقدر همه با سريال ارتباط برقرار كرده بودند، قبل از سلام كردن من را نصيحت ميكردند. (با خنده) برخوردهايي را كه ديدم خيلي زياد بودند. يادم ميآيد خانم مسني مرا در خيابان ديد و بغـ*ـل كرد و گفت:«دخترم دنيا همينه، به شوهرت برس، بايد به غذاي مرد برسي تا زندگيت سر و سامون بگيره.» من هم هيچي نميتوانستم بگويم و مردم كه ميشنيدند فقط ميخنديدند. بدترين برخوردها را از طرفداران شاهرخ استخري ديدم. از وقتي كه نقشم منفي شد و به كلاهبرداري رسيد به من ميگفتند:«خجالت نميكشي، شوهرت را ول كردي و به عموت چسبيدي؟!»
محبوبيت را دوست دارم
دوست دارم در عرصه بازيگري تا جايي پيش بروم كه محبوب باشم. دوست ندارم حتما سوپراستار بشوم. سوپراستاري كه نزد مردم محبوبيت نداشته باشد بيفايده است. اول دوست دارم كه مردم دوستم داشته باشند بعد ... كارهايم را گزيده انتخاب ميكنم و كار و فيلمنامه هنري را بيشتر از كار تجاري دوست دارم. دوست دارم با كارگردانهايي هم كار كنم كه فيلمهاي هنري ميسازند. شايد در اين مدت فيلمنامه خيلي به دستم رسيده باشد ولي پركاري را دوست ندارم. دوست دارم اگر كاري را هم انجام ميدهم كار ماندگاري باشد. از بين تمام نقشها، نقش منفي را خيلي دوست دارم. اكثر دوستهاي من ميگويند چهرهات خيلي مظلوم است ولي زماني كه عصباني ميشوي پوزخندهايت دقيقا مثل پوزخندهايي است كه در فيلم ميزني. نقش منفي را دوست دارم چون خيلي جاي كار دارد.
غرور، هرگز
دچار غرور نشدم، اما نگاهم نسبت به خودم و آيندهام تغيير كرده و هدفم براي ادامه زندگي عوض شده، حالا همه مرا ميشناسند و بايد بهتر از گذشته باشم، گرچه سعي كردم، رابـ ـطهام با اطرافيان تفاوتي با گذشته پيدا نكند.
عاشق غذاهاي تند هستم
من عاشق غذا و غذا خوردن هستم. غذاهاي خيلي تند را بيشتر ميپسندم. مرغ و ماهي را بيشتر از گوشت قرمز دوست دارم. از غذاهاي خانگي خيلي به سبزي پلو با ماهي و از فست فودها هم به اسلايسي علاقه دارم.
تكه كلام من ....
«عاشقتم»؛ اين تكه كلام من است. هميشه و در هر شرايطي خدا را شكر ميكنم، چه در زمان خوشي و چه زماني كه مشكلي برايم پيش آمده باشد. زيباترين ديالوگ اين است كه به كساني كه دوستشان داريم بگوييم:«خدا حافظت باشه!»
وقتي با او همكلام ميشويم اصلا فكر نميكنيم كه او همان يلداي دلنوازان باشد. آنقدر پر شر و شور است كه تمام تصورات ما را در هم ميريزد. فكر ميكردم كه اين بار مصاحبهمان خيلي سختتر از باقي مصاحبهها باشد ولي اصلا اينطور نبود. او آنقدر صميمي همصحبتمان ميشود كه كار برايمان دوچندان راحتتر ميشود. از خودش شروع ميكند:«من سحر قريشي متولد سال 6/10/1366 و يك دي ماهي هستم. در بيمارستان ثمر گيشا به دنيا آمدم.» ...
بعدا ميگم!
قبل از اينكه وارد مدرسه بشوم به بازي و بازيگري علاقه خاصي داشتم. وقتي كه كارتون نگاه ميكردم، سعي ميكردم به جاي شخصيت آن كارتونها بازي كنم و ادايشان را درآورم. اولين باري كه جلوي دوربين رفتم، آمادگي بودم و 6 سال داشتم. حتما دختر كوچولويي را كه در بين برنامههاي نوروزي از او پرسيده ميشد:«كوچولو كجا ميري؟» و جواب ميداد:«بعدا ميگم!» را به ياد داريد. آن دختر كوچولو من بودم كه تا سيزده به در همين را تكرار ميكرد و آخر كار هم كسي نفهميد دخترك كجا ميرود. تا به راهنمايي رسيدم و وارد تاتر كودك شدم و بعد هم دبيرستان شروع شد تا لج و لجبازي.
همه ميگفتند: تو بازيگر ميشوي!
در همان زمان كودكي همه ميگفتند كه سحر تو روزي هنرپيشه ميشوي. شايد اين را در من ديده بودند و بالاخره روزي بازيگر شدم. اين آرزوي من بود و وقتي به اين آرزو رسيدم، خيلي خوب بود.
انگار از فضا آمدهايم!
بعد از سريال دلنوازان خيلي ديده شدم. اين ديده شدن من را اذيت نكرد اتفاقا خيلي هم برايم جالب بود. فقط حاشيههايي كه بعضيها برايم به وجود ميآورند آزاردهنده است. بازيگران را در هر جايي ببينند انگار از فضا آمدهاند و اين براي برخي افراد عجيب است و فكر ميكنند كه ما نبايد به جايي برويم. اين اتفاق عجيبه ولي دوستداشتني و واقعي است. آن روز در يك مركز خريد شخصي من را ديده بود و ميگفت: خانم قريشي شما اينجا چكار ميكنيد؟ و گفتم خب من هم آدمم، مگه از فضا آمدم؟!
من و سپهر با هم جابجا شديم!
تنها ديالوگي را كه از كودكي يادم مانده اين بود كه همه ميگفتند، من و سپهر، برادرم با هم جابجا شديم. از بس كه من شيطان بودم و به اصطلاح از ديوار راست بالا ميرفتم. هيچوقت بازيهاي دخترانه انجام نميدادم و اصلا يادم نميآيد كه لباس دخترانه پوشيده باشم. فوتبال بازي ميكردم و اسكيت. در فوتبال هم يا در پست حمله بازي ميكردم يا دروازهبان. من رزميكار هم هستم. علاقه خاصي به كارتون سرنتيپيتي داشتم و همه ميگفتند كه به او شباهت دارم(با خنده).
زود دلم ميشكند
نقش يلدا به من نزديك نبود ولي خودم سعي كردم كه خودم را به اين نقش نزديك كنم. اين قابل هضمتر بود كه سحر را به جاي يلدا بگذارم چون طبيعيتر ميشد. يلدا خيلي صبور بود و خودش را دست مشكلات سپرده بود تا يك جايي ميجنگيد و بعد از آن صبر ميكرد تا مشكلات حل شود. زود دلم ميشكند ولي خيلي زود هم فراموش ميكنم. مگر اينكه خيلي دلم شكسته باشد ديگر به هيچ عنوان نميتوانم فراموش كنم.
نصيحت زياد شنيدم
مردم من را كه بيرون كار ميديدند، همه ميگفتند خيلي شبيه يلدا هستم. آنقدر همه با سريال ارتباط برقرار كرده بودند، قبل از سلام كردن من را نصيحت ميكردند. (با خنده) برخوردهايي را كه ديدم خيلي زياد بودند. يادم ميآيد خانم مسني مرا در خيابان ديد و بغـ*ـل كرد و گفت:«دخترم دنيا همينه، به شوهرت برس، بايد به غذاي مرد برسي تا زندگيت سر و سامون بگيره.» من هم هيچي نميتوانستم بگويم و مردم كه ميشنيدند فقط ميخنديدند. بدترين برخوردها را از طرفداران شاهرخ استخري ديدم. از وقتي كه نقشم منفي شد و به كلاهبرداري رسيد به من ميگفتند:«خجالت نميكشي، شوهرت را ول كردي و به عموت چسبيدي؟!»
محبوبيت را دوست دارم
دوست دارم در عرصه بازيگري تا جايي پيش بروم كه محبوب باشم. دوست ندارم حتما سوپراستار بشوم. سوپراستاري كه نزد مردم محبوبيت نداشته باشد بيفايده است. اول دوست دارم كه مردم دوستم داشته باشند بعد ... كارهايم را گزيده انتخاب ميكنم و كار و فيلمنامه هنري را بيشتر از كار تجاري دوست دارم. دوست دارم با كارگردانهايي هم كار كنم كه فيلمهاي هنري ميسازند. شايد در اين مدت فيلمنامه خيلي به دستم رسيده باشد ولي پركاري را دوست ندارم. دوست دارم اگر كاري را هم انجام ميدهم كار ماندگاري باشد. از بين تمام نقشها، نقش منفي را خيلي دوست دارم. اكثر دوستهاي من ميگويند چهرهات خيلي مظلوم است ولي زماني كه عصباني ميشوي پوزخندهايت دقيقا مثل پوزخندهايي است كه در فيلم ميزني. نقش منفي را دوست دارم چون خيلي جاي كار دارد.
غرور، هرگز
دچار غرور نشدم، اما نگاهم نسبت به خودم و آيندهام تغيير كرده و هدفم براي ادامه زندگي عوض شده، حالا همه مرا ميشناسند و بايد بهتر از گذشته باشم، گرچه سعي كردم، رابـ ـطهام با اطرافيان تفاوتي با گذشته پيدا نكند.
عاشق غذاهاي تند هستم
من عاشق غذا و غذا خوردن هستم. غذاهاي خيلي تند را بيشتر ميپسندم. مرغ و ماهي را بيشتر از گوشت قرمز دوست دارم. از غذاهاي خانگي خيلي به سبزي پلو با ماهي و از فست فودها هم به اسلايسي علاقه دارم.
تكه كلام من ....
«عاشقتم»؛ اين تكه كلام من است. هميشه و در هر شرايطي خدا را شكر ميكنم، چه در زمان خوشي و چه زماني كه مشكلي برايم پيش آمده باشد. زيباترين ديالوگ اين است كه به كساني كه دوستشان داريم بگوييم:«خدا حافظت باشه!»