من به همه چیز حسادت میکنم!
به بادی که تو را لمس میکند.
سایهای که به پاهایت چنگ میزند.
و حتی به آن شاخه درختی که چشم به سبز شدنش داری!
برایت گفته بودم؟
من حتی به کتابهایی که ورق میزنی
هم حسادت میکنم!
به آفتابی که از لای پنجرهی اتاق به پلکهایت میچسبد،
به ماهی که تو را خواب میکند،
و به خوابی که در آن قدم میزنی،
حسادت میکنم!
دلم میخواهد همهی اینها، من باشم.
موهایت را عاشقانه ورق بزنم!
به صورتت نور بتابانم.
و با نسیم ملایمی لبهایت را نوازش کنم،
تا سبزی برگ را لبخند بزنی...!
دستانت را بگیرم
و تو را به قدم زدن در خُنَکای دم صبح دعوت کنم.
پشت به آفتاب
سمت مغرب را بگیریم و برای سایهی زیر پاهایمان
دست تکان دهیم...
تسویه حساب کردن با گذشته، به این معناست که ما باید هرگونه کار ناتمام در رابـ ـطه با هر شخص، پروژه یا فعالیتی را که با آن درگیر بودهایم به سرانجام برسانیم.
ما نمیتوانیم زندگی جدید خود را روی ستونهای سست گذشته؛ کارهای ناتمام؛ قراردادهای لغو شده و کلا مسائل حل نشده بنا کنیم.
اگر بدون حل مسائل مربوط به گذشته، یا اتمام کارهای ناتمام بخواهیم به سمت آینده حرکت کنیم، به احتمال زیاد دوباره خود را در همان گذشته و با همان شرایط پیدا خواهیم کرد.
اگر دوستش دارید
به زبان بیاورید
پانتومیم که بازی نمیکنید
از ترس باختن با اشاره میخواهید بفهمانید
شما واقعا دوستش دارید و به زبان نمیآورید و یکی از راه میرسد که بیهیچ عشقی تکه کلامش"دوستت دارم" است
میآید ،میگوید ، میبَرد دلش را،
و شما میمانید و دوستت دارم هایی که ناگفته مانده!
به تو گفتم: "دوستت دارم"، گفتی: چرا
به او گفتی: "دوستت دارم"، گفت: ممنون
وَ هر روز، این چرخه ی معیوب
بینِ ما آدم ها
ادامه پیدا می کند
وَ اما ای کاش می دانستیم که
"جوابِ "دوستت دارم
چرا، ممنون، ما بیشتر، جانِ دلمی نیست ،
قهر کردن، قیافه گرفتن، ترسیدن، نماندن
فرار کردن و دور شدن هم نیست
"جوابِ "دوستت دارم
فقط "دوستت دارم" است
"دوستت دارم"
فرصتی برای ترسیدن نیست...!
از گفتن حرف های رک و پوست کنده و بدون تعارف نترس.
از تغییر دادن مسیر زندگی ات که باعث شده استعدادت را نادیده بگیری!
از تمام کردن رابـ ـطه ای که در آن به شعور تو توهین میشود!
(از تنهایی نترس...تنهایی شرف دارد به دو نفره های بی هدف)
از ایستادن در مقابل مافوق ات(استاد و رئیس و مدیر...)که حقوق تو را نادیده گرفته اند، هر چند موقعیت اجتماعی ات به خطر بیافتد!
(گاهی باید به چشم های یک نفر زل بزنی و بگویی : هی تو خیلی احمقی!)
از ریسک کردن
از بی ملاحظه بودن!
از زندگی کردن بدون ترس...نترس!
زندگی با ترس به نوشیدن چای یخ کرده میماند!
که هیچ قندی در آن حل نمیشود!
میدانی چیست رفیق؟
با ترس اگر زندگی کنی
یک روز به خودت می آیی و میبینی
زندگی ات از دهن افتاده...!
دیروز به مادربزرگم زنگ زدم.
بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم
نمی خواهم ارتباطمان قطع شود.
هر وقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم
تلفنش بوق میزند
بوق میزند
بوق میزند
وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است
الان چند سال میشود هر وقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم.
شماره " بیرون " را هم ندارم زنگ بزنم بگویم : " به مادربزرگم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده "!
دوست من اگر مادر بزرگ تو هنوز خانه است و نرفته " بیرون "
امروز بهش زنگ بزن
برو پیشش
باهاش حرف بزن
یک عالمه بوسش کن
صورتتو بچسبون به صورتش
محکم بغلش کن
بگو که دوستش داری
و گرنه وقتی بره " بیرون " خیلی باید دنبالش بگردی
باور کنید " بیرون " شماره ندارد..
مثلا همین حالا
که فکرش را هم نمیکنم
دلت تنگ شود
دلت خیلی تنگ شود
و یادت برود که از من دلخوری
اصلا یادت بیاید
اما آنقدر دلت تنگ شده باشد
که تاب نیاوری
چشمهایت را ببندی
یک نفس عمیق بکشی
و برایم بنویسی
هنوز هم معتقدم
دلایلت خودت را هم قانع نکرده است
چه برسد مرا !
هنوز هم معتقدم
دلایلت کفافِ به گند کشیدنِ رابـ ـطه ی خاله سوسکه و آقا موشه را هم نمی دادند
چه برسد به رابـ ـطه ی ارزشمندی که من در ذهنم ساخته بودم ...
ولی من قانع شده ام عزیزم !!
من لابه لای دلایلِ قانع ناکننده ات
به طرز معجزه آسایی قانع شده ام
که اساسا دلیل نمی خواهم برای قانع شدن .
همین که دوستم نداری
یا آنقدرها نداری
که حالم را
که دلم را
که حضورم را
که خودم را
تکیه گاه شوی و تره خرد کنی برایشان
همین شدیدا قانع کننده است ...
نیازی به توضیح اضافات نبود عزیزم !
هنوز هم معتقدم
" کمتر دوست داشتن
یعنی
" کلا دوست نداشتن ...