مصاحبه و گفتگو گفتگو با کارگردان «من دیهگو مارادونا هستم»

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 138
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*فریال*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
7,020
امتیاز واکنش
7,770
امتیاز
465
محل سکونت
لارستان
«من دیهگو مارادونا هستم» بهعنوان ششمین فیلم بلند بهرام توکلی از چند جهت فیلم بحثبرانگیزی محسوب میشود. نخست اینکه اولین فیلم اوست که موقعیتهای کمیک دارد و در آن از روایتهای تلخ و شخصیتهای بهبنبسترسیده در فیلمهای قبلی کمتر خبری هست و با شخصیتهای متعدد و میزانسنهای شلوغ روبهرو هستیم و از طرف دیگر، انواع و اقسام هجوها و ارجاعها در آن قابلشناسایی است؛ از ارجاع به فیلمهای قدیمی سینمای ایران گرفته تا هجو پایان خوشی که از طریق ممیزها به سینمای ایران تحمیل میشود و از همه مهمتر اینکه نیازهای مخاطب عام هم در آن لحاظ شده است. توکلی که فیلمهای قبلیاش انواع و اقسام جوایز داخلی را گرفته، با این فیلم در چندین رشته کاندیدای جشنواره سال گذشته فجر شد و چهار جایزه سیمرغ صدابرداری، سیمرغ بازیگر مکمل مرد، دیپلم افتخار کارگردانی و جایزه ویژه هیأت داوران را کسب کرد. با او درباره روایت و ساختار این فیلم گفتوگو کردهایم.

553380_945.jpg


مهمترین ویژگی بارز فیلمنامه، دیالوگهای حجیم و پینگپنگی میان شخصیتهاست. چقدر در فیلمنامه طراحی شده بود و چقدر حاصل تمرین در اجرا بوده است؟ تا چه حد بازیگران را آزاد میگذاشتید که بداهه کار کنند؟

بیش از ٩٠ درصد معمولا در فیلمنامه طراحی شده اما بازنویسی آخر را میگذارم بعد از انتخاب بازیگران و تمرینها. چراکه هر بازیگری همراه خود ایدههایی میآورد و اصلا تسلط ادای دیالوگها میان بازیگران متمایز است. خیلی فضایی نبود که بداهه موردنیاز باشد. شوخیها باید درست در میآمد و بهخاطر همین بیشتر در فیلمنامه آورده شده بود.

برخی در زمان جشنواره این ایراد را وارد کردند که حجم زیاد دیالوگها باعث شده فیلم صرفا به یک نمایش رادیویی بدل شود. چقدر با این گزاره موافقید؟

هدف ما با این دیالوگها ایجاد سرسام فرساینده بود. تأکید داشتیم بر این افراط که با فرهنگ ما هم انطباق دارد. ما معمولا زیاد حرف میزنیم، با صدای بلند حرف میزنیم و مدام بر حرف خودمان در بحثها پافشاری میکنیم و اصلا نظر طرف مقابل را نمیشنویم. عارضهای که شخصیتهای فیلم هم به آن مبتلا هستند. فیلم قرار بود این سرسامها را تصویر کند.

من دیهگو... را میتوان بهعنوان کمدی ابزورد تلقی کرد؟

من خودم را قاضی مناسبی برای پاسخ به این سؤال نمیدانم. روزهای اول جشنواره گفتم یک فیلم اجتماعی است با یک تلقی غیرجدی نسبت به برخی عادتهای فرهنگیمان در منازعات و حتی نام کمدی را به کار نبردم. در کمدی در انتها باید یک فرحبخشی باشد و در این فیلم اصلا قرار نبود فرحبخشی رخ دهد. ما واژهها را معمولا با کارکرد و معنای اولیهشان به کار میبریم که به نظرم درست نیست. سینمای امروز کلا از بستهبندیشدن و این خطکشیها فرار میکند.

قسمت عمده فیلم صرف جدالهای لفظی و فیزیکی خانواده آذر و آزاده (گلاب آدینه) میشود که یکدستی و انسجام در میان بازیها را میتوان بهعنوان یکی از نقاط قوت ساختاری فیلم به حساب آورد. دورخوانی میکردید یا راهکارهای دیگری داشتید؟ توازن میان بازیگران پیشکسوتی مثل گلاب آدینه و جمشید هاشمپور و بازیگران تازهکاری مثل مهسا علافر و سارا بهرامی را چطور برقرار کردید؟

به نظرم هدف اصلی تمرینکردن در فیلمهایی که پرسوناژ زیاد دارند همین است که شما، هم بازیگرها را به هم نزدیک کنید، هم شناخت دقیقی نسبت به کنشها و واکنشهای همدیگر پیدا کنید و از همه مهمتر مجموعه این شناخت را با روایت و ساختار فیلم انطباق دهید. تمرینهای ما هدفش همین بود. حدود سه هفتهای تمرین کردیم. به نظرم یکی از مهمترین کارهای یک کارگردان حفظ یکدستی بازیهاست. بازیگر مسئول حفط یکدستی بازی خودش در طول یک پلان است و طبیعی است که شیوه تدوین و جایگاه آن پلان و نتیجه نهایی را نمیداند. حتی نمیدانند که بازی آنها از کجا کات خواهد خورد. پس کیفیت خوب و کیفیت بد یک بازیگر، قسمت عمدهاش به کارگردان مربوط میشود.

از ضعفهای فیلم میتوان به موقعیتها و شخصیتهایی اشاره کرد که میشد حذف شوند یا کمتر مورداستفاده قرار گیرند؛ مثلا سخنرانی طولانی فرناز در دفاع از نظریهاش که قدری زائد به نظر میرسید؟

این صحنه شوخی بود با صدور بیانیههایی که فکر میکنند محتوا و بیان مهمی دارند اما دراصل بیمعنی هستند. یا حضور صابر ابر که میشد فقط بهصورت تلفنی باشد. در پایان فیلم این حضور پررنگ میشود، وقتی فرهاد را تهدید میکند که پایان دلخواه خودش را رقم بزند و اصلا زمینهچینی برای خودسوزی فرهاد. درواقع پایانبندی فیلم وابسته به حضور فیزیکی شخصیت صابر ابر است.

بگومگوهای زیادی که در ابتدای فیلم وجود دارند، نمیشد از حجمشان کم کرد؟

این میزان از بگومگوها به آن سرسامی که مدنظرمان بود در نتیجه فضاسازی فیلم هم مؤثر بود.

عارضهای که معمولا در سینمای ایران رخ میدهد این است که مدام فیلم یک کارگردان را به کارهای قبلی و در برخی موارد به زندگی شخصی او ربط میدهند. میتوان به من دیهگو... بهعنوان یک فیلم مستقل نگاه کرد؟

یکی از مهمترین معضلاتی که نه در سینما که کلا در عرصه تفکر و فرهنگ داریم این است که باید همهچیز را بستهبندی کنیم. اگر در پدیدهای نمیتوانیم بر تمام اجزایش مسلط باشیم ما را عصبانی میکند. مدام با خطکش اندازهگیری میشود. اولین و راحتترین خطکشیها هم مقایسه فیلم با کارهای قبلی است. خطکش در کشور ما خیلی طرفدار دارد! آدمها از سیالبودن خیلی هراس دارند.

فیلم «بیگانه» آنطور که باید، موردتحسین واقع نشد. میتوان این فیلم را نوعی واکنش نسبت به بیگانه در نظر گرفت؟ برخی اشاره کردهاند با این فیلم خواستهاید به وجه سرگرمی سینما توجه کنید و شاید مهارت خودتان را به رخ بکشید. مثلا قبل از اکران هر فیلم سریع فیلم بعدی را آغاز میکنید که میتواند این شائبه را ایجاد کند که نقد منتقدان و بازخورد مخاطبان برای شما مهم نیست.

کاملا سعی میکنم دوری کنم و برای همین سریع پیشتولید فیلم بعدی را شروع میکنم. نقد برای مخاطب است و نه برای فیلمساز.

بالاخره نقد و تحلیل میتواند زوایایی از فیلم را که ممکن است از طرف فیلمساز خودآگاهانه نباشد، شناسایی کند و در فیلم بعدی به کمکش آید. یعنی نقدها را دنبال نمیکنید؟

الان خیلی دنبال نمیکنم. به نظرم نقد فیلمساز را گمراه میکند. نقد مثبت باعث میشود فیلمساز دچار توهم و خودآگاهی شود و نقد منفی فیلمساز را دچار تغییر مسیر واکنشی میکند؛ مگر من کلا چقدر زندهام و زمان دارم؟ چرا برای من باید مهم باشد که فلان فرد درباره فیلمم چه نظری میدهد؟ مگر میشود نظر همه مخاطبان را پرسید؟ برای فیلمساز قاعده باید این باشد که با همه وجودش کار کند. فقط همین. عمر ما کوتاهتر از این حرفهاست.

552891_525.jpg


از معدود دفعاتی است که در روایت کمیک، از کلیشهها پرهیز میشود. مثلا شخصیتها دارای شناسنامه و هویت مستقل ترسیم شدهاند. از شخصیت فرهاد (سعید آقاخانی) که خودش را عقل کل میداند تا شخصیت فرناز (ویشکا آسایش) که میخواهد به هر ترتیب که شده پاپآرت را با زندگی روزمره انطباق دهد. چطور به این شخصیتپردازی دست پیدا کردید؟

به نظرم سینمای کمدی بهخصوص در چند سال اخیر خیلی شعور مخاطب را دستکم میگیرد. یا توهین به یک لهجه و قوم یا استفاده از کجوکولهکردن صورت بازیگران، واقعا تأسفآور است که اینها هنوز برای بخش زیادی از مخاطبان خندهآور است. که خوشبختانه در فیلم شما خبری از اینها نیست. چون این صحنهها به نظرم خندهدار نیستند. اینها عصبیام میکند. به نظرم کمدی موقعی شکل میگیرد که یک مسیر کلی با بیمنطقی مواجه شود. اصرار بر بیمنطقی بیشتر برای من خندهدار است. مثلا چطور میشود شخصیتها آنقدر بر دیدگاه بیمنطق خودشان اصرار میکنند؟ چندان بیننده فیلمهای کمدی متعارف نیستم.

مثلا چارلی چاپلین، باستر کیتون و... برای شما جذاب نیستند؟

آنها که نابغه بودند. مثلا به ذهن چه کسی میرسد که در فیلم «ژنرال» مثل باستر کیتون حتی در عبور قطار از یک ایست ساده هم کمدی ایجاد کند. این مثالها که دستنیافتنی و خاصاند.

در سینمای چند دهه اخیر کارهای کدام کمدیساز را دنبال میکنید؟

تکفیلمهایی از فیلمسازهای مختلف. یک فیلمساز خاص نیست.

پایان فیلم را میتوان بهعنوان جذابترین بخش فیلم در نظر گرفت. چقدر حاصل تجریبات شما در مناسبات فرامتنی سینماست و چقدر خود فیلمنامه ایجاب میکرد که این تغییر مسیر در درام را به کار گیرید؟ قرار بود هجو یکسری کهنالگوها باشد؟

هر دو بود. ما یک نویسنده بیاستعداد داریم که نمیتواند چیزی خلق کند و به این نتیجه میرسد که از همان واقعیت پیرامون بنویسد که آن هم از کنترل او خارج میشود. هم اقتضای درام بود و هم حاصل تلقی من از خیلی از کارهای نمایشی و شوخی با آنها. بحث هجو هم نبود و بیشتر میخواستم شوخی کنم. مثلا میزانسنهایی که در سریالها دیده میشود که دو نفر با هم حرف میزنند، شوخی با یکسری موقعیتها و بازیها بود. مثلا برای سکانس بیمارستان ما یک لوکیشن میخواستیم که همیشه در سریالها استفاده میشود. بامزهاش این بود که در آن بیمارستان سه گروه همزمان کار میکردند و بعضی وقتها در کادر ما میآمدند! به بازیگرها توضیح میدادم که یکی از پایانهای مصنوعی را هم باید کپی کنیم و برای خانم آدینه یا هومن سیدی یا پانتهآ پناهیها یا مهسا علافر خیلی سخت بود. اینکه هرکاری تابهحال در بازیشان نکرده بودند را حالا در آن پایان تصنعی انجام دهند. بعد از هر برداشت کلی ماجرا داشتیم.

از فیلم شما برداشتهای مختلفی شده است. مصداق برخی را میتوان در خود فیلم یافت و برخی را نه. مثلا برخی از درگیریهای آدمها بهعنوان مشتی نمونه خروار یاد میکنند؛ بهعنوان نماد درگیرهای سیـاس*ـی که همه در درگیری، بیگانهها را بهعنوان مقصر معرفی میکنند؛ مانند نویسنده که در انتهای داستان همه کاسهکوزهها را سر مارادونا میشکند! یا برخی میگویند شخصیتهایی که صابر ابر و جمشید هاشمپور بازی میکردند، هجو پرسونای شکلگرفته آنها نزد مخاطب بوده است. نظرتان درباره این برداشتها چیست؟ اصلا این ویژگی را میتوان بهعنوان نقطه ضعف و قوت در نظر گرفت؟

هدف ما نمایش شوخی با یک سری عادتهای فرهنگی و خانوادگی بود. تأویلهای دیگر به خود تأویلکنندهها مربوط است. درضمن من با این کلمه هجو مسئله دارم. من بیشتر شوخی کردم تا هجو.

552890_428.jpg


استقبال منتقدان در جشنواره و مردم در اکران عمومی چطور بود؟

من راضیام.

در حال حاضر مشغول چه پروژهای هستید؟ ممکن است این گرایش به کمدی را دنبال کنید؟ یا ادامه کارهای قبلی؟

مشغول نوشتن فیلمنامهای هستم که نه کمدی است و نه ادامه فیلمهای قبلیست. در آستانه گرفتن پروانه ساخت هستیم.

شما از آندست فیلمسازانی هستید که فکر میکنند باید عرصه و ژانرهای مختلف را در فیلمسازی تجربه کنند؟

بایدی در کار نیست. دوست دارم اینها را تجربه کنم. مثلا فیلم پلیسی و جنگی را دوست دارم. فیلم موزیکال را خیلی دوست دارم. ماجرا را خیلی سادهتر میبینم. شرایطی را مهیا میکنم که یکسری ایدهها را بسازم و سعی میکنم از این فرصتها لـ*ـذت ببرم. برای من شبیه یکجور تفریح است.

حرف پایانی؟

دوست دارم تأکید کنم همانطور که در تیتراژ اشاره میشود این فیلم محصول یک کار گروهی است. در تیتراژ فیلم تأکید کردم که محصول ذهن و اجرای همه عوامل فیلم است. چراکه اگر آدم دیگری بود غیر از هومن بهمنش یا بهرام دهقانی و دیگران، قطعا نتیجه فرق میکرد. همه نقاط قوت و ضعفش محصول یک تیم است. کارگردانهای ما دچار یک توهم هستند که خارج از ایران این توهم را ندارند. در ایران اهمیت و ارزش عوامل گروه فروکاسته شده به نام یک کارگردان؛ اما همه میدانیم که فیلم محصول یک کار گروهی است. با اینکه این موضوع از بدیهیات است اما نیاز هست به یادآوری، برای همین از گروه این فیلم تا تدارکاتیهای عزیز، تشکر میکنم.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا