دلت را اسیر نامردمان ناورد نکن که تنها گذاشتن عادتشان است
نرگس مسیحا کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/12/03 ارسالی ها 71 امتیاز واکنش 608 امتیاز 246 محل سکونت زیرنگاه او 2018/12/23 #261 دلت را اسیر نامردمان ناورد نکن که تنها گذاشتن عادتشان است
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #262 پُر از گلایه و دردم ، پُر از پریشانی پُر از نوشتنِ شعری که تو نمی خوانی دلم گرفته از این غُصّه های از سرِ هیچ دلم گرفته از این بُغض های طوفانی از آن صدای زُمخت و غریبِ تلوزیون از این سکوتِ غم انگیز و تلخ و طولانی دلم گرفته از این حرفهای تکراری از این "به من چه، برو بی خیال، خود دانی" از اینکه می رسی از راه و می روی ناگاه فقط به نیّتِ اینکه مرا برنجانی از اینکه آخرِ هر بار دردِ دل کردن رسیده ام به پریشانی و پشیمانی از اینکه گریه کنم شاید از سرِ اجبار بپرسی از من و این چشمهای بارانی کمی کنار من و غُصّه هام بنشینی کمی به حال منِ خسته، دل بسوزانی دلم گرفته از اینکه همیشه دور از تو... دلم گرفت و گذشتی از آن به آسانی دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی... و باز شعرِ جدیدی که تو نمی خوانی بیتا امیری
پُر از گلایه و دردم ، پُر از پریشانی پُر از نوشتنِ شعری که تو نمی خوانی دلم گرفته از این غُصّه های از سرِ هیچ دلم گرفته از این بُغض های طوفانی از آن صدای زُمخت و غریبِ تلوزیون از این سکوتِ غم انگیز و تلخ و طولانی دلم گرفته از این حرفهای تکراری از این "به من چه، برو بی خیال، خود دانی" از اینکه می رسی از راه و می روی ناگاه فقط به نیّتِ اینکه مرا برنجانی از اینکه آخرِ هر بار دردِ دل کردن رسیده ام به پریشانی و پشیمانی از اینکه گریه کنم شاید از سرِ اجبار بپرسی از من و این چشمهای بارانی کمی کنار من و غُصّه هام بنشینی کمی به حال منِ خسته، دل بسوزانی دلم گرفته از اینکه همیشه دور از تو... دلم گرفت و گذشتی از آن به آسانی دلم گرفته و امشب دوباره تنهایی... و باز شعرِ جدیدی که تو نمی خوانی بیتا امیری
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #263 دوستان ! چند کنم ناله ز بیماریِ دل کس گرفتار مبادا به گرفتاریِ دل ای که بر زاریِ دلْ میکنی انکار بیا ! گوش بر سـ*ـینه ی من نِهْ بشنو زاریِ دل کوی تو منزلِ دلهاست کسی چون گذرد؟ که نیاید به زمین پای ، ز بسیاریِ دل مدّتِ هجر ز حد میگذرد ، صبر کجاست که درین واقعه ی صعب کُند یاریِ دل ؟ خواندهام قصّه ی عشّاق بسی نیست در آن جز جفاکاریِ دلدار و وفاداریِ دل گر به وصلت نرسم دردِ طلب نیز خوشست نیست مطلوب جز اینم ز طلبکاریِ دل عمرها شد که دلِ #جامی ازین غمْ خونست که کُند با تو دمی شرحِ جگرخواریِ دل
دوستان ! چند کنم ناله ز بیماریِ دل کس گرفتار مبادا به گرفتاریِ دل ای که بر زاریِ دلْ میکنی انکار بیا ! گوش بر سـ*ـینه ی من نِهْ بشنو زاریِ دل کوی تو منزلِ دلهاست کسی چون گذرد؟ که نیاید به زمین پای ، ز بسیاریِ دل مدّتِ هجر ز حد میگذرد ، صبر کجاست که درین واقعه ی صعب کُند یاریِ دل ؟ خواندهام قصّه ی عشّاق بسی نیست در آن جز جفاکاریِ دلدار و وفاداریِ دل گر به وصلت نرسم دردِ طلب نیز خوشست نیست مطلوب جز اینم ز طلبکاریِ دل عمرها شد که دلِ #جامی ازین غمْ خونست که کُند با تو دمی شرحِ جگرخواریِ دل
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #264 من به این روزها نمی بازم هر چقد سخت تر بشه هستم هر چقد لحظه های پُر دردم با غم و غُصّه سر بشه هستم بارها توو خودم شکسته شدم هی تَرَکْ خوردمو تَرَکْ خوردم ساده بودم ، تموم عمرم رو از همه از خودم کَلَک خوردم این همه حرف توو دلم دارم بُغض امّا صدامو دزدیده یکی واسه عذابِ دائمِ من مُهرِ پای دعامو دزدیده من تمومِ تنمْ پُر از زخمه دردِ من پُشتِ خنده پنهونه پُره دلتنگیِ همیشگی ام خنده هامو نبینْ دلم خونه من جوونیمو مفت رد کردم تک تکِ لحظه هاش بد بوده چیزی از زندگی نفهمیدم من چهل سالگی واسم زوده رد پای تموم اون روزا روو تنِ شعرهای من مونده زجرِ روزای تلخِ تنهایی اثرش روو صدای من مونده پُره تردید و ترس و دلشوره ست برگْ برگِ تموم خاطره هام دیگه واسه مرور کردنشون حس و انگیزه ای نمونده برام من ولی سخت تر شدم با درد هیچّی از پا منو نمیندازه شدم اون مَردِ پُر غروری که به همین سادگی نمیبازه مهدی حبیبی
من به این روزها نمی بازم هر چقد سخت تر بشه هستم هر چقد لحظه های پُر دردم با غم و غُصّه سر بشه هستم بارها توو خودم شکسته شدم هی تَرَکْ خوردمو تَرَکْ خوردم ساده بودم ، تموم عمرم رو از همه از خودم کَلَک خوردم این همه حرف توو دلم دارم بُغض امّا صدامو دزدیده یکی واسه عذابِ دائمِ من مُهرِ پای دعامو دزدیده من تمومِ تنمْ پُر از زخمه دردِ من پُشتِ خنده پنهونه پُره دلتنگیِ همیشگی ام خنده هامو نبینْ دلم خونه من جوونیمو مفت رد کردم تک تکِ لحظه هاش بد بوده چیزی از زندگی نفهمیدم من چهل سالگی واسم زوده رد پای تموم اون روزا روو تنِ شعرهای من مونده زجرِ روزای تلخِ تنهایی اثرش روو صدای من مونده پُره تردید و ترس و دلشوره ست برگْ برگِ تموم خاطره هام دیگه واسه مرور کردنشون حس و انگیزه ای نمونده برام من ولی سخت تر شدم با درد هیچّی از پا منو نمیندازه شدم اون مَردِ پُر غروری که به همین سادگی نمیبازه مهدی حبیبی
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #265 باور کنید چاره ی هر درد ، خنده نیست نیشی به قدر نیشِ عزیزان گزنده نیست عمریست خنده از سرِ ِدرد است و زورکی چیزی شبیه خنده ی زوری کُشنده نیست تقصیر بِرکه است که هِی موج می زند آری ! وگرنه ماه که زشت و زننده نیست وقتی پُر است روی زمین از کلوخ و سنگ دنیا پناهِ غربتِ بالِ پرنده نیست این عادت است می برد او را وگرنه رود از روی شوق ، جانبِ دریا رونده نیست یک عمر خنده کردم و دردی دوا نشد باور کنید چاره ی هر درد ، خنده نیست فرهاد شریفی
باور کنید چاره ی هر درد ، خنده نیست نیشی به قدر نیشِ عزیزان گزنده نیست عمریست خنده از سرِ ِدرد است و زورکی چیزی شبیه خنده ی زوری کُشنده نیست تقصیر بِرکه است که هِی موج می زند آری ! وگرنه ماه که زشت و زننده نیست وقتی پُر است روی زمین از کلوخ و سنگ دنیا پناهِ غربتِ بالِ پرنده نیست این عادت است می برد او را وگرنه رود از روی شوق ، جانبِ دریا رونده نیست یک عمر خنده کردم و دردی دوا نشد باور کنید چاره ی هر درد ، خنده نیست فرهاد شریفی
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #266 ز سرگذشتِ چمنْ دلْ به درد می آید ببند پنجره را بادِ سرد می آید دریغ باغِ گُلِ سرخِ من که در غمِ او همه زمین و زمانْ زار و زرد می آید نمی رود ز دلِ من صفای صورتِ عشق و گر بر آینه بارانِ گَرد می آید به شاهراهِ طلب نیست بیمِ گمراهی که راهْ با قدمِ رهنورد می آید تو مرد باش و میندیش از گرانیِ درد همیشه درد به سروقتِ مرد می آید دگر به سوزِ دلِ عاشقانْ که خواهد خواند دلمْ ز ناله ی بلبل به درد می آید هوشنگ ابتهاج (سایه)
ز سرگذشتِ چمنْ دلْ به درد می آید ببند پنجره را بادِ سرد می آید دریغ باغِ گُلِ سرخِ من که در غمِ او همه زمین و زمانْ زار و زرد می آید نمی رود ز دلِ من صفای صورتِ عشق و گر بر آینه بارانِ گَرد می آید به شاهراهِ طلب نیست بیمِ گمراهی که راهْ با قدمِ رهنورد می آید تو مرد باش و میندیش از گرانیِ درد همیشه درد به سروقتِ مرد می آید دگر به سوزِ دلِ عاشقانْ که خواهد خواند دلمْ ز ناله ی بلبل به درد می آید هوشنگ ابتهاج (سایه)
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #267 قفلی زده ام بر دلم و وا شدنی نیست بعد از تو کسی در دلِ من جا شدنی نیست مانده است منی از تهِ آوارِ من و تو ویرانم و دیگر هـ*ـوسِ ما شدنی نیست زشت است به چشمم همه دنیای پس از تو این تابلو بی نقشِ تو زیبا شدنی نیست برگرد که من بی تو در این شهر غریبم برگرد که بی تو تک و تنها ، شدنی نیست ! رفتی و همه خاطره ها بوی تو دارند ای کاش پشیمان شوی امّا شدنی نیست با عشق بگویید که فرجام ندارد هر چشمه بپا خاست که دریا شدنی نیست ! عمری است که آواره و بیچاره ی عشقم گشتیم ، نگردید ، که پیدا شدنی نیست اسماعیل ساسانی
قفلی زده ام بر دلم و وا شدنی نیست بعد از تو کسی در دلِ من جا شدنی نیست مانده است منی از تهِ آوارِ من و تو ویرانم و دیگر هـ*ـوسِ ما شدنی نیست زشت است به چشمم همه دنیای پس از تو این تابلو بی نقشِ تو زیبا شدنی نیست برگرد که من بی تو در این شهر غریبم برگرد که بی تو تک و تنها ، شدنی نیست ! رفتی و همه خاطره ها بوی تو دارند ای کاش پشیمان شوی امّا شدنی نیست با عشق بگویید که فرجام ندارد هر چشمه بپا خاست که دریا شدنی نیست ! عمری است که آواره و بیچاره ی عشقم گشتیم ، نگردید ، که پیدا شدنی نیست اسماعیل ساسانی
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2018/12/23 #268 گوش کن زمزمهء مهمانی ست باز هم پنجره ها طوفانی ست ای که پاییزتر از آبانی بی تو دِی در قفسش زندانی ست یک سحر در غزلم مهمان باش تو نباشی غزلم طولانی ست شعر من بی در و پیکر مانده قافیه در صدد ویرانی ست وحیده علی میرزایی
گوش کن زمزمهء مهمانی ست باز هم پنجره ها طوفانی ست ای که پاییزتر از آبانی بی تو دِی در قفسش زندانی ست یک سحر در غزلم مهمان باش تو نباشی غزلم طولانی ست شعر من بی در و پیکر مانده قافیه در صدد ویرانی ست وحیده علی میرزایی
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/12/30 #269 جداییمان هیچیک از تشریفات آشنایمان را نداشت فقط تو رفتی و من سعی کردم سنگدل باشم. :)
ZahraHayati کاربر اخراجی عضویت 2016/07/03 ارسالی ها 5,724 امتیاز واکنش 58,883 امتیاز 1,021 2019/02/07 #270 از چشمهایت می شود فهمید حالت را دزدیده اند انگار از تو هر دو بالت را آهسته پرسیدم که دردت چیست تو گفتی عاشق شدی، از دست دادی جان و مالت را؟ آیا شده در ذهن تو او مال تو باشد اما نگه داری برای خود خیالت را بی حوصله باشی و دیوان را بگیری دست نیت کنی او را بگیری باز فالت را حافظ بگوید غم مخور او باز می آید با این خیال خوش بسازی چند سالت را آخر بفهمی بی صدا و بی خبر رفته بر باد داده آرزوهای محالت را؟ هرکس نمی فهمد چه رنجی می کشی اما از چشمهایت می شود فهمید حالت را علی شیشه گر
از چشمهایت می شود فهمید حالت را دزدیده اند انگار از تو هر دو بالت را آهسته پرسیدم که دردت چیست تو گفتی عاشق شدی، از دست دادی جان و مالت را؟ آیا شده در ذهن تو او مال تو باشد اما نگه داری برای خود خیالت را بی حوصله باشی و دیوان را بگیری دست نیت کنی او را بگیری باز فالت را حافظ بگوید غم مخور او باز می آید با این خیال خوش بسازی چند سالت را آخر بفهمی بی صدا و بی خبر رفته بر باد داده آرزوهای محالت را؟ هرکس نمی فهمد چه رنجی می کشی اما از چشمهایت می شود فهمید حالت را علی شیشه گر