- عضویت
- 2016/12/05
- ارسالی ها
- 3,432
- امتیاز واکنش
- 23,507
- امتیاز
- 746
- سن
- 23
سلام، میخوام چندتا سوال کنم ازت که ببینم مرخصت کنیم یا نه!
_ سلام، بپرسید دکترجان!
چندروزه میبینمت که گوشهی حیاط میشینی و مشغول فکر کردنی، به چی فکر میکنی؟
_ به کارهایی که قبل از مُردن باید انجام بدم دکترجان.
خوبه، بهنظرت میتونی؟
_ دقیق نمیدونم، سخته.
برنامهریزی کنی میتونی!
_ امیدوارم، خود شما چی دکتر، فکر کنید ۲۴ ساعت وقت داری، چهکار میکنی؟
من؟ نمیدونم، تاحالا بهش فکر نکردم!
_ سادههاشو بگین.
شاید صبح که از خونه زدم بیرون اول به اون خانمی که همیشه سرکوچه منتظر سرویسه سلام کنم و بگم چقد با اون شال سبزرنگ قشنگتره و بیشتر سرش کنه. برم تو یه قهوهخونه یه املت درستوحسابی بخورم با پیاز فراوون و بعد شروع کنم قدم زدن تو بازار، برای خودم بچرخم تا ظهر. ظهرم برم پارکشهر، یه گوشه دنج پیدا کنم و به چندنفر زنگ بزنم. به یکی باید برخلاف همیشه که میرنجوندمش بگم دوست دارم، به یکی هم فحش خواهرومادر بدم و بگم چقد ازش متنفرم و همه اینسالها الکی بهش احترام میذاشتم! بعد برم به یکی تنه بزنم و باهاش دعوا کنم، اصلا دلم لک زده واسه یه کتککاری، مهم نیست بخورم یا نه! بعد دعوا برم یه هندونه بخرم و بکوبشم زمین و همونجا با دست بخورمش و دهنمو با آستینم پاک کنم. برم محلهی قدیمیمون و از دیوار خونهی اقدس خانم برم بالا و اون یاسهای روی درشون رو حسابی بو کنم تا سرم گیج بره.
_ چه خوب دکتر! بعدش؟
بعدشو نمیدونم، فعلا همینا به ذهنم رسید!
_ اینایی که گفتی نهایتش دهساعت بشه، چرا نمیکنی؟
فرصت نمیشه!
_ میشه! این همه چیزای کوچیک و ساده مونده تو دلت و نمیخوای انجام بدی فقط به این دلیل که وقت نیست؟ گور پدر وقت و نشدن و ساعت و کار و فلان، پاشو برو انجام بده!
جدی؟ پس اینجارو چه کنم؟
_ اینجا به درک، خودتو مرخص کن امروز، من هستم و حواسم هست!
به کسی نگی پس، من برم و بیام!
_ برو، به سلامت.
فعلا خدافظ.
خدافظ. خانم منشی دکتر بعدی لطفا!
شما چی؟
اگر یک روز داشتین که هرکاری که دلتون میخواست رو میتونستین انجام بدین، چیکارا میکردین؟یک روز آزادی، که هرکاری کنی (حتی قتل)
کسایی که ازشون متنفری؟
کسایی که دوسشون داری؟
کسایی که فراموششون کردی؟
کسایی که فراموشتون کردن؟
هرچی به ذهنتون میرسه بگین
_ سلام، بپرسید دکترجان!
چندروزه میبینمت که گوشهی حیاط میشینی و مشغول فکر کردنی، به چی فکر میکنی؟
_ به کارهایی که قبل از مُردن باید انجام بدم دکترجان.
خوبه، بهنظرت میتونی؟
_ دقیق نمیدونم، سخته.
برنامهریزی کنی میتونی!
_ امیدوارم، خود شما چی دکتر، فکر کنید ۲۴ ساعت وقت داری، چهکار میکنی؟
من؟ نمیدونم، تاحالا بهش فکر نکردم!
_ سادههاشو بگین.
شاید صبح که از خونه زدم بیرون اول به اون خانمی که همیشه سرکوچه منتظر سرویسه سلام کنم و بگم چقد با اون شال سبزرنگ قشنگتره و بیشتر سرش کنه. برم تو یه قهوهخونه یه املت درستوحسابی بخورم با پیاز فراوون و بعد شروع کنم قدم زدن تو بازار، برای خودم بچرخم تا ظهر. ظهرم برم پارکشهر، یه گوشه دنج پیدا کنم و به چندنفر زنگ بزنم. به یکی باید برخلاف همیشه که میرنجوندمش بگم دوست دارم، به یکی هم فحش خواهرومادر بدم و بگم چقد ازش متنفرم و همه اینسالها الکی بهش احترام میذاشتم! بعد برم به یکی تنه بزنم و باهاش دعوا کنم، اصلا دلم لک زده واسه یه کتککاری، مهم نیست بخورم یا نه! بعد دعوا برم یه هندونه بخرم و بکوبشم زمین و همونجا با دست بخورمش و دهنمو با آستینم پاک کنم. برم محلهی قدیمیمون و از دیوار خونهی اقدس خانم برم بالا و اون یاسهای روی درشون رو حسابی بو کنم تا سرم گیج بره.
_ چه خوب دکتر! بعدش؟
بعدشو نمیدونم، فعلا همینا به ذهنم رسید!
_ اینایی که گفتی نهایتش دهساعت بشه، چرا نمیکنی؟
فرصت نمیشه!
_ میشه! این همه چیزای کوچیک و ساده مونده تو دلت و نمیخوای انجام بدی فقط به این دلیل که وقت نیست؟ گور پدر وقت و نشدن و ساعت و کار و فلان، پاشو برو انجام بده!
جدی؟ پس اینجارو چه کنم؟
_ اینجا به درک، خودتو مرخص کن امروز، من هستم و حواسم هست!
به کسی نگی پس، من برم و بیام!
_ برو، به سلامت.
فعلا خدافظ.
خدافظ. خانم منشی دکتر بعدی لطفا!
شما چی؟
اگر یک روز داشتین که هرکاری که دلتون میخواست رو میتونستین انجام بدین، چیکارا میکردین؟یک روز آزادی، که هرکاری کنی (حتی قتل)
کسایی که ازشون متنفری؟
کسایی که دوسشون داری؟
کسایی که فراموششون کردی؟
کسایی که فراموشتون کردن؟
هرچی به ذهنتون میرسه بگین
آخرین ویرایش:



