فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,506
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته هفت چهره؛ از حوادث اهواز تا مجری زن من و تو
داستان کامنت پر حرف و حدیث کوچک زاده نماینده در حال اتمام مردم تهران، پای عکس عراقچی این هفته جنجالی شد و پایش را از مجاز به واقعیت رساند.
برترین ها - ایمان عبدلی:

سوسن پرور یا (بدن به مثابه کالا، هفته)

حمله به صفحه اینستاگرام « سوسن پرور» به خاطر چهره ی نامطلوب از نگاه استاندارد غالب جامعه، تجلی نگاهی است که بدن را کالایی شده می بیند، نگاهی که با ابزار رسانه بر بخش عظیمی از دنیا غلبه کرده و در جغرافیاهای گوناگون با اشکال مختلف سلطه دارد.

بدن کالایی شده به مثابه هر کالای دیگری باید یک سری استانداردهای تعریف شده و مورد قبول عامه ی مردم را داشته باشد تا پذیرفته شود، مردم همه برای خاص بودن و متفاوت جلوه کردن دست به تغییراتی می زنند که اتفاقا آن ها را شبیه هم می کند و این تناقض تکثر گرایی ظاهری به شکل مضحکی به یک همسان سازی ناخوداگاه می رسد.

845513_786.jpg

حال این فضایی که غلبه شده بر اجتماع در جامعه ی ایرانی یک مختصات ویژه ای دارد، زنان و دختران این جایی، چون فقط در چهره می توانند عرض اندام کنند، پس معیارهای محدود تری برای خاص جلوه کردن دارند؛ شمار زیاد آن هایی که دست به عمل بینی می زنند یا گونه می گذارند و لب پروتز می کنند، تب در استاندارد رفتن بالاست و افراد هزینه می کنند تا اندام و چهره ای را عرضه کنند که به مثابه کالا در ویترین بدن به خوبی و با قدرت عرضه شود و احتمالا مشتریان بیشتری داشته باشند.

«سوسن پرور» به بازار خرید و فروش زیبایی تن نداده و در استاندارد نانوشته مورد قبول عوامی که می خواهند خاص باشند نرفته، اتفاقا او خاص است که به تنوع و تکثر دامن زده و بکارت چهره اش را حفظ کرده، اما مردمانی که زیر شیروانی مد و رسانه و برند آغشته به رطوبت کالایی شدن شده اند، به چتر محکم شخصیتی امثال «پرور» به دیده ی تحقیر و تمسخر می نگرند، گـ ـناه از ناآگاهی است، از غرق شدن در دریای روزمرگی است ...

کوچک زاده یا (اعمال قدرت، هفته)

فضای مجازی امکانی است برای اعمال قدرت؛ بدون شک افراد در عرصه های گوناگون به یمن شبکه های اجتماعی می توانند نیرومند جلوه کنند، داستان کامنت پر حرف و حدیث کوچک زاده نماینده در حال اتمام مردم تهران، پای عکس عراقچی این هفته جنجالی شد و پایش را از مجاز به واقعیت رساند.

مجاز پرده ای از واقعیت است، فرد آن چه را که در عالم واقع طلب می کند و نمی یابد را می تواند در پرده ای از واقعیت پیدا کند و بدون کمترین هزینه روح خواهــش نـفس زده اش را ارضـ*ـا کند، سیل کاربرانی که رابـط*ـه مصرف می کنند، همان چیزی را می خواهند که در عالم واقعیت پیدا نمی کنند و یا به هزینه ی بالا می یابند و مصرف می کنند، پس نتیجتا به مجاز پناه می برند و ماکتی از همان کالا را بدون هیچ دردسری مصرف می کنند.

845514_748.jpg

لبخند و فرح دیگر کالای پر هزینه ی عالم واقع است که در عالم مجاز به راحتی و در چند و خط و یک کلیپ و چند لحظه صدای ضبط شده یافت می شود، مردم تفریح می کنند، بدون آن که متحمل هزینه ای گزاف شوند؛ یک خط تلفن و اینترنت و ...این دو نمونه پر کاربرد تا حد کافی فضا را روشن کرد.

اما خب افراد با موقعیت های گوناگون خواسته های شخصی تری هم دارند، مثلا نماینده ای که دیگر از قدرت و موقعیت خالی شده و راهی برای حفظ آن چه که از دست رفته نمی بیند، پس مجازا طلب قدرت می کند و تفاوتی نمی کند، چگونه و از چه راهی به آن دست پیدا می کند، مهم این است که کم هزینه و راحت الوصول است ونشئه ای از آن قدرت از دست رفته با خودش دارد و رفع خماری می کند.

شیث رضایی یا (شایعات، هفته)

در فضایی که اطلاع رسانی شفاف حکفرما نباشد و میزان اعتماد میان ارکان مختلف جامعه کم باشد، قوت شایعات بیشتر از پیش است، پس از مرگ مهرداد اولادی شایعات بر رسانه ها سوار شدند و هر روز گمانه ی تازه ای زده میشد، به هر حال در چنین جوامعی اتفاق غیر منتظره دیرتر هضم می شود و خیلی هم مهم نیست، یک تسهیل کننده ذهنی لازم است، لزوما نه چندان منطبق با منطق، همین که باشد و تکلیف را برای عوام روشن کند کافیست. برای این مردم باید پایان را بست، آن ها را پایان باز خوش نمی آید؛ سر در گم می شوند و...

گفتند شیث در انحراف مسیر اولادی نقش داشته و مهرداد را به افول انداخته، عادل هم در برنامه اش بی توجهی کرد و شیث شاکی شد، اما همه ی این ها معلول حکایت دیگریست؛ مدیری که برای کسب یک موقعیت تبلیغاتی وارد باشگاه های پر طرفدار می شود و کسب نتیجه در کوتاه مدت را ترجیح می دهد، او از هر ابزاری برای نشست در ذهن های مردم استفاده می کند، وقت تنگ است؛ شاید دولت ها تصمیم به تغییر بگیرند و فرصت تبلیغاتی از دست برود.

845515_118.jpg

می دانید که در راس پرسپولیس و استقلال بودن برد تبلیغات وسیعی دارد و می تواند نام یک مدیر درجه سه را به گوش دورترین ساکنان ایران آشنا کند، پس شب قبل از دربی با یک تلفن فوتبالیست در کلانتری حبس شده به لابی هتل بر می گردد و به همین سادگی روی ناهنجاری سر پوش گذاشته می شود و این رویه به کرات تکرار می شود و ادامه می یابد، خیلی ها در این فوتبال عمر کوتاهی داشتند؛ امثال نیکبخت که می توانستند در سطح اول اروپا فوتبال بازی کنند.

اما مدیر نتیجه گرا همانطور که بدهی به بار می آورد، آینده ی فوتبالیست را به ضرر امروزش نابود می کند و سیستم لاپوشانی به کمک می آید و تنها قطعی ترین امر دنیا؛ «مرگ» می تواند فوتبال این چنینی را به تفکر بیاندازد؛ چه سود که شایعات هنگامه ی تفکر غالب می شوند و همین کورسو را هم کور می کنند.

منصوره حسینی یا (مصیبت، هفته)

منصوره حسینی مجری شبکه «من و تو» در جشنواره جهانی فجر حضور پیدا کرد و این حضور به شدت حاشیه ساز شد تا حدی که مدیران برگزار کننده مجبور به پاسخگویی شدند و اعلام برائت کردند.

845516_813.jpg

چرا چنین فضایی پیش می آید؟ قطب سازی و پولاریزه کردن شاید در یک استادیوم ورزشی ایجاد رقابت و هیجان کند، اما در مسائل فرهنگی چند صدایی و گفت و گو کارسازتر است، در واقع ما ناخواسته با خلط سیاست در فرهنگ، مسائل فرهنگی را قطب بندی کرده ایم و فضایی نا متناسب را در ظرف فرهنگ ریخته ایم، این چنین می شود که لباسی که تن فرهنگ می کنیم به تنش زار می زند، منصوره حسینی در هر صورت یک مجری در یک شبکه تلویزیونی است، اما چون فرهنگ با سیاست آمیخته شده با دیدگاهی سیـاس*ـی و قطب بندی شده، قضاوت می شود نمی گویند او صدای و بیان خوبی دارد و یا چهره اش مناسب اجرا است، می گویند او در «من و تو» بوده و برای انگلیسی ها کار می کرده ...

اما همه ی مساله قطب بندی نیست؛ تعریف نداشتن و کمبود تئوری آفت دیگریست، اپوزیسیون در جامعه ایرانی تعریف مشخصی ندارد و طیف وسیعی را در برمی گیرد، اصلا آن هایی که نشان مخالفت با ساختار حاکم هستند، دقیقا چه تعریفی از مخالفت دارند؛ دایره ای وسیع از رسانه های مختلف و آدم های رنگارنگ در زمره مخالفین جای گرفته اند؛ از همین رو این عدم تعریف باعث بی آبرویی هر آن چه مربوط به مخالفان است شده، این چوب دومی است که امثال منصوره حسینی می خورند، کارگران فرهنگی بی آبرو ظاهرا.

سهراب سپهری یا (شاعر، هفته)

زاد روز سهراب سپهری شاعر کاشان بهانه ی خوبی است برای برگشت به مباحثی که هنر را در خدمت ایدئولوژی می خواست، در روزگاری که دغدغه ی اجتماعی داشتن آبروی ادبیات و شاعری محسوب میشد، سهراب کاراکتر یگانه ای بود، نکوهش می شد که سانتی مانتالیسمی را رواج میدهد که از اوج بی دردی می آید و با فاصله ی زیادی از مردم کوچه و بازار عرضه می و وچون دردمند نیست، پس ارزشی ندارد!

845517_501.jpg

اما امروز در گذر زمان بهتر می شود دست به قضاوت هنرمند و آثارش زد، بی گمان اگر هنر سهراب بی ارزش و دور از مردم بود، این چنین ماندگار نمیشد، بهتر است از دسته بندی بپرهیزیم، انکار نمی کنم که سهراب در کتاب های درسی سهم عمده ای دارد، اما او جایی فراتر از آن کتاب های فرمایشی در دل مردم جای گرفته، سهراب نمونه ی بارزی است از هنرمندانی که لزوما روح دوران نیستند و از قضا به همین دلیل می توانند به همه دوران تعلق داشته باشند.

اگر در آن روزگار مهدی اخوان ثالث از سرهای در گریبان می گفت و اگر شاملو با زبان استعاره ای از کوچه های تاریک و سازهای شکسته می گفت، سهرابی هم لازم بود که از گل و درخت و جوی آب بگوید، سازهای شکسته با شعر شاملو سر هم نشد هنوز شکسته اند، اما لـ*ـذت وصف طبیعت همچنان خوشـی‌ دارد، هنر گاهی سوپاپ عصیان اجتماع است و مثل مذهب آرام می کند و گاهی هم هنر است چون هنر است، همه ی این ها برای هنر لازم است، هنر عرصه تکثر است، غلبه ی تفکر چپ با بازی گرفتن واژه هایی چون تعهد راه هنرمندان را در این دیار پر دست انداز کرده است هنوز.

دانشجویان ماله ای یا (مخالفت، هفته)

کاری با مضمون مخالفت دانشجویانی که تندیس ماله دادند نداریم، نه مخالفان را تایید می کنیم و نه آن هایی را که تندیس ماله را گرفتند در حوصله و تخصص اینجا نیست، اما می شود در مورد فرم حرف هایی داشت؛ فرم ابراز مخالفت.

اصولا مخالفت مثل هر نوع دیگری از ابراز، فرم می طلبد و هویت هر کنشی در درجه ی اول به اصالت آن بر می گردد، اگر وزین ترین کنش را هم که داشته باشید و نتوانید آن را در شکل مناسبی نشان دهید، آن را از درجه ی اعتبار ساقط خواهید کرد.

845518_539.jpg

یکی از آفت های هویت ناتوانی در کسب اصالت است، وای به روزی که گروهی بخواهند کنشی داشته باشند، اما با کپی برداری و تکرار مکررات وارد عمل بشوند،حالا محتوا و مضمون کنش هر چه که باشد، حالتی تمسخر آمیز و بیهوده پیدا می کند، حالت دیگری هم هست گاهی کنشی هر چند خرد و سطحی را چنان در قالبی موجه می ریزند که معتبر جلوه می کند.

در این مورد خاص شکل ابراز مخالفت قابل پیش بینی است، پس تازه نشان نمی دهد و این قابل پیش بینی بودن موارد مشابه را به خاطر می آورد، که کنش را از اصالت می اندازد و بدتر این که زبان این کنش هم استهزا آمیز شده، یعنی عاملین به دست خود آن را از اعتبار انداخته اند و هیچ ماله ای نمی تواند برای این شکل کادر زیبایی ببندد.

تماشاچیان اهوازی یا (پیچیدگی، هفته)

فوتبال پدیده ی.وارداتی است، یعنی قبل از اینکه در اینجا باشد، با عمری طولانی تر و با الگوهایی قابل استفاده در دیگر نقاط جهان حیات داشته و می توانیم با نگاه به آن هایی که تجربه کرده اند، روز های کم هزینه تر برای فوتبال ایرانی داشته باشیم، رسیدن به روزهای انتهایی لیگ مشخصا پر از التهاب است، خصوصا وقتی دو تیم پر طرفدار در رقابتی تنگاتنگ باشند.

845512_962.jpg

تغییر ناگهانی ورزشگاه اهوازی ها و ایجاد فضایی پر التهاب که با توجه ظرفیت ورزشگاه غدیر کاملا قابل پیش بینی بوده، این همه آسمان و ریسمان ندارد، کاش گاهی ساده بیینیم و بیهوده به پیچیدگی و جدل هایی از جنس فرافکنی دامن نزنیم، در ماجرای اهواز جنس خطای مدیریتی کاملا مشخص واقعا دنبال چه می گردید؟ خوش اقبال بوده اید که فاجعه ای رخ نداد، وگرنه که کی بود؟ کی بود؟ من نبودم هایی... بود که از کوچه های فوتبال شنیده میشد.
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از ساقی زینتی تا معلم ضارب
    روزگار دیگری شده، چوب معلم گل نیست، معلم ها برای کنترل تنبیه نمی کنند ، عاصی می شوند و فوران خشم را خالی می کنند، تنبیه حالت دیگریست خودآگاه است و در کنترل، اما این خشم ها هیچ ارتباطی به تنبیه ندارد،
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    ساقی زینتی یا (تکروی، هفته)

    سریال ها و مجموعه های دنباله دار ساختاری شبیه به رمان دارند، گره ها و نقاط عطف می توانند در خواننده و یا بیننده کشش ایجاد کنند و داستانی که طرح کلی آن لو برود در حقیقت خلع سلاح شده و فاقد کشش می شود، مگر اینکه در پرداخت فوق العاده باشد، داستان «شهرزاد» حسن فتحی لو رفته، چالش بزرگی است، اما نکته این است که داستان توسط یکی از عوامل لو رفته.

    گروهی برای مدتی تشکیل می شود، که افراد عضو آن برای نیل به هدفی مشترک دورهم جمع می شوند، آدم های تحت مجموعه «هدف» هستند، گر چه به عنوان ابزار هم استفاده می شوند، اما انسان بنا به ماهیت انسانی اش خود «هدف» است و نمی شود نگاه تام و تمام و ابزاری و وسیله محور به آدم ها داشت، «ساقی زینتی» اگر در اقدامی غیر حرفه ای داستان سریال را لو داده در درجه اول گـ ـناه آن تقصیر مدیریت است، که نتوانسته دامنه ی کنترل را به اندازه ی کافی بسط دهد، که چنین گاف بزرگی حادث نشود.

    831109_849.jpg

    نیروی کار را هرچقدر هم که تحت سیستم بگذاریمش، در نهایت فردیت دارد و آغشته به منافع فردی است و این هنر سیستم است، که منافع فردی را تحت لوای منافع جمعی بگنجاند، مدیریت «شهرزاد» بر خلاف آن چه که در تبلیغات و ساخت سریال موفق و کم نظیر بوده، در کنترل و تطمیع عوامل خیلی حرفه ای عمل نکرده است؛ این بار اول نبود؛ چندی پیش هم ابوالفضل پورعرب رازهای شخصیت حشمت را فاش کرد و این دو فاش گویی غیر حرفه ای را در کنار حواشی حذف علیرضا قربانی که بگذاریم، بهتر درک می کنیم که مجموعه «شهرزاد» در گروه بودن و گروه شدن ایرادات مدیریتی داشته اند که هراز چند گاه نشت می کند و خرابی به بار می آورد، اگر قرار است «شهرزاد» ادامه داشته باشد، بهتر آن که تدبیری برای یک مدیریت ظریف تر چیده شود، داستان های آدم های «شهرزاد» در دنیای واقعی هم کم گره و جذابیت ندارد؛ یک نوع واقعیت داستانی !

    گودرزی یا (گل آفتابگردان، هفته)

    رفتار «گودرزی» وزیر ورزش و جوانان دولت روحانی در نوع خودش جالب توجه و تحلیل بردار است، او موضعی دائما در حال تغییر دارد؛ نماد وضعیت کوتاه مدت و نگاه سطحی به مدیریت، در ساختار های ایرانی چون ثبات جایگاه قابل توجهی ندارد، مدیریت دچار تلاطم است و معمولا نگاه عافیت طلبانه و کوتاه مدت غالب است.

    831110_643.jpg

    «گودرزی» اما در این مدل مدیریتی نوبر است، موضعش را به گونه ای عوض می کند، گویی آن که موضع قبلی را داشته گودرزی نبوده، آخرین نمونه اش حضور او در برنامه «ورزش و مردم» و تغییر رفتاری که نسبت به کی روش داشت، البته که این رفتار جدید را باید به فال نیک بگیریم، اما عدم انباشت موقعیت (موقعیت و جایگاهی که انباشت نمی شود، بی عقبه است و پر هزینه)، در ساختار بوروکراتیک ایران، باعث رفتارهای پرانتقادی می شود که ما آن را منفعت طلبی تلقی می کنیم، مدیری که از فردای خودش اطمینان ندارد، چنگ به هر ریسمانی می زند تا بماند و اصلا مدیری که در این وضعیت است، نمی تواند کاری کند کارستان و خب طبیعی است که به آشفتگی می افتد و در امور روزمره هم لنگ می زند.

    می گویند رئیس جمهور و اهل خانه به کی روش علاقه ی خاصی دارند و کشش ما فوق کار خودش را کرده و نظر وزیر به آنی برگشته، چه توقعی دارید؟ گل آفتابگردان هم به دنبال نور می چرخد، اصلا انباشتی صورت نگرفته که ساختاری شکل بگیرد، از همین رو رفتارهای مدیریتی قالبی حقیر دارد؛ به هر حال گودرزی دستپخت مجلسی است که گزینه های اولیه روحانی را رد کرد و در لایه بعدی ارتباطات سیـاس*ـی گزینه ای رو کرد که به نفع ورزش و جوانان نبوده است.

    معلم ضارب یا (چوب و گل، هفته)

    روزگار دیگری شده، چوب معلم گل نیست، معلم ها برای کنترل تنبیه نمی کنند ، عاصی می شوند و فوران خشم را خالی می کنند، تنبیه حالت دیگریست خودآگاه است و در کنترل، اما این خشم ها هیچ ارتباطی به تنبیه ندارد، لحظه ای تعادل به هم می ریزد و دیوار بی خردی روی سر شاگردان کلاس فرو می ریزد.

    831111_948.jpg

    بماند که دانش آموزان هم جنس دیگری شده اند، اما درد جای دیگریست؛ کارگری تیشه و کلنگ و با کیفیت همراهش نباشد، نمی تواند کار را به درستی پیش ببرد، معلمی که روان آرام نداشته باشد و ذهنش بیرون از کلاس پرسه بزند، نمی تواند روان کودکان ما را تربیت کند، معلمی که حداقلی زندگی کند، نمی تواند تخیل شاگردانش را پرورش بدهد، اصلا او جایی برای تخیل ندارد. ذهنش درگیر کم و جمع هاست، این معلم های آشفته را بگذارید کنار شهروندانی که کودکان را به مدرسه پاس می دهند .

    پدر و مادرانی که غالبا توانی برای تربیت ندارند و بچه ها را در قالب هایی قرار می دهند که صرفا بی خطر و کم دردسر است، فشار مضاعفی را به معلم ها وارد می کنند، این نوشته هیچ دفاعی از اقدام زشت معلم مورد بحث نمی کند، اما کودکان امروزی به فضای مجازی حواله می شوند، چون دردسری ندارد. پدر و مادری که نای فکر کردن ندارد، همین که خطر ملموسی کودکش را تهدید نکند، راضی اند. کودکانی که در خانه و در مجاز به سر می برند و در مدرسه واقعیت را به نفع مجاز های دیشب تحلیل می کنند، خیلی متعادل نخواهند بود، زور روزمرگی مثلث معلم و کودک و والدین را به جان هم انداخته است، وضع این روزمرگی قدرتمند را چه کسی مسئول است؟

    محمد سرشار یا (بچرخ تا بچرخیم، هفته)

    این که فرهنگ را در خدمت منافع قرار دهیم، امری متداول و مرسوم است و همه ی حکومت ها مرتکب آن می شوند (با بحث های فلسفی که راجع به استقلال فرهنگ می شود، کاری نداریم و صرفا به توصیف جایگاه مقوله فرهنگ در روزگار امروز می پردازیم)، فرهنگ خواه و ناخواه امروز ابزاری شده است، برای دیکته کردن و بسط منویات مطلوب حکومت ها اما...کارتون «بچرخ تا بچرخیم» که توسط عده ای ساخته شده و به طور خاص توسط محمد سرشار مدیر شبکه کودک نوشته شده، نگاهی خاص به مسائل هسته ای دارد، از دو جهت قابل نقد است.

    831112_209.jpg

    پیام گل درشت؛ این گزاره کلی که فرهنگ ابزار سیاست است، در اجرا واجد جزئیات فراوانی است که می توان کلیت داستان را هم زیر سئوال ببرد، مخاطب امروزی پیچیده شده؛ ذکر مثالی فضا را روشن تر می کند: برای رعایت بهداشت دوربین را جلوی فردی می گذاریم، او ما را به شستن دست هایمان دعوت می کند، شیوه ی دیگری هم هست؛ تصویر فردی ارائه می شود که در مرکزی درمانی بستری شده و به مرور و غیر مستقیم علت بستری شدنش برای مخاطب فاش می شود؛ او دستانش را نشسته و دچار بیماری شده، کدام موثرترند؟ روش اول مخاطب را پس می زند و اتفاقا موجب واکنش سلبی او می شود، اما در روش دوم پیام در ذهن او ته نشین می شود.

    مخاطب نشناسی؛ کودکان باید ذهنی رها و شناور داشته باشند، اگر آن ها را آلوده به فضاهای تعریف شده کنیم، آتش به آینده ی کشورمان زده ایم، آن ها باید ذهن را تا هر جای بی انتها پرواز دهند؛ لازمه ی تکامل است، کودکی که درگیر آدم های نمادین روستایی شود آن هم در ماکتی از فضای پر تنش سیـاس*ـی کشور، خیلی ذهن ورزیده ای نخواهد داشت، عجالتا آن ها را سیـاس*ـی نکنید، همین یک قلم را فاکتور بگیرید حداقل، برای این ها نچرخید، بگذارید در شهربازی ها و در بازی های کودکانه بچرخند.

    منوچهر ستوده یا (اصیل، هفته)

    برای یافتن فرهنگی اصیل، دائما باید از جاهای کاملا تجاری شده، به جاهایی رفت که کمتر توسعه یافته و ظاهرا ناشناخته ترند. فرهنگ و زندگی روزمره – دیوید اینگلیس

    831113_352.jpg

    20 فروردین ماه 1395 دکتر ستوده در 101 سالگی دیده از جهان فرو بست، دکتر ستوده هم رده ی مرحوم ایرج افشار و باستانی پاریزی و ... کاشفان و ثبت کنندگان فرهنگ و اقلیم این دیار بودند، افرادی که به دور از هیاهوی رسانه ای وجب به وجب این خاک را نه به نیت توریسم، بلکه در خدمت تاریخ سازی پیمودند و هر آنچه که باید از فرهنگ و جغرافیا ثبت کردند، از جمله آثار شاخص او می توان به فرهنگ گیلکی، فرهنگ کرمانی، فرهنگ سمنانی و تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، اشاره داشت، آن چه که از عمر پر خیر و برکت امثال ستوده برای ایران می ماند، آنقدر بزرگ و با اهمیت است که قابل توصیف نیست. زبان دل ستوده را در این شعرش بیشتر می توان درک کرد؛

    خون است دلم برای ایران / جان و تن من فدای ایران
    بهتر زهزار گونه آوای / در گوش دلم نوای ایران
    تا مسکن اجنبی است کشور / حاصل نشود رضای ایران

    با رفتن ستوده حداقل دو اصیل را از دست دادیم ؛ پژوهشگر اصیل و انسان اصیل، روحش شاد

    محرم نوید کیا یا (شور بی نمک، هفته)

    فوتبال ایران بازیکن سالار کم نداشته است و این آخری اش هم نخواهد بود، اما مطمئنا صادق ترین خواهد بود، نداشته ایم بازیکنی که با مربی دچار مشکل بشود و بعد بر سر موضعش بماند، نویدکیا که در اوج فوتبالش به پاس های بی نقض تو درش شناخته میشد، این روزها توی در سرنوشت باشگاه سپاهان گذاشته و هر چه که از دست و البته پایش بر می آید، انجام می دهد تا استیماچ را واژگون کند.

    831114_707.jpg

    نوید کیا قبل تر با فرکی هم دچار چالش شده بود، اگر در دوران بازیگری اش مصدومیت های پی در پی ثبات کاری اش را مختل کرده بود، اما محرم خان در ماجراهای پسا فوتبالی اش بدون وقفه تلاش می کند و هر روز با ترفندی امورات مد نظرش را به پیش می برد، روزی آنقدر کم یاب می شود، که برادرش هم از حال او خبر ندارد، شبی از اصفهان به تهران می آید و ترکیب ایده آلش را به مربی دیکته می کند، دائما و بدون وقفه با تماشاچیان روابط حسنه برقرار می کند و سکوها را همراه می کند، خلاصه که محرم خیلی خوب است و خیلی صادق، هر چقدر که بهروز رهبری فرد گل و شیرینی می خرید و یا خداداد مصاحبه می کرد، محرم هیچ کدام این کارها را نمی کند و با تمرکزی ستودنی توی کار مربی می گذارد!

    اگر استیلی سال ها حول نیمکت پرسپولیس زیر پای دیگران را خالی می کرد، محرم صادقانه تقاضای سرمربی گری کرده، باور کنید این همه صداقت شایسته تقدیر است! مجسمه ای بسازید، در ورزشگاه همیشه در حال افتتاح نقش جهان نصب کنید، چه کردی با خودت محرم ؟!

    علیرضا صلحی یا (سخاوتمند، هفته)

    حکیمی را پرسیدند که از سخاوت و شجاعت، کدام بهتر است ؟ گفت: هر که را سخاوت باشد به شجاعت حاجت نیست

    نماند حاتم طایی لیک تا به ابد / بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
    ز کات مال به در کن که فضله رز را / چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور

    831115_705.jpg

    پزشک تبریزی همراه با نسخه ی بیمار نیازمندش، متنی را به داروخانه حواله می دهد که حاکی از تقبل هزینه های اوست، این اقدام پزشک تبریزی بازخورد زیادی در فضای مجازی داشته است، دستان سخاوت مند او، علاوه بر این که کار آن بیمار نیازمند را راه انداخت، در بهترین زمان ممکن آبروی پزشکی ایرانی را از ته چاه بد نامی به روی زمین آورد، چه دستان سخاوت مند و به موقعی...
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از جناب خان تا شجریان
    آزاده نامداری و فرزاد حسنی، داستان های رامبد جوان، شریفی نیا و حاجیان و... مثال هایی که می توان همین طور ادامه داد و شمرد، این ها قربانیان ناپختگی مردمانی می شوند که نمی دانند بازیگر فقط بازیگر است نه یک الگوی اخلاقی و یا اسطوره.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    جناب خان یا (دنیای دیوانه، هفته)

    817132_795.jpg

    تمام تولیدات هنری بر مبنای مشاهدات و تجربیات خالقان این آثار شکل می گیرند و شکی در آن نیست که آن چه توسط یک فیلمساز خوانده و با دیده می شود، پس از گذر از فیـلتـ*ـر ذهنی او تبدیل به یک اثر هنری می شود، همین گزاره را می توان به دیگر عرصه های خلاقانه جهان بسط داد؛ نقاشان هم تاثیر پذیر از آثاری هستند که پیش از خلق اثر دیده اند و با آن ارتباط گرفته اند، نویسندگان هم همینطور و حتی آهنگ سازان هم بر مبنای آن چه که شنیده اند، خلق ملودی می کنند، پس اینکه برنامه ای تلویزیونی و یا کاراکتری مانند جناب خان شباهت هایی با کاراکتری دیگر در جغرافیایی دیگر داشته باشد، اصلا عجیب و بیراه نیست. منتهی مساله این جاست که این کاراکتر های مشابه که در تلویزیون وطنی دچار کثرت هم شده تا چه حد هویت مستقل دارند؟ و اصلا در این میانه تکلیف کار خلاقانه که مهم ترین بخش تولید هنری است چه می شود؟

    پرسش اول را می شود با کمی دقت پاسخ داد، گاه برنامه ای مثل نود آنقدر بومی می شود که با مشابه خارجی اش فاصله ای بعید می گیرد، یا مثل همین جناب خان که با نشانه هایی همچون لهجه و بازی های کلامی و عینک کاملا داخلی می شود، این دو نمونه به عنوان مثال آنقدر در ذهن سازندگان پرداخت شده اند که انگ کپی بودن به آن ها نمی چسبد اما گاه برنامه ای نظیر: شب کوک و یا بخش خبری ساعت 19 شبکه یک و برنامه هایی از این قبیل که کپی واو به واو برنامه های ماهواره ای است، آن قدر تهی از پیرایه های سازندگان است که مضحک به نظر می رسند، گویی در این دست آثار فقط پر کردن کنداکتور و سهل انگاری اصل اساسی برنامه ساز بوده و اتقاقا بر خلاف آن چه که جناب محراب قاسمخانی بر آن نقد دارد و گسترش مچ گیری در شبکه های مجازی را زشت دانسته، این مچ گیری ها مبارک است، زیرا اختلاف میان کار خلاقانه هنری و کپی برداری های شرم آور را روشن می کند و فرق کارمند و هنرمند را هم برای مردم شفاف، نویسنده ای که ذهنش را در فضای تلگرام و اینستاگرام ببندد، نمی تواند برنامه ی تلویزیونی خوب بنویسد و حتی داریم نویسندگانی که از روی دست خود قبلی شان کپی کنند و یک کار را چند بار عرضه می کنند. در دنیای سرعت و سهل انگاری، موقعیت ها و برچسب های دروغین دائما در حال قدرت گرفتن هستند.

    پی نوشت: مرضیه برومند و مدرسه موش ها و کلاه قرمزی و دوستانش و مسابقه هفته و مرحوم نوذری و روزی روزگاری و دنیای پند آموز عشایر و ساعت خوش و ایده های نابش و...اصیل ها همیشه می مانند، کپی ها پس از چندی از یاد می روند..


    رضا عطاران یا (نوستالژیک، هفته)

    817133_722.jpg

    «من سالوادور نیستم» فیلمی نیست که در یک ماه پیش از 7 میلیارد فروش داشته باشد، آمار خیره کننده ای است، این اثر نه فیلمنامه ی منسجمی دارد و نه شوخی های خیلی ناب و تر و تازه، اما بی امان می فروشد و تا چهار صبح هم بلیط فروشی دارد، اینکه فیلم در تعطیلات نوروزی اکران شده البته که در فروش بیشترش تاثیر گذار بوده، اما در مجموع چون ایده ای تکراری و اجرا و پرداخت کاملا معمولی دارد، قرار گرفتنش در میان پرفروش های سینمای ایران آن هم فقط در یک ماه کمی دور از ذهن بود.

    مخاطبان سینما پس از پایان تب فیلم های اجتماعی پرفروش در دوران اصلاحات نظیر: قرمز و دوزن و شوکران و...کشش عجیبی به آثار طنز پیدا کردند، دوران سلطه طنازان تلویزیونی در سینما آغاز شد و از آن زمان که خیلی از طنازان از قاب تلویزیون محروم شدند، عطش مردم برای دیدن آن ها روی پرده سینما بیشتر شد، افزایش مشکلات اقتصادی و تغییر ذائقه مردم از مصرف آثار فرهنگی تفکر بر انگیز به مصرف آثار مصرفی صرفا شاد و وقت پر کن، هر روز ساخت و عرضه ی طنز و کمدی را بیشتر و بیشتر کرد و در این میان ستاره های سینما نه صرفا چشم و ابرودارانی مثل: گلزار و فروتن و نیکی کریمی بودند، بلکه نوبت به عطاران و صادقی و حتی پور مخبر رسید، اما حساب عطاران در این میان جداست، او علاوه بر اینکه کام شیرینی پسند مردم را ارضـ*ـا می کند، نشانگر کاراکتری است (غیر از دهلیز) که نوعی از یله گی و بی قید و بندی انسان ایرانی را بازتاب می دهد که پس از پایان جنگ و از بین رفتن تاکتیک موقت همدلی و ایجاد شکاف های طبقاتی و میل مردم به مصرف و تجمل دیگر در میان جامعه ایرانی دیده نشد.

    عطاران همه آن چیزی است که دهه های قبل انسان ایرانی با خود داشت و دست به مواجهه بی واسطه و بی تعارف با دنیای پیرامون می زد، عطاران انسان ایرانی دو دهه قبل است؛ بی تعارف تر و بی تکلف ترو ..ظاهرا دل ما برای آن بخش از وجودمان تنگ شده که پول می دهیم که شده دوساعت هم دیدارش کنیم.


    بهاره رهنما یا (تا نباشد، هفته)

    817134_342.jpg

    چهره شدن هم مکافاتی است و یا نه چهره ماندن مکافاتی است، که شدنش لـ*ـذت دارد و ماندنش مشقت، زوج های سلبریتی در جوامعی که زندگی زناشویی در آن بنا به آموزه های عرفی و مذهبی اعتبار بالایی دارد، کار بسیار دشواری پیش رو دارند. آن ها پس از بستن پیمان زناشویی باید دائما با پرهیز و مراقبه درب دهان مردم را هم بسته نگه دارند، که مبادا در دام رسوایی بیفتند، فامیل داماد نیمی از مردم است و فامیل عروس نیم دیگر آن و این خاله زنک بازی های پر منفعت رسانه ای در جامعه ای چون ایران و چون آمریکا خیلی بیشتر از جایی مثل فنلاند رواج دارد.

    آزاده نامداری و فرزاد حسنی، داستان های رامبد جوان، شریفی نیا و حاجیان و... مثال هایی که می توان همین طور ادامه داد و شمرد، این ها قربانیان ناپختگی مردمانی می شوند که نمی دانند بازیگر فقط بازیگر است نه یک الگوی اخلاقی و یا اسطوره، مردمی که آموزش نگرفته اند که از سیاست مدار کیاست و عقل بخواهند، نه رفتار گول زننده و لبخند ژوکوند، از بازیگر هنر باور پذیر بودن بخواهند، نه چشم و ابرو و نمایش خوشبختی، از ورزشکار بدنی تنومند و اراده بخواهند، نه نمایش های تین ایج پسند... مردمی که آموزش ندیده اند از چه کسی؟ چه بخواهند؟ در تشخیص دچار خطا می شوند و این خطا گاهی در جهت سلبریتی هاست، گاهی خلاف جهت آن ها، خانم رهنما و اسلاف آن اگر این چنین در عرصه فرهنگ و هنر تاخت و تاز می کنند، کمی از نا آگاهی مردم است که خیلی از شما نابلدان را در چند حوزه می پذیرند و همین مردم ناآگاه روی دیگر سکه ای دارند؛ همان ها که با احساسات شما را به عنوان نویسنده هم می پذیرند این گونه با همان احساسات در زندگی زناشویی قضاوت می کنند! گله نکنید لطفا، شما از این بازی منفعت ها بـرده اید...


    مردم پاکستان یا (نفرین شدگان، هفته)

    817135_921.jpg

    تکرار مرض بدی است، از فرط تکرار، خون ریزی در پاکستان هیچ واکنشی بر نمی انگیزد، گوشه ای دست طالبان، گوشه ای در اختیار حکومت، جای دیگری زیر سلطه هند، پاکستان حدیث غم انگیزی است، تاریخ پاکستان را که مرور کنید مفاهیم سیـاس*ـی معنای دیگری پیدا می کند، اگر این گوشه از دنیا در همان سلطه ی هند می ماند و هـ*ـوس استقلال نمی کرد، بعید می دانم سرنوشت این گونه می شد، «استقلال» ظاهرا واژه ی آبرو داری است، اما نه در سیاست داری مدرن و نه همیشه، «استقلال» گاه در سایه اتفاقاتی به دست می آید که شرافتش صد مرتبه پایین تر از استعمار است، خیلی از استقلال های خاورمیانه ای در حقیقت استعماری پیچیده و فریبنده هستند (به غیر از استقلال عزت مندانه جمهوری اسلامی) که با اکسیر نابالغی مردم در بسته ای به نام استقلال عرضه می شوند و افیون و توهم «استقلال» مردمان را نشئه می کند.

    شهرهای روشن تر، کودکان شادتر، زنانی مغرورتر و مردانی با عزت تر، این ها اصل اساسی استقلال است، وگرنه که همین پاکستان غرق در خون و بمب و دود پر از تسلیحات است! اما از این همه نظامی گری چه سود وقتی که بی نظیر بوتو هم روی هوا می رود، مردمان شاد و «راضی» هر جا که باشند، استقلال همان جاست.


    کی روش یا (دور از دسترس اطفال، هفته)


    817136_353.jpg

    این چندمین بار بود که رفتن کی روش لرزه بر تن علاقه مندان به فوتبال افتاد، کی روش دست تکان می داد، دوربین ها دستانش را چشمان پر حرف و حدیثش را شکار می کردند، تیم جوان او جلوی چشمان وزیر ورزش در نیمه اول بازی را تمام کرد و طبقه ی اول مملو از جمعیت آزادی بارها نام او را تکرار کردند، 5 سال حضور مربی پرتغالی تصویر او را با تیم ملی فوتبال ایران عجین کرده و این خلاف عادات زود گذر و موقتی ایرانی است، ما بنا به سنت مالوفی که در خاورمیانه رایج است؛ مردمان کوتاه مدت و زود گذری هستیم، تغیرات پی در پی و انقلابی را دوست داریم و ترشح آدرنالین را در کن فیکون کردن می پسندیم، اصلا بلند مدت بودن برای ما سم است، کی روش به پازل ساختاری ما نمی آید، درد همین است وگرنه که ورزش عرصه شفافی است و برخلاف سیاست که پر از پیچیدگی است (پس از یک کارزار انتخاباتی هر دو طرف پیروز می شوند) در ورزش پس از پایان بازی نتیجه قطعی و واضح است.

    ما در بی بضاعت ترین سال های لیگ فوتبال با کی روش به جام جهانی رفتیم و آبرومند بودیم و در تمام این سال های بی بضاعتی هیچ وقت پایینتر از انتظار ظاهر نشدیم ودر کمال تعجب تغییر نسل داشتیم و با بازیکنانی که کی روش و همکاران از همین لیگ کم بضاعت و ایرانیان مقیم سراسر دنیا مکیدند و در عین هدایت تیم ملی، بازیکن سازی هم کردند و البته میلیاردی هم دستمزد گرفتند که پذیرفتنی است، اما خب ما تغییر را دوست داریم، خدا رو چه دیدید؟ شاید قرار است دوباره با تاکتیک دعای خیر مردم و همدلی و مایلی کهن راهی جام جهانی شویم!


    محمدرضا شجریان یا (مردمی، هفته)

    817284_495.jpg

    خبر بیماری محمد رضا شجریان در همان روز ابتدایی نوروز بمبی شد و دنیای مجازی را تکان داد، شجریان جایی ایستاده که مرز مقبولیت و محبوبیت است، از همین رو 16 ساله هایی که هیچ تصنیفی ازاو نشنیده اند هم برای بیماری او غمگین می شوند، حداقل در فضای مجازی .

    آوازه خوان بی بدیل ایرانی بنا به کارنامه ی درخشانی که در عرصه ی آواز دارد، مقبول تمام جریانات هنری است و انکار شدنی نیست. شاید برخی با مواضع سیـاس*ـی او موافق نباشند، اما نمی توانند کارنامه ی هنری او را زیر سئوال ببرند، او یک اصیل اصیل خوان است؛ نه تکرار کسی است نه کنج عافیت نشین است، او بر خلاف افراد تاثیری گذار نظیر: بیضایی و تقوایی در متن جامعه حرکت می کند، هر چند این در متن حرکت کردن کارنامه ی او را قابل نقد می کند اما او را مردمی می کند، اگر کنج نشینی مطلوب روشنفکر ایرانی اعتبار و مقبولیت دارد اما لزوما محبوبیت نمی آورد و شجریان در جغرافیایی زیست می کند که ساکنان کم شماری دارد؛ مرز مقبولیت و محبوبیت.


    مادر یا (بانوی تمام دوران)

    817285_948.jpg

    مگر وصف تو در واژه می گنجد؟

    می دانم ،می بینی

    می بینم ، میدانی

    می ترسی ، می لرزی

    از کارم ، رفتارم ، مادر جان !

    می دانم ، می بینی

    گـه گریم ،گـه خندم

    گـه گیجم ،گـه مستم

    و هر شب تا روزش

    بیدارم ، بیدارم ، مادر جان!

    مهدی اخوان ثالث
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ کوچ غریبانه حبیب... فاجعه ای به نام علی فر
    خواننده ای خطر می کند و در یک شرایط نامساعد و در فرهنگ آمیخته به سیاست امنیت غربت را ترک می کند و به وطن باز می گردد، او می توانست مثل خیلی های دیگر همان جا بماند و به همان مسیر 37 سال گذشته ادامه دهد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حبیب یا (دق مرگ، هفته)

    حبیب محبیان خواننده محبوب ایرانی در 64 سالگی درگذشت.

    خواننده ای خطر می کند و در یک شرایط نامساعد و در فرهنگ آمیخته به سیاست امنیت غربت را ترک می کند و به وطن باز می گردد، او می توانست مثل خیلی های دیگر همان جا بماند و به همان مسیر 37 سال گذشته ادامه دهد، این حرف ها را طی یک هفته گذشته حتما بارها در فضای مجازی خوانده اید، اما این که چرا یک خواننده به چنین وضعیتی دچار می شود ریشه در داستان دیگری دارد؛ استراتژی انگ زنی

    890071_326.jpg

    انگ زنی از روابط انسانی می آید، گاه انسان ها همنوع خود را برچسب می زنند ، این برچسب می تواند فرم های متنوعی داشته باشد؛ برچسب جنون، برچسب اعتیاد و...برچسب یا همان انگ حامل معنایی است که از عرف و باور جمعی تغذیه می کند، به طور مثال وقتی به یک نفر انگ جنون می خورد، او واجد مولفه هایی است که در ذهنیت عمومی جامعه پذیرفته شده؛ مثلا بر رفتارش کنترل ندارد، حالا تصور کنید انگ با او چه می کند، پس از چندی او این موقعیت را در مواجه با من وجودی اش می پذیرد و در قالبی می رود که پر از نشانه های جنون است، فرد نه تنها دیگر از جنون رهایی ندارد بلکه بیشتر و بیشتر در قالب آن فرو می رود در حقیقت ذهنیت جمعی بر کالبد و روح او غالب می شود.

    برگردیم به داستان حبیب محبیان و انگ زنی و سلسله اتفاقاتی که منجر به فقدان او شد، مردمان یک جامعه به رغم تکفیر روشنفکرانش و به رغم تهدید صاحب منصبانش، سال ها موسیقی موسوم به لس آنجلسی را شنیده اند و در تک تک خاطره ها با آن همراهی کرده (نگاه کنید به خیلی ازآثار پرفروش سینمای ایران که بهره از کارهای لس آنجلسی بـرده در همین چند سال اخیر مانند؛ نهنگ عنبر) حبیب یکی از آن هایی است که لس آنجلسی را به نامش چسبانده اند، با همین دو کلمه بار معنایی سنگینی غالبش کردند، او به مانند خیلی ها دیگر در قالبی فرو رفت که شاید خواست خودش نبود اما استراتژی یک سری تصمیم گیرنده بود که این گونه بیشتر و بهتر صدارت می کردند ، استراتژی شاید سطح رویی موفقی داشته، شاید آدم ها را از سطح عمومی و رسمی حذف کرد اما همچنان همان ممنوعه ها در داخل چاردیواری ها در میان ماشین و داخل گوشی ها حکومت کرده اند و می کنند، انگ زنی به مرور تبدیل به یک تاکتیک شده است و دیگر نمی تواند استراتژی باشد یعنی کوتاه مدت و موقتی خواهد بود و تاثیراتش به مرور کمتر می شود، حبیب درگذشت اما کار خودش را کرد، روحش شاد


    علیفر یا (گزارشگر، هفته)

    کاربر بازیگوش ایرانی با دست کاری در اطلاعات ویکی پدیا, علیفر را دچار دردسری کرد که موجب کشمکش های رسانه ای شد.

    علیفر یک نمونه بود، این ایپدمی سرچ و تولید متکی به آن، در خیلی از عرصه های فکرساز رایج شده از نویسنده و روزنامه نگار و گزارشگر تا شاعر و همین مردم عادی، مساله تغییری است که با ورود اینترنت به دنیای ما ایجاد شده و شکل خیلی چیزها را دچار دگرگونی عظیمی کرده است.

    890072_996.jpg

    قرن ها پیش دریچه کسب اطلاعات برگه های فشرده و بهم چسبیده ای بود که کتاب نامش گذاشتند، افراد با در دست گرفتن کتاب در مراسمی شبه عرفانی و با حالتی مراقبه گونه در دنیای اطلاعات آن غرق می شدند و در مناسکی فردی و با دقت و تمرکز بسیار مسخ واژه ها می شدند، مطالعه و کسب علم امری متمرکز و دقیق بود، چشم می خواند و ذهن قیاس می کرد و خوانده ای ذهن را به لایه های عمیق تری می فرستاد و اطلاعات لایه بندی میشد امروز اما حکایت دیگریست، در عصر اینترنت و هایپر لینک کسب علم شکل دیگری پیدا کرده، حالا متن ها ناخنک زده می شود و وجود لینک های مرتبط دائما ما را در معرض حواس پرتی و عدم تمرکز قرار می دهد.

    کسب علم امری شل و ناپایدار شده، ما در مواجه با متون در شکل اینترنتی آن توجه و حواس را به قسمت خاصی از متن متمرکز می کنیم نه به تمام آن ، در حقیقت اینترنت جنگلی است که ما حتی درختانش را نیز نمی بینیم، در آن غرقه می شویم از این لینک به آن لینک و این معجزه موتورهای جستجو است که هیچ نسبتی با دقت و قیاس ندارد و ذهن را سوار موج لینک می کنند و با تردستی موذیانه مطالعه را خالی از مداقه می کنند، مطالعه بدون تمرکز و مداقه تبدیل به بازی چشم و کلمه می شود و این میان ذهن دائما بازی می خورد.

    علیفر هم یکی از خیلی های ماست که دقیق و معتبر نیست، ذهنش درگیر بازی چشم و کلمه شده منتهی از بخت بد بازی اش روی صفحه ی تلویزیون آمده و تشت رسوایی اش افتاده، همین.


    ستارگان اروپایی یا (ملیت، هفته)

    مسابقات جام ملت های اروپا در حال برگزاری است، خیلی از کشور ها ملی پوشانی دارند که از لحاظ نژادی هیچ ارتباطی با تیم متبوعه شان ندارند، ملیت مفهمومی است که به این بهانه سراغش رفته ایم.

    فرانسه و خیلی دیگر از کشورهای غربی طی این سال ها هزینه ی گزافی را بابت مهاجرانی داده اند که حاشیه نشین شهرها شده اند و به تعارضات فرهنگی دامن زده اند، بروز بحران هایی که ریشه در مهاجرانی دارد که فرهنگ کشور میزبان را نپذیرفته اند و هر از چند گاهی در صدر اخبار قرار می گیرند، این هزینه های روزگار پسا استعمارهای آشکار است که دامان کشورهای نظیر فرانسه را می گیرد اما این بازی مهاجران و مهاجر پذیری سراسر شکست نیست.

    890073_960.jpg

    نمونه اش همین تیم های ملی که دیگر واقعا ملی نیستند، بازیکنان رنگین پوست در انگلستان و فرانسه و ایتالیا بازی می کنند و به عضویت تیم های ملی این کشورها در می آیند و موفقند و محبوب هم می شوند بازیکنانی که با اصالتی دیگر تحت تابعیتی دیگر «ملی پوش»کشوری می شوند که در حقیقت کشور آن ها نیست تنها تبعیت آن را دارند، تیم های ملی حالا در خیلی از نمونه ها منتخبی از بازیکنان چند کشور است که زمینه و بساط رشد نداشته اند و کشورهای توسعه یافته با فراهم کردن زمینه ها و جذب نخبه های ورزشی تیمی را تشکیل می دهند و نام آن را «ملی» می گذارند، گویی زمین ورزش به جایی برای جهان وطنی بودن تبدیل شده، جایی که می توان کمرنگ شدن تعصبات نژادی را در کنار غلبه ی منفعت بر اصالت دید، حالا خیلی اصالت مهم نیست، می شود گرد هم آورد و اصالت را جور دیگری تعریف کرد، تیم های ملی که خیلی ملی نیستند و هویت از یک پرچم و لباس می گیرند، گویی نژاد هم به امری نفعی و توافقی تبدیل شده و لیبرالیسم این گونه اسب خودش را می تازاند، راه دور چرا ؛ زندی و دژآگه و..

    دنیا شاید این گونه جای بهتری باشد؛ تعصبات کمتر و صلح بیشتر، کسی چه می داند.


    عمر متین یا (دیگر پذیری،هفته)

    حمله عمر متین به کلوب همجنس گرایان در آمریکا بهانه ای شد تا به مفهوم دیگر پذیری بپردازیم این نوشتار به هیچ وجه همجنس گرایی را مقبول نمی داند و به شدت محکومش می کند.

    آزادی، دموکراسی و مدرنیته از جمله مفاهیمی هستند که بارها و بارها استفاده می شوند و تحقق همه ی آن ها به یک امر مهم بستگی دارد؛ درک و پذیرش انسان در مقام انسان و بس، آزادی و مدرنیته در تفاوت محقق می شوند، زمانی که افراد یک جامعه باور داشته باشند، پنجره ای که از آن به دنیا می نگرند صرفا ترجیح آن هاست برای تماشای دنیا نه قطعیتی دارد و نه رجحان و برتری، نگاه من و شما به دنیا انتخاب و ترجیح ما برای نگاه به دنیاست به قولی آزادی در تمامیت ایجاد نمی شود.

    890074_568.jpg

    خشونتی که در عدم پذیرش دیگری وجود دارد بارها و بارها از خشونت ضربات شلاق و تیغ گیوتین کوبنده تر است، در هردوی این شکل از خشونت ها مساله ی اصلی حذف و بستن پنجره ی دیگریست که با نگاه ما یکی نیست، گیوتین حداقل صداقتی دارد که عدم تحمل دیگری و نشنیدن حرف هایش همان میزان صداقت را ندارد، زندان های عقیدتی و تفتیش های فکری رذل ترین نوع خشونت موجود در جهان هستند، بانیان این شکل از خشونت ورزی صداقت عمر متین را هم ندارند، گر چه هر دو مرتکب یک عمل می شوند آخور فکری آن ها از آرمانشهری های خیالی سرچشمه می گیرد که دنیا و آدم هایش را یک شکل و هماهنگ می خواهد و بی توجه به ذات آدمی تمام جهان را در یک قاب تعریف می کند، رویایی که به خواب خیلی ها در طول تاریخ می آید و هربار نیمه کاره با بیداری جمعی رها می شود یک بار به نام هیتلر و نازی یک بار به نام داعش و به ظاهر اسلام


    هواداران ملوان یا (سرخوردگی، هفته)

    ملوان به لیگ دسته اول سقوط کرده و نفت تهران اوضاع مساعدی ندارد، زمزمه های انتقال نفت به بندر انزلی و بازگشت ملوان به لیگ برتر وجود دارد.

    خوشحالی اهالی انزلی از بازگشت احتمالی تیم شهرشان به لیگ برتر اصالت ندارد و محصول دلبستگی خارج از قاعده مردم شهری است که مردمانش مثل خیلی از مردمان خیلی از شهرهای دیگر به دنبال یک برند هویت ساز هستند که دلخوشی ایجاد کند و حال بهتری از جنس مسکن های کدئین القا کند، این احساسات بوی هواداری از یک تیم فوتبال را نمی دهد، در تمام کشورهای صاحب سبک فوتبال به هیچ وجه سقوط و صعود یک تیم تا این اندازه موج ایجاد نمی کند، آن جا هم شادی خیابانی هست آن جا هم یاس جمعی هست اما در جایگاه خودش و متناسب با ظرفیت یک رشته ورزشی نه در این حد رادیکال و غیر واقعی.

    890075_324.jpg

    وقتی به نیازهای اهالی یک شهر پاسخی داده نمی شود، احساسات انباشت شده منفذی جست و جو می کند که بیرون بریزد؛ مانع از انفجار شود، نامش مهم نیست تبریز و تراکتور باشد به دلایلی، ملوان و انزلی باشد به دلایلی دیگر و یا کل ایران باشد و چشم به راه نقل و انتقالات استقلال و پرسپولیس که منتظر کرشمه بازیکنان درجه چندمی باشد که در فوتبال همان منفذ خارج کننده احساسات انباشت شده، پروار شده اند و نانی چرب به سفره می برند، نوش جان آن مدیر تبلیغات چی شهرستانی، نوش جان بازیکن درجه سوم تهرانی، خیلی نیازهای ی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در یک منقذ به ظاهر ورزشی سرریز شده و بیچاره طرفدار انزلی که نمی داند بغض و فریادش از چیز دیگریست و فکر می کند هوادار فوتبال است


    یاس یا (گلی که پر پر نشد، هفته)

    حذف صدای یاس رپر معروف از فیلم بارکد نشانه ی ساده نگریستن به مفهوم هنر است.

    هنر عرصه ی وسیعی است که دنیایی فراتر از ذهن انسان دارد، گاه نغمه یک پرنده صوتی ایجاد می کند که هنر در آن نهفته است و خالق آن ناخوداگاه در زمره ی هنرمندان قرار میگیرد، رنگ های به ظاهر مشوش نقاش اکسپرسیونیست هم هنر است، همان گونه واژه های یک شاعر وقتی در کنار هم چیده می شوند معنای هنر می دهد، شاملیت هنر بی کران است و از همین جهت مرزبندی در آن از اساس کار اشتباهی است به میزان افراد سلیقه وجود دارد و به میزان سلایق هنر تعریف می شود.

    890076_103.jpg

    اما خب هنر هم مثل هر عرصه ی دیگری دارای یک سری اصول و اسلوب علمی مورد توافقی است که معیار سنجه آن است، می شودد در مورد معیار های هنر صحبت کرد و افرادی که مرتکب تولید هنری هستند را مورد قضاوت قرار داد،، می توان رپی که یاس ارائه می کند را بر اساس معیار های یک رپ معتبر سنجید و نمره گذاری کرد در اینجا اما میزان «قضاوت» است بر اساس نام ها، افراد قضاوت می شوند؛ وگرنه که حبیب محبیان از خیلی های دیگر وزین تر می خواند و مجوز نداشت، یاس هم از خیلی گفت آواز خوان های تلویزیونی وزین تر است، منتهی برخلاف آموزه های مذهبی قضاوت می شود و چون دوصد گفته چون نیم کردار نیست، حالا چپ و راست شهر را مزین به بیلبوردهای با مضامینی مثل ؛ همدیگر راقضاوت نکنیم کنید، تاثیر یک قضاوت این شکلی در سطحی این چنینی تمام آن بیلبوردها را بی اثر می کند


    بابک بیات یا (موسیقی و گل، هفته)

    بیست و سوم خرداد زادروز بابک بیات آهنگساز شهیر ایرانی است که جایش در این دنیا خالیست.

    آهنگساز ها، همان ها که کلمات را آهنگین کنند و در ذهن ما یادگاری می گذارند، همان ها که با آهنگین کردن کلمات زندگی را قشنگ تر می کنند و در تمام طول عمر از خلاقیت آن ها استفاده می کنیم و نمی دانیم چه موهبتی در اختیارمان است، موسیقی مثل گل ذهن و دل ما را تازه و معطر می کند، موسیقی ای که ملودیک است و بسته به ریتم نیست، بیات یکی از همان گل فروش های ذهن و دل ایرانی هاست، معطرمان کرده تازه شده ایم و می شویم و هر بار اثری از او می شنویم خواهیم شد.

    890077_723.jpg

    با چشای بی فروغ میون راست و دروغ خودمو..علی کنکوری، ضیافت های عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار، خوشا پیدا شدن در عشق...فریاد زیر آب، خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه تاریک....خونه، ای خدا آه ای خدا از توی آسمونا گوش بده به حرف من که میخوام حرف بزنم واسه یک روزم شده...ای خدا، دوست دارم سبد سبد باز گل عشق جوونه زد...سبد، دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس...دلم گرفت و....هر خدایی که داری و روحت هر جایی که هست آرام باشی و زیبا، مثل لحظاتی که برای ما ساختی
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از محمدرضا عارف تا پرویز مظلومی
    موفقیت تیم ملی والیبال تجلی خصیصه ای است که مدت هاست فکر میکنیم آن را از دست داده ایم و عمر این از دست دادن آنقدر طولانی شده که گاهی گمان میکنیم از ابتدا نداشته ایم.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    تیم ملی والیبال یا (کار جمعی، هفته)

    تیم ملی والیبال بار دیگر وارد رقابت شده و چشم های جامعه را به سمت خودش جلب کرده...

    موفقیت تیم ملی والیبال تجلی خصیصه ای است که مدت هاست فکر میکنیم آن را از دست داده ایم و عمر این از دست دادن آنقدر طولانی شده که گاهی گمان میکنیم از ابتدا نداشته ایم؛ «روحیه جمعی» یا همان تیم ورک، این حس نامطلوب به طور خاص از پس ناکامی های پس از مشروطه دامنه وسیع تری پیدا کرده، این دامنه ی وسیع ناکامی در تحرکاتی که نیاز به توافق جمعی و همدلی دارد، باور ایرانی امروز را کاملا تحت تاثیر قرار داده است.

    احزاب به عنوان بارز ترین شکل کار جمعی در حوزه سیاست در تمام صد سال گذشته حتی یک نمونه موفق نداشته اند؛ موفقش حزب توده بود که بعدتر اسناد وابستگی اش رو شد و آن همه سازماندهی در کار جمعی از شوروی هدایت میشد. ورزش اما شکل پر رنگ دیگری از کار جمعی است و این همه ناکامی در ورزش های تیمی در قیاس با موفقیت های بی شمار در ورزش های انفرادی نظیر؛ کشتی و وزنه برداری، دلیل دیگری است که باورمان شود ایرانی جماعت روحیه کار جمعی ندارد، ظاهرا باید باور کنیم که نمی توانیم باهم باشیم اما...

    877244_403.jpg

    اما همین موفقیت تیم ملی والیبال و همان اتفاقات اسفند سال گذشته در انتخابات مجلس دو مثال نقض است؛ در هردو روحیه کار جمعی در بالاترین سطح خودش را نشان داد، اشکال کار ظاهرا جای دیگریست اگر دو بار شده پس می تواند باز هم تکرار شود، ایران سرزمینی است که 2500 سال در همین جغرافیا معنا پیدا کرده این همه اقوام گوناگون هزاران سال همنشین هم بوده اند، در طی این سال ها کل جهان و تمام مرزها دگرگون شده، ولی ایران با این همه رنگارنگی با همت یک روحیه جمعی حفظ شده است، ما ذاتا روحیه جمعی داریم اما این که چرا این روحیه جمعی فقط در شکل احساسی و جو زده اش در کف خیابان تجلی پیدا می کند، پرسشی است که پاسخش در جیب سیاست گذاران فرهنگی است.


    فاطمه کوچولو یا (مدیران گذار، هفته)

    فاطمه دخترکی که در بوستان کوهسار تهران در چاهی افتاد که سرپوش نداشت و جان باخت.

    مدیریت شهری تمثیلی از بی شمار موقعیت های مدیریتی است که در ساختار اداری ایران امروز وجود دارد، موقعیت هایی که مدیرانی می پسندد که ما نامش را می گذاریم؛ «مدیران در حال گذار» در واقع کسی که بر چنین مسندی می نشیند، نگاهش به موقعیتی دیگریست و از این صندلی پلکانی درست می کند که به ارتفاعی بالاتر برسد( به طور مثال: بخشدار می شود که استاندار شود)، اشتباه نکنید مدیر مقصر نیست! این ذهنیتی است که شرایط بوروکراسی ایرانی از مدیرانش طلب می کند، اما چنین مدیری چگونه مدیریت می کند.

    مدیر در حال گذر در دو بخش فعالیت می کند، بخش اول آن جایی است که باید پر دامنه و تبلیغاتی نشان داد، پروژه های پر سر و صدا و چشمگیر ، هم دل خودی را شاد می کند، هم دهان غیر خودی را می بندد، اقداماتی که رگه هایی از پوپولیسم در خودش دارد و بی تعارف عوام فریبانه است، اما بخش دوم یا همان پناه سازمانی.

    877245_684.jpg

    پناهگاه چون حاشیه امنیت ایجاد می کند برای مدیر در حال گذار از واجبات است، لابی گذاشتن با آن هایی که نفوذ دارند همان جان پناه است، به هر حال برای پیشرفت باید عده ای همراه داشت.مدیر در حال گذار یا در حال لابی گذاشتن است یا تبلیغات می کند و این دو هیچ کدام نسبت مستقیمی با پاسخگوئی و مسئولیت پذیری و البته کار تخصصی ندارند، خدا به خانواده ی فاطمه جان صبر بدهد.

    پی نوشت: مدیریت شهر تهران از موفق ترین مدیریت های این چند سال اخیر است و بی انصافی است با تعمیم این گونه اتفاقات ارزش خدمات این مدیریت را زیر سئوال ببریم.


    عارف یا (دموکراسی، هفته)

    علی لاریجانی بار دیگر به ریاست مجلس رسید و محمدرضا عارف با نزدیک به صد رای جایگاه خودش را در مجلس شناخت.

    قضاوت های سطحی که در مورد انتخاب رئیس مجلس می شود بوی نا و عقب افتادگی سیـاس*ـی می دهد، دموکراسی فقط صندوق رای نیست، اصلا دموکراتیزاسیون یا روندی که منجر به دموکراسی می شود مهم تر است و این همان اتفاقی است که در ایران در حال رخ دادن است و دموکراسی محدود به صندوق رای نمانده است.

    رسیدن به ساز و کاری که منجر به حکومت مردم بر مردم می شود، خیلی دشوارتر و پیچیده تر از آن است که با یک صندوق رای و چند اسم به دست بیاید(خیلی از دموکراسی های نمایشی دنیا این گونه اند بر خلاف جمهوری اسلامی ایران که مولفه های راستین دموکراسی را دارد)، این که در کشوری انتخابات انجام می شود، حتما نشان دموکراسی نیست، حتی نشانه های مثل مشارکت بالا نمی تواند وجود یک نظام سالم و شفاف که بر پایه دموکراسی شکل گرفته است را ثابت کند، دموکراسی تنها و تنها در تکثر و رقابت معنی می گیرد، هر چه صداهای متفاوت تر و متنوع تر به گوش برسد، هر چقدر رقابت داغ تر و سالم تر باشد دموکراسی حضور قدرتمندانه تری دارد.

    877246_400.jpg

    خیلی تفاوتی ندارد که علی لاریجانی بر مسند ریاست بنشیند یا محمدرضا عارف؛ اصلاحاتی ها بیشتر باشند یا اصولگریان، مهم تر ازاین نام ها شکل رقابت و شکل به کرسی نشستن است که در این زمینه در مجلس دهم به وضوح نشانه های مثبتی نسبت به دوره ی پیشین وجود دارد از نشانه های دموکراسی رقابت متکثر تر و متنوع تر در این دوره وجود داشته ، همچنین نوع ورود افراد و جناح ها به مباحث انتخاباتی آبرومندانه تر بوده و فضا به سمت عقلانیت و آرامش حرکت کرده، در این میان باید امیدوار بود که مجلس شرایط بهتری خواهد داشت.

    در این میان تیترها و بلندگوهایی که فضای سیاست ورزی را هیجانی و ملتهب می کنند سطح سیاست را تقلیل می دهند و به قولی نزدیک تر به یک دموکراسی واقعی تر هستند، در این میان تکلیف مردم کوچه و خیابان هم روشن است. باید با ذهن محاسبه گر به سیاست نگاه کرد و از نگاه احساسی و سانتی مانتالی که سیاست ورزی را به جدل و کری خوانی کاهش می دهد پرهیز کرد.


    پرویز مظلومی یا (دام، هفته)

    نیمکت استقلال دست به دست شد؛ پرویز مظلومی رفت و علیرضا منصوریان آمد.

    صحبت های پرویز مظلومی در برنامه نود و افشاگری شب بعد از دربی که اشاره به رایزنی با فرهاد مجیدی داشت، سر از زخمی باز کرد که چند سالی دامان پرسپولیس و استقلال را گرفته، درد چیز دیگری است و درمان دیگری می آورند ، حکایت آدمی است که سرش درد می کند و دندانش را می کشند.

    منصوریان مربی خوش فکر و تا امروز موفقی است، تیم هایش تاکتیکی بازی می کنند و از لحاظ روحی به رغم کم سن و سالی بر اوضاع تیم هایش مسلط است. میـ*ـل منصوریان برای تصرف نیمکت تیم آبی قابل درک است، اما چه کسی تضمین می دهد که سرنوشت یحیی گل محمدی در انتظار منصوریان نباشد.

    877247_689.jpg

    از روزی که پای مدیران سیـاس*ـی به فوتبال باز شد، گردش مالی این ورزش پر طرفدار زیاد شد، نام های فوتبالی و محبوبیت ابزاری شد که خیلی ها با استفاده از آن مصونیت ایجاد کردند. دیگر علی دایی فقط علی دایی نبود او یک نام بود که میشد جذبش کرد و سکوها را مال خود کرد، علی دایی یک مصداق بود، این نام را به کلی چهره محبوب دیگر تعمیم بدهید؛ علی کریمی، فرهاد مجیدی و...

    آن مدیری که پشت منصوریان قایم می شود نه دلش به حال خیل طرفداران آبی سوخته، نه برای آینده ی روشن مربی جوان سرمایه گذاری کرده، او به فکر رزومه ی کوتاه مدت و شهرتی است که در کنار نام های مطرح فوتبالی به دست می آورد، از فردای انتصاب کلی مصاحبه رنگارنگ می کند و میخ خودش را می کوبد، با منصوریان و این جنس تغییرات می شود به موفقیت رسید اما نمی شود آرامش پیدا کرد، آرامش در بلند مدت معنا پیدا می کند و موفقیت می تواند اندازه ی یک فصل باشد.


    مانی حقیقی یا (کارگردان، هفته)

    حقیقی نوه ابراهیم گلستان است و این روزها دو فیلم روی پرده دارد؛ پنجاه کیلو آلبالو و اژدها وارد می شود.

    این از خاصیت رسانه هاست که برای ایجاد جذابیت همیشه نیاز به دوقطبی های گوناگون دارند تا بتوانند با تقابل و تصادم جلوه گر باشند، پرسپولیس در کنار استقلال ایجاد جذابیت می کند و سینمای روشنفکری در کنار سینمای عامه پسند، همچنان که موسیقی مردمی در کنار موسیقی نخبه پسند جلوه دارد، رسانه ها هم برای بفروش بودن و دیده شدن تمام پدیده ها را برای ما دسته بندی می کنند که ما از مزه ی تقابل آن ها مشتری رستوران ستاره ها شویم.

    877248_906.jpg

    مانی حقیقی اما بازی رسانه ها را به هم زده، او کارگردان خاص و روشنفکر مآب اژدها وارد می شود یا یک کارگردان سود جو و لمپن که فیلمی سخیف و بی ارزش در حد 50 کیلو آلبالو می سازد؟ یا اصلا هیچکدام! او نوه ی ابراهیم گلستان است و وارث آن همه غرور و ابهام او کدام یک از این تعاریف است؟

    بهتر است هاله های رسانه ای ایجاد شده دور او را برداریم، گاهی رسانه ها از ازدیاد حضور ابهام ایجاد می کنند و چشم ها را تصرف می کنند؛ مانی حقیقی بازیگری معمولی است که به لطف خانواده ای سینمایی و هنرمند از رانت حضور در سینما بهره بـرده و با کارهایی که علاقه او را به فلسفه نشان می دهد شروع کرده و بعضا نشان داده که از پول بدش نمی آید و فیلم های تجاری هم ساخته، او نه روشنفکر خاص و جریان سازی است( نه سواد قابل ملاحظه ای دارد و نه حضور خیلی روشنی) نه آن قدر زرد و بی هویت است که حضورش برای سینما مضر باشد؛ او یک معمولی است در موقعیتی غیرمعمولی و این روزها از این موقعیت استفاده می کند، بیش از هرچیز او انسان است و این حق را دارد که آن طور می خواهد که باشد خارج از تعاریف ما.


    ترانه علیدوستی یا (فمینیست، هفته)

    خالکوبی ترانه علیدوستی در نشست خبری فیلم فروشنده حاشیه های زیادی به همراه داشته است.

    نه اشتباه نکنید اتفاقا آن چه بازیگران استعمال می کنند در بی نهایت ترین حالت تبلیغاتی است و ناخوداگاه کارکرد الگو را پیدا می کند. بالاخره ترانه علیدوستی بازیگر محبوبی است، این روزها بیشتر دیده می شود، حتی «زهرمار» گفتنش مردم را شاد می کند، پس لباسی که می پوشد حرفی که می زند موضعی که می گیرد، مهم است.

    نمی شود با جمله هایی نظیر؛« اختیار خودش را دارد» او را توجیه کرد، کاری که علیدوستی می کند استفاده از ابزار شهرتی است که در اختیار دارد، اما هدف از این نوشتار چیز دیگریست، اصلا فنمینست کیست؟ این ایسم های مبهم و رعب برانگیز و منکوب کننده را چند بار برای مردم تعریف کرده ایم؟ به نظر جریانی وجود دارد که از نا آگاهی عموم استفاده می کند و این ایسم های رعب آور را سر بزنگاه به کار می برد تا هر وقت که شد و در جهت منفعت بود کار را پیش ببرد.

    877249_366.jpg

    گیریم که این خالکوبی نشان فمینیستی است که هسست، اصلا فمینیسم چیست؟ تفکری که تلاش دارد در قالب های مختلف اجتماعی و سیـاس*ـی نسبت به برابری حقوق زنان و مردان کنش داشته باشد و البته فمینیسم شاخه های متععددی دارد مثل فمینیسم های رادیکال یا فمینیسم روانکاوانه(بله فمینیسم به آن شکل غربی آن امری مذموم و ناپسند است و هیچ بازیگری نباید آن را تبلیغ کند، اما شاید خانم بازیگر بخش مثبتی از آن را گزینش کرده)، باید توجه داشت که فمینیسم هم مثل هر مکتب دیگری قابل دخل و تصرف است و افراد در جوامع مختلف می توانند آن چه را که می خواهند از این مکتب برای خود و از فیـلتـ*ـر ذهنی خود بردارند (مکاتب منعطف و شکل پذیرند)، حال ترانه علیدوستی لگوی فمینیستی را روی دستش خالکوبی کرده، آیا غیر این است که چون ترانه در جهت اهداف برخی از ما نیست با برچسب زنی قصد منکوب کردنش را داریم؟

    پی نوشت: عرف هفت چهره طی این یک سال به گونه ای بوده که یک چهره را دو هفته پیاپی سوژه نکرده ایم، اما این بار اجتناب ناپذیر بود.


    مسعود فراستی یا (جدی نگیرید، هفته)

    درخواست شلاق برای فراستی منتقد برنامه ی هفت و صحبت های غیر متعارفی که بیان کرده..

    در این بازی های رسانه ای گاها افراد نقشی را می گیرند که در ابتدا باور ندارند، اما رفته رفته نقش جدید مزه می کند به مذاقشان خوش می آید، فراستی هم یکی از آن ها است که رسانه ها برایش هویت تعریف کرده اند، او از با سوادترین منتقدان سینمایی است و از معدود منتقدین است که مولف است، کتاب های سودمندی در زمینه ی سینما نوشته، نمی شود نظرات او را به راحتی رد کرد، اما او در مقام منتقد و نه یک نویسنده سینمایی در کالبدی رفته که خودش تعریف کننده آن نبوده است..

    همیشه مخالف و خلاف جهت آب شنا کردن با هویت رسانه ای او عجین شده، او باید همیشه نظری را بدهد که دیگران نداده اند، فیلمی که همه تمجیدش کنند ضعیف است و فیلمی که همگان ضعیف بدانند حاوی نکاتی است که فراستی نشانمان می دهد، فراستی در پوستی رفته که خودش هم باورش ندارد اما به آن الزام دارد چون هویت از آن می گیرد.

    877250_221.jpg

    شلاق در این قالب هیچ هویتی را از بین نمی برد اتفاقا به این هویت جان تازه ای می دهد، این شکل از قالب سازی های ارتباطی نهایت تلاشش بر این است که حضور داشته باشد و تیتر و عکس برای خودش بخرد فرقی نمی کند، چرا و به چه قیمتی، اتفاقا در خواست شلاق برای فراستی بیشتر از پیش به کاراکتر مخالف خوانش جان تازه ای میدهد، اندر حکایات پارادوکس های عصر ارتباطات! سال ها نویسندگی و پژوهش در سینما هویت نمی سازد، چند ساعت مخالف خوانی هویت می آورد!
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از داش فرمان تا عبدالله گواردیولا
    دختر جوان 21 ساله مرزهای آزادی را رد کرد و به تماشای بازی پرسپولیس نشست
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    عبدالله ویسی یا (قهرمان، هفته)

    استقلال خوزستان قهرمان لیگ برتر شد و نفت آبادان به لیگ برتر صعود کرد.

    جام به خانه اش برگشت، آن روزهایی که انگلیسی ها از خاک خوزستان طلای سیاه بیرون کشیدند و سرنوشت را جور دیگری تعریف کردند، از خاک تب کرده مسجد سلیمان تا همین جمعه ای که صد سالی از تاریخ نفتی خوزستان گذشته، سهم بلم رون و پاپتی های بندر از نفت فقط همین بو بوده و این سال ها هم که گرد و خاک...

    با هر متر و معیاری جام به خانه اش برگشت، طلای سیاه که هیچ! حداقل این جام رنگ طلا، باید سهم این همه گرما و محرومیت باشد، عبدالله ویسی تیمی ساخت که خون جنوبی در رگ هایش جریان داشت، با همان پاپتی ها؛ نه شلوار آن چنانی پا کردند و نه در اندرزگو دور دور کردند، کاکاهای خوزستان شایسته و بایسته قهرمان شدند و جام را به خانه بردند.

    864493_580.jpg

    وقتی چند روز بعد آبادان دوباره برزیل شد، باورمان شد که خوزستان قرار نیست همیشه خبر جنگ و گرد و خاک بدهد، خوزستان باید صدای هلهله داشته باشد؛ آبادان باید شهر وفا باشد، اهواز باید شهر عشق باشد، باید قدر ویسی را دانست که رفت تا قطر از مشق کی روش نت بردارد، بازیکنان خارجی اش را با وجدان جذب کرد، برای بازی به بازی اش هدف و برنامه داشت و مهم تر از هرچیز برای هر گفت و گویش در تمام طول فصل متانت و ادب خرج کرد؛ نه زمین را متهم کرد و نه زمان، جدی اش نگرفتند و گفتند کم می آورد، اما نیاورد، او فقط خبرهای خوب آورد، او جام را به خانه باز گرداند، باید به احترامش یک مشت از گل آغشته به عرق نجابت مردم وفادار خوزستان را به خاک کشید.

    خوزستانی که سال ها درگیر جنگ و محرومیت بوده، باید حال خوشتری داشته باشد؟ مردمان فقط در صلح و شادی و هلهله از توده وارگی به شهروندی ارتقا پیدا می کنند، قهرمانی خوزستان لازم که نه، واجب بود.

    شکیبا یا (دختر ایرانی، هفته)

    دختر جوان 21 ساله مرزهای آزادی را رد کرد و به تماشای بازی پرسپولیس نشست

    در جهان ما / عشق، حس و حالی درجه سه است / زن شهروندی درجه سه است / کتاب شعر، کتابی درجه سه است /. برای همین به ما می گویند:جهان سوم «سعاد الصباح»

    مگر نمی خواهیم انرژی های جوانی را هدایت کنیم و تخلیه واقعی اش را با توجه به شرایط جامعه به تاخیر بیاندازیم؟ مگر هواداری یک تیم فوتبال شکلی از تخلیه نیست؟ اصلا مگر عشق ورزی به یک تیم فوتبال تمثیلی از عشق ورزی نیست؟ کمی فیک است، اما با خاصیت جایگزینی تعادل ایجاد می کند.

    864494_560.jpg

    فوتبال در جوامع امروزی آن تعبیر خشک پیر مردهای غرغرو نیست که 22 نفر را دنبال یک توپ می دیدند، خیلی پیچیده تر و کارکردگرایانه تر از این حرفاست، این همه سرمایه گذاری کشورهای مترقی بر روی یک ورزش اگر خالی از اهداف سیـاس*ـی و اجتماعی باشد که باید به ذهن حکام ماکیاولیستی دنیای امروز شک کرد، حکمرانی دنیای امروز در ایده آل ترین حالتش واجد کلی از نیرنگ های مدیریتی است، فوتبال در همین قاعده تعریف می شود، اصلا نیاز حکمرانی است. با فوتبال جهت می دهند، انرژی تخلیه می کنند، ماکتی از هیجان آفرینی و ایجاد و القای حس پیروزی و قهرمانی در ذهن مخاطب وسیعش می سازند.

    مشت های گره کرده ای که در استادیوم به هوا پرتاب می شود، آن همه حس و شور که شکل کارناوالی دارد؛ همه نعمتی است که در اختیار حکومت ها قرار می گیرد، کجا و به چه شکل این همه انرژ ی به شکلی صلح آمیز تخلیه کنند؟ فرصت بی بدیلی که فوتبال در اختیار حکمرانان می گذارد، دلیل این همه توجه رسانه هاست. رسانه که در نهایت تحت سیطره عوامل قدرتمند است، توده ها در ریتم زندگی روزمره چون در شکلی تحمیل شده قرار می گیرند (ساعتی مشخص به سر کار می روند و ساعتی مشخص بر می گردند و در ساعاتی خاص تفریح می کنند، مثل توده ای از مورچه های کارگر) انرژی های آزاد نشده ی زیادی دارند، بی تدبیری و نا امیدی است اگر این حق را از آنان بگیریم و خب چه کسی است که انکار کند، زنان همانند مردان و چه بسی بیشتر نیاز به تعادل روانی دارند.

    شهرام ناظری یا (صدای صداقت، هفته)

    ناگهان کنسرت شهرام ناظری و کیهان کلهر لغو شد

    شهر بی موسیقی، شهر بی آواز، شهر نیست؛ انبوهی از آهن و بتون است که طعم سیمان سفید و آجر و دود دارد. می شود سفر نکرد و در جا ماند، اما ذهن را سفر داد به رفتن ترغیبش کرد؛ رفتنی برای رفتن، مردمانی که سیر نمی کنند، دلمرده و افسرده اند؛ مردمان چاقو و تجـ*ـاوز و چشم چرانی، موسیقی ودر شکل عام تر هنر پناه گاه و جان پناه آدم هاست، چرا باید عده ای را بی پناه کرد؟ حال که بی پناه می کنید چرا مسئولیتش را نمی پذیرد؟ تخریب هم شجاعت می خواهد...

    864495_946.jpg

    شهرام ناظری و کیهان کلهر چه کم از یک نخبه دارند؟ از تمام پازلی که یک آدم فرهنگی درجه یک می سازد، کدام قطعه را کم دارند؟ هر دو حد نهایت هنرمندی را دارند، در نهایت تعهد و وفاداری به سنت های اصیل ایرانی، یکی سال ها جهد عاشقانه در حوزه ی آواز با پیشینه ای که در آن وفاداری به انقلاب اسلامی در آن می درخشد؛ مردی که از دیار کردهاست و دیگری شیره و عصاره ی آهنگسازی و بداهه نوازی با کمانچه است، اصلا کمانچه و آرشه اش خیلی ها را یاد کیهان می سازد، یاد کلهر. هزاران کیلومتر آن طرف تر بیشتر قدر دردانه های ما را می دانند، جالب این جاست که آن ها را که آن طرف می بینیم لعن و نفرین می فرستیم، حافظه یاری نمی کند که چه کرده ایم با معشـ*ـوقه های فرهنگی مان، شکل موسیقی که کلهر و ناظری ارائه می کند، هنگام مصرف نیاز به دقت و تفکر دارد؛ موسیقی این ها شما را جاهای دوری می برد، مجبورید تخیل کنید تا موسیقی این ها را درک کنید، فکر می دهد و لـ*ـذت مکاشفه می دهد، موسیقی ریتمیک و یک بار مصرفی نیست که صرفا هیجان و حرکت بسازد.

    کدام تفکر با موسیقی فکر ساز و تخیل ساز مخالف است؟ چرا بنیامین و علیزاده می توانند، ناظری و کلهر نمی توانند؟

    بهروز افخمی یا (چرخنده، هفته)

    بهروز افخمی در گفت و گو با وطن امروز جشنواره کن را جایی برای دگرباش ها قلمداد کرد

    انسان زاییده تغییر است، آدمی که تغییر نکند، آدم نیست. تا این حد رادیکال باید به عدم تغییر نگاه کرد و آن هایی که گذشته افراد را دست می گیرند و نقد می کنند را نکوهش کرد، آن که تا ابد بر یک عقیده می ماند، منجمد و ساکن و تسخیر شده است، اصلا آن چه برساخته بشر است و غیر قابل تغییر تصرفش می کند، عقیده نیست! در بهترین حالت ایدئولوژی است، همه ی این ها یعنی این که تغییر منش بهروز افخمی اصلا و ابدا بد نیست و اتفاقا خوب هم هست، یعنی این که او فکر کرده و به خلوت رفته تصمیم گرفته، جور دیگری باشد.

    864496_268.jpg

    بهروز افخمی فرزند هنرستان روایت فتح است، همان جایی که پدر معنوی اش شهید والا مقام مرتضی آوینی است، مکتبی که قرار بود پیوند ی میان فرهنگ اسلامی و مدرنیته برقرار کند و اتفاقا با انرژی ای که صرف شد، افرادی را در حوزه های مختلفی تربیت کرد و تحویل جامعه هنری داد، نویسنده و شاعر و فیلمساز و... افخمی از دل همین مکتب آمد و در سال های اصلاحات به دامان اصلاحاتی افتاد و در واقع با جریان روز همراه شد؛ نمایندگی در مجلس ششم، ساخت فیلم های جسورانه ای چون: «شوکران» که نقد صیغه بود و... بعدتر در انتخابات 88 همراهی او با کاندیدای مساله ساز و مهاجرت کوتاه مدت به کانادا، افخمی را در حد اپوزیسیون رادیکال کرد، اما این پایان نبود، آغاز راهی دیگر بود، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» سیل جوایز بی ربط را نصیب فیلمساز حالا میانسال کرد و بعد تغییر تدریجی که به سکانداری هفت و میراث جیرانی منتج شد، «روباه» محصول همین دوره بود.

    روزگار دیگری شد، حالا مقابل روشنفکران ایستادن فضیلت بود و قدرت رسانه، بهروز دیگری نشانمان داد، بهروز و مسعود و دیگران، چیز دیگری در سینمای ایران شدند، چیزی که دیده بودیم قبلتر، اما نه در صورت بهروز افخمی، او با وطن امروز مصاحبه می کند و کن را که روزی خودش هم پای روی فرش قرمزش گذاشته بود تکفیر می کند، افخمی حق دارد جور دیگری فکر کند به او سنگ نزنید، این پایان نخواهد بود، هنوز چرخ خواهد زد این گنبد دوار...

    ایرج طهماسب یا( خیلی آقایی، هفته)

    زادروز ایرج طهماسب و یادش که باید با ما باشد

    حتی اگر تمام فعالیت هنری ایرج طهماسب را در کاراکتر «کلاه قرمزی» خلاصه کنیم، او کاری کرده است کارستان، عروسکی که در خاطرات کودکی حداقل ما دهه شصتی ها نقش ویژه ای دارد؛ با او خندیده ایم به حماقت هایش، به زیرکی هایش، با او حسرت تلویزیون رنگی کشیده ایم؛ وقتی که پشت مغازه ی تعمیرات تلویزیون چمباته زده بود، با او چشم و هم چشمی کرده ایم؛ وقتی کلاس زبان می رفت و عاجز بود، با او پا را بیشتر از گلیممان دراز کردیم؛ وقتی که دکتر قرمز کلاه شد، با او آرزو کردیم و ترس برمان داشت، با او سماجت کردیم با او ....

    864497_169.jpg

    طهماسب در تمام این سال ها خاطره ساخت و ما مردمان خاورمیانه بهتر می دانیم، خاطره چه گوهری است، ما می دانیم که خاطره چه پشتوانه ای است وقتی که از آینده می ترسی، طهماسب و فعالان عرصه هایی که نخواسته اند وام دار باشند، چون وامی نداده اند و نگرفته اند کمتر پر رنگ شده اند و در چشم جامعه فرو رفته اند، کمتر ویژه بوده اند، آن ها اگر در ذهن ما می مانند تنها و تنها به دلیل کیفیت کاری است، که خلق کرده اند و در حقیقت عاری از هر گونه رانت رسانه ای ذهنیت ساز هستند، آقای طهماسب پیر نشوید؛ خاطره را جوان نگه دارید، کودکی ما به لبخند شما گره خورده...

    ناصر ملک مطیعی یا (کوچه مردها، هفته)

    حمله ی یک روزنامه به مراسم تقدیر از ناصر ملک مطیعی

    فرض می کنیم ناصر ملک مطیعی عامل اشاعه ی فساد بوده با این استدلال که در سینمای فاسد قبل از انقلاب فعالیت داشته (در این فرض عدم استقلال هنر را نادیده می گیریم و این که هنرمند در ایران مجبور است به شرایط روز برای بقای هنری اش تن بدهد)، از ملک مطیعی نباید تقدیر شود بنا به همین دلیل؟ این دلیل کافیست؟

    864498_669.jpg

    یک آدم فاسد(این یک فرض است) تصمیم گرفته در ساختار سینمایی فعالیت کند که بری از هر گونه فساد است، حد نهایت ماجرا همین است دیگر؛ سینمای قبل تر فاسد بوده، امروز نیست، ملک مطیعی فاسد بوده و امروز می خواهد نباشد؛ باید این فرصت را از او دریغ کرد؟ باید خوشحال باشیم سور بدهیم که استار سینمای فاسد قبل از انقلاب پشیمان است و می خواهد به جریان سالم امروزی بپیوندد، اصلا باجی هم که بدهیم بد نیست، دست دشمن فرهنگی را خالی کرده ایم و یک یار به تیم خودی اضافه کرده ایم...

    راستی مگر پرده ی نقره ای عرصه تجلی رویاها نیست، مگر خاصیت همذات پنداری و خود را در دیگری دیدن نیست که ما را عاشق قهرمانان سینما می کند؟ اگر یادتان و یادمان نیست، تصاویرش که هست، کاراکترهای دستگیر ملک مطیعی اگر یک نفر را از عربده کشی و ناجوانمردی دور کرده باشد، به حرمت همان یک نهی از منکر او فرصت توبه دارد، ندارد؟

    سرافراز یا (مرد تنها، هفته)

    سرافراز رفت و سکان صدا و سیما به علی عسگری سپرده شد

    بحران هایی که ساخت و بحران هایی که ساختند؛ سرافراز این گونه جوانمرگ شد، بحران هایی نظیر: فیتیله و در حاشیه که محصول فشارهای خارجی بودند که اصلا هیچ ارتباطی با صدا و سیما نداشتند؛ یکی محصول نارضایتی های انباشت شده قومیتی بود و دیگری محصولی نارضایتی های انباشت شده صنفی، دوران سر افراز از این بحران های کم نداشت، آخری اش فرزاد جان حسنی، اما بحران هایی هم بود که خود او ساخت سیاست مصرانه تعدیل و چابک سازی در صدا و سیما که طبعا مثل هر گونه سیاست تعدیلی دیگر ناراضی ساز بود و افراد مختلفی را علیه او متحد کرد و این اتحاد صندلی سرافراز را لرزان تر می کرد.

    864499_316.jpg

    سطور بالا در جهت سرپوش گذاشتن بر مدیریت بخشی نگر و فرصت سوز سرافراز نیست، اما نگاه به آن جنبه از پروسه تحول در تلویزیون و رادیو دارد که افراد را سیبل قرار می دهد و با نگاهی جزمی بار مسئولیت را از کاستی های ریشه ای که کار را دشوار می کند برمی دارد، کوتاه دیدن و سهل انگارانه نقد کردن سر افراز به ظاهر مشکلات را حل می کند، اما داستان ادامه خواهد داشت و نام ها عوض می شوند.

    دایره ی اثر بخشی در صدا و سیما آن قدر محدود است که هر نامی با هر درجه از تدبیر و کاردانی که بیاید، داستان خیلی عوض نخواهد شد. باز هم مردم سریال های ترکی تماشا می کنند، باز هم خوراک موسیقی را از جای دیگری تامین می کنند باز هم به سینما و نمایش خانگی پناه می برند، باز هم به هر خبری از هر بنگاه با غرض و بی غرضی اعتماد می کنند و بخش های خبری صدا و سیما برای عده ی قلیلی خبر رسانی می کنند، سرافراز رفت و علی عسگری آمد، امیدواریم طرحی نو در اندازد اگر جایی برای انداختن باشد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از ساسی مانکن تا خودکشی میرداماد
    خواننده زیرزمینی این روزها با یک چالش غیراخلاقی مواجه شده است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    دوست ساسی اینا یا (موشیلینا کوشن، هفته)


    این که فعل و انفعالات یک دوستی و یا یک علاقه مندی که خب به طور واضح مربوط به دنیای شخصی است، این چنین پر دامنه و همگانی می شود، نتیجه ی دو علت است؛ مردم نیازمند تفریح اند و این را نمی شود در کنداکتور روزانه ی توده ها ناچیز شمرد، آن ها همان قدر که نیاز دارند بخورند و بخوابند به همان میزان نیاز به پاساژ های ذهنی دارند.

    ریتم زندگی روزمره در اواخر وقت هر روز نیاز به یک خلا خودخواسته دارد، که نه پیام اخلاقی بر می تابد نه توصیه پذیر است و نه می شود آن جور که می خواهیم تعریفش کنیم، خلا باید در درجه اول مفرح باشد و با امیال توده ها همگن شود از دیرباز تا همین امروز مردم دوست دارند هر چه بیشتر زندگی سلبریتی ها را مورد کنجکاوی قرار دهند و اتفاقاتی نظیر این حاشیه یک سلبریتی را شخم می زند، از آن طرف آن ها هم نفع می برند که بدون هزینه ی خاصی صرفا با یک نمایش ضعیف و مبتذل نام خود را تیتر یک ذهن های مردم می کنند.

    851412_530.jpg

    دو کاستی و دو نیاز با هم جمع می شوند و تولید ابتذال می کنند، مردم تفریح می خواهند و سلبریتی رسانه، اما ساختار به گونه ای است که تولید تفریح نمی کند و سلبریتی را چهار چوب های معین می خواهد، در نتیجه تفریح و سلبریتی با هم به زیر زمین و یا پستو نقل می شوند و چون در دید نیستند و فضای مبهم غالب می شود، ابتذال به راحتی جولان می دهد، شخصی ترین و زرد ترین مسائل محل گفت و گوی مردم در کوچه و خیابان می شود و سر خوردگی فعل جمعی می شود که البته با لبخند و استهزا قالب موجهی به خودش می گیرد، روزگار مردم سرخورده ای که مبتذل می خندند.


    غلامحسین بنان یا (ستاره های سربی، هفته)


    زادروز استاد بنان بهانه ای شد تا مرور کنیم که مسیر ستاره سازی در هنر و به طور خاص در موسیقی چه تفاوتی با دهه های پیشین داشته است و این که این پاراگراف بعد از پاراگراف ساسی مانکن از خواننده های پر طرفدار امروزی آمده، کاملا تعمدی است و برای نشان دادن یک اختلاف بزرگ است.

    بنان و هم نسلان او در مسیری راه می رفتند که ستاره شدن در آن به غایت دشوار بود، آن ها سال ها در صف می ماندند و از محضر اساتید مختلف تلمذ می کردند به معنای واقعی کلمه و در استودیو ها پادویی می کردند، مسیر آنها پر از کتاب و تمرین و تفکر بود و شکل ستاره شدن آن ها نردبانی بود؛ پله به پله و با نگاه به گذشته برای مرور آن چه بودند و نگاه به بالا برای آن که بفهمند قرار است به کجا بروند، حال آن ها هم گذشته داشت و هم آینده همین هم بود که هیچ وقت دچار بی هویتی نمی شدند می دانستند از کجا آمده اند و به کجا می روند، ستاره های آن دهه ها لزوما آسمانی نبودند، اما کاغذی هم نبودند.

    851413_746.jpg

    اما امروز شکل ستاره شدن با حضور پر رنگ رسانه ها و اینترنت در دنیای پست مدرن به کلی عوض شده، در دنیای پست مدرن همه ی کنش ها بر پایه ی اتفاقات رقم می خورد، خیلی ها اتفاقی ستاره می شوند لایک می گیرند و فالوئر جمع می کنند و این سیطره ی اتفاقات می تواند هر پدیده ای را بر صدر بنشاند و «یهویی وارگی» همان قدر که راحت بالا می برد، راحت تر هم پایین می اورد، ستاره های امروز از مسیری نمی آیند که بوی ماندگاری بدهند، آن ها کاملا یهویی اند و این سلیقه ی تنزل یافته ی ماست که آن ها را به بالا پرتاب می کند و همین سلیقه دمدمی مزاج روزی باعث سقوط آن ها خواهد شد، به همین «یهویی».


    معلم یا( جدی بگیرید، هفته)


    این که روزی به نام معلم در تقویم ایرانی وجود دارد، اتفاق مبارکی است اما تقدیر و توجه به مقام معلم ها با نامگذاری محقق نمی شود، معلم ها ویژه ترین موقعیت جامعه را دارا هستند، چقدر این مقام ویژه را باور کرده ایم ؟

    افراد در خام ترین و پذیرنده ترین حالت پشت نیمکت های مدارس می نشینند و ذهن ها را در اختیار آموزگارانی می گذارند که باید در بهترین موقعیت قرار داشته باشند، یک معلم نمی تواند کارمند باشد، او باید در آسوده ترین حالت ذهنی قرار بگیرد تا بتواند خلاقییت ایجاد کند، تا قدرت تشخیص داشته باشد و استعداد های گوناگون را بشناسد و در مسیر مناسب قرار بدهد، نمی شودو نباید به راحتی و صرفا با یک سری قراردادهای اداری افراد گوناگون را به استخدام آموزش و پرورش در آورد.

    851414_920.jpg

    معلم ها باید از بالنده ترین و تیز هوش ترین افراد جامعه باشند، آن ها در موقعیتی هستند که می توانند هر چه را که بخواهند به ذهن فردای جامعه القا کننند؛ فردایی نا امید و منزوی و منفعل بسازند و یا پویایی و سرزندگی و دیگر پذیری را در ذهن ها بریزند.

    معلم ها خیلی عزیزند چون عزت آن ها به آینده ی همه ی مردم بسته است، دغدغه ی معیشت این بزرگترین اجتماع شغلی در ایران صرفا یک دغدغه محدود به آن ها نیست، آن ها به واسطه موقعیت خاصی که دارند باید در بی رحمانه ترین آزمون ها ی دوره ای قرار بگیرند که سطح سواد و خلاقیت به روز شده و منطبق با نیاز های روز داشته باشند و از آن طرف در بالاترین سطوح در آمدی قرار بگیرند.


    خودکشی یا (رنج زندگی، هفته)


    مردی که خودکشی کرد به تعبیری فرصتی را از خودش دریغ کرد که ما اسمش را می گذاریم؛ زندگی، اما آن ها که به زندگی از دیدگاه اگزیستانسیالیست ها نگاه می کنند؛ زندگی را رنجی می بینند که باید تحملش کرد، تلاقی این دو نگاه را می شود به وضوح در جامعه ی ایرانی دید، نکته ی پر رنگ این داستان همین جاست، کم کم غلبه ی نگاه اگزیستانسیالیستی را بر ذهن های یک جامعه ی به ظاهر ... شاهدیم؛ حالا در گذر سال ها زندگی یک موهبت ... نیست و افراد مختلف با نمایش های تراژیک نشانمان می دهند، که زندگی رنجی است که باید تحملش کرد.

    851415_326.jpg

    تصمیم سازان جامعه ایرانی باید باور کنند، که با توده ای از مردمی مواجه اند که زندگی را بی معنا می یابند و در پی معنا بخشی هستند، منتهی این معنا بخشی محتوایی می خواهد فارغ از آن چه که طی این دهه ها ...، ما محکومییم زندگی کنیم و محکومیم معنا بدهیم به همه فعل های هر روزه ای که داریم این معنا بخشی از محیط نشات می گیرد و بخشی از درون فرد.


    بازیگران زن یا (تصادم، هفته)


    نامه ی بازیگران زن در مورد بیکاری و حواشی اخلاقی دست اندرکاران تلویزیون وسینما محصول تصادم دو نگاه است.

    نگاه اول؛ مساله ی تبعیض جنسیتی و خشونت که دیدگاهی فمینیستی اما تا حد زیادی واقعی است، زن ها مورد خشونت های رنگارنگی قرار می گیرند که گاه آن قدر ظریف است که خود پذیرنده خشونت هم متوجه آن می شود، خشونت علیه زنان حتی می تواند در جملاتی که بر «حقوق زنان» تاکید دارد مستتر باشد، همین تاکید بر حقوق نیمی از جامعه نشان می دهد که آن ها در موضع ضعف قرار دارند و این ضعف ساختاری شده در قالبی مثل هنر هم می تواند به اشکال مختلف خودش را نشان دهد، کما این که هیچ وقت عده ای از بازیگران مرد آن قدر موقعیت ضعف قرار نمی گیرند که نامه ای مشترک در جهت احقاق حق صادر کنند، زن ها به تبع محدودیت ها و نگاه های جنسیتی مورد خشونت هستند حتی در هنر.

    851416_931.jpg

    نگاه دوم؛ مسئولین و دولتی مردم هنر و فرهنگ را به باور ندارند و عموما شناخت کافی از دایره ی تاثیر گذاری فعل فرهنگی ندارند، فرهنگ شبیه به یک امر تزئینی است که می تواند خیلی اوقات زیبایی بسازد و همین، این نگاه مادامی که در جامعه رواج داشته باشد، عرصه ی فرهنگ و هنر حالت صنعت به خودش نخواهد گرفت و بازیگری و نویسندگی و نوازندگی و...جایگاه یک شغل را پیدا نخواهند کرد و چون در این موقعیت قرار نمی گیرند، لاجرم از چترهای حمایتی برخوردار نخواهند شد، بازیگرانی که نامه نوشته اند محروم از حیات شغلی اند اگر عرضه و تقاضا و اگر کل مناسبات هنر شاکله داشت، هیچ کس هوای ترکیه نمی کرد و هیچ بازیگری نامه نمی نوشت، هنر امروز صنعت است باورش کنید.


    مجید جلالی یا (فوتبال پاکم آرزوست، هفته)


    فوتبال ایرانی روحی دارد که به شدت قدرتمند است و خودش را بر هر آدمی از هر منشی تحمیل می کند، جالب این جاست این روح قدرتمند و خشن آدم های گوناگون را به خودش وابسته می کند فوتبال ایرانی مثل فیلمفارسی هاست، پر از اتفاق و پر از دنبال کننده و در عین حال پر از لعنت و تکفبر.

    عصبانیت مجید جلالی از جنس عصبانیت های حاجی مایلی است و اصولا افراد در فوتبالفارسی به سه دسته تقسیم می شوند؛

    851417_149.jpg

    آن های که کم می آورند و تعادل از دست می دهند مثل حاجی مایلی مثل مجید جلالی، مثل خداداد عزیزی و مثل علی دایی و عده ی دیگری که چم و خم کار را یاد می گیرند از این فوتبال به اصطلاح مسموم اکسیژن مورد نیاز را بیرون می کشند، مثل امیر قلعه نویی، مثل فراز کمالوند و مثل کارلوس کی روش حتی و اما دسته ی سومی که کلا راه خودشان را می روند و آلوده نمی شوند، اما خب تعداد آن ها خیلی کم است، مثل برانکو ایوانکویچ مثل: غلامحسین پیروانی، مثل یحیی گل محمدی. این دسته سومی های اقلیت را بشناسیم و قدر بنهیم که آبروی فوتبال فارسی اند، این ها اگر نباشند، فوتبال به مفهوم اساطیری اش که همان ماکتی از جنگ و تخاصم است بر می گردد.

    عرصه برای سالم ها برای قوتبالی ها به معنای یک ورزش پر از ظرافت و تدبیر هر روز تنگ تر می شود و شکل علاقه مندی ما می تواند حیات آبرو داران فوتبال ایرانی را تضمین کند، کمی عقلانیت اگر روی سکوها و در دل های ما بیاید، فوتبال ایرانی توپ تر خواهد شد !


    چهره ای که شمائید یا (سالگرد، هفته)

    «یک هفته هفت چهره» یک ساله شد، در این یک سال به جز یک هفته (هفته ی اول فروردین 95) هفت چهره آماده شد و به انتشار رسید، در ماه های ابتدایی فرم مطلب گزارشی بود و صرفا مروری بود به اتفاقات هفته، اما با گذشت زمان تلاش کردم تحلیلی تر شود که چیزی فراتر از اخبار روزمره را با خودش داشته باشد، بی تعارف آن چه که بیشتر از هر مساله ی دیگری انرژی بخش است، نظرات ارسالی شماست؛ تک تک آن ها را خوانده ام گاها چند بار؛ چه آن هایی که حس خوبی نداشته اند چه آن ها که پسندیده اند و امیدوارم کرده اند.

    851418_244.jpg
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از ستایش تا مهرداد اولادی
    مرگ ستایش دخترک 6 ساله ی افغان نه به واسطه این که یک مرگ بوده، این قدر خبر ساز شده آن چه که بیش از پیش این جنایت را در صدر اخبار روز قرار داده است، شکل ارتکاب به جنایت است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    ستایش یا (انسانم آرزوست، هفته)

    مرگ ستایش دخترک 6 ساله ی افغان نه به واسطه این که یک مرگ بوده، این قدر خبر ساز شده آن چه که بیش از پیش این جنایت را در صدر اخبار روز قرار داده است، شکل ارتکاب به جنایت است، ترکیب هولناکی از رذل ترین نوع زیستن در لحظات ارتکاب به قتل رخ داده است، که در ظرف جامعه ی به ظاهر اخلاق گرا و مقید ایرانی نمی گنجد.

    مگر می شود در جامعه ای که در آن همه از صدر تا ذیل داعیه اخلاق گرایی دارند، این میزان از رذالت اتفاق بیفتد؟ شده، می شود و خواهد شد، زیرا اخلاق گرایان صدر از اخلاق شعار ساخته اند و اخلاق گرایان ذیل هم اخلاق را در مجاز محدود کرده اند؛ در حد یک لایک آخر شبی برای یک دیوار مهربانی در فلان جا.

    838220_561.jpg

    اما بحث ما در اینجا مساله نزول اخلاق گرایی نیست، اینجا میخواهیم دوربین را روی صورت ستایش نگه داریم؛ روی چشمانش، چشم ها که قومیت نمی شناسند، همه ی آن هایی که به بحث قومیت ستایش چه مثبت و چه منفی دامن می زنند، تنها به یک عامل در کنار دیگر عوامل تاثیر گذار در این ماجرا توجه می کنند، آن ها این عامل کوچک را بسط و تعمیم می دهند و به اصل ماجرا تبدیل می کنند، گمانه بعدی مساله ی بافت ناهمگون شهرهای مهاجر پذیر است که بستر جنایت را آماده می کند، بیراه نیست، اما این هم عامل دیگریست در کنار قومیت، می شود از عوامل دیگری هم گفت، مثلا راه حل های جنـ*ـسی ارائه داد و از امیال ارضـ*ـا نشده ای گفت که هر از چند گاهی سد شکن می شود و عده ای را با خود می برد، اما این ها همه نیست.

    همه ی این ماجرا وسیع تر از این حرف هاست و مهم تر از همه ای که باید کشف شود، این است که وقوع این جنس اتفاقات «تشخیص» است. «تشخیص» میدهد چشمان ستایش به ذهن های خواب زده ی ما، ما باید از آن چشم ها تشخیص بگیریم، بزنگاه هایی که با همه ی دردناکی چیزی را نشانمان می دهد که یادمان رفته بود ببینیم آن پسر 17 ساله علت نیست، اما ارتکابش به جرم «تشخیص» است و به هیچ وجه «علت» نیست، باقی اش با مسئولینی که می توانند طرحی نو در بیاندازند و...


    برانکو یا (با شرافت، هفته)


    آن چه که از دربی با شکوه تهران ماند؛ روح بزرگ رهبری است که جنگ گلادیاتورهای دنیای مدرن را با اکسیری از تواضع و شرافت و شجاعت مال خود کرد، شکل بازی بازیکنان پرسپولیس در جمعه ی گذشته نشات گرفته از شجاعتی است که از روح شجاع مرد کروات به ذهن بازیکنان معمولی وطنی تزریق شده بود.

    فوتبال در دنیای امروز برای همه ی ما عاشقان تیفوسی آن، جایگزینی است که می تواند بدون خون و خون ریزی تمایلات خشونت طلبانه ی ما را ارضـ*ـا کند و در واقع خاصیت همان جنگ های گلادیاتوری روم باستان را دارد، از همین رو یک تیم فوتبال فرمانده ای می خواهد با تمام خصوصیات یک فرمانده پیروز، برانکو در تمام فصل شجاعتش را حفظ کرد و جالب این که هیچ وقت از این رستاخیز و رنسانسی که ایجاد کرد مغرور نشد.

    838221_870.jpg

    کدام مصاحبه از برانکو را به یاد دارید که برای رقبا خط و نشان بکشد، او فقط تلاش کرد تا تیمش را از آخر جدول به اول جدول برساند. خیلی ها می گویند این روح هادی است که در کالبد پرسپولیس تزریق شده که این گونه با شکوه می دهد، اما در کنار روح هادی، روح برانکو را هم نباید نادیده بگیریم، مردی که مودبانه و با شرافت رهبری می کند، تیمش در زمین می برد و از تکبر به دور است؛ حتی در این روزهای پس از دربی.

    اما نقطه ی مقابل برانکو جماعتی هستند که البته تعدادشان هم کم نیست؛ بی اخلاق هایی که در همه ی اقشار حضور دارند، کارشان تقلیل دادن است به قصد تحقیر، همان هایی که تحمل شکست را ندارند و با تعمیم ناکامی به «پشت پرده» ی همیشه در دسترس، کار برانکو را کم ارزش می کنند، آن ها با حرف هایی که «مصرف فارسی» دارد، خجالت آور جلوه می کنند و حرف می زنند و اما در عمل حتی قاعده ی بازی و قبول شکست را نمی دانند و ...شکر خدا که برانکو فارسی بلد نیست.


    عباس قادری یا (مردم کوچه بازار، هفته)


    زمزمه هایی که در مورد بازگشت عباس قادری شنیده می شود با اهمیت است، قادری و هم رده های او نه جریان سازند و نه فکر ساز، اما قرار نیست تمام کنش های فرهنگی به این قاعده باشند، قادری متعلق به مردم کوچه بازار است.

    همان ها که محصولات فرهنگی را در فرمی می طلبند که هیچ ساختاری نشکند و کاملا پیش بینی پذیر باشد، موسیقی ای که هیچ خلاقیتی ندارد و چون تکرار است، به ذهن های نه چندان فرهیخته خوش می آید؛ آن ها از این تکرار پیش بینی شده لـ*ـذت می برند و راضی می شوند.

    838222_589.jpg

    دنیای مدرن همان قدر که به هنر فکر ساز نیاز دارد، به هنر کوچه بازار هم محتاج است، اتفاقا قادری نمونه ی خوبی برای رونق دادن به «صنعت فرهنگ» است، او در پیش زمینه ذهنی مردم حضور دارد و پذیرفته شده است و نیاز به سرمایه گذاری برای پذیرفته شدن ندارد، هنری که عرضه می کند چون خنثی است، هیچ لرزه ای به هیچ حوزه ی حساسیت برانگیزی نمی اندازد.

    اگر برای مردم کوچه و بازار خوراک فراهم نکنیم، دیگرانی با ایده آل های ذهنی خودشان فراهم می کنند، زیر چتر آوردن نام هایی که به «صنعت فرهنگ» رونق می بخشند، نشان از درک مردم دارد و در آن یک نوع ذکاوت مدبرانه نهفته است.

    استفاده از خوراکی که ما در تهیه اش زحمتی نکشیده ایم و حالا می توانیم بلعیده شدنش را توسط مردم کوچه و بازار تماشا کنیم و سند این طبخ فرهنگی را به نام خود بزنیم، این ها همه مدیری کمی باهوش می خواهد که به نق زدن های ذهن های منجمد فکر نکند.


    مهرداد اولادی یا (ناکام، هفته)


    مرگ اولادی ثمره ی سلطه ی اتفاق است، در سرزمینی که اتفاقات سلطه ی تمام ناپذیری دارند، اتفاقات می توانند بر روند و فرآیند پیروز شوند.

    غرض از این نوشته به طور خاص مهرداد اولادی نیست، کلیت فوتبال ایران به مانند تمام عرصه های دیگر بستگی زیادی به اتفاقات دارد، گاه بازیکنی معمولی با یک اتفاق ستاره می شود و گاها یک بازیکن فوق ستاره بر اساس یک اتفاق از بین می رود، این در ذات فوتبال و در همه جای دنیاست، اما در ایران بیشتر از میانگین جهانی، اولادی بازیکن با استعدادی بود که در سن پایین به پیراهن پرسپولیس و تیم ملی رسید و چون روند و ساختاری حکمفرما نبود، در سیری نزولی سقوط کرد، که این سقوط مصداق همان عرش به فرش است.

    838223_963.jpg

    عامل روحی در این زوال را نادیده نگیرید، اگر ساختاری بر فوتبال حاکم بود، مطمئن باشید این سقوط روحی در جایی متوقف میشد آدم ها با اتفاقات کوچک شاید بخندند، اما شادکامی نیاز به یک رضایت قلبی از خویشتن خویش دارد، اولادی شادکام نبود.

    اما این نبود ساختار در بعدی دیگر هم خودش را نشان می دهد، در جایی که کاستی های جسمی اولادی به موقع تشخیص داده نمی شود، در حالی که نمونه ی مشابه ای را چند ماه قبلتر داشتیم، اگر در پاراگراف بالا نبود یک روانشناس مجرب در ساختار باشگاه ها به چشم می آید، در این مورد هم نبود پزشکان مجرب است که انگار وظایفاشان در حد یک کارمند تعریف شده است، اولادی ها قربانی فوتبال دیمی می شوند، فوتبالی که امیدش به اتفاقات آسمانی است!


    سعدی یا (شاعری برای تمام شب و روز، هفته)


    اردیبهشت است و زادروز «سعدی» مردی برای تمامی فصول یا نه شاعری برای تمامی دوران، در مورد «سعدی» باید کار شود نه آن طور که تا امروز شده، اتفاقا آن هایی که تا امروز تصویری دفرمه از او ارائه کرده اند، باید بازنشسته شوند و بروند استراحت! همان هایی که در تلویزیون شیخ سخن را همیشه در ساز و آواز و گل و بلبل گنجاندند، همان هایی که با مصادره و محدود کردن شاعر کلاسیک، دنیای سعدی را حصار کشیدند و او را از دنیای جوانان امروزی دور کردند.

    تلویزیون در این میان تنها نبود، آن آموزگارانی که در دوران تحصیل حوصله ی ارائه جدید از آثار سعدی نداشتند و او را صرفا در قالبی خشک و حوصله سر بر معرفی کردند، آن ها هم مقصرند، خوانندگان و موزیسن ها هم در این میان کم تقصیر ندارند، همه ی این ها تصویری از شاعر بزرگ شیراز پیش رو گذاشتند، که او را محدود به فضای خاصی می کرد.

    838224_647.jpg

    اتفاقا سعدی را باید در میانه ی روزمرگی های گزنده چشید؛ تابستان خنک می کند و زمستان گرم، او برای همه حالات انسانی و حتی غیر انسانی واژه چیده، او پست مدرن ترین شاعر کلاسیک ایرانی است، اخلاقی است بدون آن که پند دهد، عاشق است، بدون آن که لوس شود، جوانمرد است، بدون آن که تظاهر داشته باشد، با سعدی زندگی کنید یک مصرعش را بردارید و یک روز کوک شوید..

    عاشقانه
    شب‌های بی توام شب گورست در خیال

    عارفانه
    من از آن گذشتم ای یار كه بشنوم نصیحت

    اخلاق گرایانه
    به دست آهن تفته کردن خمیر
    به از دست به سـ*ـینه پیش امیر

    توصیه؛ حداقل عاشقانه هایش را بخوانید.


    حیوان آزاران یا (خشونت، هفته)


    این دومینوی تلخ حیوان آزاری محصول در عمق نرفتن است، محصول دنیای سطحی است که ما داریم و گمان می کنیم عجب دنیایی داریم، مردمانی که کلا در سطح سیر می کنند و از سطحی نگری، سواری و لـ*ـذت می گیرند.

    به کدامین مردم باید نگاه کنیم؛ همین مردمی که سگ ها و گربه های خانگی را در آغـ*ـوش می گیرند و بـ..وسـ..ـه باران می کنند یا مردمی که از گوزن کشی و سگ کشی هر چه بر می آید انجام میدهند، این ها همانند؟ یا آن ها همینند؟ چه ترکیب نا متجانسی! مردمی که می توانندعشق اساطیری به یک حیوان خانگی داشته باشند، در عین حال می توانند، سادیسم وار حیوانات را آزار دهند، درگیر معضل روانی اند.

    838231_198.jpg

    در این نوشته با آن مدرنیته خریداری شده دارندگان حیوانات خانگی کاری نداریم، اما آن ها که خشونت را خرج حیوانات می کنند همان مصرف کنندگان دائمی رابـط*ـه و خشونت هستند که از روحیه ای محافظه کارانه بهره می برند، ذهن هر چه را که مصرف کند همان را بازتولید می کند، ذهن هایی که دائما شنیع ترین تصاویر خشن را مصرف می کنند، فضایی برای ابراز خشونت می طلبند و چون این ابراز در مواجهه با دیگر انسان ها هزینه دارد، چه بهتر که این محافظه کاری قلدر مابانه را بر سرگوزن و سگ خالی کرد.

    مضحک تر این که عده ای این وقایع را دست آویز شوخی های قومیتی می کنند، غافل از آن که سایه ی این خشونت، از آذربایجان تا لرستان و تا هر جای ایران افتاده است، بالای سر ما.


    ... یا (... ، هفته)


    معلمی داشتیم در دوران دبیرستان که برای دفع حضور پر شرارت من در کلاس درس تقلا می کرد ، هربار که می آمد تلاش می کرد، مرا تحمل کند، اما هنوز به نیمه ی کلاس نرسیده با پرتاب گچ و ...حکم اخراجم از کلاس را میداد، تکیه کلامش این بود؛ یه بز کم، یه هی کم...

    838226_515.jpg

    در همان دوران معلم دیگری داشتم، هر بار که می آمد در همان ابتدای کلاس یک توپ پلاستیکی به من می داد و می گفت: برو دو ساعت حال کن، با لبخند اخراجم می کرد.

    هر دو در یک جهت بودند، اما....
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از احمدی نژاد تا معلم فداکار
    بازگشت احمدی نژاد به سطح اول سیاست کشور اتفاق مهمی است، از آن جهت که او چهره ی سمپاتی دارد و واکنش ها نسبت به هر کنش او زیاد است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    عباس کیارستمی یا (هنرمند، هفته)

    چرا تندرستی عباس کیارستمی ورای همه ی اخبار این روزها خبر بسیار مهمی است؟ پاسخش خیلی دشوار نیست، کیارستمی از جمله معدود اصیل هاست، او به معنای واقعی کلمه یک هنرمند است که مشروعیتش را نه از جریانات سیـاس*ـی، نه از کپی کاری و نه از هر پدیده ی ناپسند فرهنگی این روزها می گیرد؛ او اصیل است، زیرا خلاقانه و پر تلاش در فضای هنری به طور خاص تر سینما، دریچه های جدیدی را به روی هنر دوستان ایرانی و حتی غیر ایرانی باز کرده است، کیارستمی در محدوده ی تولید کننده های صنعت - هنر دنیای مدرن نمانده و آثاری که خلق می کند به واقع سرشار از ذوق و قریحه است و البته در سطحی بالاتر تفکر برانگیز است و در یاد می ماند.

    824180_828.jpg

    اگر نام کیارستمی از خندوانه حذف می شود و یا اگر نسبت به ابراز توجه مسئولین دولتی به بیماری اش اعتراض می شود، هیچ کدام بر نام او خدشه وارد نمی کند، او با تلویزیون مقبولیت کسب نکرده که با تلویزیون از یاد برود، و البته که او با دولت ها و سیاستمدران اعتبار کسب نکرده که با همان ها هم اعتبار از دست بدهد، کیارستمی در تمام 4 دهه فعالیت هنری اش با ریتمی ثابت خلق هنر کرده و با آثارش دریچه های گونا گونی را به ما عرضه کرده، او باید باشد، پر انرژی تر از قبل، امثال کیارستمی می توانند دنیا را جای بهتری کنند، چون آلوده ی هیچ نوع شارلاتانیزمی نیستند و پشت هیچ گروه و دسته ای قایم نمی شوند، ذهن جامعه فقط با افرادی نظیر کیارستمی می تواند در فضای سالم تنفس داشته باشد، کیارستمی و همه ی اصیل ها، اکسیژن ذهن های مجاز زده ی این روزهای جامعه ی ایرانی اند، عباس آقا بیدار شو لطفا.

    احمدی نژاد یا (نا آگاهانه، هفته)

    بازگشت احمدی نژاد به سطح اول سیاست کشور اتفاق مهمی است، از آن جهت که او چهره ی سمپاتی دارد و واکنش ها نسبت به هر کنش او زیاد است، پوپولیسم درختی است که نمی شود پای ریشه اش اسید ریخت و خشکاند، در واقع حرکت ضربتی بر نمی تابد، احمدی نژاد و نوع تفکر اطرافیان او همیشه احتمال بازگشت دارند، چون مردم در مورد آن ها و نوع سیاست ورزی که اتخاذ کردند به توافق نرسیدند، پوپولیسم و عوام گرایی از ذهن مردم تغذیه می کند و قد علم میکند.

    824181_719.jpg

    تا زمانی که مردم عرصه ی سیاست را با احساسات و کوتاه مدت ببینند؛ آش همان آش است، کاسه همان کاسه، احمدی نژاد بی گمان انسان بدی نیست، اما اینکه تا چه اندازه سیاست مدار خوبی است مساله ی دیگریست، لزوما هر نیت خوبی منجر به اتفاق خوبی نخواهد شد، با کاپشن و لبخند و جیغ و هورا می شود سلبریتی محبوبی شد، اما با همین جنس اقدامات سیاستمدار محبوب شدن، آن هم در دراز مدت؟ بعید است، بعد از گذر سال ها تعداد کسانی که برای جملات ظاهرا افشاگرانه هورا می کشند، کم می شوند، کم و کمتر به اندازه ای که فقط عملکرد و نتیجه اقدامات سیاستمدار می ماند، پوپولیسم اما پس از مدتی بر می گردد چون مردم فراموشکارند، یادشان می رود، چندی قبلتر فرد دیگری با همین نشانه ها ظهور کرده بود و دل بـرده بود، هر سیاستمداری که دل می برد رفاه نمی آورد، نمی شود و نباید هم از تمام مردم انتظار آن را داشت که به مسائل مختلف با دیدی عمیق نگاه کنند، تا حدی می شود سطح سواد عمومی را افزایش داد و درصدی از ناآگاهی را کم کرد، اما در مجموع آن چه که می تواند در مقابل عوام گرایی بازدارنده باشد؛ قراردادن سیاست ورزی در چهارچوب های حزبی است تا زمانی که سیاست بسته به چهره ها باشد و حزب و تحزب تکفیر شود، پوپولیست ها فضای بازگشت خواهند داشت و مادامی که چهره ها برای سیاست تعین تکلیف می کنند بالطبع احساسات رخنه خواهد کرد و انتخاب ها عقلانی نخواهد بود.

    نخبگان در دوسطح می توانند کلک پوپولیسم را بکنند؛ یک آنکه با آگاهی بخشی نور بتابانند، دو آن که با چانه زنی جایی برای سیاست ورزی ساختاری و حزبی ایجاد کنند و البته مردم در این میان باید و باید به نخبگانی این چنینی اعتماد کنند.

    مهران مدیری یا (از ماست که برماست، هفته)

    این نوشتار کوچک درمورد انتقادهایی است که از سرتراشی های «دورهمی» شده می باشد و در مورد کپی کاری هیچ موضعی ندارد که آن مساله ای فارغ است، ما همگی در میان چهارچوب های متنوعی محصور شده ایم و نمی توانیم خارج از آن ها حرکت کنیم، حصاری به نام «قانون» که از سمت حکومت وضع شده است و برای ایجاد نظم و انضباط باید تحت آن عمل کنیم، حصار دیگر «مذهب» است که پرهیزهایی برای ما دارد که در قرائت مذهبی موجب رستگاری می شود و حصار دیگری که «عرف» نام گذاشتیم که این آخری تا حد زیادی بر مبنای تعاریف توافقی نانوشته ای است که ما همگان در یک تبانی نادیده آن را اعمال می کنیم.

    824182_230.jpg

    هر نوع پوششی با رنگ های روشن برای خانم در خیابان هیچ منع قانونی ندارد و در ضمن در مذهب هم ممنوعیتی برای استفاده از رنگ ها در پوشش نیامده، اما همچنان مشکی رنگ غالب پوشش بانوی ایرانی است، چرا؟ آن چه که باعث می شود بانوی ایرانی قید پوششی با رنگ های روشن را بزند، تحت تاثیر باورهایی است که با مذهب خلط شده و این گمان را ایجاد کرده که پوشش با رنگ های روشن ساختارشکن است و چون رنگ روشن در اقلیت قرار می گیرد، پس از مدتی استفاده از آن ساختار شکنی تلقی می شود و توجهات را به خودش جلب می کند، فرایند رنگ های روشن و پوشش، روند چگونگی تبدیل شدن یک باور به عرف است، اگر مهران مدیری در برنامه اش شوخی هایی می کند که نظیر آن را ندیده بودیم، صرفا ترفندی است برای بازتر کردن فضای ذهنی که می شود قید ظاهر را زد و به آنی چهره ی دیگری داشت، وگرنه بی گمان از قبل هماهنگی لازم با آن شخص مشهور انجام شده و در لایه های زیرین این نوع از شوخی هیچ نوع بی حرمتی دیده نمی شود، گاهی اوقات ما با تنگ کردن فضای باورهایمان زندگی را سخت تر از آن چه که هست می کنیم.

    ارامنه و آذری ها یا (جایش درخت بکارید، هفته)

    آتشی که از خاکستر اختلافات ارمنستان و آذربایجان بلند شد، در حقیقت یک جنگ نیابتی دیگر بود که در خاورمیانه قربانی گرفت سیاست موازنه مثبت که در میان حکام آذربایجان دیده می شود و تلاشی که برای حرکت مابین آمریکا و روسیه دارند، باعث شده که این کشور گاها از هر دو طرف تحت فشار قرار بگیرد، از طرف دیگر ارمنستان هم تحت لوای روس ها قدرت نقش آفرینی مستقل و قدرتمند ندارد.

    824183_714.jpg

    در این میان مبهم بودن مرزهای جغرافیایی و تعارضات قومیتی و مذهبی که در میان مردم منطقه موج می زند، استعداد شعله ور کردن جنگ را بالا بـرده است، پیرو یادداشت هفته ی قبل راجع به مردم پاکستان و استقلال دفرمه اش، حال همان قصه در همسایه ای دیگر حاکم است، هم آذربایجان و هم ارمنستان به ظاهر دارای استقلال هستند و مرز دارند، اما در واقعیت مرزهای آن ها قدرت های بزرگی تعیین می کنند که بنا به مصالح مقطعی در معادلات سیـاس*ـی این شکل از کشورها نقش آفرینی می کنند، ارمنستان و آذربایجان با نخی که از تعارضات مذهبی و قومی ضخیم می شود به سر انگشتان قدرت های بزرگ وصل هستند و بنا به خواست آن ها حرکت می کنند، در این میان آذری ها و ارامنه می توانند در بهترین حالت تماشاچی متمدنی از یک نمایش خیمه شب بازی باشند، که اسیر و تحت تاثیر نمایش قرار نمی گیرند، و به خصم نمایشی دامن نمی زنند، ارمنی ها و آذری ها باید به درجه ای از بلوغ برسند که تفاوت های قومیتی و مذهبی را امری درونی کنند و در خانه و در گوشه ای نگه دارند، اگر رفاه و طعم زندگی قرار است جاری باشد، ما «مردم» خودمان باید کاری کنیم برای «مردم» وگرنه که سهراب خیلی قبل تر گفته بود که؛ «جای مردان سیاست درخت بکارید»، خلاصه که دنیای حکمرانی را توپ و تفنگ لازم است، ما مردمان خاورمیانه باید یاد بگیریم که بهانه به حکام ندهیم.

    حمیدرضا گنگوزهی یا (فداکارانه،صادقانه،عاشقانه، هفته)

    گاهی اوقات زور واژه به سوژه نمی رسد، گاهی از سوژه ات شرم می کنی، چه بنویسم که اندازه ی این همه فداکاری باشد، این همه از خودگذشتگی را با کدام الفبا می شود ترجمه کرد؟ کدام آرایه ی ادبی می تواند حس آن همه عشق را منتقل کند؟ چه فضایی بسازم که حالت آن همه انسانیت را در خواننده القا کند؟ همه ی الفبا هم که تبانی کنند، زورشان به وجود تو نمی رسد؛ وجود تو جایی آن بالاها در کائنات است، آن همه احساس که تحلیل بردار نیست، منطق و احساس هر دو باید پیش آن پاهایی که دوید و جان دانش آموزانت را نجات داد زانو بزنند؛ فرشته ها گاهی در ظاهر انسان ظهور می کنند، آقا حمیدرضا تو کدام شکلی بودی؟

    824179_217.jpg

    باد...رفتن بود
    زندگی...رفتن بود
    آمدن...رفتن بود
    انسان و ابر / در هزار «شکل» می گذرند...گروس عبدالملکیان

    قاسم هاشمی نژاد یا (ژورنالیست، هفته)

    مرگ هاشمی نژاد مرگ یک ژورنالیست واقعی بود؛ این روزها تعداد ژورنالیست های واقعی کم شده، روزنامه نگاری که ترجمان مفاهیم دشوار به زبان ساده برای مردم و فکرسازی و بسط اندیشه بوده، این روزها از ماهیت واقعی اش فاصله گرفته و تبدیل به کولاژ شده، ژورنالیست ها امروز بی نیاز از مطالعه و تفکر و تدقیق، با کنار هم چیدن واژه ها و کپی برداری مضامینی که در صفحات مجازی به چشم کشیده اند، ترکیبی را ارئه می کنند که تازگی و طراوت ندارد و جالب اینکه از همین ترکیب ناهمگون بیشترین بهره برداری تبلیغاتی را می کنند.

    824184_410.jpg

    هاشمی نژاد رمان نویسی که در ژانر نوار « فیل در تاریکی» نوشت و دست به ترجمه می زد و البته در نقد ادبی هم ید طولایی داشت، او بر آثار نویسندگان مطرحی چون؛ ابراهیم گلستان، سیمین دانشور و...نقدهایی اصولی و جاندار نوشت، هاشمی غیر این ها مصاحبه گر قهاری بود، از جمله گفت و گوهای کم نظیر او می توان به گفت و گویش با گلشیری اشاره داشت که کلاس آموزشی از چگونگی تسلط بر مصاحبه شونده است، او به واسطه مسلکی که داشت گوشه نشین بود و از سر اتفاق ازبسیاری آفات در امان بود، کیمیای امثال هاشمی نژاد اما در دو نکته خلاصه میشد؛ «علم» و «بی غرضی»، ژورنالیسم امروز ایرانی این دو را به شدت کم دارد.

    افشین پیروانی یا (شیر و ماست، هفته)

    کی روش می رود؟ نمی رود؟ کی روش رفت و برگشت! مجادله ی افشین پیروانی و اسدی در برنامه نود یک بار دیگر آشفتگی فضای فوتبال را به رخ کشید، فدراسیون و وزارت ورزش بهم می آیند، این وسط کی روش متعلق به دنیای دیگری است؛ او عامل شکاف شده، از دنیای قول و قرار و شفافیت آمده، از جایی که امکانات می دهند و کارنامه می خواهند، اما ما چه کردیم با او؟ او را شکل خودمان کردیم که هرگاه عصبانی می شود، به شکلی اگزجره و شرقی هر آنچه نباید می گوید؟

    824185_951.jpg

    مثل پیروانی و آنچه که خطاب به اسدی گفت :«شیر شما را سوزانده و ماست را فوت می کنید» شاید به قولی جای مطرح شدن در تلویزیون را نداشت، اما بسیار گویا بود، حکایت فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش دقیقا همین است، گودرزی که از ضعیف ترین های کابینه روحانی است، با کفاشیان مشکل دارد؛ در پی حذف کی روش است، از آن طرف کفاشیان هیچ مقبولیت و محبوبیتی ندارد تنها ابزار ماندن را بازی با مهره ی کی روش دارد، کی روش مهره ی ناهمگونی که به جسم فوتبال ما نمی آید، این فوتبال پر از شیرهایی است که سوزانده و البته پر از ماست هایی که اشتباهی فوت می شوند.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از چهارشنبه سوری تا عید
    بی خیال شوید! عمه ی محترمه هر کاری کرده گذشته، لحظه را دریابید. خاله را هم در آغـ*ـوش بگیرید، مهربانتر کمی لطفا، روبوسی کنید؛ ماچ های آب دار، خوشا ویروسی که از عید ما آید، آجیل بزنید بر بدن و شیرینی بخورید، شاد باشید، اصلا برقصید!
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    سعید حجاریان یا (ترور تکلم، هفته)

    آن روزی که سعید حجاریان مقابل شورای شهر ترور شد، گروهی با آن تکه ی سربی آش نیم پز گفت و گو را مسموم کردند و چند سالی دور هم نشینی و کیاست و خرد ورزی ایرانی را به عقب انداختند، حجاریان هر که بود و با هر سبقه ای، در جایگاه یک سیاست مدار حتی اگر حضوری زیان ده برای جامعه ایرانی داشته باشد، باید با گفت و گو کمرنگش کرد وگرنه که هیچ جریان و طرز تفکری حذف نمی شود و صد البته که همیشه این گلوله های سربی جانی در گروه هدف می اندازد که توامان هم محبوبیت می آورد هم سخت جانی.

    812787_172.jpg

    تمام این صد سال گذشته تاریخ سیـاس*ـی را که مرور کنید، بهتر متوجه خواهید شد، هر که از هر جریانی هدف سرب قرار گرفت چهره ای آسمانی پیدا کرد و حالت قدسی که دیگر از کاراکترش جدا نشد، در واقع خاصیت مظلوم پروری جامعه ایرانی که همیشه طرف فرد و گروه مورد ظلم واقع شده است و مظلومیت برایش قداستی معنوی دارد، همیشه یاور حجاریان ها و افرادی چون او بوده است، حجاریان جایگاه کمی نداشته، او تئوریسین اصلاحات است، فکر تولید می کرد و همچنان می کند و خون در رگ اصلاحات چی ها را او تزریق می کند، سیاست بی گمان بیش از هرچیز فکر می خواهد و تعقل، اصلا «حذف» نمی گنجد، سیاست ورزی مثل یک تورنمنت بلند مدت است که باید برای هر برهه اش تاکتیکی خاص داشت و انرژی را تقسیم کرد، بازی تک حذفی نیست .


    روزبه چشمی یا (خجالت آور، هفته)


    این که هافبک استقلال پس از حضور در برنامه 90 دچار پارگی رباط صلبی می شود و بدتر اینکه گمان کنیم این مصدومیت با حضور در برنامه فردوسی پور ارتباط مستقیم دارد، علاوه بر اینکه به نوعی نادیده گرفتن عقل و منطق و اندیشه است، در مقیاسی وسیع تر نادیده گرفتن قدرت خداوندی است و در ذات خودش نوعی سهل انگاری نهفته دارد که گویی کل کائنات را در حد خرافه تقلیل می دهد.

    812788_724.jpg

    وقتی افرادی بدون زیر بناهای فرهنگی متناسب با موقعیتی که دارند، رشد می کنند. داستان همین می شود، فوتبالیست های وطنی به عنوان جامعه نمونه در این بحث چون به طور کلی با مقوله های اندیشه و فرهنگ بیگانه اند، خالی از قدرت تحلیل اند، خیلی هایشان را نمی شود بیرون از زمین چمن تحمل کرد، آن قدر که عوامانه و سطحی نشان می دهند، کاش دوستانی که از بالاترین امکانات رفاهی استفاده می کنند و در بالاترین سطح طبقاتی سیر می کنند، کمی هم بر غنای فکری بیافزایند و از اظهار نظرهایی که مرغ پخته را به رقـ*ـص بندری تشویق می کند، پرهیز کنند.

    متاسفانه «نیرنگستان» صادق هدایت هنوز خواندنی است و تجمل و مدرنیته فقط جلوی چشمانمان را گرفته، چیزی در ذهن ما نفوذ نکرده است. این ها همان هایی هستند که هنوز فکر می کنند، اگر ایستاده شلوار تن کنند، فقیر می شوند!


    سوختگان چهارشنبه آخر سال یا (ایران خنده می خواهد، هفته)


    این یکی دو هفته ی آخر سال پر از نفرین و تکفیر جوانانی است که صدای شهر را بالا می برند و به قیمت ایجاد هیجان، خودزنی و دیگر آزاری می کنند، همه وسط گود می آیند، البته که خیلی ها هم دلسوزانه پرهیز می دهند از ارتکاب به آتش بازی های جعلی که نسبتی با سنت چهارشنبه سوری ندارد، شخصا امسال با صحنه های عجیبی مواجه شدم که هیچ نسبتی با شادی نداشت و بیشتر شبیه عصبانیتی بود که با ترقه ها می ترکید و خرابی به بار می آورد.

    812789_757.jpg

    اما این همه ناله و فغان از کج فهمی نوجوانان و جوانان هیجان زده راه به جایی نمی برد، تا زمانی که آن ها را بشناسیم و همه ی وجودشان را با تمام نیاز های رنگارنگی که دارند به رسمیت بشناسیم، این ها همان هایی هستند که در هر کارناوال تقویتی شرکت می کنند و پایه های نظام را محکم می کنند، این ها همان ها هستند، همین ها که شادی می خواهند، کارناوال می خواهند، پایکوبی می خواهند، جمع می خواهند، عاشق همصدایی هستند، فرقی ندارد حتی در شکل به ظاهر غم انگیزش مثل عاشورا می آیند، چون همگرایی و با هم بودن را دوست دارند، نیاز به خودنمایی دارند، موسیقی می خواهند، رقـ*ـص و پایکوبی، همه ی آن چیز هایی که چهارشنبه سوری با خودش دارد ما چینی اش کرده و یا هلش داده ایم به زیر زمین و خب چون از خیابان هلش دادیم به زیر زمین، نگاه نظارتی غیب می شود بمب های دست سازی بیرون می اید که نوروز را تلخ می کند.

    شک نکنید چهارشنبه سوری باید باشد، باید پرو بال داد، باید اماکنی مشخص کرد تا جوانانی که در کوران مشکلات اقتصادی دلشان به چند ساعت قهقهه خوش است، جمع شوند و با قواعدی که شهرداری ها تعیین می کنند، زیر سایه نیروهای آرام بخش انتظامی شادی کنند شما فضایش را فراهم کنید، اصولش را تعیین کنید، امکان ندارد کسی سرپیچی کند، این ها خنده می خواهند؛ وقتی شما در اختیارشان نمی گذارید، عصبانی می شوند و این صداهای ناهنجار، فریاد یک مشت جوان عصبی است، می شنوید؟


    محمد مصدق یا (اسطوره، هفته)


    مصدق پیچیده شده میان همه ی فاکتورهایی است که در یک سناریوی سینمایی قهرمان می سازد، او مثل تمام قهرمان ها در ابتدا یاورانی دارد، نظیر: دکتر فاطمی که بعدتر از دست می دهد آن ها را، قهرمان تنها می شود، مخاطب قهرمان تنها را بیشتر می خواهد، خصوصا اگر در یک بستر دراماتیک بیفتند، به عبارتی دیگر قهرمان دچار تلاطم شود و نارو بخورد؛ مردمی که صبح در ستایشش خیابان قرق کردند و شکل دیگری از مردم که عصر همان روز با الفاظ رکیک نوازشش کردند، او تنهاتر می شود قهرمان قصه محبوب تر می شود.

    812790_107.jpg

    قصه اما ضد قهرمان می خواهد که مقابل قهرمان بایستند، ضد قهرمان باید قدرتمند باشد، اصلا هر چقدر که قدرت بیشتری داشته باشد، ارزش کار قهرمان و محبوبیتش بیشتر می شود؛ نظام شاهنشاهی همان ضد قهرمان داستان است با پشتیبانی آمریکا. این همه قدرت مقابل قهرمان قصه بر مظلومیتش می افزاید، قهرمان باید علاوه بر تنهایی و قدرت کمی مظلومیت معصومانه هم داشته باشد، مصدق همه ی این ها را با هم داشته، بیخود نیست که گذر زمان وزن محبوبیتش را افزایش داده، حالا او به جایی رسیده که قرار گرفتن در کنار نامش بالاترین افتخار است.

    مصدق اما نقطه ی پایان قهرمان سازی های سینمایی ها را هم داشت، او را به گوشه ای انداختند و این سبک زندگی تحمیلی انگار بهترین تیراژ و پایان سینمایی است، برای قهرمان های با شرافتی که دین شان را به دنیایشان نفروختند و ظرف محبوبیت شان اندازه ی منصب داری نیست، میشد روز ملی شدن صنعت نفت را اصلا روز مصدق نام گذاشت، ملت بی قهرمان جای مهمی از تاریخ کم می آورند.


    علی کفاشیان یا (او می خندد به ریش ما، هفته)


    آن هایی که از دیوار سفارت بالا رفتند و ملتی را به دردسر انداختند، بارها و بارها توسط افراد مختلف تقبیح شدند، سفارت نورد ها هر چقدر که شاید بی فکر و بی منطق رفتار می کنند، اما مدلی از صداقت در رفتارشان دارند که تحت هر شرایطی غیرقابل انکار نیست، آن ها همینند با همه ی هزینه هایی که می تراشند، اما می شود فهمیدشان و کشفشان کرد، خواستگاه و انگیزه ها خیلی شفاف است .

    812791_423.jpg

    اما کفاشیان ها و به طور کلی مدیرانی که دو دستی صندلی هایشان را چسبیده اند و متخصص حفره شناسی در ساختار اداری ایرانی هستند، فوق العاده خطرناک اند و کشف شان دشوار است، چون بازی آن ها ساده نیست، باید کلی کند و کاو کرد تا فهمید چه می کنند و چه انگیزه ای دارند، آن ها فعل های نیک بشر را هم در جهت منافع خود و دسته ی خود خرج می کنند و به مانند همین نمونه ی قابل بحث لبخند را هم بد نام می کنند، کفاشیان ها هستند که سفارت نوردهایی به عنوان پیاده نظام در ید خود دارند و همیشه پشت گروهی پنهان می شوند، لابی سعودی ها آرای کنفدراسیون فوتبال آسیا را همان طور که پیش بینی می شد به نفع آن ها صادر کرد، کفاشیان در این مدت فکر انتخابات سال آینده بوده است و حالا هم وعده ی تغییر رای می دهد، شما دلسوز مایید، ما هم که...بی خیال.


    گروه عجم یا (آغوشت را باز کن، هفته)


    خبر کسب مجوز گروه «عجم» خبر خوبی بود که امیدواریم تکرار شود، این جنس خبرها تکراری اش می چسبد، وقتی مدیران ارشاد تصمیم می گیرند، آغـ*ـوش فرهنگ و هنر را اندازه ی چند نفر بازتر کنند، فضای هنر به همان اندازه گرم تر می شود، مرزهای سیـاس*ـی کاش نباشند که این گونه اهالی فرهنگ و هنر را دسته بندی کند؛ لس آنجلسی و زیر زمینی و داخلی و خارجی، همه ی این ها هنرمندند، کاش نوروزی بیاید که همه همین جا دورهم باشیم، والا که عید آن گونه چه عیدی باشد!

    812792_837.jpg

    با این جنس خبرها احساس قدرت می کنیم، گروهی که به ویژه برنامه نوروزی بی بی سی فارسی رونق می داد، حالا و احتمالا تا چندی دیگر به سالن های داخلی موسیقی رونق می دهد، کاش وسعت نظر داشته باشیم و همه ی خوبی ها را مال خود کنیم، مبارک عجمی ها، لطفا باز هم از این کارها بکنید، اصلا کاری کنید، خواننده ای نماند که بی بی سی و امثالهم برای دعوت کردن داشته باشند...


    «نوروزتان پیروز» یا عیدتون مبارک

    بی خیال شوید! عمه ی محترمه هر کاری کرده گذشته، لحظه را دریابید. خاله را هم در آغـ*ـوش بگیرید، مهربانتر کمی لطفا، روبوسی کنید؛ ماچ های آب دار، خوشا ویروسی که از عید ما آید، آجیل بزنید بر بدن و شیرینی بخورید، شاد باشید، اصلا برقصید! قدر هم را بدانید، با عمو و دایی قهر نباشید، این ها خواهش است، تمنا است. خدای نکرده جملات را دستوری تعبیر نکنید، این 13 روز تمثیلی از کل عمر همه ی ماست، فرصت ها گذراست، جملات تکراری و کلیشه اند اما...

    812793_113.jpg

    شادی و خوشـی‌ و لبخند حال همه را خوب می کند، همه هم مشکل داریم، اما نگذاریم بوی اسکناس لای کتاب از بین برود، بچه های بی خاطره، آینده ی خوبی نخواهند داشت، مایی که خاطره داریم، حالمان خوشتر است،مهربانی یادتان نرود، اما گوشی های تان را جا بگذارید و دورهمی را دریابید. سال پر از طرب و غلغله و شوق داشته باشید...

    آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار / هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است

    «نوروزتان فرخنده باد»
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا