فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,425
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته 7 چهره؛ از سعید مرتضوی تا سیامند رحمان
فوتبالیست پارالمپیکی ایران و گلی که او را در کنار مسی قرار داد و البته سیامند رحمان که رکوردی عجیب خلق کرد.
برترین ها - ایمان عبدلی:

در مورد هفته قبل و آن هایی که متن را در جهت تخریب خانم چرخنده تلقی کردند؛ تلاش ما این بود که فقط توصیف کنیم و تا حد زیادی از قضاوت، البته که عامدانه پرهیز کردیم، مطابق معمول تمام هفته های گذشته و اگر واژه ها در مورد خانم چرخنده حسی منفی القا کرده است، بیشتر بازتاب عملکرد این عزیز بوده است.

سعید مرتضوی یا (عذرخواهی، هفته)

عذرخواهی سعید مرتضوی دادستان سابق تهران برای آن چه در سال 88 و در کهریزک گذشت.

زمان عجب قاضی بی رحمی است؛ دگرگونی هایی را باعث می شود که خواب اش را هم نمی بینیم. حالا هفت سال از وقایع 88 گذشته، از روزگاری که همه چیز درهم شده بود و نمی فهمیدیم دقیقا در کدام خیابان زمانه ایستاده ایم، خودی کیست؟ غیر خودی کیست؟ خیر و شر درهم شده بود، همیشه همین بوده، در روزگار شلوغی و همهمه آدم هایی ظهور می کنند که … آدم هایی که عمرشان اندازه ی همان روزگار وهم و درهم است و به محض برقراری آرامش «زمان» کارشان را می سازد.
997176_244.png

همه ی مرتضوی این نیست. باید داخل تر شویم؛ «تیپ های مدیریتی»، طبیعتا هر حکومتی در هر جای جهان (فرقی ندارد اروپا یا آفریقا و یا خاورمیانه) برای استیلای خودش به تیپ سازی دست می زند. مثلا در کشوری که مردم وجاهت را در موی بلوند و کت و شلوار می بینند، سیاستمدارانی با این تیپ ظهور پیدا می کنند(ترامپ) تا از پیش زمینه های فرهنگی مردم کسب اعتبار کنند، به عبارتی نفوذ بیشتری داشته باشند.

در ایران ما هم مردم سادگی ظاهری را دوست دارند و با آن احساس آرامش می کنند (چون دلاوران زیادی با همین تیپیکال اتفاق مبارک انقلاب اسلامی را رقم زدند و دلاوران دیگری با همین مشخصات ظاهری جنگ تحمیلی را مدیریت کردند و همین امروز هم افرادی زیادی با همین مشخصات ظاهری در حال خدمت به مردم هستند)، مرتضوی چنین مشخصاتی دارد؛ کت و شلوار ساده، موهایی که به بغـ*ـل شانه می شود و یقه ای که نشانه هایی از سادگی دارد.

اما در جایی که چنین آدمی در تناسب با ظاهرش عمل نمی کند (ظاهرش انتظاراتی ایجاد می کند و رفتارش تضاد می آورد) و این گونه یک تیپ که نتیجه ی چند دهه است خرج می شود، حالا مردم به هر کت و شلواری ساده پوش اعتماد نمی کنند و آن یقه و آن موها را دلیلی بر اعتبار نمی دانند. مساله ی غم انگیز ماجرای مرتضوی همین است؛ او دقیقا از اعتبار نظام خرج می کند، چه آن روز که اهمال کاری کرد، چه بعدتر که تکذیب کرد و چه حالا که عذرخواهی می کند. او دائما دست در جیب نظام می کند و با هر کنش ذخیره ی نظام را حراج می کند.



چارتار یا (قلابی، هفته)

اقدام گروه موسیقی چارتار در کانادا و پیش شرط روسری برای عکس یادگاری.

گروه هایی مثل چارتار طی چند سال اخیر رشد زیادی داشته اند (عمدتا کمی)، گروه هایی که موسیقی ای را عرضه می کنند، موسوم به «تلفیقی». البته مراد از تلفیق لزوما یک شکل از ترکیب سازی است. گاهی سازهای سنتی در کنار تنظیمی پاپ قرار می گیرد، گاهی حتی اشعار کلاسیک را در قالبی پاپیولار می ریزند و نامش را تلفیق می گذارند. تلفیق البته که فرایندی درونی تر و عمیق تر است و کنار هم گذاری و ترکیب اصلا چیز دیگریست. با این قاعده چارتار و هم مسلک هایش که اتفاقا پر طرفدار هم هستند، اصلا از همان ابتدا دچار اشکال اند یا حداقل در عمل با ادعایی که بر می دارند تناسب ندارند.
997177_653.png

آن ها از همان میل درونی ما استفاده می کنند که عمدتا خیلی چیزها را کنسرو شده می خواهیم (آواز و تحریر ایرانی و سنتی دوست داریم و حوصله ی ساز و آواز موسیقی دستگاهی را نداریم، پس کمی از آن و کمی از این) این میل از دست ندادن آن و به دست آوردن این، تقاضایی ایجاد می کند که به عرضه ی چارتار کمک می کند. پس قاعدتا ماهیت وجودی این دست گروه ها از یک نیاز اصیل ریشه نمی گیرد.

با این تفاسیر زمینی که چارتار در آن قدم می زند سست است، چون عقبه ای ندارد. یک هنرمند موسیقی سنتی یا یک موزیسین راک در پشتوانه ی کارش یک هویت مشخص و تعریف شده دارد، با سال ها سابقه ی تاریخی، اما چارتار و نظایر آن به کدام تاریخ تکیه می کنند؟ از همین رو آن ها باید برای بقا تن به ملاحظات فراوانی بدهند. آن ها وجود قدرتمندی ندارند تا دو روزی بیشتر عمر کنند. مع الفارق است! اما جهت روشن شدن داستان با یادی از شجریان این پاراگراف را می بندیم، یک لحظه فکر کنید، محمدرضا شجریان در یک اجرا از مخاطبانش بخواهد با شرایطی از پیش تعیین شده با او عکس یادگاری بگیرند! اصلا او بخواهد، یا تیپیکی که از مخاطبان او سراغ داریم آن ها می پذیرند؟ در نهایت این که اصالت پدیده ای است که از انباشت ریشه می گیرد و در بلند مدت.

مجتبی ساعی یا (گزارشگر، هفته)

گزارش بازی تراکتور و پرسپولیس که به زعم طرفداران تیم تهرانی متعصبانه بوده است.

در یک گزارش تلویزیونی چرا صدا به تصویر اضافه می شود؟ چیزی را که می بینیم چه نیازی به صدا است؟ قرار بر این است که حس شنوایی ادراک ما را در دریافت جزئیات یک مسابقه تقویت کند. طبیعتا صدا کارکردی تقویت کننده دارد، پس بهتر است جانبدارانه نباشد، چون وقتی غرض و جانبداری در یک گزارش وارد می شود فرایند دریافت و ادراک دچار اخلال می شود. (حس شنوایی چون درست دریافت نمی کند، قدرت ادراک کاهش پیدا می کند)
997178_355.png

حالا صدایی که به کمک تصویر آمده تا ما بهتر بفهمیم و بیشتر در جریان قرار بگیریم، بی طرف نیست و در تضاد با تصویر قرار می گیرد و از این جهت نه تنها کمکی نمی کند و اصلا همان تصویری را هم که می بینیم مخدوش می کند. نگاه به طور خاص به بازی تراکتور و پرسپولیس نیست، سال هاست که گزارشگران زیادی در جغرافیای گوناگون کاملا یک جانبه گزارش می کنند و ارزش کار خود را زیر سئوال می برند!

چرا گزارشگران در شهرهای مختلف جانبدارانه کار می کنند؟ علت اما حباب شدن «فوتبال» است، یک مسابقه ی ورزشی وقتی در جایگاهی فراتر از آن چه باید قرار می گیرد، چنین معضلاتی هم غیر قابل پیش بینی نیست. گزارشگری (تبریز به عنوان یک مصداق وگرنه این موضوع عمومیت دارد) که بنا به نگاه غالب همشهریانش تیم فوتبال شهر را نشانه ای برای عرض اندام و بازپس گیری حق و حقوق تصور می کند. او خیلی مقصر نیست؟ تجمیع خواسته های ناکام مردم یک شهر(از اشتغال تا توسعه حمل و نقل شهری) در یک تیم فوتبال عصاره اش می شود؛ صدای جانبدارانه یک گزارشگر تلویزیونی.

پی نوشت: تبریز و جناب ساعی تنها یک مصداق است.


آن مداح یا (همان مداح، هفته)

اظهارات خارج از عرف یک مداح.

اظهارات یک مداح در مورد سیاست با اظهارات یک فرد عادی تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. مداحان به سبب این که در موقعیتی مورد تایید عامه مردم قرار دارند، نقش یک رسانه را ایفا می کنند. آن ها چون صاحب میکروفون هستند، اگر بخواهند می توانند ذهنیت مطلوب خودشان را غالب کنند (برخی از آن ها غالبا در موقعیت عاطفی و شور انگیز قرار دارند و بهتر و بیشتر می توانند حرفشان را به کرسی بنشانند). هر اظهار نظری از سمت مداحان در هر حوزه ای (غیر از حوزه ی تخصصی مداحی) درجه ی نفوذی بالایی دارد، این تفاوت اولیه یک مداح با یک فرد عادی در جامعه است، نظر او به دلیل جایگاهش فقط نظر «شخصی» نمی ماند.

در ادامه ی ماجرا وقتی یک مداح یا یک سخنوراظهار نظری می کند که نباید، با ورود به حوزه سیاست (به طور مثال) در حقیقت دست به تقلیل و فرو کاست آن حوزه و آدم های آن بخش می زند. اظهار نظر در مورد سیاست و اقتصاد برخلاف ظاهر همه گیر و درگیر کننده اش به شدت نیاز به تخصص و دانش دارد. دانشی که با تحصیل و تجربه به دست می آید و خب مداحی که عموما باید درگیر جنس صدا و ملودی و شور آفرینی باشد، خیلی نمی تواند وقت کافی برای سیاست و اقتصاد داشته باشد از این رو اگر شوق اظهارنظر را نتواند کنار بگذارد، صرفا جملاتی خام و نسنجیده تحویل می دهد و در اینجا مداح و فرد عادی در یک سطح قرار می گیرند؛ هر دو در مورد مساله ای حرف می زنند که شناختی از آن ندارند.

موقعیت متعادلی نیست و محصولی متعادلی هم تولید نمی کند. آن چه می ماند یک درجه ی نفوذ غیرعادی برای یک اظهار نظر عادی است که اگر امتداد داشته باشد هم به حوزه ی مذهب ضربه می زند و هم به حوزه ی سیاست و سطح هر دو را با خودش پایین می کشد.


بهزاد زاد علی و سیامند رحمان یا (توانایی، هفته)

فوتبالیست پارالمپیکی ایران و گلی که او را در کنار مسی قرار داد و البته سیامند رحمان که رکوردی عجیب خلق کرد.

وجود انسان از قدرت و اختیار وآزادی نشات می گیرد، همه ی این ها تحت «توانایی» است. همه ی ما هر روز برای زندگی طرح هایی داریم که در آینده ای معنی می گیرد که «توانایی» شرط اول آن است، اگر توانایی نداشته باشیم، تمام مناسبات ما با دنیا به هم می ریزد و اصلا مفاهیمی مثل تلاش و آینده شکل دیگری پیدا می کند. بهزاد زاد علی و سیامند رحمان و تمام ورزشکاران پارالمپیکی بخشی از توانایی را ندارند و نمی توانند برنامه ای برای آینده داشته باشند، آن ها احساس قدرت و آزادی کمتری نسبت به یک انسان عادی دارند.
997179_985.png

فاصله ای که فقط درونی نیست. انسانی که بخشی از توانایی های مسلم را ندارد، نوعی دیگری نگاه می شود و علاوه بر تناقضات درونی، در برخورد با اجتماع هم کار دشواری دارد. دشوار است از یک حق مسلم محروم باشید و دشوارتر است که این محرومیت با نگاه اجتماع بغرنج تر هم بشود.

قدرت با توانایی شکل می گیرد و در آوردگاه المپیک که شعار «سریعتر، قویتر، بالاتر» بر سر در آن نصب شده، توانایی مولفه ی اساسی است. همه ی این تصاویری که این روزها از تلاش ورزشکاران سرتاسر دنیا می بینیم، جلوه ی متفاوتی از بودن و شدن است. آدم هایی که با مفاهیمی مثل تلاش و امید و در مجموع زندگی نسبتی دیگر دارند و شکل هیجان انگیزی از آن را برای ما نمایش می دهند، آن هم در یک آوردگاه فرا ملیتی و باشکوه، باید به احترام همه ی نداشتن های آن ها، قدر داشته هایمان را بدانیم باید.


رضا عطاران یا (هنرمند، هفته)

کنایه رضا عطاران به نشریه یالثاراث و یادداشت تند شماره ی اخیر این نشریه در توهین به دو کارگردان و یک بازیگر.

بی تعارف! آن چه که یالثاراث قبل تر خطاب به هنرمندان نوشته شده بود (آن واژه ای که نباید تکرارش کرد)، دقیقا از متن جامعه بوده است. آن واژه و خیلی بدتر از آن را هر روز هزاران بار در کوچه و خیابان و حتی در فضای مجازی می شنویم و می خوانیم. اتفاقا شخصا فکر می کنم، یالثاراث از متن جامعه دور نیست و دقیقا بازتاب آن چیزی است که در جامعه می گذرد.
997180_383.png

فحاشی را خیلی از ما مرتکب می شویم و خیلی های دیگرمان در مورد هنرمندان (روابط آن ها و نوع پوشش) این گونه قضاوت می کنیم. یالثاراث قطعا نماینده ی یک طرز تفکر در جامعه است، طرز تفکری که کم هم نیست. آن های که دنیای هنرمندان را جور خاصی تفسیر می کنند و انواع برچسب های اخلاقی را به آن ها ضمیمه می کنند، بی تعارف خیلی بیشتر از آن هایی است که هوش و ذکاوت عطاران را دارند و پاسخ فحاشی را هنرمندانه و طنازانه می دهند، اصلا اگر این طور نبود که این همه پرخاش و خشونت در جامعه نمی دیدیم! همه عطاران وار از خود دفاع می کردند و نهایت خنده بر لب می نشاندند.

یالثاراث و عطاران به مثابه دو آینه اند؛ روبروی بخش های از وجود ما، ما باید تصمیم بگیریم که بازتاب کدام را بیشتر دوست داشتیم؛ آن که بیشتر قضاوت می کند و هیجانی می شود و یا آن که در نهایت ادب و متانت پاسخ می دهد؟ تکثیر کدام نوع می تواند آرامش بیشتری برای ما بیاورد؟


قیصر، هامون، مش حسن، الی و...(سینما،هفته)

«روزملی سینما»؛ این یادداشت کوچک دلنوشته ای است که شاید حرف دل دیگرانی هم باشد.

سینما اگر نبود؟ ترس من از دزد و عروسک ها نبود، چه می دانستم این ها خیالی اند؟ قرمز کلاه و آرزوی تلویزیون و شهرت! چقدر خندیدم، آن روز چقدر دلم گرفت وقتی قرمز کلاه قصد برگشت کرد! سینما اگر نبود، روزهای هراس نوار ویدئویی، کشف واژه ی تجـ*ـاوز میان خباثت برادران آب منگل و وای چه روزی بود، آب منگل ها با فرمون و «قیصر» چه کردند؟ بعدها فهمیدم! سینما اگر نبود عشق و جنون نبود، مشرقی قاتل نمی شد و جنون «قرمز» نبود!
997181_577.png

چه لذتی بود صف «آدم برفی» مرد زن نما؛ چقدر اغواگر و بدیع، ندیده بودیم نه این را، نه آن «شور عشق» پشت کامیون را، سینما نبود، اصلا «زیر پوست شهر» و کنایه های سیـاس*ـی اش هم نبود، وای از «اعتراض»، وای از جنگ خروس ها و قهقهه قماربازها؛ سلامتی سه کس...رفاقت در «ضیافت»، عصیان «نفس عمیق»، گاو مش حسن یا چگونه «گاو» می شویم؟

حمید «هامون» کجای کارش لنگ می زد؟ خدا کند «خواهران غریب» به هم برسند! حامد «شب یلدا» هنوز دلم برایت می سوزد، سید «گوزن ها» نه تو حقت این نبود، تو هم مثل مجید ظروفچی حیف شدی، عباس آقا سوپر گوشت فریاد بزن، فریاد تو را عشق است، الی چه شد؟ زنده مانده شاید، حاج کاظم دوره ات نگذشته هنوز، سینما نبود شاید «کپی هم برابر اصل» نمیشد، همه اش فکر می کردم اصل اش چیز دیگریست، امیرو بدو بدو فریاد بزن، اتی تقصیر سینما شد که قدر معصومیتت را ندانست، سینما اگر نبود نه خشتی بود و نه آینه ای، نه علی بی غم که بزند زیر آواز : بابا خودش خوب میدونه، سینما نبود «صادق کرده» این گونه به جان جاده نمی افتاد، «چقدر دشمن داری سینما! دوستاتم که مائیم یه مشت عاجز، علیل و ناقص عقل ...»
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از غم داود رشیدی تا سیاست روحانی
    این هفته ماجراهای شهرداری تهران در صدر اخبار بود، اما تصمیم جمعی در برترین ها این است که سری که درد نمی کند را دستمال نبندیم.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    این هفته ماجراهای شهرداری تهران در صدر اخبار بود، اما تصمیم جمعی در برترین ها این است که سری که درد نمی کند را دستمال نبندیم. در مورد هفته ی گذشته هم ذکر یک نکته واجب است؛ این که در هفت چهره اصولا تلاش میکنیم توصیف و تبیین و نهایتا تحلیل کنیم و از قضاوت بپرهیزیم، حتی در مورد« تتلو». متن هفته ی پیش در حمایت از این خواننده ی جوان نبود و این سوتفاهم متنی است که از دایره ی نویسنده ی آن خارج شده و خواننده جور دیگری قضاوتش می کند.

    داود رشیدی یا (افسوس، هفته)

    درگذشت داود رشیدی.

    یکی از با آبروهای سینمای ایران درگذشت. نکته ی حائز اهمیت در مورد فقدان رشیدی، شاید نه فقط کیفیت بازیگری او و یا درجه ی تاثیر گذاری اش درسینما و تئاتر است (که البته در آن هم شکی نیست) بلکه شاید آن چه بیشتر غم این فقدان را سنگین کرده، وزن و اعتبار شخصیت هایی است که در فضای دیگری سیر کردند و تبلور یافتند.
    981003_184.png

    رشیدی و هم نسل هایش چهره هایی بودند و هستند به غایت هنری، «من» فردی آن ها کمرنگ است و دارای مولفه هایی اند که با ذات درونگرایانه ی هنر سازگاری دارد؛ یعنی شاخصه های منفی رفتاری (حداقل در فرهنگ ایرانی) نظیر: غرور، تکبر و فخر فروشی در آن ها کمتر دیده می شود. نسل رشیدی حتی در شکل صحبت کردن و ژست های مقابل دوربین، شکلی از درونگرایی را نمایش می دهند که خاصیت کار فکری و هنری است. آن ها در موقعیتی چهره شدند که باید! (یعنی باید هنرمند می شدند نه چیز دیگری) نه بر اساس روابط و اتفاق و حادثه.

    پر واضح است که فقدان هر کدام از آن ها تنها فقدان یک هنرمند متبحر نیست و اصلا از این لحاظ غم خیلی سنگینی نداریم، زیرا چه بسا بهتر از آن ها در نسل های بعدی خواهد آمد. نمونه اش: شهاب حسینی و پیمان معادی که چیزی از بازیگری کم ندارند و در سنین بالاتر شاید خیلی بهتر از این ها خواهند شد. بی همتایی نسل رشیدی از وحدت وجودی نشات می گیرد که نسل رشیدی و انتظامی و کشاورز و نصیریان را ویژه می کند. جاده ی موفقیت آن ها در زمینه ی هنر از عشقی نور می گرفت که دائما مسیر را روشن می کرد، عشقی که هم یادآور رنج های متعالی بود و هم هدایت گر آینده ی پیش رو. آن ها در روزگاری ستاره شدند که نفس ستاره شدن موفقیت نبود؛ موفقیت فقط در رسیدن به هدف (هنر و یا هر مقوله ی دیگری) خلاصه می شد. هنر برای آن ها خود هدف بود، نه وسیله. و در آخر ارجاعتان می دهم به آن جمله ی آتشین نصیریان در روز خداحافظی با رشیدی، او باز هم آرزوی هم بازی شدن با «داوود» را داشت؛ روی صحنه ای که همه ی زندگی شان بود.


    قاضی پور یا (انزجار، هفته)

    نماینده ی ارومیه خبرنگار روزنامه ایران را مورد ضرب و شتم قرار داد.

    قاضی پور نماینده ی بخشی از خود ماست، این که راحت انکارش کنیم دردی از ما دوا نمی کند. همه ی وجود ما که مملو از شجاعت مطهری نیست؟ ما همه اش پرستیژ رفتاری پزشکیان نیستیم! اگر آن ها نماینده ی بخشی از ما هستند، قاضی پور هم نماینده ی آن بخشی از ماست که هنوز در دعواهای خان بالا و پایین گیر کرده و به جهان و انسان ها از دیدگاه قومیتی و جغرافیایی نگاه می کند، همان بخشی از ما که آدم ها را بر اساس مذهب و رنگ و نژاد و قومیت دسته بندی می کند.
    981002_413.png

    قاضی پورِ وجود ما گفت و گو را تحمل نمی کند چون احتیاج به عقب نشینی و تحمل و مدارا دارد و پرخاش و برخورد فیزیکی را بیشتر می پسندد، چون احساسات آنی و هیجانی را بیشتر ارضـ*ـا می کند. قاضی پور نماینده ی آن بخش بدوی و اولیه ای از ماست که شاید از مواهب مدرنیته استفاده کند، اما ذهنش در یکی از غارهای عصر حجر جا مانده. با انکار این بخشِ نه چندان آبرومندِ وجودمان چیزی عوض نمی شود، این که به راحتی با یک کامنت مجازی قاضی پور را تکفیر کنیم، ریشه ی او و آن ها سست نمی شود.

    شاید بهتر است خودمان را هم قضاوت کنیم و کمی کمتر هیجانی رفتار کنیم و ازآن عقلانیت ابزاری مدرن در جهت بهبود زندگی واقعا «مدرن» استفاده کنیم (مدرنیته امری درونی است و با اتومبیل و پوشش و ژست محقق نمی شود)، به هر حال تا مادامی که برای یک تصادف جزئی قفل فرمان رو می کنیم و تا روزی که بر اساس مذهب و قومیت آدم ها را قضاوت می کنیم قاضی پورها هم در مجلس کرسی خواهند داشت قطعا. «قاضی پوریسم» یک منش است که هر از چند گاهی در کالبدی و نامی بروز پیدا می کند، منش را باید خشکاند، ورنه کالبد دوباره روح از این منش خواهد گرفت.


    علی مطهری یا (صدای، هفته)

    فایل صوتی جنجالی که توسط بیت آیت الله منتظری منتشر شد و متعاقب آن حواشی ای به وجود آورد که علی مطهری مرد متفاوت سیاست ورزی ایرانی را وارد ماجرا کرد.

    تاریخ را بارها به کتابی تشبیه کرده اند که باید تمام صفحاتش را خواند و مرور کرد. مرور تاریخ کمترین خاصیتی که دارد انباشت تجربیاتی است که می تواند راهگشای آینده باشد. اتفاق مورد بحث خیلی رنگ کهنگی نگرفته، دهه ی پر حرف و حدیث 60 هنوز جای زیادی برای مرور دارد و باید بپذیریم در آن سال های پر حادثه حداقل در فرآیندها و شکل اجرا (نه در اصل تصمیمات) شاید برخی اقدامات در شتاب رخ داده و جاهایی از تامل به دور بوده و خطاهایی رخ داده است. نمی توانیم دقیقا بگوییم چه وقتی و کدام برهه برای انتشار فایل صوتی با این محتوا مناسب است، اما این را می شود گفت که این صفحات هم بخشی از کلیت کتاب تاریخ است و نمی شود و نباید نادیده انگاشته شود.
    981001_265.png

    در دهه ای که جنگیدیم و دلاورانه و با هدایت رهبران سیـاس*ـی و معنوی مان میهن را حفظ کردیم و در دهه ای که ابتدای زندگی در جهانی جدید و پسا طاغوت بود؛ دهه ای که با کلی آرزو و آرمان شروع شد. حتما ناکامی ها و ابهاماتی هم داشته. اصلا مگر می شود آرزو داشت و دچار دلهره و بغض نشد؟ جامعه و آرمان جمعی تشکیل شده از «من» هایی است که آرزو کرده اند طور دیگری باشند و خب وقتی این همه آرمان کنار هم قرار می گیرند حتما دلی شکسته می شود و افراط و تفریطی صورت می گیرد، جهان سومی و اروپایی هم ندارد این فرایندی ذاتی است.

    حالا در این میان علی مطهری به عنوان یک صدای یگانه می خواهد آن برگ از کتاب تاریخ را که کمتر ورق خورده واکاوی کنیم، شاید با واکاوی برگ هایی که کمتر خوانده ایم کل این کتاب را بهتر درک کنیم و این بار کم اشتباه تر قدم برداریم.


    آن دو خبرنگار یا (افشاگران، هفته)

    افشاگری های مالی به شهرداری رسید و در میان افرادی که درگیر این داستان شده اند نام دو نفر بدجوری به چشم می آید.

    عجب روزگاریست! وقتی خبرنگاران که در ذات شغلی با ماهیت افشاگرانه دارند، خود درمیانه ی رازها قرار می گیرند و بخشی از افشاگری می شوند (وقتی وزیر ارشاد به عنوان یک مصداق دیگر به جای دفاع از فرهنگ و هنر، برخلاف حرف رئیس دولت اش حرف می زند و اقدام می کند و نمی کند در واقع) گیج می خوریم که پس آن همه افشاگری های مثلا خلاقانه در بخش های خبری را باید باور کنیم یا این ارقام تاسف برانگیز را؟ یعنی باید باور کنیم آن همه پچ پچ های مریض را که از همان سال ها حوالی شما پرسه می زد؟
    981000_409.png

    این وسط تکلیف «اعتماد» چه می شود؟ مردمی که خبرنگارانشان سفارشی می شوند و این همه حرف پشتشان هست، چگونه و به کی و کجا اعتماد کنند؟ برای این مردم چه کسانی خبر می آورند؟ اصلا خبر و آگاهی که هیچ، این مردم در مناسبات روزمره هم نمی توانند دست دوستی داشته باشند چون با این شکل از کنش در لایه لایه ی اجتماع، بی اعتمادی بازتولید می شود.

    شما فکر کنید وقتی صاحب خبر تکلیفش این باشد، از باقی و سوژه خبر و حواش اش چه انتظاریست! ذهن هایی که تحت تاثیر تزریق اخبار جعلی و تحریف شده قرار می گیرند، پس از چندی آیا قدرت تشخیص و تمیز و تحلیل درست خواهند داشت؟ شاید بی خبری بعضی اوقات بهتر از صاحب خبری است؛ گاهی باید گوش هایت را بگیری، چشمانت را ببندی و خود بکرت را حفظ کنی. اصلا بیایید فکر کنیم «خبر» بکارت وجود ما را به هم می زند و خشونت دارد، بیایید بی خبر باشیم. بی خبری را خوش است.


    مهران مدیری یا (معمولی، هفته)

    سیگار کشیدن مهران مدیری در نشست خبری فیلم «ساعت 5 عصر» محل انتقادات بسیاری شد.

    سلبریتی ها همان طور که به درستی بارها بر آن تاکید شده دارای حریمی هستند که مربوط به خودشان است و در آن می توانند هر طور که دوست دارند قدم بزنند. آن ها البته در «حریم شخصی» آزادند.

    اما باید جایگاه سلبریتی و دایره ی «حریم شخصی» را بهتر بشناسیم و نگاهی جزء نگر به ماجراهایی از این سنخ داشته باشیم، نگاهی که نسبی است و تعمیم یافته نیست. با مصداق شاید ماجرا روشن تر شود؛ ما نمی توانیم از یک فوتبالیست معمولی توقعی بالاتری از آن چه هست داشته باشیم، او حتی اگر عرف شکنی کند و در یک نشست خبری حرکتی خلاف قاعده انجام بدهد اتفاق خاصی نیفتاده و احتمالا بازتاب رسانه ای محدودی خواهد داشت. چون فوتبالیست به عنوان مصلح اجتماعی شناخته نمی شود، حداقل تا جایی که خیلی مطرح نشده و به ابعاد رنگی و ملی نرسیده خیلی مهم نیست که چه می کند. اما وقتی مهران مدیری به عنوان پر رنگ ترین منتقد و طناز دو دهه اخیر تلویزیون رفتاری نشان می دهد که در آن حسابگری و عقلانیت مشاهده نمی شود، طبیعتا سیلی به راه می افتد که حتی می تواند تمام خاطرات خوش از نام مدیری را با خودش ببرد.
    980999_759.png

    مدیری در تمام این سال ها از نقد و نظر اعتبار گرفته و به قولی او از نقادی آبرو می گیرد. عامه ای که از این رفتار شگفت زده شده اند و واکنش نشان می دهند، حق دارند، چون تضاد را دیده اند و نمی توانند قانع شوند که ستاره ی منتقد چگونه خودش انقدر بی مبالات رفتار می کند (این تنافری با کارنامه ی پربار و درخشان و قابل احترام مهران مدیری ندارد) مدیری قامت مصلح اجتماعی تن می کند اما خودش تن به قاعده نمی دهد، طبیعتا نمی شود توقع واکنش هایی تحسین آمیز داشت. هر چقدر هم که او موفق و محبوب باشد، چون موجودیت هنری خودش را نقض می کند( حتی اگر برای تبلیغ فیلم اش باشد) رفتارش قابل هضم نیست.

    پی نوشت: در مورد دریافتی مدیری از دورهمی هم جریاناتی راه افتاده که تا زمان شفاف شدن ماجرا نمی شود قضاوت کرد.


    فرهاد مهراد یا (آوازه خوان، هفته)

    زادروز فرهاد خواننده ی فقید ایرانی.

    با نگاه به گذشته موسیقی و خوانندگانی مثل فرهاد بیشتر از پیش این پرسش به ذهن می آید که مگر آن ها چه داشتند که در گذر زمان این چنین سمپات و واکنش برانگیز نشان می دهند؟ چرا ما هنوز به میراث فرهاد دست می اندازیم؟ همگی حداقل بر این اجماع داریم که امروزه به مدد رسانه ها، چهره های هنری جای بیشتری برای عرضه و دلربایی دارند، پس چرا کاراکتر فرهاد تکرار نمی شود؟
    980998_975.png

    پاسخ پرسش های بالای را شاید باید بر دو خصیصه ای استوار کرد که در شمایل خواننده های امروزی در هر سبکی کمیاب شده؛ «فرهاد» به عنوان نمادی از یک شکل هنری دقیقا بازتاب حالات روحی مردم و جامعه اش بود. او دقیقا گام به گام با مردم و با حس و حال آن ها حرکت می کرد و موسیقی اش عرضه می کرد. چه زمانی که «بوی عیدی» را خواند، چه آن زمان که «والا پیام دار» را خواند و اوج این همگامی هم که بدون شک ترانه ی «جمعه» بود.

    این که می گویند صدای مردم، مصداق عینی کارنامه ی هنری «فرهاد» است؛ او در حالی که مردمش داغ «جمعه» داشتند، از جمعه خواند. جهان هنری او وسعتی داشت که تمام حالات مردمش از عشق تا خفقان را پوشش می داد. اما خصیصه دوم که نامش را می گذارند «هنرمند مولف»؛ کسی که خود پدید آورنده کیفیتی یکتا است و به دنبال عرضه ی جنـ*ـسی اصیل و یگانه است، نه یک کپی از نمونه ای پیشتر موفق. فرهاد خودش بود. نخواست دیگری باشد، خود کاریزماتیکی که با مردمش قدم میزد.


    حسن روحانی و دولت اش ( تدبیر و امید هفته)

    به مناسبت هفته دولت مروری کوتاه داشته باشیم برعملکرد دولت یازدهم.

    این روزها همه از دولت می نالند. از مقصر دانستن در برگزارنشدن کنسرت در مشهد تا رکود اقتصادی و بیکاری. منظور این نیست که دولت در اینها دخل و تصرف و اراده ای ندارد بلکه باید دید اساساٌ دولت یا بهتر بگوییم قوه مجریه در نظام جمهوری اسلامی به چه میزان و تا کجا قدرت و اختیار و به تبع آن مسئولیت دارد؛ در راس بودن مجلس در قانون گذاری الزام آور و حتی بعضا دخالت در عملکرد دولت را فراموش می نماییم (که بعضی مواقع خود آگاه و ناخودآگاه و تحت تاثیر سیاست و جناح نه منافع مردم؛ ناگهان دست دولت را می بندد، همراهی نمی کند یا سنگ اندازی می کند مانند مجلس قبلی) کلی سازمان و نهاد رسمی و غیررسمی موثر دیگر را در نظر نمی گیریم، نیروها و دست های پیدا و پنهان در حوزه هایی مانند اقتصاد که اغلب سازمان یافته عمل می نمایند را نمی بینیم و از همه مهم تر این که درنظر نمی گیریم که دولت در این زمان بسته به متغیرهای مختلف تمرکز و اولویت خود را درکجا قرار داده است.
    980997_595.png

    از ریشه ماجرا آغاز کنیم. برگردیم به خرداد 92 و انتخابات ریاست جمهوری. حسن روحانی برخلاف پیش بینی و میل خیلی ها رئیس جمهور شد. تحلیل های فعالان و اساتید و تحلیل گران سیـاس*ـی در ریشه یابی این انتخاب مردم از همان روز تاکنون بر یک نقطه متمرکز بوده اند و اتفاق نظر داشتند: « مردم ایران، خواهان حل مساله هسته ای، رفع تحریم ها و آرامش و ثبات اقتصادی بودند»

    دولت در چند ماه تورم افسارگسیخته را مهار کرد، اوضاع ملتهب بازارهای سکه و ارز را سرو سامان بخشید و بازارهای خودرو و مسکن را هم از جذابیت برای دلالان و سفته بازان انداخت. از سوی دیگر پرونده هسته ای را در مدت دو سال به سرانجام قطعی رساند و سازمان تحریم های جهانی را به هم ریخت و روابط ایران با کشورهای تاثیرگذار و قدرتمند در دنیا را هم احیا کرد. البته که انتظار مردم خیلی بیش از این هاست و رفع رکود و اشتغال زایی برای خیل بیکاران میلیونی را از دولت انتظار دارند اما رفع رکود و اشتغال زایی و احیاء تولید داخلی بدون نقدینگی ( با این قیمت نفت که کفاف هزینه های کشور را هم نمی دهد) و با این حجم چند 10 میلیاردی واردات و قاچاق سالها زمان می برد. از سویی تزریق نقدینگی خود به شدت تورم زاست امری که مردم در محاسبات خود در نظر نمی گیرند.

    دولت یازدهم در این 3 سال عمر خود نشان داده که تمرکزش را صرفا به اولویت هایش اختصاص می دهد و در گذر زمان وقتی به نتیجه ملموس و تثبیت شده رسید به مرحله بعد و حوزه های دیگر وارد میشود. به عبارتی همان «سیاست گام به گام». مثلا دولت از همان ابتدا نشان داده که علاقه ای به هرز دادن انرژی و توان خود در حوزه اجتماع و فرهنگ ایران (که نهادهای سیاست گذارو تصمیم گیر و مجریان فراوان و تصلب قانونی مشخصی دارد) ندارد و حدود خود را میشناسد بنابراین در این حوزه صرفا واکنش گرا عمل و اظهارنظر می نماید مانند قضیه کنسرت ها.

    انسان عاقل و به تبع آن یک مدیر و سیاستمدار عاقل انرژی، توان و آبروی خود و گروهش را جایی می گذارد که کارا و اثربخش باشد و از حاشیه می گریزد. روحانی نیز نشان داده که کاملا ظرفیت ها و مسئولیت ها و اختیارات ریاست جمهوری را می شناسد؛ نه خود را مانند رئیس دولت اصلاحات تدارکات چی و دست پایین می گیرد و نه مانند رئیس دولت مهر میخواهد تمام تمام ایران و جهان را متحول کند. او نه سرهنگ است و نه مرد فرهنگ، سیاست مداری است مسلط و مسلح به عقل ابزاری.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ راز خودکشی جنت آباد و اشک های بهداد سلیمی
    تصویر دردناک شکست در المپیک که در اشک های سلیمی و استیصال بنا و بهت سوریان دیده شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    احمد منتظری، آن که گفت بی غیرت، حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی و البته محمدرضا باهنر از جمله چهره هایی بودند که می شد در هفت چهره این هفته باشند و هر کدام بنا به علتی در این جا، جای نمی گیرند. گمان نکنید حواسمان نبود، همه ی نوشتن حواس نیست. اگر نقدی به این مطلب دارید که گمان می کنید در بخش نظرات مجال بیان آن نیست در اینستاگرام می شنوم؛ EMAN.ABDOLI

    دو دختر جنت آبادی یا (نوجوانی ، هفته)

    خودکشی دو دختر نوجوان که با فرمی عجیب (سلفی و بعد سقوط از پشت بام) صورت گرفت را می شود از زوایای گوناگون بررسی کرد، در اینجا مفهوم «نوجوانی» را مرور کرده ایم.

    نوجوانی دوره ای است که فرد با هنجارها آشنا می شود و نسبت تازه ای با محیط پیرامون پیدا می کند، نوجوانی بیش از هر چیز احتیاج به مواجه مستقیم دارد تا ملموس و تجربی باشد و تا فرد بتواند میان خواهش ها و هنجارها (انواع کنترل کننده ها از قانون و اخلاق تا ...) تعادل ایجاد کند. در حقیقت دوره ای است که ذهن باید در یک روند آموزشی به تعادل برسد، تعادل میان آن چه می خواهد و آن چه که امکانش است.
    963509_611.png

    شناخت این بایدها با مواجهه حاصل می شود، یعنی نوجوان باید بستری را فراهم ببیند تا بتواند میانه ی اجتماع حضور داشته باشد و انواع کنش ها را لمس کند. مساله ی اساسی در این میان شاید این است که نوجوان ایرانی چقدر و تا کجا حق لمس زندگی دارد؟ ما چه فضاهای نوجوانی در شهر داریم نوجوان به معنای واقعی؟(فضایی نه کاملا عینی و واقع گرا و نه کاملا فانتزی) پاسخش دشوار نیست، قدر مسلم این که نوجوان ایرانی در مساله ی «مواجهه» نه لـ*ـذت می برد، نه گره های ذهنی اش را باز شده می بیند و فضای ذهنی اش درهم و پیچیده تر می شود هر آن.

    بزرگ شدن فضای ذهنی یک ذهن خام نوجوانانه که عاری از تخیل شده، وقتی که در غیاب آموزش های لازم هر روز بزرگتر از دیروز می شود، منجر به سلسله رفتارهایی می شود که نتیجتا پر اشتباه و خالی از عاقبت اندیشی است. مخلص کلام این که نوجوان امروز ایرانی نه مانند دهه های قبل در کوچه و خیابان حضور پرشور و وحقیقی دارد( گل کوچیک و..) نه باز هم مانند سابق ترها فضای فرهنگی متناسب دارد (فیلم و ها و موسیقی و کالاهای فرهنگی تین ایجری و البته بومی) و البته بدتر این که دسترسی دارد و در معرض است، نوجوان در ترازویی نشسته که یک طرفش قدرت کوبنده رسانه هاست و این طرفش آن قدر از خلا بی توجهی سبک است که او را از کودکی به طور مستقیم به جوانی پرتاب می کند.


    مهران مدیری یا (خط قرمز، هفته)

    اشاره مهران مدیری به ماجرایی مذهبی در صدر اسلام در برنامه دورهمی یک بار دیگر موجب سوتفاهم شد و اهل سنت رادلگیر کرد، ماجرا در حقیقت اصلا ارتباط مستقیمی به مدیری ندارد و ما در اینجا «آستانه تحمل» را بررسی کرده ایم.

    بارها شنیده ایم که شوخی های قومیتی (در این مورد عقیدتی) مختص به ایران بوده و با دلایلی مثل این که ما کشور قومیتی هستم و تمامیت ما با چنین شوخی هایی به خطر می افتد منکوب شده ایم، گویی هیج جای دیگر دنیا شوخی های قومیتی وجود ندارد. اما واقعیت چیز دیگریست، شوخی با آدم ها که نمی شود و نمی تواند دائما در موقعیت های کمیک بماند، به هر حال وقتی شوخی ایجاد می کنیم خود آگاه و ناخودآگاه بخش های گوناگونی از وجود آدم را در برمی گیرد. این وجود که دائما فیزیک او نیست (اغراق در کاستی های فیزیکی و بزرگ نمایی یا کمدی بزن و بکوب) به هر حال ما همه اش بینی گوش و دست و پا نیستیم، ما البته که بیشتر مهربانی و خشونت و عقیده و تفکریم، طنز باورها و فرهنگ آدم ها را نشانه می رود به قصد اصلاح ناراستی ها.
    963510_993.png

    مذهب هم مثل قومیت و ... بخشی از گزاره های تفکیکی است که فرصت تحلیل را به انسان ها می دهد (دسته بندی ها انسان ها را طبقه بندی می کند و اجازه تبیین می دهد) همه ی ما به مذهبی یا قومیتی تعلق داریم و از این برچسب ها هویت می گیریم و تاریخ دار می شویم. مقدمه طولانی شد. اما مقصود این که نشان ها هویت دهنده ی فرد است. اما اگر این نشانه ها مرزهای پر رنگی پیدا کند، علامت خطر است (خلاف همگرایی و همزیستی مسالمت آمیز است) محیط در این شرایط سیال نیست و دائما متخاصم است، تفاهم کمرنگ است و آدم ها چون تامین نیستند، خلق و خویی بهانه گیر به خود می گیرند، کمبود رفاه و امنیت باعث می شود «هست» های مختلف در پی تحمیل خود به یکدیگر باشند (هست ها می تواند آذری و لر باشد و یا شیعه و سنی و..) این کمبود ها تحمیل هایی را ناشی می شود که بر سر منافع مشترک دیر یاب خصم ایجاد می کند و اصلا مدیری و دورهمی و طلحه و زبیر بهانه است، علت کمبودهایی است که از زمین «مذهب» و «قومیت» سر بر می آورد. آستانه تحمل این گونه از معنای خود تهی می شود.


    علی حاتمی یا (کارگردان، هفته)

    زادروز کارگردان خوش لحن و مفهوم سبک هنری.

    در سال های پسا فرهادی (تکرار کم خلاقیت سینمای اجتماعی) و طی یک دهه گذشته به طور خاص، سینمای ایران از چیزهایی خالی شده که هر چقدر به گذشته نگاه می کنیم بیشتر این جای خالی به چشم می آید؛«رنگ بندی و هویت های متکثر» در زمانه ی علی حاتمی هر کارگردان و یا غالب آن ها مختصاتی را ارائه می کردند که ویژه ی خود آن ها بود.
    963511_356.png

    فیلم علی حاتمی واجد مولفه هایی بود که فقط برای خود علی حاتمی بود. تماشای او یعنی تماشای کارهایی تاریخی و نوستالژیک و شاعرانه، می توانستی این ملغمه ی دیالوگ و شعر و تاریخ و خوش رنگ و لعاب را دوست داشته باشی و برایش جان بدهی و یا برعکس نخواهی و اصلا تماشایش هم نکنی؛ دلشدگان، سوته دلان، هزار دستان، مادر و طوقی و... همه مولفه های مشترکی داشتند که از جهان ذهنی «منفرد» سازنده اش نشات می گرفت، جهانی خاص و یگانه و در نهایت اصلی و اورجینال و نه کپی!

    محصولات فرهنگی وقتی در دسترس و در چرخه ی انتخاب قرار می گیرند، مثل: هر عرضه ی داد و ستد دیگری اگر منحصر به فرد و اصیل نباشند و در عرضه و تقاضا دچار دردسر خواهند شد و این حال و روز سینمایی است که نه حاتمی دارد، نه مهرجویی اش آن نگاه فلسفی سهل و ممتنع دارد، نه تقوایی اش دل به کار می دهد، نه بیضایی اش در جریان است و این می شود که با کلی کارگردان پیرو طرفیم. دنباله روهایی که از موفقیت دیگری کپی می کنند و رد کپی را هم نمی توانند پاک کنند. پس از سمت تماشاچی تیزهوش طرد می شوند. جای حاتمی و حاتمی ها خالی است که اگر بودند کسی لنگ تیزر نبود و جاذبه ی هنر هفتم به تنهایی کار خودش را می کرد.

    پی نوشت: نولان و زبان جذاب و نگاه فلسفی اش، اسپیلبرگ و آثاری که داستان محوراند، ایناریتو و جهان سورئال اش و...هویت های رنگارنگ و اصیلی هستند که هالیوود را نفس می دهد، همان که ما کمتر داریم.


    محمد بنا و بهداد سلیمی (قهرمانان، هفته)

    تصویر دردناک شکست در المپیک که در اشک های سلیمی و استیصال بنا و بهت سوریان دیده شد.

    «ما از دشت لالایی هایش را خواندیم که خوابمان نبرد، از کویر آوازهایش را خواندیم یادمان تا نبرد، ما از جنوب آتش ها ساختیم تا سردمان نشود، از گل سرخ نامش را بردیم تا پرنده های سپید، به شهر روشن خورشید دوباره برگردند»

    اشتباه نکنم این ترانه را امید نعمتی نوشته و خودش هم در پالت اجرا کرده، حدیث نفس خوبی است از حال و روز ایرانی، خسته شدیم از این همه شکست! ما که می دانیم؛ «چیزی از ارزش هایت کم نشد»، «سرتوبالا بگیر مرد» و... جملاتی از این دست، اسم رمز ناکامی است. می نویسیم و به اشتراک می گذاریم تا زانو زدن هایمان و این آخری اش را فراموش کنیم؛ مخـ ـدر واژه ها برای هضم زهر «شکست».
    963512_492.png

    ما که می دانیم، آن ها هم خوب می دانند که رقابت ورزشی فقط در میدان نیست. بخش بزرگتری در بیرون از میدان است (لابی و سهم خواهی)، آن ها می دانند(مدیران ایرانی) یازده ماه قبل از المپیک پشت یک نام مخفی شدن چه معنایی می دهد؟ ما می دانیم و آن ها هم می دانند؛ درد مشترک سوختن تا زمانی که شکست را آذین بندی می کنیم ادامه خواهد داشت...

    کاش شکست را لباس های سانتی مانتال تنش نکنیم، شکست زمخت است، توجیه ندارد دیگر، آن وقت می شود مثل خون سمی که در رگ هایمان جاری شده و عادت باختن را دیکته می کند، شکست تلخ است در نهایت مزه! اما با همه ی این ها شکست اصل اساسی در یک رقابت است مثل پیروزی.


    یاسین رامین یا (متهم، هفته)

    عاقبت یاسین رامین همسر مهناز افشار و پسر محمدعلی امین بازداشت شد.

    گاهی پچ پچ های مردم کوچه و بازار از صد قلم تحلیل های پرطمطراق کارا تر است. در ماجرای ازدواج مهناز افشار و یاسین رامین مردم از همان ابتدا واکنش هایی نشان دادند که خیلی راحت می شد به طبع کنجکاو آن ها(مردم) ربط داد و سریعا حکم صادر کرد(از سمت روشنفکران) که مردم «حریم شخصی» نمی دانند و قضاوت می کنند. غافل از این که اتفاقا این گونه موارد شخصی نیست که حریمش خیلی محترم باشد(حریم یک هنرپیشه قطعا محترم است تا آن جا که کنش اصلاح طلبانه نداشته باشد و به قول معروف مدعی نباشد)، جمعیت چیزهایی می گفتند اما نمی دانستند چگونه بگویند. گلایه های آن ها از واقعیتی است که حقیقت ندارد.

    «الیگارشی» کلید واژه ای است که به داستان ما می آید، حکومت عده ی قلیلی بر جمعی کثیر که موقعیت و ضد موقعیت را در درون خودش می سازد و البته دائما در حال بازتولید خودش در اشکال گوناگون است، (الیگارشی نه به معنای سیـاس*ـی در اینجا بیشتر فرهنگی)، تاثیرات متقابل (دیالکتیک) یک موقعیت مالی مبهم و فساد برانگیز که شاخصه ی مهم اش نا صواب بودنش است و تلاقی این موقعیت با یک موقعیت ظاهرا اپوزیسیون محور فرهنگی که می خواهد کارکرد اصلاح طلبانه داشته باشد. در حقیقت افه ی انتقاد و روشنفکری از راهی معیشت می کند که سراسر مبهم و مفسده برانگیز است.

    مردم می خواهند همین را بگویند که باور خیلی حرف ها و رفتارها دشوار است، چون ماهیتی متناقض و پارادوکسیکال دارد، مگر می شود در دل موقعیت بود و از درون آن فریادی بر علیه آن سر داد؟ ناباوری از همین تناقضات شکل می گیرد و از همین روست که نه هنرمند عملا نقش اجتماعی می گیرد و نه سیاست آبرویی حفظ می کند، این خیر و شر آمیخته با ذهن های دسته بندی شده مردم جور نمی آید.


    هرتا مولر یا (شاعر، هفته)

    زادروز نویسنده ی رومانی تبار آلمانی که نوبل ادبیات را برای «سرزمین گوچه های سبز» دریافت کرد؛ خانم هرتا مولر، نویسنده ای با نثری شاعرانه که به خوبی رنج و مشقت دوران سیاه استیلای حکومت کمونیستی را تصویر کرده، فضاسازی و تصویرسازی های بی نظیر مولر به گونه ای است که باور می کنید در حکومت کمونیستی رومانی به سر می برید و تحت ظلم هستید، به هر حال شاید در نگاه اول خوانش دنیای یک شهروند تحت سلطه ی اروپایی دور از دنیای شما به نظر بیاید اما خب با خواندن «هرتا مولر» خیلی چیز ها دستگیرتان می شود.
    963514_319.png

    نویسنده ی كتاب از حسرتی عجیب می گوید:«كورت در گوشم گفت: نمی دانم چرا خواب تیغ صورت تراشی می بینم»، جامعه را توصیف میكند؛ «تنها كسانی قصد فرار نداشتند دیكتاتور و پاسدارانش بودند» بیانیه می دهد؛«احمق یا هوشمند بودن دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست، بعضی ها خیلی می دانند، ولی نمی شود آنها را باهوش دانست .بعضی ها هم زیاد نمی دانند، نمی شود آنها را احمق تصور كرد» خفقان را تصویرمی كند؛ «ما عادت نداشتیم كه اسرار را پای تلفن فاش كنیم .زبان ما با ترس بسته شده بود»


    دکتر حسین فاطمی یا (شرافت، هفته)

    کودتای بیست و هشت مرداد و واکاوی کاراکتری که در بازخوانی آن واقعه حتی کمتر از شعبان بی مخ دیده شد؛ دکتر حسین فاطمی

    خیلی از آن هایی که مقصد سفر شهری شان به خیابان «فاطمی» منتج می شود احتمالا نمی دانند چه نامی را به زبان می آورند، نامی که در گذر تاریخ انگار که استتارش کرده اند! گویی خود تاریخ هم لا به لای صفحاتش تحمل این همه رشادت و آگاهی را توامان نداشت.داستان حضور تاثیر گذار یک ژورنالیست اصیل و وطن پرست در هسته ی اصلی دولت مصدق از اوایل دهه بیست خورشیدی آغاز می شود، جایی که فاطمی روزنامه بختیار در اصفهان را کنار می گذارد و به تهران می آید با همکاری چند نفر دیگر نظیر: مکی و ملکی و بقایی و البته مصدق «جبهه ملی» را راه می اندازد، تا در میانه ی پدر و پسر سلطنت طلب «جمهوری» را فریاد بزند.
    963630_735.png

    فاطمی آن قدر تاثیر گذار و استراتژیک بود که محمد رضا شاه یک سال پس از کودتای 28 مرداد، مصرانه اعدام پسر سوم مصدق (عنوانی که خود مصدق به حسین فاطمی اعطا کرده بود) را می خواست، امروزی ها شاید بهتر متوجه شوند که چقدر دشوار است خاکسترت از ققنوس روزنامه نگاری بلند شود و جذب سیاست که شدی، باز هم یک روزنامه نگار بمانی، فاطمی دقیقا همین بود و اصلا این که ملی شدن صنعت نفت را پیشنهاد کرد و قویا با هر شکل از استعمار و سلطنت جنگید( او شیفته جمهوری بود) از سر نترس روزنامه نگاری اش بود، تاریخ را هر که می نویسد مطمئنا خیلی منصف نیست که نام فاطمی را به مقدار ننوشته.

    قاطمی را پسرک 15 ساله ی فدائیان اسلام هدف گرفت اما قسر در رفت، بار دیگر شعبان و دار و دسته اش چاقو زدند، باز هم زنده ماند و تیغ زبان و قلمش سلطنت را نشانه می رفت تا این که مخفیگاهش توسط همسایه ای کنجکاو فاش شد و در حالی که تقریبا جانی در بدن نداشت اعدام شد، کالبد او هم ترسناک بود چون یک دهه قلب تپنده روزنامه نگاری کشور بود و دمار از خفقان در آورده بود و البته راضی به عناوینی چون: وزیر امور خارجه دکتر مصدق و یا سخنگوی همان دولت نشد و نخواست فقط یک سیاستمدار شریف باشد، او تماما یک انسان شریف بود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره: تحت تاثیر آزارِ پدر گلشیفته و «ستایش»
    گفت و گوی تلفنی خصمانه، طلبکارانه و قضاوت گرانه میان مثلا خبرنگار یک تلویزیون اینترنتی تازه تاسیس و بهزاد فراهانی پیشکسوت، هنگامی که به بازخواست و گل درشت کردن زرد مآبانه ی غیرضرورِ آن چه که گلشیفته کرده رسید؛ تن و روح و روان یک پدر را رنج داد، و ساحتِ هنر و فرهنگ ایرانشهری رقت انگیز شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    خبرنگار روز پلاس یا (ضد فرهنگ هفته)

    گفت و گوی تلفنی خصمانه، طلبکارانه و قضاوت گرانه میان مثلا خبرنگار یک تلویزیون اینترنتی تازه تاسیس و بهزاد فراهانی پیشکسوت، هنگامی که به بازخواست و گل درشت کردن زرد مآبانه ی غیرضرورِ آن چه که گلشیفته کرده رسید؛ تن و روح و روان یک پدر را رنج داد، و ساحتِ هنر و فرهنگ ایرانشهری رقت انگیز شد.

    گفت و گو (گفتمان) و فهم و درک دو سویه یک رویه اند در یک فرهنگ، شاید کلیشه ای به نظر بیاید اما جامعه ای که گفت و گو و دیالوگ در آن رواج نداشته باشد هرگز به صلح نمی رسد. گفت و گو آدابی هم دارد و اصولی که اگر با شکلهای دیگر ارتباط خلط شود نه تنها به تفاهم نمی رساند، بلکه انسداد و سوء تفاهم بیشتری را در جامعه رواج می دهد. جامعه ایرانی هم دچار شکل های دیگری از حرف زدن شده که گاها با گفت و گو اشتباه گرفته می شود. منظور از شکل های دیگر، دقیقا همان فرمی است که در آن نه تحمل وجود دارد، نه فرصت شنیدن حرف های طرف مقابل و نه اخلاق متعارف. در این شکل از حرف زدن ها دو طرف مقابل هم می نشینند تا به وقت اش مچ گیری کنند و طرف مقابل را گوشه رینگ بیاندازند، ملغمه ای از انتقام و رجزخوانی و عقده گشایی و در نهایت جلب افکار عمومی یا همان خود نمایی.
    1043193_200.png

    ما سال ها تلاش کردیم که به گفت و گو برسیم، اما جایی نزدیک به لحظه ی شنیدن و تحمل، انگار پیچ آخر را اشتباه رفتیم. حالا هر فرصت و مجال و سوژه ای دست دهد حال هم را بدجور می گیریم تا نشان دهیم «ما می توانیم»، اتفاقا از همان توانستن های نمایش گونه شروع شد و این عقده سر باز کرد و حالا بوی تعفن اش همه جا پیچیده. از همان «بگم ها» چنین خلق و خویی رواج پیدا کرد و قبح اش ریخت و حالا فرقی نمی کند، نود فردوسی پور باشد و یا هفت افخمی و فراستی و رفقا؛ فکر کنید منتقد سینما مقابل کارگردان نشسته و برای نقد فیلمش تعبیر بی عرضگی را به کار می برد، بعد از جایی دیگر خبر می آید کمدین درجه یک و تاپ سینما صد هزار تومان عاریه بیست سال پیش را به رخ همان فراستی می کشد و طلاق همسرش را هم یادآوری می کند. بعد خبرنگارنمایی گمنام و بدون جایگاه ولی در پیِ خرده نامی به هر قیمتی و حرمتی، جلوی دوربین ژست فاتحانه می گیرد و تن و روان یکی از پیشکسوتان هنر ایرانشهر را می لرزاند. این ها گفت و گو نیست، جدل هم نیست؛ این ها یک سره حب و بغض و جنگ است و جای گلوله و فشنگ هم، «کلمه» یاور این جنگ طلبان شده است.

    عجالتا مساله اما این نیست که چرا قائل به گفت و گو نیستیم و یا چرا انقدر لُع دیده شدن داریم. هر کسی در هر جایگاهی می تواند آن طور که می خواهد رفتار کند (اگرچه این مصداق توانستن از هرچه ناتوانی است پست تر است) به قولی هر که را در قبر خودش می خوابانند. بپذیریم گفت و گو در این روزها بدجور زمین خورده و ما هم لگدش میزنیم. هر لحظه از درک متقابل دورتر می شویم اما وجدانا بعضی عناوین را بد نام نکنیم. باور ما از «خبرنگار»، ذهنِ نترس، افشاگر و جست جو گری در پی حقیقت است که چراغ روی ناراستی ها می اندازد؛ منتقد را کمک حالِ فرهنگ و هنر می دانیم و البته مِستِر رئیس جمهور را حاکمی عادل و کاربلد و عملگرا می پسندیم ( مگر جز این است که معنای حکومت، «دهنه زدن» و داوری و تادیب است؟) ؛ رجزخوانی و حال گیری بیشتر به کار سکانس های پر ضرب منقضی شده هالیوودی می آید.

    پی نوشت: از یاد نبریم که این «مُد پرده دری»، از آن خبرنگارِغافل تا فراستیِ آگاه، یک سرِ دیگر هم دارد؛ مخاطبِ بی حوصله این روزها که گویا جنجال و پرخاش و حاشیه ولو از اساس مغرضانه و حتی فِیک را به آگاهی و حقیقت میفروشد که تحلیل این خود گفتاری جداگانه می طلبد.


    پرستار کتک خورده یا (قشرِ قدرندیده ی هفته)

    ضرب و شتم یک پرستار در قزوین توسط بیمار و همراهان، از آن جنس اتفاقاتی بود که هر از چندگاهی در گوشه و کنار ایران تکرار می شود.

    طبیعتا همه ما اذعان داریم که افراد در شرایط نامساعد و وخیم به بیمارستان مراجعه می کنند با کلی تنش و عصبیت؛ و از همان بدو ماجرا آمادگی و استعداد بالقوه ای برای نزاع و درگیری در آنها وجود دارد. این را بگذارید در کنار «همه نارسایی های ابزاری و انسانی» که می دانیم در اکثر مراکز درمانی وجود دارد و نیاز به بازگو کردنش نیست. از قضا در پیشانی بیمارستان و جلودار همه ی این نارسایی ها، پرستاران نگون بختی قرار دارند که خیلی بیشتر از نفعی که می برند آسیب می بینند و حرف و گِله می شنوند (که در واقع نفعی هم نمی برند، نه تقدیری و نه احترامی؛ حتی دستمزدشان با ماه ها تاخیر و منت پرداخت می شود).
    1043199_840.png

    در واقع بیماران و همراهانشان در مراجعه به مراکز درمانی در وهله ی اول با پرستار ارتباط مستقیم دارند و تمام مطالباتشان را از پرستاران طلب می کنند. در این میان ارتباط بیماران با پزشک حالت خشک، رسمی و کوتاهی است، از طرفی پزشکان واجد احترامی بعضا کاذب هستند و همین می شود که اوضاع برای پرستارانِ نگون بختِ ما بغرنج تر می شود. شاید ایراد کار آنجایی است که مردم شناخت درستی از میزان اختیارات و توانایی های یک پرستار ندارند و آوار مطالبات را روی سر آن ها می ریزند.

    عدم تناسب میان تعداد بیماران و تعداد پرستاران، فاصله قابل توجه دستمزد پزشکان و پرستاران و نگاه تحقیر آمیز پزشکان به آنها و شغلی که تماما تنش زا و زمخت است، منگنه ی بی رحمی برای پرستاران می سازد که سوزن آن را فقط با «فرهنگ سازی» می شود کُند کرد. فرهنگ سازی یعنی ارائه «تصویری واقعی از شمایلی غیرواقعی» در اذهان عمومی نظیر آن چه که در سریال پرستارانِ محصول استرالیا در تلویزیون دیده بودیم. پرستارانی کاملا واقعی با همه ی بدی ها و خوبی ها؛ این یعنی همان چیزی که در آثار ایرانی جایش خالی است و به تبع آن در فرهنگ عامه و افکار عمومی. پرستاران در محصولات فرهنگی داخلی یا عنصری فرعی و دم دستی در پیشبرد داستان هستند که راحت میتوان انکارشان کرد و یا تصویری سیاه و سپید دارند، سیاه مثل شوکران، سپید مثل شیدا.

    البته نباید فراموش کنیم که پرستاران در محیط های آموزشی همان قدر که باید تحت تعلیم مسائل تخصصی پزشکی قرار بگیرند، از لحاظ فرهنگی و روانی هم باید آمادگی ایفای نقشی شوند که بی نهایت دشوار است و نیاز به ظرافت های رفتاری دارد. یک پرستار نمی تواند و نباید در مقابل استرس و تشویش بیمار وهمراهانش بی تفاوت رفتار کند، امری که برای پرستار عادی است، برای مراجعه کنندگان بیمارستان غیرعادی و ملتهب است و ایجاد تعادل در چنین موقعیتی نیاز به تعلیم دارد و صرف دل خوش کردن به گذر زمان و کسب تجربه منجر به حوادث ناگوار می شود. الغرض اینکه رابـ ـطه بیمار و پرستار نیاز به شناخت بیشتری از جایگاه های هر دو طرف دارد تا کمتر دچار آسیب های این چنینی شود.


    مهدی پاکدل و بهنوش طباطبایی یا (زندگی خصوصی هفته)

    شایعات زیادی در فضای مجازی مبنی بر جدایی زوج دوست داشتنی سینما و تئاتر منتشر شده است که تا این لحظه از طرف ایشان نه تایید شده و نه رد شده است و امیدواریم صحت نداشته باشد.

    زوج هنرپیشه و خوش پوش با شمایلی دوست داشتنی، تجمیعی از تمام آرزوهای زمینی. موقعیت مالی مطلوب، شهرت و زیبایی و البته محبوبیت و فن بازیگری، همه چیزهایی که انسان ها طلب می کنند و برایش مال و جان هم می دهند. حالا که چنین موقعیت و تصوری جلوی چشمان مسخ شده ی ما در رسانه ها دارد گم و محو می شود، انگار خانم و آقای هنر پیشه (البته آن طور که شایعه شده و مشخص نیست حقیقت داشته باشد) افتاده اند به جان آرزوهای ما. این بار جماعت مجازی و زامبی های شبکه های اجتماعی برخلاف دفعات قبل و موارد مشابه، نه کنجکاوند و نه غرض دارند! این بار آن ها نگران آرزوهایشان شده اند؛ حس می کنند چیزی از دست رفته که نباید برود، آن وقت به چه چیزی دل خوش باشند؟ مگر می شود زیبا بود و ثروتمند، شهرت و محبوبیت داشت و آن وقت تهِ راه به ناکامی رسید و جماعتی را ناامید کرد؟
    1043188_638.png

    مردم نگران از دست رفتن آمال و آرزوهایشان هستند و رسانه ها فقط و فقط به خوراکی فکر می کنند که نباید از دست بدهند. آن ها در آتش این نگرانی می دمند تا از چشمان ناباور جماعت مجازی لایک بگیرند. از آن طرف زوج محبوب سینمایی باید طوری پیش بروند که به هیچکدام از مرزهای پذیرفته شده جامعه خللی وارد نشود. عرف و شرع را رعایت کنند و البته محبوبیتی را هم که جمع کرده اند ناگهانی از دست ندهند. از همین جهت، واکنش ها عمدتا دو پهلو و مبهم است، چون باید جمع چند حالت متناقض باشد. آبرو داری کنند و در عین حال دروغ نگویند!

    سلبریتی ها اوضاع غم انگیزی دارند؛ آن ها از جایی به بعد تمام آن چه که دارند را باید به اشتراک بگذارند چون از اشتراک نظر یک جمعیت موجودیت دارند و هویت می گیرند. اگر مردمی نباشند که نام آن ها را نجوا کنند، آن ها فرقی با مردم کوچه و بازار نخواهند داشت. آن ها باید به اشتراک بگذارند، چون از اشتراک مشروعیت گرفته اند و از امتداد آن محبوبیت اضافه کرده اند. سلبریتی ها وقتی ردای خوشبختی می پوشند، پشت بندِ خوشبختی شان کلی جماعت دیگر احساس خوشبختی می کنند و وقتی به ناکامی می رسند، هزاران نفر احساس ناکامی و تهی شدن می کنند. مسئولیت سلبریتی بودن، دشوارترین مسئولیتهاست!

    پی نوشت: این متن به بهانه ی واکنش های مردمی به اتفاقاتی از این دست نوشته شده است و هیچ رسمیتی به شایعات پیرامون این زوج محترم نمی دهد، شایعاتی که انشالله واقعیت نخواهد داشت.


    بهروان یا (خون هدررفته ی هفته)

    در ورزشگاه اهواز درمیانه ی بازی استقلال خوزستان و پرسپولیس تهران، درگیری هایی پیش آمد که منجر به سرشکستگی و خونریزی شد.

    اتفاق تلخ ورزشگاه اهواز را در دو سطح می شود تحلیل کرد؛ سطح اول مربوط به رفتار برنامه ریزان سازمان لیگ است که به نظر بیشتر در پی ثبت آمار و کارنامه ی کمی اند و به چگونگی و کیفیت فکر نمی کنند و این خلا در سالِ منتهی به جام جهانی بیشتر به چشم می آید. اردوهای آمادگی تیم ملی بار اضافی روی دوش سازمان لیگ است، کمبودهای ساختاری نظیر ورزشگاه های بدون تجهیزات هم کار را دشوارتر کرده است. همه ی این ها سازمان لیگ را به جایی رسانده که مجوز بازی در ورزشگاه کوچک تبریز را صادر می کند، بازی پرسپولیس و تراکتور با سلام و صلوات برگزار می شود و چند هفته بعد خارج از ظرفیت در اهواز بلیط فروشی می شود و اتفاقات ورزشگاه اهواز از کنترل خارج می شود.
    1043189_282.png

    در نگاه سردمداران فوتبال آن چه که مهم است طی شدن هفته های لیگ برتر و خلل ناپذیری اردوهای تیم ملی است، حالا این که چگونه و چطور این هفته ها می گذرد انگار خیلی مهم نیست. اما این فقط بخش رویی ماجراست. لایه زیرین، همان حکایتی است که دردناک است و جمعیت کثیری از علاقه مندان افراطی فوتبال را نشانه می رود، علاقه مندان ایرانی فوتبال که راهِ لـ*ـذت بردن را گم کرده اند!

    ما به ورزشگاه می رویم که در یک گردهمایی مسالمت آمیز فریاد بکشیم و به هیجان بیایم و آدرنالین ترشح کنیم، تا کمی از روزمرگی فاصله گرفته باشیم. ورزشگاه قطعا جای جنگیدن نیست، به سنگ و بطری و.. نیازی ندارد. درسی که نباید یاد می گرفته ایم را اما متاسفانه خوب فرا گرفته ایم و لـ*ـذت بردن را فراموش کرده ایم. یادمان رفته که می شود تصمیم گرفت که شاد بود و با شادی به پایان رساند. همان خرده فرهنگ هایی که نوعی مازوخیسمِ مزمن در ناخودآگاهشان کمین کرده و مثلا یک مجلس عروسی بدون درگیری ختم به خیر نمی شود، حالا به ورزشگاه ها تسری پیدا کرده و تحمل لـ*ـذت بردن را ندارد، به قولی خوشی را قی می کند.


    ستایش یا (سیکل معیوب هفته)

    دخترک سه ساله ی رفسنجانی که به شدت توسط والدین اش تحت ضرب و شتم قرار گرفت و معضلی به نام؛ کودک آزاری.

    «خانواده» آخرین نخ نگهدارنده ی ساختارِ جامعه ایرانی است، در حالی که نهادهای فرهنگ ساز در ایران لنگ می زنند و وظیفه تربیت و پرورش نسل آینده تماما بر دوش خانواده افتاده است. با مشاهده سطحی درمی یابیم که خود خانواده ها هم حالا بخشی از معضلات اجتماعی – فرهنگی شده اند! ترکیب فشارهای اقتصادی و اجتماعی گوناگون و فقر سوادِ سبک زندگی، تمرکز را از والدین گرفته و اصلا سطح تحمل خانواده ایرانی تا حد قابل توجهی نزول پیدا کرده است، به عبارتی در قیاس با نسل های قبل تر خانواده عصبی، پرخاشگر و ناآرام و متغیر شده است و کمتر خانواده ای این روزها ثبات امنیت همه جانبه دارد بدون هیچ تهدیدی. روابط محدود خانوادگی در فضای محدود و ابتر و گلخانه ای، این سال ها موجوداتی غیر واقعی ساخته و تحویل داده است که حداقل نتیجه آن گسست اجتماعی است و به همین سادگی جامعه از کوچک ترین و در عین حال مهم ترین و موثرترین نهادش غافل می شود و خانواده هم نمی تواند دستاورد خاصی داشته باشد و جامعه اش را بسازد.
    1043190_962.png

    خانواده این روزها واژه کم رمق و نحیفی است. در یک حالت کمتر محتمل یا بعید خیلی فاکتورها باید در کنار هم جور باشد تا فرزندان از خلاءهای بی شمار روحی - روانی و حتی جسمی دور یا کم نصیب باشند. در چنین بستر راکدی، خانواده یا حال خوبی ندارد و یا اگر حال خوبی داشته باشد حساب خودش را از جامعه اش جدا می کند؛ مبادا که آسیب ها و مرض های مسری جامعه که کم هم نیست به این تن مستعد و پروار، نفوذ کند. تازه اینها درشرایطی است که با بی شمار خانواده هایی مواجه ایم که الکن اند و به طور مثال حتی قدرت تشخیصِ بیش فعالی فرزندان خود را ندارند و صرفا با تنبیه فیزیکی در پی حل مساله و تادیب هستند!

    بماند که فرایند آموزش تقریبا مختل شده است و تاثیر خاص و ملموسی ، افراد چیز چشمگیری در محیط عمومی نمی بینند که برداشت کنند و محیط علاوه بر این که نمی دهد حتی بعضا می گیرد! درک و تحلیل روانِ فرزندان که پیشکش؛ اعتیاد و فقر و بیکاری، آش را آن قدر شور کرده اند که بعضی از چهار دیواری ها و ترسیم پشت شان غیر قابل تصور شده است.

    دولت، اِشراف کافی بر آن چه که در «زیر پوست شهر» می گذرد را ندارد. نه مراکز آماری، مستدل و قوی عمل می کنند و نه اصلا اراده ای دیده می شود که اقدامی استراتژیک و زیربنایی در شناخت آسیب ها و رفع آن انجام دهد. اصلا خیلی از کودک آزاری ها (مثلا آن دسته که مربوط به آزار جنـ*ـسی می شود) رسانه ای نمی شود؛ پدیده ای که حاصل تصادم خیلی از نارسایی های تشکیلاتی است و دردی نیست که با یک مسکن آرام شود.

    هر زخمی روی تن و روان هر کودک، حاصل انباشتِ سال ها کمبود و ضعف است ( که خود حاصل همین سیکل معیوب است) و طبعا سال ها و آدم ها و انرژی ها و فکرها باید گذاشت که «کودک آزاری» تا حد قابل قبولی کاهش پیدا کند و این یعنی این که «ستایش» هم که خوب شود، بعدتر ستایشی دیگر روی تیتر رسانه ها خواهد آمد.

    خانواده ها حال خوبی ندارند. خوب ترین شان خلاهای جدی دارند، فردیت به معنا و سویه ی منفی و منزوی آن گسترش پیدا کرده و می کند (فردیت به معنای بی محلی و بی تفاوتی). قرار بود با روابط اجتماعی گسترده تر، دنیامان بزرگ تر شود اما همان دنیای کوچک سابق را هم از دست دادیم.


    فریدون مشیری یا (شاعر هفته)

    زادروز شاعر فقید نازک طبع ما؛ فریدون مشیری و بهانه ای برای لطیف کردن روزگار.

    مشیری شاعر سهل و ساده ای است. نه این که بی کیفیت و دم دستی باشد، نه! اما شاعری است که در نوجوانی هم می شود آثارش را خواند و دنیای واژگان و عباراتش را درک کرد. او نه پیچیدگی و سختی اخوان را دارد، نه تخیل وسیع نیما را. درک و دریافت او هر کسی را با هر سطح سوادی خوش می آید. اما چرا بازخوانی فُرم مشیری در دنیای امروز شعر فارسی مهم است؟
    1043191_574.png

    فضای مجازی قدرت ابراز عجیبی برای همه فراهم کرده است. هر کس در هر حوزه ای که فکر می کند استعدادی دارد و ذوقی، می تواند خودش را ابراز کند. شعر هم که وسوسه کننده و پر طرفدار است؛ پس بی شمار کانال های تلگرامی و صفحات فیس بوکی داریم که افراد در آن شعر می سرایند، در اینستاگرام هم همین حکایت است با اجبار به رسم ایماژ. کلا شعر خاصیتی دارد که هر کس در حد لحن و گویش خودش با کنارهم گذاشتن چند واژه می تواند تصور شاعرانگی کند و مسلکی و گعده ای هم زند. این احساسات خصوصا پس از رواج اشعار بدون وزن و سپید بیشتر شد. اما نسبت واقعه و مجازِ مشیری با شاعران مجازی امروز چیست؟ در امتداد همان پرسش ابتدایی که چرا بازخوانی مشیری در روزگار حاضر مهم است.

    او ساده می نوشت و ما را درگیر می کرد در احساساتی که همه در آن بازی کرده ایم و بازی خورده ایم. او در عین سادگی اما شعر می نوشت، سادگی و صمیمت اتفاقا در تلاش و پیچیدگی به دست می آید، تسلط به اوزان عروضی و گنجینه ای پربار از واژه های فارسی حداقل های شروع شاعرانگی است. این بلبشوی شاعرانگی نسبتی با آن سهل و ممتنعِ امثال مشیری ندارد و شاید بهتر باشد به حرمت همین مشیری ها که تاریخ جاودان شعر ما را رقم زده اند کمی دست به عصا تر اسم واژه بازی هایمان را شعر بگذاریم، لزوما هر جمله ی دل انگیزی که خوشمان آید شعر نیست.

    ای سکوت ای مادر فریادها / ساز جانم از تو پر آوازه بود / تا در آغـ*ـوش تو راهی داشتم / چون نوشید*نی کهنه شعرم تازه بود...


    نماینده ایلام یا (غلط هفته)

    نماینده مردم ایلام در نطق میان دستور خود با اشاره به اهانت یکی از مدیران وزارت جهاد کشاورزی به مردم ایلام، ‌گفت:

    "باید به تو گفت غلط کردی که به مردم ایلام برای حفظ جایگاه خود اهانت کردی."

    تاکیدی که بر کار حزبی و کلا تحزب می شود بنا بر تجربه ای است که از سال ها حکومت داری در سده های اخیر و در نقاط مختلف دنیا نشات گرفته است. اگر رجل سیـاس*ـی در ساختاری حزبی و شناسنامه دار پله پله بالا بروند و به جایگاه های مطابق شایستگی و توانمندی شان دست یابند؛ علاوه بر این که در آمادگی بالا کسب منصب می کنند، سیاست مداران مقبول تری هم خواهند شد چون در روندی طی مسیر می کنند که آمیخته به «آموزش فعل سیـاس*ـی» است، فعل سیـاس*ـی که سخنوری و فن بیان و تشخیص موقعیت و مخاطب و انتخاب لحن مناسب هم بخشی از آن است.
    1043192_680.png

    اعجوبه ای مثل ترامپ یک استثناست و اصلا بخشی از آن همه یاوه گویی ها توسط مشاوران و نویسندگان در کمپین برنامه ریزی شده و در موقعیت خاص برای جلب افکار عمومی به کار می رود، اما نماینده ایلام دقیقا با چه هدفی و با چه توجیهی از الفاظ کف و تهِ کوچه و خیابان در «مجلس شورای اسلامی» و جایگاه مقدس نمایندگی استفاده می کند؟ چه لزومی دارد که فریاد حق طلبی و نمایندگی ملت، آمیخته به خشونت کلامی و تحقیر باشد؟ نمی شد مودبانه تر از مردم شهر و دیارت، ایلام دفاع کرد؟ اصلا چه فایده و پیشبردی دارد این طرز بیان؟

    گمان می کنم ظریف مثال خوبی است از ساعت ها سخنوری و حق طلبی بدون افتادن در ورطه ی لمپنیسم. به هر حال وزیر جهاد کشلورزی و نماینده ی ایلام هر دو به فکر منافع مردم هستند، آن طرف میز جان کری و آمریکایی ها که ننشسته اند، این گونه اظهارنظر کردن به غیر از تشدید فضای عصبی جامعه، چه حس و حال دیگری به وجود می آورد؟
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از درخشش کی روش تا افتضاح ترامپ
    این هفته به رسم تمامی نشریات و مطبوعات که در روزهای منتهی به تعطیلات و بین التعطیلی چاپ نمی شوند، ما هم چاپ نشدیم و تصمیم گرفتیم به احترام ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و اینکه شاید عده ای از علاقمندان سری مطالب «7 چهره» فرصت نکنند در این تعطیلات به ما سر بزنند، این شماره را از پنج شنبه منتقل کنیم به امروز.
    برترین ها - ایمان عبدلی – بهنام منقولی:

    این هفته به رسم تمامی نشریات و مطبوعات که در روزهای منتهی به تعطیلات و بین التعطیلی چاپ نمی شوند، ما هم چاپ نشدیم و تصمیم گرفتیم به احترام ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و اینکه شاید عده ای از علاقمندان سری مطالب «7 چهره» فرصت نکنند در این تعطیلات به ما سر بزنند، این شماره را از پنج شنبه منتقل کنیم به امروز؛ اگرچه سوژه های این مطلب همگی متعلق به همان بازه زمانی هستند و سوژه های 2 روز اخیر دست نخورده می مانند برای مطلب انتهای هفته. با ما همراه باشید و نظرات تان را در پایین همین سری مطالب «بیش از پیش» با ما در میان بگذارید.

    دونالد ترامپ (رد صلاحیتِ هفته)

    انتشار ویدئویی که در آن دونالد ترامپ با لحنی نامناسب درباره زنان و مسائل جنـ*ـسی صحبت می کند و حتی دختر خودش! و ادعاهای زنانی که پس از این ماجرا از تعـ*رض ترامپ به خود پرده برداشتند.

    دونالد ترامپ شاید ناهمگون ترین کاندید ریاست جمهوری چند دهه اخیر ایالات متحده باشد، ناهمگون در مقایسه با جمعی همگن مانند اوباما، بوش پدر و پسر، کلینتون، ال گور و جان کری و ... ترامپ از ابتدای مبارزات انتخاباتی اش طوری عمل می کرد که در کانون توجهات باشد. شاید به تنها چیزی که کار ندارد چگونگی اداره بزرگترین اقتصاد جهان است امری که نه تجربه اجرایی اش را دارد حتی در پایین ترین سِمَت ها (که این نیز خود به نوعی رکورد است) نه توانایی اش را. ترامپ از سوی دیگر هیچ گاه در حزیب جمهوریخواه نبوده است که این هم در نوع خود بی سابقه است.
    1027479_610.png

    این میلیاردر، کمپین خود را با التهاب آفرینی و جنجال آغاز کرد و پیش برد و به توهین و تحقیر و تبعیض رسید. از وعده کشیدن دیوار در مرز مکزیک با هزینه مکزیک تا خروج از ناتو و کاهش بودجه ناسا و سفر به کره شمالی تا توهین به لاتین تبارها و رنگین پوستان و زنان و تهدید به اخراج مسلملنلن از آمریکا. شاید ترامپ آمده بود که با ثروت اش و به کمک رسانه ها فقط کمی سر و صدا کند و برود اما این پوپولیست تمام عیار با اقبال مردم مواجه شد (که آسیب شناسی این اقبال توسط آمریکایی ها خود مجال دیگری می طلبد) و در نهایت کاندید نهایی جمهوریخواهان شد و حزب نیز چاره ای نداشت جز مهر تایید وی.

    نکته اینجاست که ترامپ پس از قطعیت کاندیداتوری نهایی اش، در تمامی سفرها و نطق هایش گام به گام شروع کرد به بازسازی پایگاه های آرایی که در گذشته در میان رنگین پوستان و زنان و مسلمانان از دست داده بود و تا حدود زیادی هم موفق شد، از طرفی تمامی نظرسنجی ها حاکی از آن بود که به نزدیک ترین فاصله ممکن با هیلاری از ابتدای مبارزات انتخاباتی دست یافته است. اما ناگهان ویدئوی جنجالی روزنامه واشنگتن پست منتشر شد و ترامپ ضربه اساسی را از همان جایی خورد که قبلا به آن تفاخر می کرد حتی در مناظره با هیلاری: تحقیر زنان.

    هرچند پس از این افشاگری، ترامپ آن را از جنس صحبت هایی دانست که در «رختکن» گفته میشود دانست و گفت که هیچ مرد آمریکایی نیست که تجربه چنین دیالوگ هایی را نداشته باشد و در مناظره دوم با هیلاری تمامی زنانی را که مورد تعـ*رض بیل کلینتون قرار گرفته بودند گرد آورد و در ردیف اول سالن نشاند اما واقعیت آن است که ترامپ زودتر از آنچه که باید عرصه رقابت را به هیلاری واگذار کرد و عملا صلاحیت اش برای ریاست جمهوری آمریکا زیر سوال رفت.

    در آمریکا مانند اکثر دموکراسی های دنیا ساز و کاری برای تایید صلاحیت ورود به کارزارهای انتخاباتی وجود ندارد و ترامپ اگر چه بدون داشتن هرگونه شایستگی تا اینجای کارزار پیش آمده بود، اما سرانجام توسط یکی از ارکان مهم دموکراسی، رد صلاحیت شد: «رسانه های آزاد»


    باب دیلن ( عصیانگرِ ادیب هفته)

    آکادمی نوبل در اقدامی بحث برانگیز جایزه نوبل 2016 رشته ادبیات را به باب دیلن، خواننده و ترانه سرای ساختار شکن آمریکایی اعطا نمود

    نوبل ادبیات در کنار جایزه صلح آن ، جنجالی ترین نوبل هاست. هرچقدر که آن سه جایزه دیگر علمی و کلاسیک و بی هیجان هستند و مفید و پرثمر، این دو جایزه جنجالی هستند و غالبا سیـاس*ـی و پر سر ص وصدا. آلفرد نوبل در چارچوبی که برای جوایز آکادمی خود تعیین کرد، وصیت کرد که جایزه ادبیات به برجسته ترین اثر با گرایشات آرمانی اهدا شود امری که در دوره هایی اتفاق افتاد و در خیلی دوره ها هم اتفاق نیفتاد و جایزه به کسانی رسید که به دلیل گرایش سیـاس*ـی آثارشان سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند یا بالعکس اصلا کسی نام آنها را نشنیده بود و با گرفتن نوبل مشهور شدند مانند هرتا مولر یا برنده سال پیش نوبل ادبیات، سوتلانا الکسیوویچ از بلاروس.
    1027482_146.png

    اما بی شک در تاریخ نوبل ادبیات اگر اعطای جایزه به وینستون چرچیل را در نظر نگیریم، یکی از متفاوت ترین انتخاب ها باب دیلن است. این نخستین باری است که جایزه ادبیات به یک ترانه سرا ، نه داستان نویس و شاعر اعطا می شود و این خود نشانگر آن است که ادبیات در قرن 21 دیگر تنها به آن معنای کلاسیک خود تجلی پیدا نمی کند بلکه نماد ادبیات می تواند ترانه های باب دیلن محبوب و اسطوره ای باشد که هر روز در گوشه و کنار دنیا توسط افراد مختلف بازخوانی میشود. ادبیاتی که دیگر مختص و محدود به خواص و گوشه نشینان و روشنفکران نیست بلکه به میان مردم کوچه و بازار آمده است.

    باب دیلن چند سالی هست که به عنوان یکی از بخت های نوبل مطرح میشود و اگر آکادمی میخواست برای اولین بار این جایزه را به یک ترانه سرا دهد، انتخابی مسلم تر از دیلن نبود، زیرا بی شک او بزرگترین خواننده – ترانه سرایِ زنده یِ بر جای مانده از دورانی است که موسیقی پاپ و راک و فولک، فقط موسیقی نبود بلکه صدای اعتراض یک نسل بود، یک سبک زندگی بود، دهه 60 و 70 میلادی آمریکا به اندازه جنگ ویتنام با موسیقی پیوند خورده است.

    باب دیلن حدود 60 سال است که فعالیت موسیقایی دارد، او حدود 30 آلبوم منتشر نموده است و در تاریخ موسیقی راک کسی است که ساختارهای قالب موسیقی و ترانه را شکست، موسیقی فولک را با راک در آمیخت و از سبک ها عبور کرد و گیتار الکتریک و ارکستر راک ان رول را ارج نهاد و به نوعی تلفیق را در موسیقی تثبیت نمود. از سویی او همواره یک معترض سیـاس*ـی اجتماعی بود علاوه بر جنبش های دانشجویی دهه 60 به همرا بسیاری از خوانندگان دیگر در حمایت از جنبش سیاه پوستان آمریکایی و ضدیت با جنگ ویتنام نقش عمده ای داشت. به نوعی شاید این جایزه نوبل را بتوان نوبل ادبیات – صلح برای وی بر شمرد .

    " - شما که همه بمب ها را می سازید
    شما که پشت دیوارها پنهان می شوید
    فقط میخواهم بدانید
    من آن سوی نقاب هایتان را می بینم"
    جمله ای از یکی از قطعات مشهور# باب دیلن


    کی روش یا (مبارز هفته)

    کسب دو پیروزی پیاپی مقابل ازبکستان و کره جنوبی.

    بدون شک این تیم اگر نگوییم بهترین اما تاکتیکی ترین تیم تاریخ ملی ماست، تیمی به معنای واقعی واژه «تیم» یکپارچه و ساختار پذیر، با مهندسی بازی به بازی کی روش و منظم و البته تماما از یک تا نود متمرکز. این تیم در عین اعمال تغییرات گسترده در هر بازی، هر چه جلو می رود بهتر نتیجه می گیرد.

    کی روش با هدف گذاری دقیق و جوانگرایی و البته استعدادیابی صبورانه در ایران و اروپا، پلکانی رفته رفته حال تیمش را عوض کرد و به طور مثال با گماردن عزت اللهی هافبک دفاعی تیم را جوان و تازه کرد، آندو را هم برای مبادا نگه داشت، حاج صفی را به کمک عزت اللهی آورد، چپ را به محمدی سپرد که در رفت و برگشت ها کم نیاورد و بر مبنای داشته هایش راست تیم را قوی تر بست و با رضائیان و جهانبخش نقطه ی قوت اش را ساخت، قلب دفاع را با سید جلال محکم بست و بیرانوند را هم از روزگار خوش پرسپولیس وام گرفت.
    1027480_860.png

    باهوش ترین خارجی نیمکت ایران می دانست که در تیم ملی نمی شود «ساخت» اصلا فرصت آنچنانی وجود ندارد، بیشتر باید آنالیز کرد و چید. پس با تکیه به اسکلت تیم آماده ی برانکو و استفاده از لژیونر ها، تیمی سرحال و قلدر روانه مسابقات کرد و با تسلط بی حد و حصر بر تمامی اجزای تیمش گام به گام جلو رفت ( و داستان همچنان ادامه دارد).

    خلاصه که حساب و کتاب های کارلوس خان تا اینجای کار درست درآمده، نشان به آن نشان که خبری از حاجی مایلی و رفقا نیست و البته انگار قرار است بی دردسرتر و سریع تر از همیشه جهانی شویم! یادمان نرود که نفع کی روش در این مقام نفع همه ی ماست.

    پی نوشت: شادی پنهان کی روش در واکنش به گل سردار به کره و در انتهای بازی، پاسخ و در عین حال کلاس درسی بود برای دلواپسانی که فکر می کردند در آزادی قرار است چه اتفاقی بیفتد و سنگ اندازی می کردند و روحیه می کاستند. گاهی لازم است عینک ایدئولوژی را برداریم و اخلاق را از رفتارهای شهروندان جهانی مانند کی روش فرا گیریم.


    تخریب کنندگان سنگ قبر یا (انحطاط هفته)

    عده ای ناشناس سنگ قبر پیشکسوتان فوتبال را هدف قرار دادند.

    شاید مهم تر از هر چیز پس از وقوع اتفاقاتی از این دست، ایجاد فضای عقلانی و آرام برای مرور حادثه و ابعاد تاثیر گذار آن است (مثبت یا منفی فرقی نمی کند). اصلا سنگ قبر چقدر مهم است؟ (پرسش ها می تواند جامعه را دچار تکانه کند) سنگ قبرها بازتاب هویت مردمان گذشته اند و علاوه بر هویت، بعضا نشان دهنده افکار، عقاید و شکل زندگی آن ها هستند. این چند ضلعی های سرد و سخت حرف های بسیاری درخود پنهان دارند که باستان شناسان را در ترسیم تاریخ بشر یاری کرده اند و می کنند.
    1027483_896.png

    سنگ قبر صرفا یک سنگ نیست. بهتر است ورای ظاهر کم اهمیت آن و بی حس آن، به نقش تاثیر گذاری که در گذر سال ها داشته است توجه کرد و آگاه بود که هدف قرار دادن یک سنگ قبر اقدامی ساده، پرتکرار و اتفاقی نیست (معمولا و قاعدتا) پس نباید این اتفاق را دم دستی و زود گذر از سر وا کرد. حمله به سنگ قبر در حقیقت حمله ی مستقیم به یک هویت و گروه است و در واقع از نگاهی سر چشمه می گیرد که حذفی است و کم تحمل و افراطی. پس چه بهتر ریشه ی پیدایش این نگاه کشف شود.

    جنس اتفاقی که برای سنگ قبر مثلا غلامحسین مظلومی افتاد، با جنس اتفاقی که چندین بار در این چند سال در شهر تهران اتفاق افتاده و مجسمه هایی که ناپدید شده، تقریبا در یک سطح است. در هر دوی این اتفاقات، نشانه هایی هویت بخش از گذشته ی یک مردم، هدف قرار گرفته که تعمدا مردم را بدون گذشته و پشتوانه می خواهد.

    مضاف بر این ها، توجه داشته باشیم که افراد جریان ساز و تاثیر گذار در هر شاخه و مرامی، فقط در زیست این دنیایی «مالکیت عمومی» ندارند. آن ها حتی پس از مرگ هم متعلق به خیل وسیعی از مردم هستند. مردمی که با مشاهده ی و مرور هر باره خاطرات آنان، در هویت آن ها حرکت و امید می گیرند. فرقی نمی کند در سطحی بسیار بالا و نخبه پسند مجسمه ی فردوسی از دست برود و یا در سطحی پایین تر و عوام پسند تر سنگ قبر غلامحسین مظلومی آسیب ببیند، هر دوی این اتفاقات بخشی از گذشته ی یک جمع را، گذشته ای که مردم با تکیه بر آن در حال زیست می کنند و به آینده فکر می کنند را هدف قرار داده است.

    و البته که آسیب و حذف دو روی سکه ی «انحطاط» هستند و چه بد که ما این انحطاط را با کری خوانی های قرمز و آبی که بیشتر شبیه مرثیه سرایی برای حیثیت از دست رفته ی یک قوم است، فاجعه بار تر می کنیم.


    عزاداران حسینی یا (درک متقابل هفته)

    دهه ی اول محرم.

    از خوشبختی ماست که این ده روز خیابان ها مثل روزهای قبل، صرفا محل گذر و شتاب نیست. حالا در این روزها و شب ها خیلی ها در خیابان سکونت دارند و زیست اجتماعی شکل دیگری به خود می گیرد. افراد در قالب های مختلف (ایستگاه ها صلواتی، دسته های عزاداری و...) ساکن خیابان می شوند و محرم از «معابر»، فرصتی برای تماشا کردن و تماشا شدن می سازد. در واقع نسبت ها عوض می شوند (نسبت مردم و خیابان) و خب برای خیابان ها و مردمی که به این شکل از زیستن عادت ندارند و هیچ گاه به آن خو نکرده اند، اتفاق تازه ای است که باید آسیب شناسی شود تا سوهاضمه ی روانی ایجاد نکند.

    1027481_956.png

    جمعیت کنش مندِ این زیست را شهروندانی تشکیل می دهند که با ادوات موسیقی صدا ایجاد می کنند و با لیوان های چای مشارکت می طلبند و از همه مهم تر با حضور خود وجودی شان را تثبیت می کنند. در کنار جمعیت غالب این شب ها عده ای دیگر هم هستند که خیابان ها را مطابق روزهای قبل بستر گذر می دانند و در نگاهی انتقادی (به هر دلیل) همراه و همگام عزاداران نیستند. داعیه این عده منطق مداری است که البته طی سال های گذشته همراه با مد جامعه ایرانی پر رنگ تر هم شده است. آن ها نقد می کنند، فکت علمی می آورند و از نقض حقوق شهروندی می گویند و اصلا خیل عزاداران حسینی را زیر سئوال می برند، حرف هایی که فارغ از درستی و نادرستی اش، هر کدام در جایگاه خودش قابل تامل است و باید شنیده شود.

    انتقاد ها احتمالا بجاست، تضاد ها زیاد است و هر سال بیشتر هم می شود. بعضی افراد با شمایلی عزاداری می کنند که ارتباطی با نهضت امام حسین(ع) ندارد، اصلا انگار این عزاداری ها قرار است جای خالی خیلی چیزهای دیگر را پر کند، اما همه ی این حرف ها بماند برای وقتی دیگر! فعلا باید به امکانی که داریم فکر کنیم و شکاف امکان و ایده آل را با بردباری و گفت و گو پر کنیم. امکان ما یا تقویت دو قطبی و نزاع است و یا همراهی و احترام (حتی با یک سری اعمال متناقض). انتخاب همراهی و گفت و گو باب تفاهم و درک متقابل است، همان پز و افه ی منطق و عقلانیت هم توصیه به گفت و گو می کند نه خصم، این گونه شاید آرام تر...



    مداحان یا (فرهنگ شفاهی هفته)

    هفته ای پر سر و صدا برای مداحان و ماجرای چک های جعلی که به نام آن ها و در جهت تخریب این گروه در این برهه منتشر شد.

    مداحان به ویژه در یک دهه اخیر صاحب موقعیت ویژه ای شده اند؛ آن ها درگیر کننده ترین و جذاب ترین بخش عزاداری ها (و یا شادی ها) را بر عهده دارند. افرادی که با حنجره و تحریر و به مدد ملودی، عامل همبستگی و همخوانی یک جماعتی می شوند و می توانند باورهای مذهبی را شور انگیز و حماسی روی صحنه بیاورند، یعنی تمام نشانه هایی که قشر عمدتا جوان درگیر عزاداری را به خودش جذب می کند. همان جماعتی که موسیقی دوست دارند، همخوانی و شور با ذات سن و سال آن ها مطابقت دارد و چنان افتد که دانی. پس موقعیت استراتژیک مداحان در دسته های عزاداری با توجه به مسائل فرامتنی جامعه ایرانی قابل درک است و آن چه استراتژیک می شود به چشم رسانه می آید و به کام قدرت (مراد قدرت سیـاس*ـی نیست صرفا)، در اینجا اما نسبت رسانه و مداحان را خیلی کوتاه توصیف می کنیم.
    با توجه به وصفی که رفت، یک سری مداحانی داریم که به سبب موقعیت استراتژیک و نفوذ اجتماعی قابل توجه «قدرت» شده اند و طبیعتا رسانه ها (بخش از آن ها) به دنبال قدرت و استراتژی گام بر می دارند و حالا از این جا به بعد داستان کمی هوش و ذکاوت می خواهد که قدرت تمییز ماجراهایی که برای مداحان رخ می دهد را تحلیل کنیم و یا با چشم بسته بپذیریم. گسترش اینترنت دائما ما را به سمت فرهنگ شفاهی سوق می دهد (مثل گذشته های دورتر). فرهنگی که کم حواس است و متمرکز نیست، دائما از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرد و در آن منابع موثق کمتر یافت می شود و افراد صرفا سوار بر یک سری شنیده های نه چندان قابل اطمینان قضاوت و تحلیل می کنند.

    1027478_417.png

    جمع همه ی این ها یعنی این که موقعیت مداحان و قدرت تاثیر گذاری آن ها را باید بشناسیم و درک کنیم، این که عده ای بر آن ها هستند و عده ای با آن ها، پس هر چه که حول آن ها اتفاق می افتد باید اعتبار سنجی شود. شاید قرار بر تخریب آن ها باشد و حتی بالعکس و قرار بر تقدس بخشی به آن ها، پس چه بهتر آن ها را و تمام افراد صاحب موقعیت را در یک منطق فارغ و مستدل بسنجیم و نگذاریم موج های رسانه ای صاحب قدرت از ما سواری بگیرند.

    پی نوشت: روزگاری دو کانال بود و چند بخش خبری، حالا کانال ها و خبرها را نمی شود شمرد، اما می شود فهمید که هیچ خبری برای رضای خدا تکثیر نمی شود.

    پی نوشت 2: ارجاع تان میدهم به مصاحبه اخیر علی مطهری درباره مداحان که نکات جالب و متفاوتی در تحلیل این قشر در بر داشت و خواندنش خالی از لطف نیست.


    ملیکا یا (قربانی هفته)

    دختر نوجوان 15 ساله تهرانی توسط یک مهاجر افغانستانی ربوده شده و...

    از بخت بد همسایگان ما روزگار خوشی ندارند و حال افغانستانی ها در این ناخوشی حال یک بیماری مزمن است که سال ها مهمان تن رنجوری شده که توان مقابله با ویروس جهل و خونریزی را ندارد. ما کنار آن هاییم و از صدقه سر نیروهای نظامی قدرتمند امنیتی داریم که برای افغانستانی ها جذاب است، آن ها به ما پناه می برند و مثل هر هجرت دیگری آسیب هایی را هم با خودش می آورد.

    نکته ی حائز اهمیت این است که آسیب های این شکلی هیچ ارتباطی به نژاد و قومیت ندارد و برخلاف قضاوت عامه ی مردم (و بعضی مخاطبین برترین ها) آسیب ها محصول قومیت نیست، بیشتر محصول «موقعیت» است. وقتی بافت یک مکان دچار تغییرات جمعیتی می شود و ساکنین پیشین مورد چیرگی ساکنین جدید قرار می گیرند، طبیعتا تغییراتی ایجاد می شود که مثل هر شکل دیگر از تغییر با خودش تعارض ایجاد می کند. ساکنین قبلی روحی در مکان دمیده اند که با ورود ساکنین جدید آن روح یکپارچگی خودش را از دست می دهد و علاوه بر آن عواملی چون گذار یک جامعه از حالت پیشا صنعتی به حالت مدرن و گسترش حاشیه نشینی (به عنوان آسیب محلاتی که هویت ندارند) در تقویت تعارضات تاثیر گذار خواهند بود.
    1027484_506.png
    عکس تزئینی است

    این که با برچسب افغانی و ایرانی به دنبال حل مساله باشیم، در حقیقت ساده سازی و سهل انگاری است و مساله مطمئنا چند وجهی تر و پیچیده تر از این این هاست. کما این که در همین مورد فوق الذکر چه بسی اگر «ملیکا» در یک بستر محکم تر زندگی می کرد اصلا دچار چنین روابطی نمی شد، پس شرایط تربیتی ملیکا، بافت محله، شرایط اقتصادی و فرهنگی و...بی شمار عوامل ریز و درشت دیگر در خلق بزه آن هم در یک شهر بزرگ تاثیر گذار است. آن مهاجر فرصت طلب و مریض نبود، اصلا شاید یک شهروند ایرانی آن نقش را ایفا می کرد، به هر حال همه می دانیم وقتی مکانی مهاجر پذیر می شود، شکل روابط سطحی و حداقلی می شود و افراد در دسته های کوچکی از هم میهنان یا همشهریان قرار می گیرند و روابط را با افرادی همگن از لحاظ قومیتی تنظیم می کنند، اتفاقی که در تهران و به طور خاص تر در کرج در حال وقوع است. به هر حال مادامی که اماکن بی هویت و شهروندان در حاشیه باشند این قسم آسیب ها هم تکثیر می شود، مگر آن که اراده ای محکم و رسمی برای شناخت آسیب ها و بعد رفع آن به وجود بیاید.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ تمام شدن احمدی نژاد، رَد دادن فراستی!
    با بیانات اخیر مقام معظم رهبری کار احمدی نژاد حداقل در سطح اول سیاست تلویحا پایان یافته است.
    برترین ها: ایمان عبدلی - بهنام منقولی (سردبیر برترین ها)

    فراستیِ برنامه 7 (رد داده یِ هفته!)

    مسعود فراستی در چند هفته گذشته گویی به سیم آخر زده است( و به تبع آن برنامه 7). از تحلیل هایش درباره ایدئولوژی و مرام مجله «فیلم» بگیرید تا مناظره با سردبیر آن – هوشنگ گلمکانی و بعد تخریب همه جانبه فیلم فروشنده و اصغر فرهادی در برنامه جمعه 2 مهر و کلی حرف عجیب و غریب.

    فراستی را چند سالی هست به عنوان منتقد ثابت و البته جنجالی در برنامه 7 می بینیم. بی راه نیست اگر بگوییم عامه مردم ایران، نقد فیلم را با فراستی می شناسند و در باورشان حک شده است که منتقد = فراستی. اما به راستی فراستی چقدر منتقد است و سواد دارد و چقدر نمایش راه می اندازد و شو اجرا می کند؟ به نظر نگارنده فراستی منتقدی است باسواد و سینما بلد، از مضمون و روایت گرفته تا درگیریهای فُرمی و از سینمای ایران تا هالیوود و اروپا. ده ها کتابش هم گویای این مساله است.

    1012962_171.png

    اما مساله این است که فراستی علاوه بر «سینما بلد بودن»، «هنر همیشه بر حق بودن» را هم خوب بلد است. سفسطه می کند، بسیار کلی حرف می زند و وارد جزئیات نمی شود، بحث فنی را به حاشیه و بی راهه می برد، موضوع را شخصی می کند، تهمت می زند، و ادعاهایی مطرح می کند که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. طوری حرف می زند که عامه مردم ایران می پسندند یعنی به جای حرف منطقی و منصفانه، با غرض ورزی و تخریب و کمی ابتذال و توهین خوراک حاشیه را به خورد مخاطب می دهد.

    اما این از کجا نشات می گیرد؟ از دست اندر کاران و مدیران شبکه 3 و برنامه 7. آنها از ابتدا در دوره جیرانی شعارشان این بود که میخواهیم «90 سینمایی» بسازیم و چند میلیون مخاطب جذب کنیم. خب طبیعی است که در تحلیل شان اولین عامل موفقیت 90 را به درستی «حاشیه سازی» آن فرض کردند اما 90 یک پدیده عامه پسند دیگر هم دارد: عادل. ولی در قامت یک مجری روشنفکر یا روشنفکرنمای سینمایی حاشیه و جنجال از آن جنس کمتر یافت می شود ولو اینکه سینما و به خصوص نقد فیلم سوژه عامه پسندی نیست، پس دست به دامن فراستی شدند، اتفاقا در سری اول برنامه (دوره جیرانی) خیلی هم خوب جواب داد. سری دوم با اجرای گبرلو به دلایل بسیاری ناکام ماند و وقتی سری سوم به افخمی سپرده شد و پخش زنده شد، کم کم فراستی هم به روزهای اوجش بازگشت.

    از قضا این روزها مصادف شد با اکران «فروشنده» و در نظر بگیرید که در هنگام اعطای جایزه کن به این فیلم بهروز افخمی در یادداشتی این جشنواره را حامی فیلم های دگرباشان خواند! و حالا فراستی می نشیند و می گوید: "فروشنده ماقبلِ بد است و کارگردانی فاجعه، فرهادی فکر کرده کیِ؟ ما با سینما طرفیم نه کلاس اخلاق. کارگردان میخواد حرف سیـاس*ـی بزنه ولی جرات نداره. فیلم قصه نداره، شخصیت ها حتی تیپ هم نشدن، صحنه های تئاتر مسخره بازیه، دوربین روی دست نیست روی کولِ!"

    اگر سینما می روید اما به نقد فیلم علاقه ای ندارید جمعه شب ها 7 را از دست ندهید زیرا فیلمی نقد نمیشود، بیشتر شخصیت های فرهنگی مملکت به شکل جذابی مُثله می شوند.


    قاتل ستایش یا ( قربانی غرایزِ هفته)

    حکم 2 بار اعدام برای «امیرحسین» قاتل دختربچه 6 ساله افغان در ورامین که در فروردین ماه امسال اتفاق افتاد، صادر شد.

    «قاتل ستایش» و این پرونده چرا خاص است؟ وی سه جرم سنگین مرتکب شد: تجـ*ـاوز به عنف، قتل عمد و جنایت بر میت. شاید بالاتر از این ترکیب جرائم در حقوق و علوم قضائی کمتر یافت شود اما کودک بودن مقتول، تابعیت افغان وی و نابود کردن جسد با اسید ( به سبک سریال برکینگ بد) حساسیت ها را بیشتر برانگیخت. از طرفی سن پایین قاتل و برداشتی که می شد از شخصیت وی داشت (پس از دیدن عکس هایش در صفحه اینستاگرام اش و اعترافات تکان دهنده اش) او را بیشتر مورد توجه قرار داد.

    پزشکی قانونی سلامت روحی و روانی این پسر نوجوان 16 ساله را تأیید کرد. پلیس دریافت که قاتل نه تنها هر از گاهی نوشیدنی مصرف می‌کرده بلکه در همان سن و سال روابط نامشروعی نیز با جنس مخالف داشته و روز جنایت وقتی در مدرسه در موبایل یکی از دوستانش فیلم مبتذل تماشا کرده است. یادمان نرود که ستایش به خانه آنها رفت و آمد داشته و هم بازی خواهرزاده امیرحسین بوده است.

    1012963_475.png

    متجاوز آدم عجیب و غریبی نیست، یکی از همین هایی است که روزانه در جامعه می بینیم. تفاوتش آنجاست که او تحت تاثیر رانه های جنـ*ـسی، ناخودآگاه و ناگهانی تمایل به ارضـ*ـا جنـ*ـسی خارج از قراردادهای اجتماعی و عرف رایج می یابد. حال قربانی وی، کودک باشد یا یک دختر از طبقه مرفه و ... بستگی دارد به کلی عوامل پیچیده روانی و شخصیت و تمایلات آن فرد و شرایط اش در آن لحظات.

    طبق آمار جامعه ایران دچار بلوغ زودرس است و از طرفی شکی نیست آستانه تحمل جنـ*ـسی در جامعه بسیار پایین است. و نیز میدانیم که اهمیت غرایز و سلسله نیازها در انسان و همه حیوانات بسیار بالاست و در مواقعی قانون و عرف و اخلاق نمی شناسد ( یک شکل منفی غرایز، تجـ*ـاوز جنـ*ـسی است و یک شکل مثبت آن از خود گذشتگی یک مادر برای بقای فرزندش تا پای جان) اما این همه ماجرا نیست. شاید تا به حال برای تان این سوال پیش آمده باشد که چرا در جوامع غربی که امکان برقراری رابـ ـطه جنـ*ـسی بسیار راحت است ( و حداقل می شود به آسانی بدون هیچ نگاه منفی ای آن را خرید) بازهم تجـ*ـاوز به عنف صورت می گیرد؟ پاسخ این سوال را باید در روانشناسی و جامعه شناسی جستجو کرد. خلاصه اش کنم؛ «مساله بر سر میل به قدرت(نمایی)، ارضـ*ـا روانی و غـ*ـریـ*ــزه است که یعنی من هم میتوانم، من برترم. مساله بر سر تبدیل یک فرد مغلوب به فاتح و غالب است.» و در نظر بگیرید نوجوانان تمایل زیادی به نمایش توانمندی های خود دارند.

    با چند مثال سینمایی بحث را به پایان می برم: در سریال «برکینگ بد» با وجود همه تفاوت های آن با سوژه ما یک وجه اشتراک وجود دارد: والتر وایت، در شرایطی که دیگر نیازی به «پول بیشتر» ندارد (علتی که به خاطر آن وارد تجارت مواد مخـ ـدر شد اتفاقا برای بقای خانواده اش پس از مرگ خود) کارش را رها نمی کند زیرا نمیتواند «قدرت» را رها کند. این بلا بر سر «پابلو اسکوبار» هم آمد، بزرگترین قاچاقچی مواد مخـ ـدر در تاریخ که هـ*ـوس کرد سیاستمدار هم بشود ( سریال Narcos بیوگرافی دقیقی از زندگی وی ارائه کرده است).

    جمله دوست پاشا در فیلم لانتوری را به یاد آورید که در تبیین دلایل خلاف کار شدنش گفت: "وقتی آنها بهترینِ همه چیز را دارند، چرا ما نداشته باشیم". وقتی سلسله نیازهای غریزی با تمایل به نمایش قدرت و مسائل جنـ*ـسی ترکیب میشود، در هر دوره و جغرافیا و سن و طبقه ای که باشد «فاجعه» می آفریند.

    پی نوشت: اینکه با یک متجاوز آن هم 16 ساله و پشیمان باید چه کار کرد، خود حدیث مفصلی است که نوشتاری جداگانه می طلبد.


    دنیا فنی زاده یا (عاشق هفته)

    خبر ابتلا به سرطان عروسک گردان کلاه قرمزی.

    سرطان بدجوری به خاطراتمان افتاده، فرقی هم نمی کند؛ یک صدای خاطره ساز(شجریان) یا یک دست (دنیا فنی زاده). حساب ما با سرطان بماند برای بعد! روزی حساب هایمان تسویه خواهد شد. این ها بماند برای یک جهان سورئال که ما چنگ در صورت سرطان بیاندازیم و انتقام این همه خاطره کشی را بگیریم. خاطراتی که هنر سرچشمه آن است.

    بر سر تعاریف رایج از هنر، همگان توافق داریم. مثل نوازنده ای که روی سن می نشیند و با یک سولوی هنرمندانه دلربایی می کند و یا اکت یک بازیگر تئاتر روی صحنه و حتی تلاش بازیگری در مدیوم سینما و در قالب هایی در دسترس تر مثل هنرهایی نظیر قالی بافی. همه ی این ها چون اموراتی ذوق محوراند و از خیال و طبع نازک سرچشمه می گیرند، امری هنری اند و البته همه ی این ها حتی در دورترین تصورات از هنر، به مانند نقش و نگار روی قالی ها فرهنگ سازند، در دیالکتیکی تمام نشدنی تاثیر می گیرند و تاثیر می سازند. امر ذوقی که خیال آمیخته ی آن است و با روح زمانه اش ارتباط می گیرد و خلاقه است. اما آیا تمام شکل هنر لزوما فردی است؟


    1012967_272.png
    دنیا فنی زاده با یک دست در کنار صدای جبلی و متن طهماسب یک سه نفره ی موفق و ماندنی ساخته اند و هر ضلع از این مثلث که کم شود یا کمرنگ شود، امر خلاقانه و ذوقی که در کلاه قرمزی نمود پیدا کرده دچار نقصان می شود. در واقع حرکت و کنش عروسک محبوب و تمام نشدنی با صدای فانتزی جبلی و متنی که همه فهم و دور از کلیشه است، در هماهنگی قرار گرفته تا کلاه قرمزی در آمده و گل کرده است و سه دهه محبوب مانده است. مفهوم سخن این که همان دستی که به کالبد کلاه قرمزی جان می دهد، شیره ی یک وجود هنرمند، ذوق محور و خیال اندیش است که در سر انگشتان مبارک خانم فنی زاده تجلی پیدا می کند. این گونه است که یک هنر جمعی خاطره می سازد و در پایان این که چقدر این شعر فریدون مشیری به دستان خانم فنی زاده می آید.

    از دل و دیده گرامی تر هم آیا هست؟ دست / آری ز دل و دیده گرامی تر: دست/ دست گنجینه مهر و هنر است: خواه بر پرده ساز/ خواه در گردن دوست/ خواه بر چهره نقش/ خواه بر دنده ی چرخ / خواه بر دسته داس/ خواه دریاری نابینایی/ خواه در ساختن فردایی!

    پی نوشت: آرزوی تندرستی.


    بهاره رهنما یا (فاشیسم هفته)

    توئیت نا به هنجار بهاره رهنما در مذمت مردان و مدح سگ ها و ادامه ماجرا در رسانه ها و واکنش های بعدی وی.

    قبل تر که رسانه تعریف محدود و ساده تری داشت، برخی رفتارهای غلو آمیز رسانه ها را نوعی «فاشیسم رسانه ای» می نامیدند. عبارتی که در تعریفی ساده تر به رفتارهایی اطلاق می شد که زیر پوشش ماهیت سود محور رسانه ها انجام می گرفت. آن هایی که با ابزار تبلیغ و تهییج، هر چه که می خواستند را کمرنگ جلوه می دادند و می پوشاندند و یا بالعکس چیز دیگری را جعل می کردند و پررنگ و لعاب جلوه می دادند. در حقیقت رسانه ها که وظیفه بازنمایی حقیقت را داشتند، در جهت کارکرد سودجویانه اتفاقا بر خلاف حقیقت حرکت می کردند؛ فاشیسمی سود محور.

    1012964_713.png

    دهه هایی که گذشت هر سالش انقلابی در تعریف و قدرت رسانه بوده، حالا همه کس و همه چیز رسانه شده و تصرف این همه ها قدرت می آورد. آن که چشم ها را تصرف می کند و به گوش ها می رسد، در صدر می نشیند و قدرت از دری می آید که شهرت آمده است. بهاره رهنما هم در چنین فضایی می داند که قواعد در صدر نشستن چقدر می تواند افسار گسیخته و فاشیستی باشد. او به هر قیمتی (مثل خیلی های دیگر) روی خط رسانه ها می آید تا گوش ها بشنوند و چشم ها ببینند و فضای عمومی را تسخیر کند. هنرمندی امروزی راه و چاه را یاد گرفته و می داند از فاشیسم رسانه ای چگونه به نفع ادامه حیات خودش استفاده کند.

    نکته ی جالب توجه اما همین دگردیسی است که اتفاق افتاده، دهه ها قبل سلبریتی ها از فاشیسم می نالیدند که در رفتار رسانه ای گاهاً آن ها را به عمد و برخلاف حقیقت کمرنگ یا پرنگ می کند حالا اما سلبریتی ها با استفاده از نوعی فاشیسم مازوخیستی و ابزار موجود فقط شهرت وقدرت طلب می کنند. موقعیت هم به مدد تکنولوژی به نفعشان است، در گذشته وابسته به رسانه و خبرنگاران بودند اما اکنون خودشان رسانه اند و خوراک خبرنگاران را فراهم می کنند.

    یک ارجاع شاید بحث را روشن تر کند، در فیلم «من» ساخته ی سهیل بیرقی که روزهای آخر اکرانش می گذراند، سکانسی هست که رَپر جوان داستان (امیر جدیدی) از آذر(لیلا حاتمی) راهی می خواهد که به شهرت منتج شود، آذر با رندی پاسخ می دهد: «چند تا دوربین تو اتاق خوابت بزار جوری که تخت خوابت رو هم بگیره، فیلمش که دربیاد مشهور شدی» لب کلام همین راهکار آذر است که مناسبات امروز را عـریـان جلوی چشمانمان می گذارد.


    احمدی نژاد یا (تمام شده یِ هفته)

    با بیانات اخیر مقام معظم رهبری کار احمدی نژاد حداقل در سطح اول سیاست تلویحا پایان یافته است.

    «سیاست ورزی» مثل هر حوزه وابسته به فکر و ذهن و هر موقعیت مدیریتی دیگری یک پروسه مصرفی و کم عمر نیست. سیاست مدار اتفاقا در گذر زمان و انباشت تجربه، وزن و ارزش پیدا می کند. ما نمی توانیم با متر و معیاری که به یک بازیکن فوتبال نگاه می کنیم درمورد کار یک سیاست مدار قضاوت کنیم. یک ورزشکار شاید دوره ای کوتاه در اوج باشد، بعد مصلحت ایجاب کند که از عرصه کنار برود (ماهیت ورزش کششی بیش از این ندارد، چون بسته به توانایی های فیزیکی فرد است) اما کار ذهنی در «انباشت» است که گرانبها می شود.

    1012966_670.png

    اتفاق تلخ در مورد پایانِ احمدی نژاد همین فرصتی است که هشت سال در اختیارش بود و در پایان آورده ای نداشت. با آزمون و خطاهایش و تمایل به مدیریت در همه حوزه ها و سطوح و جنجال آفرینی های روزمره اش، چه تجربیات تلخی را به تمام یک کشور(به غیر ازعده ای محدود) تحمیل کرد، اما در نهایت از آن همه تجربیات شگفت انگیز و بالاترین مقام اجرایی کشور حتی یک آدم سیـاس*ـی هم نساخت. در واقع اگر می دانستیم که در پس آن همه آزمون و خطاهایی چون: مسکن مهر و سهام عدالت و آغـ*ـوش چاوز و ورق پاره های سازمان امنیت ملی و البته انکار هولوکاست یک سرمایه انسانی گران بها تولید می شود، شاید تمکین می کردیم به روح نا آرام تاریخ در خاورمیانه.

    نشد! حداقل خواسته های ما هم از آن هشت سال به دست نیامد. حالا از آن هشت سال فقط یک تکثرگرایی جعلی و یک فرار بدوی از کار حزبی در خطرمان ماند، که نتیجه اش کلی ورشکستگی و بیکاری و بزه بود و هنوزم هست. نه، گمان نکنید اینجا جریانی را تکفیر میکنیم و جریان دیگری را تطهیر. زمان کار خودش را می کند و جریانات هم در گذر زمان کلک خودشان را کنده اند (به تجربه دیده ایم). برای پایان احمدی نژاد نه دستی پیروزمندانه بالا می آید و نه پایی کوبیده می شود، پایان احمدی نژاد آغاز مروری است بر آن هشت سالی که زخم اش هنوز بر تن رنجور این گربه مانده. چهره ی درمانده مسعود شصت چی در خاطرتان هست؟ اشتباهی جراحی می کرد، اشتباهی حکم می داد، اشتباهی شعر می نوشت...


    فوتسالیست ها یا (شایستگی هفته)

    تیم ملی فوتسال به جمع 4 تیم پایانی جام جهانی رسید.

    هنر فوتبال سالنی در ژن ما ایرانی ها نهادینه شده است. سال های محدودیت ثمراتی داشت که از طنز زمانه حالا به همان ها چنگ می اندازیم. سال هایی که فکر می کردیم محرومیت داریم (که البته داشتیم و خوب اش را هم داشتیم) توپ دولایه بود و آسفالت بی منتی که با چند میل گرد به هم جوش داده شده همه ی ما (حداقل پسران) را فوتبال باز می کرد؛ کنار جوی آب و در میانه ی رفت و آمد ماشین ها در واقع بند بازی می کردیم، هم خطر می کردیم و هم هیجان می خریدیم!

    1012965_613.png

    از آن سال ها و آن خاطرات کاهی باید گذشت، مقصود چیز دیگریست. موفقیتی که بچه های کم ادعای فوتبال سالنی کسب کرده اند، از آن دست کامیابی هایی است که نمی شود به نام و به کام هیچ مدیری نوشت. روندی است ذاتی و سرمایه ای است گران بها که هر وقت اندکی توجه شده، کلی شادی برایمان خریده. در واقع در فوتبال سالنی خیلی نیاز به سرمایه گذاری و صرف انرژی نداریم، با همین بضاعت غریزی موجود تا چهارمی جهان هم می رسیم، حتی بدون دو دست لباس مناسب حال یک تیم طراز اول دنیا که به راحتی پاره میشود!

    تنها چیزی که می تواند همین استعدادهای غریزی را از ما بگیرد تصمیماتی است که به جان شهر و روشنایی هایش افتاده اند، زمین ها ی خاکی که زیر نگاه توسعه طلبانه بستر برج و آپارتمان شد. همان جایی که فوتبالیست می ساخت. مدیران شهری اگر می خواهند کمی زندگی واقعی برای ما بماند، از نفع آن زمین ها بگذرند و مدیران ورزشی هم همان طور که لباس نمی خرند و پاداش در خور نمی دهند، بگذارند فوتسال کمتر اسکناس زده شود. به محض آن که بوی پول در سالن فوتسال بپیچد، کلی اعوان و انصار خدمتگذار می آیند. آن ها تنها کسانی هستند که می توانند دمار از ژنتیک و غـ*ـریـ*ــزه هم در بیاورند! بگذارید بکر بمانند، همین طور شایسته و با اخلاق، مثل لحظاتی که فالکائو در یک دورهمی بدون مرز روی سر دست های فوتسالیست های ما بود.


    توران میرهادی یا (هدایتگر هفته)

    توران میرهادی یکی از موسسان شورای کتاب کودک، استاد ادبیات کودکان و پژوهشگر و محقق، این روزها در بستر بیماری است.

    انتخاب نام هایی از این دست در «هفت چهره» در نگاه اول شاید همگن و مناسب با دیگر سوژه ها به نظر نیاید. به هر حال اگر این نام های شریف را به مثابه سوژه ببینیم.شاید خیلی جذاب و محرک نباشد و مخاطب را هم خیلی راضی نکند. اما این انتخاب اتفاقا کاملا آگاهانه و تعمدی است. همان طور که در پاراگراف بهاره رهنما از فاشیسم رسانه ای نوشتیم، اینجا فرصتی است که کمتر آن گونه ای باشیم که مورد نقد قرارش می دهیم و تلاش کنیم حقیقی تر(به طور نسبی) قلم را بچرخانیم.

    1012968_160.png

    توران میرهادی و امثال او یادآور نگاهی هستند که بیش از شش دهه به دنبال تربیت و فکر سازی است. نگاهی بلند مدت و با حوصله که تغییرات را یک شبه و دفعتی نمی خواهد. میرهادی سال ها و دهه ها در ادبیات و فرهنگ کودکان غور و تحقیق کرده و با نگارش آثاری که انسان ساز است در حقیقت نسل تربیت کرده است. نگاه او و هم مسلکانش توسعه فرهنگی را به درستی مقدم بر و مقدمه توسعه سیـاس*ـی و اقتصادی می داند. توسعه ی فرهنگی در حقیقت پروسه ای زمان بر است که در گذر نسل ها نتیجه اش دیده می شود. نگاهی که با طبع میان بر پسند و راحت طلب ما سازگار نیست و اصلا این همه دگرگونی های سیـاس*ـی کلان (نه در عمق، بلکه در سطح) طی یکصد سال گذشته تاریخ ایران ما را به این نکته می رساند که انگار گریزی از نهاد سازی و تحقیق در جهان پیرامون نیست.

    باید از میرهادی ها مراقبت کرد و با ارتباطی ظریف از آن همه انباشت تجربی و کار فکری که ثمره سال هاست استفاده کرد. آن ها با مدیران مختلف در دوره ها و دولت های مختلف با عقاید و مسلک های متفاوت مدارا کردند تا شاید چرخ انسان سازی و فرهنگ سازی هر چند کُند، بچرخد. تشخیص درست اولویت ها و ارجحیت فکرسازی برای کودکان به هر مساله ی دیگری، گوشه ای از طرز فکری است که باید به همه ی ایران و همه خانه ها تعمیم پیدا کند. این عقب گردها و آن حرکات هیجانی که دائما ما را در یک دایره ی عذاب آور به نقطه ی اول بر می گرداند، در حقیقت هربار حقانیت مسلک فکری امثال میرهادی را نشانمان می دهد. باید این ها را دید دائما، نه فقط هنگامه ی بیماری.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از الهام چرخنده تا اصغر فرهادی
    بازیگر و مبلغ فرهنگی پر حاشیه در بیمارستان بستری شد اما گلایه های خواهر او مبنی بر بی توجهی هنرمندان به حال و روز وی بیشتر خبرساز شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی: درباره هفته ی گذشته و در راستای رفع بعضی شبهات برای شما مخاطبان گرامی دو مورد قابل ذکر است؛ اول این که دوستانی که لطف کردند و از صاحب نظر بودن نویسنده در زمینه های گوناگون انتقاد کرده اند، در جریان باشند که «هفت چهره» شاید در نگارش محصول یک نفر باشد و نام یک نویسنده در ابتدای آن ذکر شود، اما در جمع آوری سوژه و رویکرد و زاویه بررسی آن به موضوعات مختلف محصول یک بحث و کار جمعی در طول هفته است (به طور خاص با کمک بهنام منقولی سردبیر برترین ها)، که از ابتدای هفته تا غروب چهارشنبه امتداد دارد.

    مورد دوم یک توضیح مختصر در مورد چهره ی آخر هفته ی گذشته؛ نقد دولت و رئیس جمهور روحانی. مطمئن باشید قلم ما در برترین ها و به طور خاص در این بخش وام دار هیچ دسته و جناحی نیست. آن متن هم پر کننده ی جایی خالی بود که در رسانه های فراگیری نظیر صدا و سیما شاید بعضا تعمدا از آن غفلت می شود، به هر حال هر دولتی و هر عملکردی را باید منصفانه و با ملاحظه تمام حواشی سنجید.

    الهام چرخنده یا (تضاد فرهنگی نه هنری، هفته)

    بازیگر و مبلغ فرهنگی پر حاشیه در بیمارستان بستری شد اما گلایه های خواهر او مبنی بر بی توجهی هنرمندان به حال و روز وی بیشتر خبرساز شد.

    الهام چرخنده در سال های گذشته نمایش جالب توجهی از«تغییر»داشته است، غافل از این که «تغییر» مسلک فرایندی زمان بر و تدریجی است. برخلاف آن چه که در مورد خانم چرخنده از مجری گری در شبکه ای ماهواره ای تا رسیدن به جایگاه یک مبلغ مذهبی طی شده است، تغییر نگرش آن هم در این سطح و شدت و حدت دفعا و ناگهانی نیست و در هیچ کجای تاریخ و البته علم روانشناسی هم نمی توانید تغییرعقیده یک شبه و دراماتیک (مدل فیلم های سینمایی) را در امر واقع مشاهده کنید.
    990290_417.png

    اما جنبه مهم تر مساله ما این است که چرا خواهر ایشان از «هنرمندان» گله کرده؟ مگر کل فعالیت هنری که در واقع تلویزیونی – سینمایی نامبرده (حداقل در سال های گذشته) از ابتدای فعالیتش تاکنون چقدر بوده؟ تا جایی که آرشیو ذهنی ما قد می دهد، به جز چند کار محدود نظیر"آوای باران" تصویر دیگری از الهام چرخنده در عالم هنر سراغ نداریم. آن چه که او را بیشتر در صدر اخبار قرار داده، همایش ها و سخنرانی هایی بوده که البته در ذات خودش مبارک است و در واقع هم در دسته ی کارهای فرهنگی قرار می گیرد، اما توجه کنید که "فرهنگی" و نه هنری.

    پس گلایه ای هم اگر باشد بیشتر شامل آن هایی است که در جایگاه های فرهنگی و آمران به معروف و نهی کنندگان از منکر قرار می گیرند (از هر دسته و عقیده و جناحی). همان رسته ی مورد علاقه ی سالیان اخیر چرخنده که وقت و انرژی زیادی هم برایش خرج کرده است. چرخنده و خواهر ایشان باید بپذیرند که در دنیای سلبریتی ها و صنعتِ هنر با این همه حاشیه و جنجال در میان رکورد فروش میلیاردی چند روزه فیلم "فروشنده" و داغ مرگ عباس کیارستمی و برنامه "هفت" و فراستی! و ... جایی برای وی که حتی تصویری هم ندارد نیست.


    آمنه بهرامی یا(سر درگم، هفته)

    اکران «لانتوری» فیلمی که گویا آمنه بهرامی و جملات زندگی نامه اش را در کانون داستان خود قرار داده و گلایه های بزرگترین قربانی اسید پاشی.

    این که شاخک های سینما حساس شده و دوباره بعد از چند سال رخوت به مضامینی می پردازد که مربوط به خود جامعه است (حداقل انتزاعی و یا بی ربط نیست) اتفاق خوبی است، فیلم هایی مثل «لانتوری» و یا «خشم و هیاهو» بازتاب همان چیزی است که در متن می گذرد و به قولی مضمونش را از خود مردم می گیرد و در مدیوم و فرم سینما به مردم پس می دهد. اتفاقی که در مجموع به نفع فرهنگ و سینمای نحیف ما است. لانتوری در فرمی مستند نما روایتی هولناک از اسید پاشی و قصاص تعریف می کند. فیلمی که البته اشکالات زیادی هم دارد اما خب قطعا قابل اعتناست. اما سئوال اینجاست چرا فیلمی که داعیه فرهنگ سازی دارد، درگیر چنین حاشیه ای می شود؟ فیلمی که قرار است آسیب شناسی کند اما خودش دچار آسیب می شود.
    990291_607.png

    نباید از یاد ببریم که قاعدتا عرصه ی فرهنگ و هنر برای آسیب شناسی نیاز به آرامش، ثبات و شفافیتی دارد که لازمه ی اصلی کارِ فکری است. همان چیزی که سینما هم مثل دیگر شاخه های فرهنگی دیگر در جامعه ایرانی فاقد آن است و صد البته که سینمای ایرانی همه ی آن ها را با هم ندارد. از منابع مالی بگیرید تا خط قرمزهایی که دقیقا مشخص نیست کجا و توسط چه کسانی برای آن اثر حداقل در 4 مرحله تایید فیلمنامه، مجوز ساخت، مجوز حضور در جشنواره فجر و در نهایت مجوز اکران کشیده می شود و در نهایت حوزه هنری فیلم را تحریم می کند و نمایش نمی دهد. حالا با چنین منگنه هایی فیلمساز هم مغشوش رفتار میکند؛ از اسید پاشی و قصاص می گوید و می خواهد فعل مثبت انجام دهد(در نیت خیر رضا درمیشیان شکی نیست) اما عملا قربانی اسید پاشی را دوباره و این بار فرهنگی آزار می دهد.

    فرهنگی که زمینش آباد نیست و اصلا متولی اش دقیقا مشخص نیست، نمی تواند خیلی آسیب شناسانه و ایده آل راه را برای مردمش روشن کند. خیلی ها در این سال ها نیت خیر داشته اند و عملا منجر به شر شده اند. نه اشکال از آن خیلی هاست و نه مضمون و فرم کار ایراد داشته، ایراد شاید آن جاست که کار هنری و فرهنگ سازی شرایطی دارد که امروز کمتر یا به سختی یافت می شود، آمنه بهرامی و رضا درمیشیان هر دو قربانی یک نگاهند و خصم مابین این دو اتفاق خوبی نیست.


    جواد نکونام یا (اغتشاش، هفته)

    رفتار عجیب کاپیتان سابق تیم ملی در بازی با قطر.

    آن چه که از نکونام در بازی با قطر دیدیم بیشتر شبیه یک کاپیتان بود تا یک مربی، با همان میزان حرارت و عصبیت در تهییج وتحریک بازیکنان خودی. نکونام چون سلسله مراتب رسیدن به مربیگری را طی نکرده، شاید فارغ از سواد فنی و دانش و تکنیک مربیگری، قطعا فعلا پرستیژ لازم برای نشستن روی نیمکت مربیگری آن هم در تیم ملی را ندارد شاید جایی دیگر در وقتی دیگر. صد البته که شخص نکونام در وهله ی اول مقصر نیست، رشته ی این ماجرا را که بگیریم به جای دیگری می رسیم. به یک نام؛ «کی روش».
    990292_144.png

    اغتشاش موجود در تیم ملی محصول جزیره ی خودمختاری است که کی روش به مرور در این سالها با استفاده از رفتارهای کج دار و مریز فدراسیون و وزارت ورزش برای حفاظت از خودش تشکیل داد و حالا این حصار و این انحصار مثل هر فضای منفک دیگری تولید آفاتی کرده که رفته رفته بیشتر خودش را نشان می دهد. این جزیره خود مختار به مرور کمتر نقد تحمل می کند و یکسره خودش را از هر کاستی مبرا می بیند.

    رئیس این قبیله که کی روش باشد (البته که در توانایی فنی اش هیچ شکی نیست) حالا در جایگاهی قرار گرفته که تصور می کند باید برای تقابل با این همه دشمنان واقعی و توهمی، چینشی داشته باشد که اقناع کننده به نظر برسد. به عبارت دیگر یک پیروانی و یک نکونام روی نیمکت داشته باشد تا قرمز و آبی را همراه کند و فدراسیون و وزارت را راضی که مثلا انتقال دانشی هم صورت می گیرد. اما نمی شود انکار کرد که برای رهبری و پیشرفت به پیشقراولی نیاز است که آرامش درونی داشته باشد؛ همانی که کی روش این روزها به هر دلیل ندارد. این همه مشت های گره کرده که در هوا پرتاب می شود (و به دیگرانی چون نکونانم هم تسری داده می شود) حاصل یک موجودیت ملتهب و هیجانی است.

    نکونام از روی دست کی روش می نویسد و این می تواند هر چه آبرو که تا به امروز داشته را با خود بشورد و ببرد، چون مساله کی روش و نکونام یکسره فارغ از هم است، کاپیتان لالیگایی دقت کن!


    اصغر فرهادی یا (موج، هفته)

    اکران فیلم فروشنده و شش روز و دو میلیارد.

    سینمای فرهادی از «اتفاق» اوایل دهه هشتاد امروز تبدیل به یک «جریان» قوی و یگانه در سینمای ایران شده؛ "سینمای طبقه متوسط". فرهادی نه خیلی آن پائین ها پرسه می زند و نه آن قدر بالاها را نشانمان می دهد که قد ما نرسد، او به واقع روبروی ما (طبقه متوسط) آینه گذاشته و شک ها و نیرنگ ها و خوب و بدمان را روبروی مان می گذارد.

    این شمایلی که روی پرده منعکس می شود (با زبانی بی تعارف و البته سرگرم کننده و جذاب و روان) مخاطبان وسیعی را به دنبال خودش می کشد و یک بار دیگر قدرت طبقه متوسط را در موج آفرینی و جریان سازی نمایش می دهد، فرهادی قشر وسیعِ (40 میلیون رهن و 600 هزار اجاره در کمربند میانی تهران) را خوب می شناسد و پاداش این شناخت موجی است که کمتر دیده شده! طبقه ی متوسط با سینمای فرهادی کاری کرده که عرصه ی فخر فروشی و افاده ی فرهنگی شده؛ سینما می روم پس فرهنگی ام!
    990293_331.png

    امروز اگر به موج بینندگان «فروشنده» اضافه نشویم، احتمالا برچسب به روز نبودن و عقب افتادگی فرهنگی خواهیم خورد، این از اعجاز طبقه ای است که در انتخابات و خیابان و سینما و استادیوم و هر کجا که بخواهد جریان می سازد. فرهادی را اگر از دریچه یک سینماگر صنعتی نگاه کنیم، فوق العاده باهوش و با ذکاوت است. او علاوه بر این که واجد سینمایی چند لایه و تامل برانگیز است در عین حال اقتصاد سینما و عرضه - تقاضا را هم می فهمد و می داند دستش را کجای کالبد جامعه بگذارد تا نبض جامعه اش را بهتربخواند، پس هر چه که به دست آورده نوش جانش!

    با همه ی این ها بهتر است یادمان نرود، وظیفه ی ما وسطی ها این است که لـ*ـذت بیشتری از سینمای فرهادی ببریم و این به موازات دانشی است که از اجتماع و پیرامون کسب می کنیم، دانشی نه به معنای آکادمیک بلکه به معنای کشف و شهود و ادراک. پس چه بهتر در میانه ی فخر فروشی های مجازی کمی هم وقت بگذاریم و چیزهای بیشتری از این شکل سینما بفهمیم. این موج می تواند حرکت ایجاد کند اگر غرق لایه ی رویی آن نشویم.


    بعیدی نژاد یا سفیر استثنائی هفته

    در امتداد یادداشت هفته گذشته در مورد تبیین، نقد و تحلیل عملکرد دولت در بزنگاه های مهم و موثر در وضعیت همه ما، حالا مورد "بعیدی نژاد" و حکم وی برای سفارت در انگلیس تمثیل خوبی است از شکل روندی که در این دولت طی شده است. به عبارتی با مشاهده تغییرات رابـ ـطه ی ایران و انگلستان(نه صرفا به عنوان یک کشور بلکه به عنوان یک هژمونی تاثیر گذار در سیاست گذاری جهانی) بهتر در می یابیم که دولت روحانی با چه شرایطی و در چه موقعیتی اداره کشور را بر عهده گرفت و در چه مسیری پیش می برد.
    990373_657.png

    سفارت و باغی که 5 سال پیش بر اثر ندانم کاری و هیجان چند ده جوان تخریب و تعطیل شد، هیچ کس مسئولیت این اقدام را بر عهده نگرفت و انقلاب سومی هم رخ نداد( تعبیر تاریخی امام خمینی (ره) از تسخیر سفارت آمریکا پس ا انقلاب)؛ هیچ کدام از بزرگان، دلسوزان نظام و انقلابیون با سابقه به آن روی خوش نشان ندادند و فقط برای ایران هزینه در پی داشت از قطع کامل روابط سیـاس*ـی و اقتصادی و دیپلماتیک با بریتانیا تا تبلیغات منفی علیه نظام و از این سوعدم پخش فوتبال های جذاب لیگ جزیره در آن سال ها و حتی پوشش خبری آن! حال بعد از گذشت سه سال در سایه برجام و نشست و برخاست و تمرین مذاکره و چانه زنی و احترام متقابل و تاکید بر اشتراکات تیم دیپلماسی روحانی به حالت «اکنون» رسیده است. صرف نظر از دلواپسی هایی که برخی نسبت به انگلیسی ها دارند، بهتر است فراموش نکنیم که رابـ ـطه با چنین کشوری که جز 5 کشور قدرتمند سیـاس*ـی - اقتصادی جهان می باشد به عمومی ترین مفهوم (حتی بعد از خروج از اتحادیه اروپا) بی نهایت استراتژیک و حیاتی است و اصلا کیاست و زیرکی دولت در همین نقطه معنا پیدا میکند که بتوانیم با دیپلماسی حتی انگلیس را حداقل از تقابل به یک تعامل برسانیم. آن هم کشوری که از اتحادیه اروپا خارج شده و دیگر خیلی از قید و بندهای تحریم های اقتصادی و بهانه های واهی حقوق بشری و تروریستی اروپاییان را بر خود نمی بیند و اتفاقا به دنبال ورود به بازار ایران و سرمایه گذاری با ماست.

    دیپلماسی جای قهر و کین نیست و بهتر است مثل روابط خانوادگی تحلیلش نکنیم گاه باید دوستی را نمایش بدهیم و زورکی بخندیم. دیپلماسی معطوف به بهترین انتخاب ممکن در موقعیت فعلی و ضرورت ها و نیازها با در نظر گرفتن هزینه – فایده است.

    جالب اینجاست که دستورالعملی در وزارت خارجه وجود دارد که اگر کسی بخواهد سفیر کشور مهمی بشود حتما باید پیش از آن چند دوره سابقه سفارت پایین تر را داشته باشد. اما "بعیدی نژاد" که در ماراتن دو ساله مذاکرات هسته ای بارها با غربی ها و انگلیسی ها دور یک میز نشسته، کاملا خود را نشان داده و فردی بسیار قابل است. مورد استثنائی برای وضعیت استثنائی. این روزها و سال ها به این مردان و زنان بیشتر احتیاج داریم تا اوضاع مان به قاعده تر شود.


    بهنوش بختیاری یا (یکی از فیک های، هفته)

    حذف فالوئرهای فیک توسط اینستاگرام و چالش ریزش مخاطب.

    آدم هایی در موقعیت اصیل اما در قامت جعلی. احتمالا غیر این نیست، وجود بختیاری و نواب صفوی (به عنوان دو نمونه از دنیای زرد سلبریتی ها) حاصل روندی است که جایگاه های تاثیر گذار را در گذر از سال ها از آدم های جدی و موقر و وزین گرفت و چون جایگاه خالی مانده بود، با افرادی پر کرد که هم بی دردسرتر باشند و هم ظاهرا جدی و موقر و وزین به نظر برسند.
    990294_164.png

    وخب کسانی که به ظاهر واجد چنین مولفه هایی هستند هستند، طبیعتا از ضریب هوشی و هوش اجتماعی معمولی و متوسطی برخوردارند، قدرت پیش بینی پایینی دارند و نمی توانند حدس بزنند شهرتی که از فضای مجازی نشات گرفته مثل هر موهبت سهل الوصول دیگری به راحتی هم از دست می رود. پس غافلگیر و دستپاچه می شوند و طنز ماجرا همین است، فالوئرها یا دنبال کنندگانی که با یک قرارداد و اندکی هزینه دنبال کننده می شوند و یا ظاهرا تصویری از دنبال کننده ارائه می کنند غافل از این که دنبال کنندگان این مدلی بیشتر شبیه جواهرات بدلی هستند که شکل دروغینی از تجمل و فخر فروشی را ارائه می کنند.

    جان سخن این که دوستان سلبریتی اتفاقی در موقعیتی قرار گرفتند که به نفع همگان است، آن ها نمی دانند کجایند! آن ها فکر می کنند، به یک مهمانی (شهرت) دعوت شده اند و جمعی به نظاره نشسته اند و آن ها هم با سر و دست این جواهرات (مواهب شهرت) را به رخ می کشند. دوستان سلبریتی را خیلی پیگیر نشوید. آن ها نه هنرمندند، نه فرهنگ ساز؛ و البته با کارنامه شان نشان داده اند که داعیه ای هم ندارند. بگذارید این مهمانی تا آخرین ساعاتش خوش و رنگی بماند و به تن سلبریتی ها و هوادارانشان خوش بنشیند، دوراز مرام است که از کسی فراتر از توانش انتظار داشت.


    فرهنگ شریف یا (تارزن، هفته)

    درگذشت فرهنگ شریف، از اساتید موسیقی اصیل ایرانی - نوازنده تار.
    990295_600.png

    چه می شود نوشت از فقدان کسی که شاگرد مرتضی نی داود و عبالحسین شهنازی بود و سال ها سبکی منحصر به خودش در نوازندگی تار ارائه کرد. فقدان نوازنده ای که در آمریکا تدریس موسیقی کرده بود و در کنار خوانندگانی نظیر: گلپا، بنان، شجریان و تاج اصفهانی فعالیت داشت خسران عظیمی است که شاید سال ها باید بگذرد تا جایش پر شود.این چند خط ادای احترامی بود از طرف «برترین ها» برای درگذشت یک «استادِ اصیلِ» واقعی. آخرش را باید به حافظ متوسل شد؛ «از پای فتادیم، چو آمد غم هجران».
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از کیمیا علیزاده تا امیر تتلو
    کیمیا علیزاده دختر 18 ساله ای که اولین مدال جامعه زنان ایرانی در المپیک را به ارمغان آورد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    رضا مهماندوست یا (ایرانی، هفته)

    مربی توانمند ایرانیِ تیم ملی تکواندوی آذربایجان در المپیک عملکرد موفقیت آمیزی داشته است، برخلاف عملکرد تیم ملی تکواندی ایران.

    اظهارات پولادگر(رئیس با تجربه فدراسیون تکواندو) مبنی بر مزدور خواندن مهماندوست، دو نقطه ی منفی شکل مدیریت ایرانی را روشن کرد. نکاتی که البته روشن بود، اما در جایی یادآوری شد که مشتری عمومی دارد؛ ورزش . حالا می توان از این اتفاق برای تنویر افکار عمومی استفاده کرد و دست مدیریت بیمار ایرانی را رو کرد.
    972274_638.png

    مجموعه تکواندو ایران در قیاس با آن چه قبلا ارائه کرده بود، مصداق یک مجموعه کاملا ناکام بود. پولادگر اما برای این ناکامی نه عذری خواست و نه کاستی ها را به گردن گرفت. او مطابق رفتار مدیران ایرانی در مواجهه با شکست دست به «فرافکنی» زد؛ یعنی به زبان ساده تر با منحرف کردن افکار عمومی از کاستی های مجموعه ی خودش توپ را به زمین مهماندوست انداخت و مثلا می خواست که جریان بازی را عوض کند، اما موفق نشد. (چون ورزش شفافیتی افزون بر سیاست و اقتصاد دارد و افکار عمومی و رسانه ها سریعا قادر به تحلیل و نتیجه گیری هستند)

    در حقیقت پولادگر از تکنیکی استفاده کرده بود که پیش ترها جواب داده بود، اما نه در زمینه ورزش. پولادگر خودش آفت خودش شد و اتفاقا از چهره ی واقعی مهماندوست هم رونمایی کرد و فرصتی فراهم ساخت تا حرف های مربی ایرانی مهاجر شنیده شود. از نگاه مهماندوست که ماجرا را ببینیم، این مزدور خطاب شدن، عدویی شد سبب خیر!

    اما برکات این واژه ی نا به هنجار فقط همین نبود، حالا می توان به افکار عمومی بهتر توضیح داد که فرار نخبگان (در زمینه های مختلف) چه آفاتی دارد. در مساله ی مهماندوست ما یک نخبه ی ورزشی را از دست دادیم و احتمالا فردی ضعیف تر را جای او نشانده ایم، در واقع نخبه ای دادیم و یک معمولی را در جایگاه نخبه اشتباه گرفته ایم. شاید بشود درعلوم انسانی فرار نخبگان را با عناوین رسانه ای توجیه کنیم، اما در ورزش باز هم به همان دلیل که در بالا ذکر شد (شفافیت) نه! مهماندوست از تیم تکواندوی آذربایجان هم ستاره ساخت و نشان داد که ما چگونه سرمایه سوزی می کنیم.


    کیمیا علیزاده یا (نقطه عطف، هفته)

    کیمیا علیزاده دختر 18 ساله ای که اولین مدال جامعه زنان ایرانی در المپیک را به ارمغان آورد.

    در این که «این» نمادین ترین، تفسیر برانگیز ترین و تاویلی ترین مدال کاروان ایران بوده است، احتمالا همگی توافق داریم. این مدال را یک دختر 18 ساله برای ما کسب کرده و زنان ایرانی که تاریخی پر از سو تفاهم و درک نشدن های متمادی دارند با این اتفاق بار دیگر در کانون تفسیرهای مختلف قرار گرفتند.

    دامنه ی تحلیل ها خیلی بیشتر از کوشش و اراده قابل ستایش یک دختر جوان رفت و خیلی ها این موفقیت را تلویحا رنسانسی قلمداد کردند که مسیر زن ایرانی را تغییر می دهد، اما اشتباه استراتژیک ماجرا غلبه ی نگاه کل نگر و تعمیم دهنده است.
    972275_335.png

    همه ی تحلیل هایی که موفقیت علیزاده را فراتر از توان و ظرف این اتفاق پررنگ کرده اند، در حقیقت به اشتباه یک اتفاق فردی (مدال المپیک) را به یک کلیت عظیم (جامعه زنان) گسترش داده اند و اشتباه همین جا رخ می دهد که از حادثه ای، فراتر از توان آن برداشت کنیم.

    شاید نباید یادمان برود که این موفقیت بیشتر از آن چه که محصول یک ساختار و یا نظم تعریف شده باشد، محصول یک خواست و تلاش فردی (خانوادگی) است، پس واضح است که نمی تواند بارقه ی امیدی باشد که از فردایش گمان کنیم قرار است برای زنان ایرانی اتفاقات خوبی بیفتد. فردای موفقیت کیمیا، مثل دیروز و روزهای قبل جامعه ایران نشانمان می دهد با جامعه ای طرفیم که چرخ هایش برای زنان همان گونه که قبل تر بوده می چرخد.

    ختم کلام این که میزان امیدی که موفقیت علیزاده به جامعه زنان ایرانی می دهد، چه بسا کمتر از یاسی است که انحلال تیم بانوان ملوان بندر انزلی تکثیر می کند، اولی بیشتر فردی است و درخششش یک ستاره است، دومی بیشتر حاصل نگاه سلطه طلب مردانه است؛ نه، رنسانسی رخ نداده ؛ در روی همان پاشنه می چرخد انگار. وضعیت زنان یک جامعه و کمبودهای انباشت شده یِ چندهزارساله، با یک مدال بهتر نمیشود حتی طلایی اش.


    لطیفه رحمانی یا (شتابزده، هفته)

    دختر نوجوان افغان در بیمارستان نمازی شیراز در صف انتظار دریافت عضو ماند و درگذشت...

    امکان نظر دادن امکانی است که اگر با چاشنی فکر و تامل همراه شود، فضای بهتری را برای همه ی ما می سازد. به خصوص در این دوران که به لطف کثرت رسانه ها این امکان برای غالب ما فراهم شده است. شاید بهتر باشد قبل از ورود به چنین فضایی کمی الزامات آن را بدانیم، نیرنگ هایش را بشناسیم و بدانیم این امکانی که فضای تخلیه حب و بغض های ما را هم فراهم می کند (از فحاشی به یک خواننده تا به سخره گرفتن فلان بازیگر) در سطحی بالاتر یک امکان است برای تولید و تبادل فکر و هدایت افکار عمومی.
    972276_403.png

    گاهی هجمه های هدایت شده ای در فضای مجازی وجود دارد که ما را سوق می دهد به سمتی که بیشتر از «تامل»، «ابراز» در بر دارد( ما اغلب شتابزده و بدون فاصله در فضای ابراز نظر می افتیم). ابرازِ بی وقفه یِ نظر وقتی با تامل و تفکر قبلی همراه نباشد می تواند چاهی بیفکند که اولین قربانی اش خودمان باشیم.

    در مورد لطیفه هم ابتدا هجمه ایجاد شد و بعد رفتیم سراغ واکاوی! در صورتی که پیش شرط ابراز نظر «واکاوی» است؛ این روند که معکوس می شود، اتفاقات خطرناکی می افتد. حداقلی ترین خطرش این که ایجاد فضای نا امیدی می کند. اگر قبل از «ابراز کردن» می دانستیم که تمام کشورهای توسعه یافته در اهدای عضو به غیر هموطنان خود قوانین سخت گیرانه ای دارند و یا اصلا می دانستیم که بیماری «لطیفه» در مرحله خطرناکی بوده و امکان نجاتش به حداقل رسیده بوده، شاید پخته تر نظر می دادیم و کمتر صفحات گوشی های همراه مان سیاه می شد. لازم است یاد بگیریم به جای «سیاهه نگاری» ابتدا بین فکر و عمل مان کمی فاصله گذاری کنیم.

    واکاوی پیش شرط ابراز نظر است، قاعده ای که غیبتش دردسر ساز است و باعث می شود که ناخواسته به نیرنگ سازانی سواری بدهیم که شاید کاملا در نقطه ی مقابل آن ها باشیم (این قاعده حتی در مدلی ساده تر در روابط خانوادگی و کاری و.. هم قابل ملاحظه است، آن چه که قضاوت خام اندیشانه می نامیم)


    امیر تتلو یا (اسیر، هفته)

    امیر تتلو بازداشت شد؛ به اتهام ترویج فحشا و فساد.

    امیر حسین مقصود لو مصداق عینی یک آدم «خاص» است، او پیوستگی رفتاری عجیبی دارد و صداقتی در کنش هایش دارد که او را ویژه می کند. تتلو نه نواب صفوی است، نه بهنوش بختیاری و نه حتی بهاره رهنما،همه ی رفتارهای او در یک کانال قرار می گیرد؛ حتی جنس موسیقی و ترانه هایش هم دقیقا شبیه به مواضع مجازی و گفت و گوهای مطبوعاتی اش است. تتلو اگر محبوبیت دارد گزاف نیست که بگوییم بخشی از آن را وام دارِ صداقتش است.
    972277_398.png

    همه چیز در وجود او به شکل عجیبی هماهنگ شده است. اگر در ترانه هایش خیلی ساده انگارانه و کف خیابانی احساساتش را بیرون می ریزد، در اینستاگرام هم همان مدلی است. حتی در مصاحبه هایش هم از همان واژه هایی استفاده می کند که پیشتر در ترانه هایش شنیدیم، اصلا شکل موسیقی هیجانی و پر فراز و نشیب او گرته ای از کاراکتر خود اوست که دائما در غلیان است؛ یک روز ابی ،یک روز قرمز، یک روز علی کریمی، یک روز بختیار رحمانی...

    او تجلی نا خوداگاه است و انگار عقل حسابگرانه و دوراندیش ندارد و خودآگاهانه رفتار نمی کند. بروز او دائما از ناخودآگهی سرچشمه می گیرد که جاه طلب است اما چون پایه فکری و فرهنگی غنی ندارد دائما به چالش می افتد و خب این که می تواند این گونه افسار گسیخته ادامه دهد از آن جهت است که «خطرناک» نیست و نیازهایی را تامین می کند که باید.


    محمد حیدری یا (ساکت و صبور، هفته)

    محمد حیدری یکی از آن ها که کلی با ملودی هایش زندگی کرده ایم، از همان ها که سختی و تلخی های زیستن را برایمان قابل تحمل کرده اند، درگذشت. چه تحلیلی بر می دارد؟ چه می شود نوشت؟ مرگ که تحلیل ندارد! حیف از این فرهنگی که همه چیزش سیـاس*ـی تفسیر میشود. آن همه احساس، جفاست که در غربت بمیرد. جفاست به احساسات همه ی ما؛ کسی که ذاتش آن قدر بزرگ بوده که با این همه آدم همذات پنداری می کند، حیف است این گونه بمیرد.
    972278_496.png

    با مسلک و سبک زندگی حیدری هیچ ارتباط و کاری ندارم و نمی دانم اصلا چگونه بوده، اشتیاقی هم ندارم که بدانم. من او را از ملودی هایش می شناسم، از «سوغاتی» که ما را سوار یک موج دلتنگی عاشقانه کرد؛ از «دل من» که ندامت عاشقی را با اشک و انزوای ملودیک همراه کرد، از خیلی لحظه هایی که با ملودی های او جان تازه ای گرفت. اصلا گویی بخشی از وجود ما در غربت مرد...


    کودک سوری یا (جنگ زده، هفته)

    انتشار تصویر کودک جنگ زده حلب و باز شدن سر زخم جنگ، و جهانی که قرار بود دهکده شود.

    جهان قرار بود برمبنای توافقاتی که بعد از جنگ های جهانی پر خسارت ایجاد شده بود کمتر جنگ و جدال به خودش ببیند(در روند کلی این امر محقق شده است). مثلا همین که استعمار مستقیم کمتر شد، نه این که استعمار طلبان بی خیال منافع خودشان شوند، نه! داستان از این قرار بود که استعمار مستقیم برود و نوع نگاه قیم طلبانه قدرت های بزرگ بر کشورهای ضعیف تر بماند؛ مثال آشکارش همان شوروی کبیر و نگاهی که هنوز هم در کاخ کرملین دیده می شود.
    972279_532.png

    جنگ طلبی دو باره ضعیف شد، حتی استعمار پنهان هم دردسر ساز بود. مردم نمی توانستند عدم استقلال را تحمل کنند. چرخ دنیا چرخید و رسید به جایی که استعمار شکل اقتصادی پیدا کرد. همین روزها، همین سال ها؛ شرکت ها و موسسات اقتصادی، شکل نوین قدرت طلبی شده اند؛ همان که جهان سرمایه داری می نامیم. جهانی که در آن نه همه چیز سیاه است، نه همه چیز سپید. جهان سرمایه داری، هم کلی خیر و برکت برای همه ی دنیا داشته، هم کلی آفات. اما شاید بزرگترین آفت آن همین غلبه ی فرهنگی است که صنعت سود آور در راس آن قرار دارد.

    ضعف اصلی جهانی شدن که به نوعی نگاه جنگ طلبانه را تقویت می کند، همین اولویت بخشی است که به «سود» و «منفعت» دارد. دیگر مهم نیست که محصول کارخانجات اسلحه سازی در کجا خرج می شود و روی کدام خانه آوار می شود! مهم سود صنعت اسلحه سازی است. مثل مقوله ی اعتیاد و نظام توزیع مواد مخـ ـدر که همان نگاه منفعت طلبانه و صنعتی قیدش را به هیچ وجه نمی زند.

    با این همه و در این سال ها احتمالا ما کم جنگ ترین دوران تاریخ را نسبت به گذشته سپری می کنیم و اگر نبود این همه عکس و رسانه، شاید خیلی از این جنایت ها به مانند گذشته های دور مخفی می ماند و ما به اشتباه حس خوبی نسبت به دنیای اطرافمان داشتیم.


    کارمند یا (کارمند، هفته)

    آغاز هفته ی دولت و روز کارمند.

    زندگی کارمندی از شب گذشته شروع می شود؛ ازهمان لحظاتی که alarm گوشی را تنظیم می کنیم برای فردا صبح، از شب قبل سر کار رفته ایم! صبح جدال کشنده و کششی با جاذبه ی رختخواب شروع می شود و پس از غلبه بر هوای نفس تازه اول ماجراست. مقدمات کار که طی شد، عزم سفری شهری می کنی، خواب و بیدار و عبوس و طلبکار تا محل کار طی طریق می کنی.
    972280_342.png

    رسیدن به محل کار و شروع یک تکرار مکرر، همان میز و همان رئیس و همان همکار. حالا از این ساعت به بعد نبرد شکل دیگری می گیرد، باید زمان را پشت سر بگذاری؛ ساعت گوشه ی مانیتور پر ناز و افاده می شود می رود و برخی اوقات برمی گردد. کارمندی پر از «باید» است؛ باید هوای همکارت را داشته باشی و با رئیست طوری رفتار کنی که طوری نشود!

    اوج تنوع این شکل زندگی وقت ناهار است؛ رنسانس. می شود کمتر فکر کرد و بیشتر مزه کرد. ساعات بعدی کسل تر و کندتر می گذرد.غروب که شد مثل یک پرنده ی سبک بال عزم رفتن می کنی، اما راه باز نیست! کمی شکیبایی کنید، قبلا بابت این شکیبایی از شما تشکر می شود. ترافیک، به خانه رسیدن را سخت تر کرده، بالاخره می رسی اما چه رسیدنی؟ تو همان آدم صبحی، همانی که صبح کسل بود و حالا هم کسل است و در جدال با جاذبه ی رختخواب؛ کارمندی فاصله ی میان ملاقات دوباره با بالشت و پتو است.

    جنبش دادائیسم و جانشینان سوررئالیست آنها در اروپای قرن بیستم رویکردی نسبت به کار داشتند که شاید تکمیل کننده بحث ما باشد – خلاصه اش این است: "کار بزرگترین انحراف تاریخ بشر است، انسان از ابتدا قرار نبود کار کند. اگر این ترکیب روزمره نامش «زندگی» است پس «مرگ» چیست؟"
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از سعید معروف تا احمدی نژاد
    رفتار سعید معروف و موسوی و... در حاشیه رژه المپیک پای بازیکنان سالار را به والیبال کشاند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    در میان چهره های هفته نام زهرا نعمتی به عنوان یک «قهرمان» می توانست باشد، شکل زندگی او جهان را تحت تاثیر قرار داد اما خب خیلی ها در مورد او نوشتند، شهرام امیری هم جلب توجه کرد در هفته گذشته و البته زامبی هایی که به بازیکنان لهستان در صفحات مجازی حمله کردند اما هر کدام بنا به دلایلی به تفصیل بررسی نشدند.

    سعید معروف یا(سالار، هفته)

    رفتار سعید معروف و موسوی و... در حاشیه رژه المپیک پای بازیکنان سالار را به والیبال کشاند.

    حضور در سطح اول والیبال رویایی بود که حالا محقق شده و سطح توقعات را از این ورزش بالا بـرده، تا حدی که عموم مردم باخت مقابل تیمی مثل آرژانتین را تحمل نمی کنند. والیبال به جای خوبی رسیده و این مزد ساختار گرایی و دل نبستن به اتفاقات است.
    954821_937.png

    روند پیشرفت در حال طی شدن بود تا این که ولاسکو آمد، و پیشرفت والیبال از حالت پلکانی به حالت جهشی تغییر پیدا کرد، انگار او باعث اتفاقاتی شد که قاعدتا باید چند سال بعدتر می افتاد، تیم والیبال ایران به سطحی رسید که نه کواچ توانست آن سطح پیشرفت را ادامه بدهد نه لوزانو، بازیکنان همان ها بودند و حریفان هم تغییر خاصی نکردند، در این میان چیزی که عوض شد؛ جایگاه والیبال در میان مردم بود. حالا معروف و موسوی و.. دیگران از خیلی فوتبالی ها شناخته تر شده بودند، در حقیقت آن چه که از این تیم میان ولاسکو و بعدی ها تغییر پیدا کرد، نوعی عدم تعادل روانی بود که ایجاد شده و باید زودتر از این ها برایش درمانی چاره می شد.

    معروف در تیم ولاسکو جوانی محجوب و ناشناخته و جویای نام بود که حرص پیشرفت داشت. اما معروف (به عنوان یک مصداق) به مرور تبدیل به چهره ی مشهوری شد که دنیای سلبریتی بازی محاصره اش کرده، او باهوش و حتی نوعی رندی که دارد(در شکل بازی اش مشهود است) می داند عمر شهرت کوتاه است، پس باید راهی پیدا کند که متفاوت نشان دهد، باید «من» خودش را «ویژه» کند، این یک تکنیک روانی در ناخوداگاه است که فرد در میان جمع برچسبی با خودش داشته باشد که خاص جلوه کند تا از مزیت خاص بودگی کسب امنیت کند، معروف و موسوی به عنوان دو مصداق این موضوع حتی در پوشش و سطحی ترین نوع نمایش هم قبل تر این گونه نشان داده اند، پس زمینه ی رفتاری جمع گریز و گروه خراب کن را داشته اند.

    بازیکنان سالار محصول عدم تعادل روانی ای هستند که دیده می شود و مدیریت نمی شود، همانی که در فرهنگ عامه با عبارت های نظیر:« ظرفیتش را نداشت» یاد می شود و می شنویم.


    توتونچی یا (اجرای، هفته)

    اشتباه گزارشگر شبکه ورزش در اعلام خبر جعلی فوت احسان علیخانی حواشی زیادی را ایجاد کرد.

    رسانه ها، آموزش و پرورش و البته خانواده سه برساخت اساسی در جامعه هستند، در ایران آموزش و پرورش دچار مشکلات اساسی است و آن قدر ضعیف است که حجم تقویتی های مختلف اضافه شده از اصل آن بزرگتر شده و این یعنی ناکامی؛ از آن طرف خانواده آن قدر درگیر معضلات کوچک و بزرگ اقتصادی است و از بس که کم تحمل شده، نمی تواند بار ناکارآمدی نهاد های رسمی را به دوش بکشد، پدر و مادر پس از یک روز پر تنش ذهنی نمی توانند کار خاصی کنند، می ماند رسانه...
    954822_222.png

    رسانه هم که کارا نباشد وامصیبتا، این روزها رسانه اما خیلی متکثر و چند وجهی شده؛ انواع رسانه های مجازی و غیر مجازی به همه ی افراد هجوم می آورد، حتی میانه ی خواب و بیداری خیلی ها کانال های تلگرامی را چک می کنند، این می شود که تمیز رسانه ی شفاف و معتبر از مبهم و بی اعتبار، کمی برای مردم عادی دشوار می شود. رسانه ها متکثر شدند، خب فریب های آن ها هم تکثیر یافته. صدا و سیما اما وقتی به عنوان «ملی» معرفی می شود این توقع را ایجاد می کند که شفاف و معتبر باشد(در همه ی زمینه ها از جمله ورود افراد به ساختار آن) نه این که کارکرد یک کانال تلگرامی را داشته باشد.

    رفتار و شکل خبررسانی توتونچی (همسر نیلوفر اردلان) در ماجرای علیخانی گواه این مدعاست که تلویزیون دولتی ایران بر خلاف ادعاهای بزرگ و سخت افزار پر هیاهو، گاها می تواند آن قدر کوچک و سطحی و خاله زنکی رفتار کند و یک بار دیگر اعتماد زدایی کند تا همین معدود مخاطبان وفادراش را هم دلسرد کند، البته نباید فراموش کنیم که هم توتونچی و هم علیخانی آدم هایی هستند که از در صدر قرار گرفتن استقبال می کنند، مراد و مقصود این نیست که گمان کنیم این فرایند خبرسازی عمدی بوده، اما این قسم اتفاقات معمولا برای برخی ها یشتر حادث می شود و صدا و سیمای ملی یک کشور نباید بستر ساز چنین آدم ها و اتفاقاتی باشد قاعدتا اما دریغ و افسوس که هست.


    محمود احمدی نژاد یا (نامه نویس، هفته)

    نامه محمود احمدی نژاد به اوباما برای باز پس گیری اموال توقیف شده ایران، فضای سیـاس*ـی را تحت تاثیر قرار داد.

    فردی که امروز در جایگاه حقوقی خاصی قرار ندارد، خواسته ای را از یک جایگاه قدرتمند طلب می کند، اقدامی که با کمی تفکر درک می کنیم بیشتر از آن چه که به نظر می رسد هیجانی و تبلیغاتی است، در واقع در چنین قسم رفتارهای سیـاس*ـی آن چه که اهمیت ندارد تاثیر گذاری و پیشبرد است. احمدی نژاد می داند که نامه ی او به عنوان یک «سابق» گره ای باز نمی کند و اصلا کار کردی فراتر از مرزهای اینجا ندارد. چرا مرتکب چنین اقدامی می شود؟ تصرف کلمات و در نهایت اذهان عمومی (اتفاقی که در همین سطور هم به شکلی در حال افتادن است)
    954823_128.png

    احمدی نژاد می داند چگونه از موقعیت های گوناگون برای مطرح کردن خودش استفاده کند، تکلیف او مشخص است؛ کاپشن می پوشد، دست تکان می دهد و نان و پنیر می خورد و میخ خودش را در ذهن عوام می کوبد، او مردمش را به غایت شناخته (ضعف ها و ناآگاهی ها را) و از همان نقاط استفاده می کند، نکته ی خاصی در مورد او نیست، خاص تر آن هایی اند که از او تمثالی از شرارت می سازند و با نقد های متفرعن، جوری قلمفرسایی می کنند که انگار او از سیاره ی دیگری آمده و فراموش می کنند و یا نمی بینند که همین امروز احمدی نژاد آرایی قابل توجه دارد.

    واقعیت عـریـان و آزار دهنده این است که احمدی نژاد از میان و مطلوب همان مردمی است( نه که تمام پیروانش این گونه باشند، از قضا در میان شیفتگان او فرهیختگان هم حضور دارند) که شکست را نمی پذیرند و فحاشی اینستاگرامی را محل انتقام می بینند، همان مردمی که فراموش کارند و دو ماه بالا و پایین صفحات مجازی را رژه می روند که فلان بازیکن برگردد، مردمی که هیجان زده اند به آنی بالا می برند و به آنی پایین می آورند؛ بی ثبات و فراموشکار ... او یکی از ماست که شناخت خوبی از «ما» دارد. انکارش و یا اغراق در نام او چیزی را عوض نمی کند ، «ما» باید تغییر کند تا چنین پدیده های سر بر نیاورد وگرنه احمدی نژاد هیچ تقصیری ندارد.


    خبرنگاران یا (خود تحویل گیری، هفته)

    روز خبرنگار؛ هفدهم مرداد

    مطلوبیت یک شغل بسته به دو عامل است؛ هر چه میزان درآمد دریافتی بیشتر باشد و زحمت آن کمتر باشد، کار مطلوب تر است (و این نوع نگاه در شرایط حال حاضر اجتماع ایران تشدید هم شده)، خبرنگاری با این ترازو در ردیف نازل ترین موقعیت های شغلی در ایران است، بارها شنیده ایم و خوانده ایم و ما (در موقعیتی ملموس تر) دیده ایم، خبرنگارانی را که با سال ها سابقه، هنوز دنبال حقوق اولیه ای چون بیمه می دوند و به جایی نمی رسند.
    954824_772.png

    مجموع مسائل مختلف ذهنیتی از خبرنگاری ساخته که در نهایت شغل سود آوری نیست، از طرفی زحمت زیادی هم دارد. پس از جایگاه یک شغل آبرومند (به معنای حسابگرانه) پایین کشیده می شود و در فضای دیگری تحلیل می شود، پروپاگاندای رسانه ای غالب وقتی نخواست و یا نتوانست خواسته های خبرنگاران را تامین کند، با الصاق نام خبرنگار به مفاهیمی چون: آبرو و شرف و صداقت، مفهوم یک شغل را به یک شی تزئینی تقلیل داد (بی اعتنایی به ماهیت آزادانه و افشاگرانه خبرنگاران هم به این روند کمک کرد).

    پس وقتی خبرنگار امنیت و تامین شغلی ندارد یا کم دارد، حداقل با چند واژه ی دهان پر کن «آبرو» ی تعریف شده ای که دارد! همین می شود که در تاکسی و خیابان و در جمع بستگان اولین واکنش به موقعیت شغلی یک خبرنگار واژگانی می شود که بیشتر مناسب یک شی اند تا یک موقعیت؛ «چه جالب! خیلی باحاله! حال میکنینا!»

    با تمام این حرف ها این دوست داشتنی ترین شغل دنیا کامی می دهد و نشئگی ای دارد که می ارزد به لگدهایش.


    ژیمناست کره شمالی یا (آزادی، هفته)

    عکس یادگاری ورزشکار زن کره شمالی با ورزشکاری از کره جنوبی و خبری مبنی بر اعدام احتمالی او.

    همه در هم جاری شده ایم؛ این حال و روز دنیای امروز با حضور پر قدرت رسانه هاست، حالا می شود با قطعیت بیشتری گفت دوران حصار کشیدن ها و چیدن افکار گذشته، ناسیونالیسم (تعصبات رادیکال قومی)،مرزها ،فاشیسم و ...هر چه که حول محور گلخانه ای کردن آدم ها و افکارهایشان پرورش پیدا می کرد، امروزه مطمئنا نسبت به قرن های پیش در موقعیتی ضعیف تری قرار دارد.
    954825_882.png

    جنگ های جهانی خسارات زیادی برای دنیا داشت، هنوز هم دیدن تصاویری از آن دوران جانکاه است. اما از آن عکس ها چیزهای زیادی آویزه گوش دنیا شد، رجحان دیپلماسی بر جنگ، گفتمان بر خصم و همگرایی بر واگرایی، از درد همان عکس ها ریشه گرفت، آن عکس ها کار خودشان را کرده اند.

    و این عکس ها کار دیگری می کند، برگ برنده آن عکس ها خشونت آزار دهنده بود و برگ برنده ی این ها لبخندی است که به مدد انفجار رسانه ها تکثیر می شود و یادمان می آورد که روزگاری برلین را دیوار کشیده بودند، شرق دیوار مه افتاده بود و رنگ از صورت ها رفته بود، یادمان می آورد که جهت دادن به مردم و جمعیت دوامی ندارد. آن دیوار فرو ریخت، شرق و غرب یکی شد و اروپا حال دیگری شد و این شمال و جنوب هم دوامی نخواهد داشت، عکس ها رسانه هایی هستند که لحظه را به رخ می کشند، لحظه ها و سرنوشت ها و این گونه در آلبوم تاریخ تاثیر خودشان را می گذارند.


    محمد احمدی یا (کنکوری، هفته)

    اعلام نتایج کنکور و رفتارشناسی نخبگان و نفرات اول این آزمون داده های خوبی را پیش رو می گذارد.

    نفر اول کنکور تجربی همان نفر دوم سه سال پیش کنکور ریاضی است، دانشجوی دانشگاه شریف. نخبگان همان طور که در دو فاکتور هوش و خلاقیت موقعیت ویژه ای دارند، در رفتار هم متفاوت خلاف عادت و با آزادی عمل و حفظ سویه های انتقادی رفتار می کنند.
    954826_614.png

    نخبگان مثل یک بنای خاص معماری در ساختار شهری هستند، تاثیر گذارند و حرکت ایجاد می کنند و هویت می دهند، از طرفی نگهداری از آن ها هزینه هایی دارد که می ارزد، بناهایی مثل تئاتر شهر، میدان آزادی و یا برج میلاد و آدم هایی مثل محمد احمدی و یا نسترن رئیسی (نفر اول کنکور زبان که به گفته خودش قصد ادامه تحصیل در این رشته را ندارد)، آن ها را نمی شود با همان تعریف ها و در همان قالب های عمومی پرورش داد و اصلا نخبگی تماما یک فرایند ذهنی نیست و تا حد قابل توجهی هم به محیط بستگی دارد.

    نخبگان در یک محیط رها رشد بیشتری خواهند داشت و اصلا بیشتر بروز پیدا می کنند و شرط لازم حفظ آن ها درک فضای ذهنی خاص آن هاست، از یاد نبریم که مهاجرت نخبگان علاوه بر این که جامعه را از حرکت باز می دارد، فرایندی را باعث می شود که افرادی عادی به جای نخبگان بنشینند و آسیب افزون می شود.

    پی نوشت: دختران هوشمندانه میـ*ـل کنکور را کنار گذاشته اند و حداقل در میان رتبه اولی ها پسران سهم بیشتری دارند، نکته ی بعدی این که تهرانی ها بیشترین سهم را در میان اولی ها داشته اند و گویی تجمیع امکانات کار خودش را کرده، وزنه ی تهرانی بودن در کنکور هم رانت ایجاد کرده است.


    محمود درویش یا (شاعر، هفته)

    زادروز شاعر فلسطینی راوی عشق و آزادی.

    فلسطین را با جنگ و خون شناخته ایم، با عرفات و عباس و حماس. اما فلسطین مردان دیگری هم دارند که عاشق اند و زبانشان در محاصره و خون هم خوب می چرخد، محود درویش سرآمد آن هاست، شعرهایش در ایران به حد کافی ترجمه شده و خوب هم شده، خصوصا آن هایی که محسن آزرم ترجمه کرده، دنیای جدیدی از فلسطین و از اعراب پیش رویتان می گذرد، باورهای کهنه را کنار بگذارید.
    954827_538.png

    آرام نمی گیرد / این شهر / خواب ندارد / کاری به کافه ها نداشته باش / من رستگار نیمه شبم / با گیلاس لبالب از نوشید*نی / اینجا که نشسته ام / آفتاب ندارد

    چای نوشیدیم و / سیگار کشیدیم و / شب را به خنده صبح کردیم / اما سرپناهی نداشتیم / تخت مان زمین بود و / ملافه مان آسمان
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از داريوش ارجمند تا كاوه يغمايی
    جشن حافظ و حاشیه هایش تمامی ندارد، خیلی ها واکنش نشان دادند؛ از یالثاراث تا مهران غفوریان و شهاب حسینی، اما واکنش داریوش ارجمند و انتقاد از پوشش بازیگران زاویه قابل تاملی داشت.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حسن عباسی یا(امنیت، هفته)

    صحبت های جنجالی حسن عباسی راجع به جایگاه ارتش به اختلافاتی دامن زد که به نفع هیچ شهروند ایرانی نیست.

    نگاه کنید اوضاع دور و برمان را؛ یمن که مردمش در دلهره ی زیاده خواهی های عربستان و دیگران نفس می کشند و نمی کشند، سوریه که تقریبا تاریخ و جغرافیایش را سر منازعات داخلی و دخالت های آمریکا از دست داده، عراق که نگون بختی از در و دیوارش می بارد، افغانستان که سال هاست بوی باروت می دهد و...دور تا دور ایران را ناآرامی و بدبختی فرا گرفته، یعنی این که ما آرامشمان را در حصاری از نا امنی داریم (امنیت محدود به مسئله ی نظامی نیست و امنیت روانی هم کم از آن ندارد، اما به هر حال پیش زمینه امنیت روانی همین امنیت جانی است) روزی چهار نان باید غرض دهیم از باب این آرامشی که داریم.

    945864_494.png


    تاریخ را نگاه کنید. قدرتمند ترین حکومت ها فقط با اختلافات درونی از هم پاشیده اند. اصلا هر هجوم خارجی حتما گرایی از داخل داشته و اگر شکستی هم بوده عدم اتحاد و انسجام باعث آن بوده، روده درازی کردم، مقصود این که هر اختلافی به هر شکلی میان ارتش و سپاه باید کنترل و مدیریت شود، هزینه ی این اختلاف دامان همه را می گیرد و خشک و تر می سوزند، غائله بخوابد، صلاح همه است، اما یک نکته هم در مورد مقام تئوریسین و نظریه پرداز...

    سهل انگاری در اعطای لقب به آدم هایی عادی (شاید دلسوز) باعث شده ارائه تز کمی ساده انگارانه تلقی شود. یعنی هر که کمی خلط مبحث کرد و پدیدارهای اجتماعی را شخصی کرد و جذاب و به ظاهر کوبنده حرف زد، فکر کرد واقعا نظریه پرداز است. جناب عباسی هم البته و صد البته بسیار شریف و دلسوز است، اما شاید آمادگی علمی نظریه پردازی ندارد و همین می شود که شد.


    تیم فوتبال بانوان ملوان یا(بی خردی، هفته)

    تیم فوتبال بانوان ملوان که صاحب عنوان قهرمانی هم شده با تصمیم مسئولین این تیم منحل شد!

    صبح تا شب، شب تا صبح کل شهر را هم که پر کنید از شعارهایی در ستایش مقام زن، ارجاع دهید به ادبیات، به مذهب...تاثیری ندارد، اصلا صبح تا شب تلویزیون را دربست در اختیار «مقام شامخ زن» قرار دهید، باز هم مقام زن «شامخ» نمی شود! زن در این دیدگاه در حد اکسسوار(ابزار صحنه) است، انگار گذاشته ایش گوشه ی تاقچه که هراز چند گاهی نگاهی کنی از دیدنش لـ*ـذت ببری(عجب تناقضی زن قرار است شامخ باشد نه ابزار تزئین) جایگاه زن با کلمات رفیع نمی شود، این را تجربه این سال ها ثابت کرده. میـ*ـل رانندگی، میـ*ـل دانشگاه نشانه هایی از امیال زنانی است که دوست دارند دیده شوند.

    945858_605.png

    خانم ها پیه نگاه تحقیر آمیز آقایان را در رانندگی می پذیرند، اما باز هم سخت جان ادامه می دهند، آن ها کنکور را فتح کرده اند گرچه می دانند خیلی از موقعیت های شغلی نصیب آن ها نمی شود، اما حضور در جامعه را حتی بدین شکل می پذیرند، نه باور کنید بی ربط نیست، انحلال تیم ملوان یعنی انسداد یک راه مشروع و درست و و حسابی برای ابراز وجود، خانمی که ورزش نکند و عرصه ی ورزشی را مهیا نبیند چه کار دیگری می تواند بکند؟ اصلا فایده این انحلال به هزینه اش می ارزد؟ والا که کلی سرخوردگی به بار می آورد و کلی دلمردگی!

    خودتان را بگذارید جای آن قهرمانی که صبحی از خواب بلند شده و ناگهان راهش را بسته اند، در شهر دیوارنوشته ها از او(دختران و زنان) حمایت می کنند، او را تشویق می کنند به حضور اجتماعی، به ورزش کردن، به کلی توصیه و نصیحت ! اما در دلش چیزهایی از دست رفته است، چیز های زیادی البته! چون عشقش، امید به آینده اش و هدفش را از دست رفته می بیند ، ما زنان و دختران نجیبی داریم، ما نجابتمان را در تمام تاریخ داشته ایم و خواهیم داشت. رضا خان که سهل است از او قلدرتر ها هم نمی تواند این مردم را از نجابت دور کند. اما فقط شاید دلمردگی مردم را از درون خالی کند،شاید نباید ناخواسته سرباز اهداف بد خواهان آن ور آبی شویم.


    داریوش ارجمند یا(فرورفته در نقش، هفته)

    جشن حافظ و حاشیه هایش تمامی ندارد، خیلی ها واکنش نشان دادند؛ از یالثاراث تا مهران غفوریان و شهاب حسینی، اما واکنش داریوش ارجمند و انتقاد از پوشش بازیگران زاویه قابل تاملی داشت.

    گاهی یک نقش و یک کاراکتر چنان به بازیگر می چسبد که «خود» فراموش می شود، بارها این اتفاق افتاده و بی دریغ خواهد افتاد بازیگری که ماه ها با یک نقش حسی ارتباط عاطفی می گیرد، نا خودآگاه درگیر کاراکترش می شود و شاید از خود واقعی اش فاصله بگیرد. این فاصله پس از مدتی کم می شود، اما ته مانده هایی از آن کاراکتر در وجود بازیگر یادگاری می ماند و این که تا چه حد و چگونه بیرون ریخته شود، اتفاقا جزوی از هنر بازیگری است، بازیگر باید بتواند بر احساساتش تسلط داشته باشد و یادگاری های کاراکترهایش را درونی کند، اما گاها نمی شود، با ذکر مثال شاید داستان روشن تر شود.

    945886_204.png

    فریبرز عرب نیا در سریال مختار نقشی اساطیری و تاثیر گذاری را داشت، مردم هم که با نقش ارتباط گرفته بودند. زمان پروژه هم طولانی بود و عرب نیا درگیر کار شده بود( از لحاظ روحی که طبیعی هم هست) بعد از پایان پخش مجموعه، عرب نیا مهمان هفت شد و خودش نبود! بیشتر شبیه مختار شده بود؛ مصلح و قاطع و برنده، حتی نوع پوشش سرا پا سفید هم از او تصویری منزه ارائه می کرد.

    حالا حکایت داریوش ارجمند همین حکایت است، بازیگر درخشان سینما و تلویزیون پس از ایفای نقش تاثیر گذار مالک اشتر در مجموعه امام علی (ع) در همان نقطه ماند و هنوز هم هست، هر موقعیتی از جنگ شبانه تا مصاحبه مطبوعاتی برای ارجمند موقعیت یک موعظه گر و پند دهنده است و چیزی که این میان از دست می رود خاطرات خوشی است که از او داشته ایم. از مثلا «ناخدا خورشید»، داریوش ارجمند آن قدر بزرگ است که حیفمان بیاید در یک موقعیت محدود گیر کند و درجا بزند.


    پهلوان یا (رانت خوار، هفته)

    مالک پدیده بازداشت شد، پروژه پر سر و صدایی که آسیب زیادی به مردم خراسان زده است.

    پهلوان یکی از هزار تا است، محصولات سال های پر افت و خیز و کدر اقتصادی رانت زده و سیـاس*ـی شده، در سال هایی که اقتصاد به سمت فضای غیر شفاف میل می کند، سکان داران سیاست به آدم هایی نیاز دارند که خیلی پایگاه اجتماعی و موقعیت با نفوذی نداشته باشند( تشنه نام و اعتبار باشند) پهلوان در چنین فضایی رشد می کند، یک آدم با نفوذ سیـاس*ـی بنا به فرصتی که در اختیارش قرار گرفته و البته با توصیه دوستان همیشه در صحنه منابع مالی و ارتباطات پرقدرتی را که در دست دارد در مسیری می اندازد که سود دهی و منفعت شخصی زیادی برایش دارد و سال های بعد خودش و بچه هایش را بیمه می کند، پولشویی از همین جا ظهور می کند(حواستان به سیل مجتمع های تجاری در حال تاسیس و پر زرق و برق شهر باشد) آدم با نفوذ سیـاس*ـی اما آن قدر هوشیار است که به نام خودش وارد گود نشود، پس یک «تشنه» می خواهد یکی مثل پهلوان .دو کاراکتر محوری چنین داستان هایی؛ یکی آدم با نفوذ سیـاس*ـی و دیگری ابزار کار یا فرد گمنامی که تشنه است.

    945860_481.png

    ابزار را رها کنید! منظورم همین آقای پهلوان است، پهلوان ساقه است نهایتا، ریشه اما جای دیگریست. آن آدم با نفوذ سیـاس*ـی که حالا در مصونیت زندگی می کند، راه چاه را بلد است، می دانسته ( یا که یادش دادند) جوری عمل کند که رد پایی از خودش نماند، آن آدم حالا اسمش هم در رسانه ها نیست این وسط پهلوان سیبل می شود و تیرش می کنند، پهلوان چوب تشنگی اش را می خورد، آن آدم بانفوذ، نان ساختار کدر و مبهم اقتصاد سیاست زده را، اقتصادی که مناسباتش در یک اتاق تاریک می گذرد که هیچ چیز از آن نمی دانیم، اقتصاد را باید در اتاق شیشه ای گذاشت، تا آدم های با نفوذ هـ*ـوس پولشویی نکنند.


    محمود دولت آبادی یا (نویسنده، هفته)

    زادروز نویسنده بزرگ ایرانی محمود دولت آبادی و اهمیت ادبیات و داستان.

    دیده اید خیلی ها را که شامل خودمان هم می شود طبیعتا، دنبال معجونی هستند که زندگی شان از این رو به آن رو شود، یک راهکار معجزه آسا که یک شبه کل مناسباتشان با دنیا بهاری شود، از رابـ ـطه با دوست، تا همنشینی با همکار را می خواهند با یک جلد مجله روانشناسی مدیریت کنند، این هایی که گفتم مدل روانشناسانه اش است، در فاز های دیگر هم داریم از این آدم ها، مثلا آن هایی که توقع دارند با یکی دو جمله اینستاگرامی جامعه شان را تحلیل کنند و کل مناسبات آن را روی دایره بیاورند، طرف دو برنامه سیـاس*ـی هفتگی می بیند، توقع دارد در حد کسینجر سیـاس*ـی دان باشد، این قسم برادران و خواهران «یک شبه» زیاد شده اند(یک شبه توقع معجزه دارند) به بیراهه نرویم، حالا این حرف ها چه ربطی به دولت آبادی داشت؟

    945861_234.png

    دولت آبادی و تمام ادبای محکم و تاثیر گذار همان معجون یک شبه هستند که ما از کنار آن بی توجه می گذریم. نگاهشان نمی کنیم، باور کنید ادبیات و داستان خواندن علاوه بر سرگرمی و جذابیت می تواند طی مدت کوتاهی کلی دنیاتان را بزرگ تر کند و هم قدرت تحلیل بدهد، هم جامعه شناستان کند(در یک حالت حداقلی) هم پر از راهکارهای روانی ظریف است که در جز جز زندگی کمک حال است، امتحان کنید مثلا «جای خالی سلوچ» دولت آبادی را می شود در یک هفته شبی یک ساعت تمام کرد، آنقدر راهکار و شناخت از خودتان و دنیای اطرافتان می دهد که هیچ مشاوره ای نمی دهد، ادبیات همان معجزه ای هست که اتفاق می افتد و نمی بینیمش و عصای معجزه گرش هم در دست امثال دولت آبادی است.


    عادل فردوسی پور یا( گزارشگر، هفته)

    افشاگری برنامه نود در مورد البسه تیم های لیگ برتری (به طور خاص پرسپولیس) که در منیریه تولید می شوند و مارک ایتالیایی می خورند، اصالت افشاگرانه ای داشت.

    نظر ها در مورد عادل دو قطبی شده است؛ عده ای او را دوست دارند و شیفته کارش هستند، عده ای دیگر به هیچ وجه او را قبول ندارند و در سطحی بدبینانه او را مسبب بسیاری از حواشی فوتبال می دانند، کلا فردوسی پور شخصیت سمپات و واکنش برانگیزی است، به مرور و طی این سال ها هم برنامه نود ( به عنوان هویت دهنده به کاراکتر فردوسی پور) جوری حرکت کرده و ارائه شده که نه می شود کاملا با شیفتگان عادل یک دله شد و نه می شود با دشمنانش کاملا همدل شد.

    945862_867.png

    چند باری هم که عادل قول افشاگری داده، عملا اتفاق خاصی نیفتاده و بیشتر در مرز حرکت کرده. ازطرف دیگر تلاش هم کرده حرف هایی بزند که دیگران نمی زنند اما محصول چشمگیری(در زمینه افشاگری) ارائه نکرده، به قولی نمی شود که در مورد او با یقین صحبت کرد، این بار اما داستان فرق می کرد، از وعده و وعید های نود و فردوسی پور خبری نبود، اما افشاگری ناگهانی و شسته و رفته اتفاق افتاد، گزارشی که به ذات یک گزارش افشاگرانه نزدیک بود (هم ریسک داشت، هم شفاف بود و هم ماجراجویانه بود) و برای فردوسی پور و برنامه اش آبرو ساخت.

    هر چقدر که نود به این سمت نزدیک شود، شمایل حرفه ای تری به خودش می گیرد و مجری شناخته شده آن می تواند پایگاه محکم تری داشته باشد، گزارش های نمکین و کراکتر جذاب و حواشی نود سال هاست که برای فردوسی پو شهرت آورده و او را در صدر قرار داده اما اگر کیفی نگاه کنیم با توجه به داعیه ای که عادل دارد، تکرار این جنس گزارش ها می تواند بیشتر از تمام موارد ذکر شده برای اوهویت و آبرو بسازد، آقای فردوسی پور از این گزارش ها بیشتر کار کنید لطفا.


    کاوه یغمایی یا(خودی، هفته)

    این که آلبوم کاوه یغمایی در داخل مرز های ایران منتشر می شود، اتفاق کمی نیست، راک خوانی به معنای واقعی کلمه که تا همین چند سال پیش لس آنجلسی تلقی میشد، حالا یک هنرمند مجاز داخلی است و جزو دسته ی خودی ها به حساب می آید، مبارک باشد، کاش بگذاریم دسته ی خودی ها بیشتر شود و دایره ی «ما» وسیع تر، وسعتی به اندازه ی زبان فارسی، به اندازه ی یک ملیت مشترک.
    945863_493.png

    در میان این همه اخبار نا امید کننده و تحدید کننده فرهنگی که فقط حاشیه دارند و اتفاق خوبی را منجر نمی شود، عجالتا این یک مورد گوارا بود، باشد که اخبار فرهنگی خاص تر و اصیل تری بشنویم، والسلام.

    حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما EMAN.ABDOLI
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا