فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,444
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته 7 چهره؛ از جواد نکونام تا داریوش مهرجویی
نکونام به موقع خداحافظی کرد و حسرت خاصی هم به دلش نماند احتمالا، او در بالاترین سطح فوتبال دنیا با لباس تیم اوساسونا حضور داشت و در سطح باشگاهی به بالاترین افتخاری که یک فوتبالیست ایرانی می تواند، رسید.
برترین ها - ایمان عبدلی:


رجب طیب اردوغان یا (توهم، هفته)


کودتا و ضد کودتای پر سرعت ترکیه جمعه شب خواب از چشم ایران ربود.چند روزی از اتفاقات ترکیه گذشته و حالا دیگر می شود حدس زد که کودتا ریشه در یکی از سه حالت پیش رو دارد؛

حالت اول کودتا را کار گروهی از فرماندهان ناراضی ارتش می داند که از مداخلات اردوغان در کشورهای همسایه شاکی هستند، هوای کودتا کردند و به قول معروف زهر چشمی گرفته اند، حالت دوم سایه سنگین فتح الله گولن (رهبر معنوی حزب عدالت و توسعه و مقیم آمریکا) را بالای سر کودتا حس کرده اند و کار را کارِ آمریکایی ها می دانند، دلیلش هم آشتی آنکارا با مسکو در ماه گذشته و نزدیکی هرچه بیشتر این دو در روزهای ماقبل کودتاست، حالت سوم اما کمی دائی جان ناپلئونی است و کودتا را یک نمایش می داند در جهت تثبیت اردوغان (دلیل هم سرعت حزب حاکم در کشف و ساقط کردن کودتاست)، به عبارت دیگر این دسته ی سوم معتقدند کودتا تئاتری بوده به کارگردانی اردوغان در جهت بازیابی مشروعیت از دست رفته جناب نخست وزیر(البته که در نهایت کودتا همین کارکرد را برای اردوغان و حزب عدالت و توسعه داشت) حالتی بدبینانه و کمی اعوعاج گونه. بازیابی ای که شاید به قیمت سقوط تمام می شد!

925091_246.jpg

اما ورای مقصر یابی ها، آن چه در ترکیه می گذرد، محصول وهمِ فکری سردمداران این کشور است که به نوعی مریضی مسری حکمرانان خاورمیانه است، سرزمینی که روزگاری امپراطوری باشکوهی داشته و حالا ندارد. امروز از امپراطوری عثمانی، کشور کوچکی مانده که فقط میلیون ها مهاجر در آلمان دارد و سال هاست در وصال اتحادیه اروپا می سوزد، کشوری که به رغم پیشرفت های قابل توجه دو دهه اخیر هنوز به قدرت های دیگر تکیه می کند، واقعیتی که در باور اردوغان و دوستان نمی گنجد، همین است که حکمرانان خاورمیانه در تمام سال های اخیر به موجب این که نقدینگی فراوان یافتند و کمی روی ریل پیشرفت افتادند به سرعت به سمت نظامی گری رفتند و به فکر بسط قدرت افتادند، غافل از این که بازی جای دیگریست.

در همین موردِ اردوغان، وضع قوانینی که اختیارات اردوغان را توسعه می داد نشان از آن داشت که سودای عثمانی گری اطراف کاخ نخست وزیر ترکیه پرسه می زند بگذریم! سودای عثمانی هر روز بزرگ تر شد، اردوغان احتمالا فراموش کرد که حکمران تمام ترکیه است(اقلیت ها فراموش شدند و تحت فشار قرار گرفتند و نارضایتی داخلی هم جهت دلخوری های خارجی قرارگرفت) سودا که به سر می زند فراموشی نتیجه می شود(طب که این را می گوید)، اردوغان انگار فراموش کرد که پیشرفت و توسعه این سال های ترکیه زیر چتر امنیتی است که توافق با آمریکا مهم ترین علت آن بوده است. وهم امپراطوری ها بر خواب برخی حاکمانِ خاورمیانه که از تجزیه همان امپراطوریِ فروپاشیده عثمانی برخواسته اند بدجور سنگینی می کند. آن ها انگار نمی خواهند باور کنند روزگار دیگریست و دموکراسی انتخاب نیست، اجبار است.


مردمان سیستان و بلوچستان یا (کاش کسی شما را ببیند، هفته)


بادهای 120 روزه زندگی مردمان کم توقع جنوب شرقی ایران را مختل کرده، بادهایی که قابل پیش بینی اند و می شود با کمی تدبیر از فشارش کاست، اما این که چرا وضعیت به حدی بغرنج می شود که مردم سیستان و بلوچستان از میان شن ها دنبال راهی برای زندگی کردن و نفس کشیدن می گردند، داستان بی توجهی به منطقه ای است که سال هاست فقط وقتی نامش را می شنویم که دچار خرابکاری شده، شاید همین بادها که استعاره ای از محرومیت دامنه دار مردم منطقه است ریشه ی پا گرفتن برخی نا آرامی هاست، آن جا بوده ام و زندگی کرده ام، می دانم مردم سیستان و بلوچستان خیلی از حداقلی ترین امکانات را ندارند و در نهایت کم توقعی روز و شب را می گذارنند.

925088_551.jpg

همین کم توجهی ها به مرور دلبستگی آن ها را کم کرده و اصلا حواس خیلی از ساکنان آن منطقه جای دیگریست، وگویی در کشور دیگری زندگی می کنند،چرخه اقتصادی آنجا فوق العاده معیوب است و خیلی از آن ها در شرایطی روزگار می گذارنند که انتخابی نیست و از سر اجبار است،به بدترین شکل و حالت و از راه های که شاید صواب نیست، هامون که خشک شد خیلی ها رفتند و همین امروز هم تب مهاجرت داغ است، چوب کم توجهی تن مردم سیستان و بلوچستان را خشک کرده، شاید بهتر است به جای حرف های امیدوار کننده طرح های عملی مثل تلاش ژاپنی ها در دولت اصلاحات که موفق هم بود از سر گرفته شود و کمی شرایط زندگی در آن جا عوض شود.

با این روند شاید روزی برسد که از آن دیار نه نامی ... والا که از ما کاری جز اطلاع رسانی بر نمی آید...شرمنده ی متانت شمائیم


جواد نکونام یا (مکتب، هفته)

جواد نکونام دیگر فوتبالیست نیست، او یک «سابق» شد.

نکونام به موقع خداحافظی کرد و حسرت خاصی هم به دلش نماند احتمالا، او در بالاترین سطح فوتبال دنیا با لباس تیم اوساسونا حضور داشت و در سطح باشگاهی به بالاترین افتخاری که یک فوتبالیست ایرانی می تواند، رسید. در تیم ملی هم که انواع و اقسام افت و خیزها را تجربه کرد، حضور در دو دوره جام جهانی آلمان و برزیل، بازی مقابل تیم هایی مثل: پرتغال و آرژانتین و حضور در چند دوره جام ملت های آسیا کارنامه ای برای نکونام ساخت که احتمالا حسرتی در آن نیست و به قولی او به گذشته اش بدهکار نشد. روزی باید می رفت و چه شیرین که در یک مرکز خیریه رفت، سخن اما سخن یک پایان است، پایان یک دوران، پایان یک مکتب و یا پایان یک تعریف...

925090_532.jpg

«پاس» که در ورزشگاه فریادش می زدند؛ «پاس بزرگ تهران»، تیمی که در نهایت کج سلیقگی جغرافیایش را تغیر دادند، مثله شد و حالا با حضور در لیگ دسته دوم آزادگان جان باخته است و یادگارهایش هم در پایان کارند. «نکونام» یک یادگارِ گل درشت از مکتب پاس بود. با یک اصول تعریف شده و رفتاری خاص که عدول از آن ها او را از آن مکتب جدا می کرد، همین هم بود که هیچ وقت از لوای مکتبش خارج نشد و تا روز خداحافظی اش وفادار ماند. انگار روح آن جنابان سرهنگی که پاس را در یک نظم آهنین نظامی تعریف کردند در تن میراث خوران حلول می کرد و امثال هاشمیان و نکونام به آن وفادار می ماندند.

ارزش فوتبال مکتبی حالا این روزها بیشتر نمایان می شود، وقتی سوهاضمه شهرت به جانِ جوان های رنگی فوتبال می افتد و یادشان می رود سال پیش و سال پیشتر را. مکتب از روزی شروع به سقوط کرد که آن گلوله برفی معروف را سمت دهداری پرتاب کردند... برای ما که ساختار آن چنانی در فوتبال نداریم، «مکتب» لازم بود، اما به هوای «لیگ برتر» مدرنیته فوتبالی، لنگ در هوا ماند و همین شد که خداحافظی نکونام تلخ تر از پیش به کاممان مزه می کند، پایان یک دوران، پایان یک مکتب، پایان یک تعریف...


تروریست نیس یا (گناهکار، هفته)

حمله ی ویران کننده یک تروریست در نیس و داستان های پس از آن.

درد پاریس(نیس) درد مهاجرانی است (عامل حمله اصالتی تونسی داشته و ازبیکاری و افسردگی رنج می بـرده) که در فرهنگ میزبان حل نشده اند. مهاجرانی که به هوای مطلوبیت و کیفیت جایی غیر از موطن خود را انتخاب می کنند، با فرهنگی غریبه وارد می شوند و فضا را ناهماهنگ می کنند، آن ها از وطن رانده می شوند و در غربت مانده.

925089_170.jpg

فرانسه اگر قربانی تروریسم می شود، بیشتر از هرچیز به خاطر بستری است که بی نهایت فراهم است. کلی مهاجر سیاه پوست و رنگین پوست حاشیه نشین در قلب اروپا و در فرانسه ساکنند، آن ها در حقیقت تصویری بی واسطه و بدون تعارف از فرانسه واقعی هستند. فرانسه بیشتر از آن چه که شبیه کافه های پاریس و شب گردی های عشاق اساطیری باشد، شبیه به مهاجران سرخورده حاشیه شهر است که کلی بغض فرو خورده و سرکوب شده در سر دارند. برای آن ها آلبر کامو و نیمه شب در پاریس، معنایی به جز فقر و سرخوردگی ندارد، علت احتمالا همین است؛ کلی مهاجر سرخورده و حل نشده که ابزارِ ابراز(عقده گشایی) می خواهند...

تا اینجایش گـ ـناه مهاجران است! اما از این جا به بعد گردن خود فرانسوی هاست که با ساختاری رها ابزارِ ابراز را در اختیار مهاجران قرار می دهند، اشکال کار فرانسوی ها و بلژیکی ها برخلاف مثلا آمریکایی و انگلیسی ها در همین جاست که قوانین و سیستم امنیتی به شدت منعطف و پذیرنده ای دارند. سکولاریسم فرانسوی سیالیت زیان دهی ایجاد کرده که ارتباط مهاجران ساکن در این کشور را با شبکه های تروریستی آسان تر می کند، در حالی که مثلا در انگلستان اصلا این طور نیست و قوانین سفت و سختی اعمال می شود و ارتباط گرفتن با گروهی مثل داعش بیشتر و بهتر کنترل و سرکوب می شود.

پی نوشت: بازی دو سر باخت مهاجران و میزبانان شاید تقاص روزهایی است که استعمار به سان چشم و هم چشمی در محافل دیپلماتیک نقل محافل بود، این خون ها به پای آن هـ*ـوس ها ریخته می شوند.


داریوش مهرجویی یا (نزاع، هفته)

مهرجویی پزشکان را قاتل خطاب کرد و پزشک نامبرده توهینی بدتر نصیب مهرجویی کرد، این نزاع پس از مرگ مشکوک کیارستمی اتفاق افتاد.

نمی دانم از روح بزرگ عباس کیارستمی است یا که از کثرت رسانه ها و همت مردمی است که مشارکت خستگی ناپذیری در کامنت و ابراز نظر دارند یا که شاید هم از جمع هر دوی این هاست، این که هیچ چیز پنهان نمانده و مرگ کیارستمی مجدانه پیگیری می شود. فقط خدا کند این تب خیلی زود فروکش نکند و این نزاع ادامه داشته باشد. خصم و دشمنی را دوست ندارم و سادیسم هم احتمالا با ما نسبتی ندارد، اما این نزاع مبارک است، باور بفرمایید؛ دو دسته ی قدیس وار فرهنگ ایرانی در حال فرو ریختن است(پزشکان و کارگردانان) چه چیزی بهتر از این؟

925093_122.jpg

پزشک شدن آرزوی فانتزی هر کودک ایرانی دهه های پیش است! چه کسی فکرش را می کرد چرخ روزگار این گونه بچرخد و آن سپید پوشانی که روزگاری در مواجهه با آن ها لکنت زبان می گرفتیم به جایی برسند که در هر محفل عمومی و خصوصی تکفیر و لعن شوند. چنان هاله ای دور آن ها بود که حالت قدیس داشتند و شفا می دادند. اما رسانه ها، امان از این "رکن جنجالی دموکراسی" که نشان داد جایگاه پزشکی در پازل دنیای جدید صرفا در حد یک شغل تعریف می شود، حالا مرگ کیارستمی دوباره نور را روی صورت پزشکان انداخته از آن طرف هم کارگردانان...

کارگردانانی که حالا راحت تر نقد می شوند و دنیای رسانه های امروز نشانمان می دهد که خیلی از به ظاهر خلاقانه هایشان ریشه در یک اورجینال آن ور آبی داشته. هاله ی قدسی آن ها را اتفاقا رسانه ها ساختند، در زمانه ای که محدود بودند و رفاقت طلب، منتقدانی که در تعارف رفاقت با کارگردانان می ماندند و رو نمی کردند از ضعف ها و معایب بگویند، آن قدر بزرگ شدند که با واژه های ساده نمیشد تعریفشان کرد، اما باز هم به یمن کثرت رسانه ها هر کسی در هر جایی بدون تعارف در وبلاگش (تلگرام، فیس بوک و...) نوشت و کارگردان ها هم شکستند وبدون تعارف نقد شدند.

کاش این نزاع ادامه داشته باشد، آن ها را بهتر میشناسیم! کارگردانی که احساساتش ریتم حرف هایش را مختل میکند، خیلی این جایی است. او که کلی حس خوب به ما هدیه داده ضعف هایی دارد که «آدم» نشانش می دهد نه قدیس، مثل دکتری که مرز توهین و تحقیر و هر چه بی ادبی است را رد می کند چون از جایگاه اجتماعی خودش زیادی اطمینان دارد و فکر می کند علی آباد هم شهری است. بگذارید ادامه دهند، هر کسی و هر گروهی لابه لای این نزاع وزن خودش را نشان می دهد، خودِ خودش را، خود واقعی اش را!


سیمین بهبهانی یا(بانوی کلمه، هفته)

زادروز سیمین بهبهانی بهانه ای برای یادآوری اوست، اویی که به مانند خیلی های دیگر در منگنه تسویه حساب های سیـاس*ـی کمرنگ شد(به عمد) پوشیده شد، تا دیده نشود، خوانده نشود... اما اتفاقا آن چه که مهم نبود پوشش او بود، اصلا مواضع سیـاس*ـی اش را چه کار؟ او بانوی واژه ها بود نه مدلینگ بود، نه سخنگوی حزبی. او را باید با کلمه هایش، با احساسات زنانه اش که در قالبی کهنه، نو نشان می داد سنجید. شعرهایش حس خوبی از بیداری زنانه دارد.

925092_899.jpg

«رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده / شب مانده است و با شب تاریکی فشرده/ کولی کنار آتش رقـ*ـص شبانه ات کو؟/ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟» ترکیب صدای همایون با واژه های سیمین بهبهانی محشر است امتحان کنید.

«چرا رفتی؟ چرا؟ من بیقرارم/ به سر سودای آغـ*ـوش تو دارم/ نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟» این را که حتما شنیده اید، بازهم ترکیب همایون و سیمین بهبهانی

«دوباره میسازمت وطن/ اگر چه با خشت جان خویش/ ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوان خویش» این هم که معرف حضورتان است...
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ تحت تاثیرِ لباس المپیک و هیلاری
    لباس طراحی شده برای کاروان ایران بازتاب خوبی نداشت و عاقبت به عقب نشینی کمیته ملی المپیک انجامید.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    علی سنبلی یا (تروریست، هفته)

    مردی آلمانی در مونیخ 12 نفر را به رگبار بست.

    یک نکته ی قابل توجه در مورد او این است که طبق اخبار خبرگزاری ها؛ وی در کودکی مورد آزار جنـ*ـسی قرار گرفته، و این بهانه خوبی است برای بررسی این حادثه از جنبه ای متفاوت و شاید زیرین و عمیق تر.
    938033_863.png

    افرادی که مورد آزار جنـ*ـسی قرار می گیرند بسته به جنسیت دو نوع واکنش متفاوت نشان می دهند؛ دختر بچه ها هنگامی که مورد آزار جنـ*ـسی قرار می گیرند، آسیب را به شکل غم درونی با خود حمل می کنند و چند پرده افسرده می شوند. اما در پسر بچه ها داستان کمی تفاوت دارد، یادگاری آزار جنـ*ـسی برای پسر بچه ها در بهترین حالت خشمی انباشته شده است، یعنی اگر حس نا مطلوب «من بد» که در کودک به وجود آمده به نوعی تخلیه نشود (معمولا ویرانگر مثل خودکشی) و یا توسط خانواده دفع نشود (حمایت و اطمینان خاطر والدین مبنی بر زدودن احساسات منفی کودک نسبت به خودش) به مرور خشمی انباشته شده می شود که به دنبال راهی برای تخلیه است، فرد در چنین حالتی طبیعتا احساس خوبی نسبت به جامعه ندارد (مهاجر هم باشد که بدتر)، علی سنبلی هم مورد آزار قرار گرفته و رفتارهای مجازی یک سال اخیرش هم این را ثابت می کند، خشم او به جامعه قابل درک است و اتفاقا چنین اقدامی از آدمی با خصوصیات او بعید نیست، اما آزار جنـ*ـسی نسبت قویتری با تروریسم دارد انگار.

    شاید باید گله مند باشیم از آدم های سیـاس*ـی که نسبت محکمی با هنر ندارند، برتولوچی کار گردان ایتالیایی در «دنباله رو»(حدود چهل سال پیش) شخصیتی را محور اصلی فیلمش قرار می دهد که که یک فاشیست تمام عیار است، «مارچلو» ی داستان در کودکی چند بار مورد اذیت قرار می گیرد و در نهایت توسط مردی جوان مورد آزار جنـ*ـسی قرار می گیرد و گویی همان لکه ی پاک نشونده ی مارچلو تا پایان از او یک فاشیست می سازد، در واقع برتولوچی زمینه های ترور در اشکال مختلف (فاشیسم و طالبان فرقی ندارد) را امری درونی و نه صرفا اجتماعی توصیف می کند، مارچلو یا علی سنبلی فرقی ندارد، شاید حقارت های جنـ*ـسی باید بیشتر موشکافی شود، جنسیت و اسلحه خیلی بهم نزدیک هستند گاهی.


    مهناز آرمین یا (اختلال هویت، هفته)

    لباس طراحی شده برای کاروان ایران بازتاب خوبی نداشت و عاقبت به عقب نشینی کمیته ملی المپیک انجامید.

    در المپیک نمایندگانی از کشورهای مختلف بر سر رقابتی مشخص در حوزه ی ورزش دور هم جمع می شوند که علاوه بر اشتراک گذاشتن هویت جمعی(انسان امروزی و ورزشکار) هویت فردی و میهنی خود را در رقابتی جوانمردانه به عرضه بگذارند، روس ها و آمریکایی ها و...همه می آیند که بر یک سری ارزش های جمعی توافق کنند..
    938034_631.png

    هویت جمعی در المپیک بر اساس رعایت جوانمردی، پذیرفتن شکست و ته نشین کردن پیروزی و قبول قواعد مسابقه، صورت می گیرد. هویت فردی اما علاوه بر اینکه براساس نتیجه رقابت قضاوت می شود، ازهمان ابتدای رقابت (وحتی پیش از آن) بر اساس لباس و نحوه ی رفتار صورت می گیرد، پوشش و زبان اصول اساسی قضاوت هویت یک فرد (در اینجا کشور) است حالا با تمام این داستان ها تصور کنید این لباس های دفرمه قرار است هویت ما را نمایندگی کند؛ کتی که آویزان است، مانتویی که سرگردان است، رنگ هایی که تناسب ندارند، این ترکیب، هویت که نه! اختلال هویت می آورد، تصور کنید در افتتاحیه المپیک یک تماشاچی از دورترین نقطه ی دنیا پس از شنیدن نام ایران زنان و مردانی با این پوشش می بیند، چقدر باید تلاش کرد این تصویری که از کالبد ایرانی شکل میگرد و را محو کرد؟

    با این تفاسیر این پرسش شکل می گیرد که این لباس در کجا و با چه فکری تهیه شده؟ درهمین اینستاگرام اگر بخواهید به دنبال طراحان لباس باشید، کلی نمونه های زبده و با استعداد پیدا می کنید. پیدا کردن طراح لباسی که توانایی طرح لباسی مناسب حال کاروان ورزشی ایران باشد، کار دشواری نیست. پس چرا مدیران محترم تصمیم گیرنده از این همه استعداد بهره نمی گیرند؟ که هم خروجی کار آبرومند باشد و هم استعدادی در مسیر بیفتد؟

    چون دوام آن ها بر مبنای کارنامه ی کاری نیست، مدیران ایرانی برای ثبات و حفظ موقعیت در روندی قرار می گیرند که مجبورند لابی کنند و لابی بپذیرند ، نوعی توافقات دو نفره ی سود مند، آن ها در هر شکل تصمیم گیری و در همه سطوح این گونه تصمیم می گیرند، برای پروژه ای کسی سفارش می شود که معرف معتبری دارد، فردای روزگار را که نمی شود پیش بینی کرد آن معرف گره ای باز می کند که دوای درد است، این می شود که نتیجه و کارنامه اصلا از اعتبار می افتد، مهم تر از هر چیز روند هایی است که می تواند فرصت یک ارتباط سودمند دو طرفه را فراهم کند! نیازی به توضیح بیشتر نیست...


    بزرگمهر حسین پور یا (چالش، هفته)

    چالش بلاک کردن فحاش های مجازی توسط بزرگمهر حسین پور راه افتاده و خیلی ها در حال دنبال کردن آن هستند.

    خب در نگاه اول به نظر می رسد اتفاق خوبی است که یک هنرمند تاثیر گذار اتفاقی را به جریان می اندازد که از حواشی منفی فضای مجازی جلوگیری می کند، یعنی یک هنرمند از قدرت تاثیر گذاری اش در جهت اصلاح جامعه استفاده می کند، خیلی هم خوب است اگر که عمیق و حساب شده باشد، هنرمند جامعه اش را بشناسد و بداند چه راهکاری می تواند راهگشا باشد.
    938035_508.png

    اما به نظر شما جامعه ای که مردمش از لحاظ زبانی پیچیده هستند و به انواع پیچیدگی های زبانی مجهز هستند و صد البته بنا به هجوم های پرشمار تاریخی مجبور به ریا کاری شده اند می توانند در چنین شرایطی اصلاحات مورد نظر را بپذیرند؟(اصلا با حذف می شود اصلاح کرد؟) بر فرض که فحاشان را بلاک کردیم؟ مساله حل می شود؟ آستانه ی تحمل جامعه ایرانی در بزنگاه های بغرنج تر به فحاشی پناه نمی برد؟ یعنی یک سال بعد تر فحش های مجازی ریشه کن که نه کمرنگ تر می شود؟

    می شود حدس زد(به قطعیت نه) که این شکل رفتار ها از همان میزان سطحی نگری رفتار آدم های فحاش بهره می برد، یک واکنش مقطعی که در آن اصالتی یافت نمی شود و خب «واکنش» در بهترین حالت در یک بازه ی زمانی کوتاه تاثیر می گذارد به اصطلاح مسکن وار عمل می کند، فحاشی با بلاک حل نمی شود، جامعه ی ای که طی دوران معاصرش درگیر کودتا و جنگ و انقلاب بوده و هر دهه یک خیابان ریزی درست و حسابی و مفصل داشته، با بلاک کردن (شاید و احتمالا) دردش دوا نمی شود باید ریشه های خشم را خشکاند.


    احمد شاملو یا (شاعر، هفته)

    سالگرد درگذشت احمد شاملو بهانه ای است برای مرور کاراکتر او که فراتر از مقوله شکل گرفته است.

    گمان کنم حدود چهار سال پیش بود که مطلبی نوشتم برای یکی از نشریات همشهری و موعد چاپ مطلب با پدیده ی عجیبی مواجه شدم، جایی از یادداشت در توصیف فضای روایت نام احمد شاملو را آورده بودم که در انتشار به «یکی از شعرای معاصر» تغییر پیدا کرده بود، تا حدودی سانسور و ممیزی را درک می کردم و البته می دانستم شاملو خلی باب طبع نیست ( کما این که نامش در کتاب های درسی به سختی یافت می شود و یا نمی شود) اما این که نام شاملو جزو «اسمشو نبرها» است در مخیله ام نمی گنجید، به هر حال انتشار آن مطلب در نشریه مورد علاقه ام ذوقی داشت که تلخی سانسور نمی توانست آن را کور کند اما این اتفاق برای همیشه در ذهنم ماند و یک نام را پر رنگ تر از قبل کرد؛ احمد شاملو
    938036_876.png

    از آن پس دریافتم که نام او خیلی بزرگ تر از خیلی هاست، شاملو و داستان هایش با آیدا خوراک عاشقیت حداقل چهار نسل است، شاملو در فیس بوک، توئیتر، اینستاگرام، برای هر ابراز عاشقیتی خوراک خوبی است، از قضا شاملو به همان میزان بوی آزادی می دهد، نماد کافه ای است، مثل قهوه است، مثل پیپ و یا اصلا صندلی لهستانی(او در ما نشسته است)، شاملو در ترجمه در بحث های مربوط به کانون نویسندگان در پیروی اش از نیما یوشج، در انزوای سال های آخرش و در همه ی مکاتب ایرانی زنده است و مصرف می شود. دایره ی مخاطبان او خیلی بزرگتر از یک شاعر به معنای اخص کلمه شده، از همین رو حساسیت بر انگیز است ممیزی می شود.

    و شاید نامش به عمد هم ردیف سهراب سپهری و پروین اعتصامی قرار نمی گیرد، در حقیقت غیبت او در تریبون های رسمی حاصل لجاجتی است که حضور او را در تریبون های اپوزیسیون دوست ندارد و تاب نمی آورد، اما واقعیت ماجرا این است که هنرمند دقیقا همین گونه تعریف می شود؛ این که هر کسی با هر توان فکری بتواند ارتباط برقرار کند و از ظرف هنر ارائه شده خوراکی مطابق میل خودش بردارد، شاملو از معدود معاصر های این مدلی است، و هیچ کس نمی تواند حذفش کند همان طور که هیچ کس نمی تواند او را مال خود کند.


    هیلاری کلینتون یا( کاندیدای، هفته)

    هیلاری کلینتون به عنوان کاندیدای رسمی حزب دموکرات ها معرفی شد.

    اخبار امروزه بر خلاف دهه های قبل هجوم می آورند و راه خود را به سمت ذهن ما پیدا می کنند، شاید باید قبل تر از این ها یک آمادگی نسبی می داشتیم برای وضعیتی که می شود اسمش را گذاشت؛ همهمه ی کر کننده اخبار، خبرها از راه های مختلف و با ترفند های متفاو ت تلاش دارند خودشان را به ما نزدیک کنند، این که ما ترجیح بدهیم کدام خبر را برای خواندن، شنیدن یا دیدن انتخاب کنیم، نسبت مستقیمی با میزان عقلانیت و دوراندیشی ما دارد (هر خبری که ارزش خوانش ندارد) آن هایی که دور می ریزیم و کلیک نمی کنیم، چه بسی مهم تر از آن هایی باشد که انتخاب می کنیم (از این جهت که آن ها را شایسته توجه ندانسته ایم)
    938037_673.png

    این که در انتخابات آمریکا چه می گذرد، در نگاه اول شاید خبر مهمی نباشد، اما واقعیت این است که در دنیای چسبنده و سیال امروز کوچکترین تحولی در دورترین نقطه ی کره زمین می تواند در سرنوشت کوتاه مدت ما حتی تاثیر گذار باشد(بماند که هر اتفاقی در آمریکا به لحاظ موقعیت تاثیر گذار بی نهایت مهم است)، «گیدنز» جامعه شناس معروف انگلیسی نام پدیده های این مدلی را که در سرنوشت همه تاثیر می گذارد را گذاشته؛ «از جا کننده»، پدیده هایی که با فاصله از زمان و مکان قرار می گیرد، متعلق به همه جا و همه زمان هستند.

    در پایان این که بحث کلینتون و ترامپ خیلی تاثیر گذار تر از بحث ناز و عشـ*ـوه ی یک بازیکن فوتبال است(این یک مثال از صدها مورد است) ما انتخاب می کنیم که چه بر سر راهمان قرار بگیرد.


    محمد مایلی کهن یا (خود زنی، هفته)

    محمد مایلی کهن به عنوان سرمربی تیم ملوان بندر انزلی انتخاب شد.

    چه تصویری از حاجی مایلی در ذهن دارید؟ مربی تیم امیدی که با شاگردانش بر سر بازی تخته نرد درگیر می شود(شان مربی گری را پائین می آورد) و روی خط برنامه ی تلویزیونی کری می خواند؟ اولین شخصیت ورزشی که وارد کارزار انتخابات سال 84 می شود و از کاندیدای ساده زیست اعلام حمایت می کند؟ یا شاید علاقه های متضادش ( داریوش اقبالی)؟ چرا آنقدر دور؟ نزدیک تر را که نگاه کنیم عملکرد نا امید کننده اش در مسابقات انتخابی المپیک و بعد توجیهات عجیب و غریب ترش به کمک دوستانی چون: چراغپور؟ ژنرال قندلی یا گریه در کنفرانس مطبوعاتی؟ چه تصویر های دیگری از او در ذهنتان است؟
    938038_995.png

    هرچه که در ذهن دارید را پاک کنید، هر چه سیاهی و ناکامی که تمام سال های اخیر نشانمان داده، حکایت مردی که هر روز بیشتر از روز قبل کلک خودش را کند و حد اعلایی از خود تخریبی را نشانمان داده، مربی که مری گری نمی کند، با دانش روز خداحافظی کرده، دائما در پی روابطی است که او را روی نیمکت و رسانه ها بیاورد، غر می زند و بداخلاقی می کند و هر چه که می کند به نفع خودش نیست. خیلی ها را دوست ندارد، بیشتر از هر کس خود خودش را.

    حاجی مایلی یادش رفته مربی گری مثل هر کار تخصصی دیگری تلاش و جدیت می خواهد و دائما باید تازه شود، یادش رفته که حالا انزلی چی ها که همشهری اش هم هستند نمی خواهند او را، دوس داشتیم آخرین تصویر حاجی مایلی تصویر مردی باشد که با شلوار گرمکن سبز کنار زمین می ایستاد و در هر بازی برگ جدیدی از نسل طلایی فوتبال ایران را رو می کرد، کاش در همان قاب می ماند، همان قدر ساده و صمیمی و در صدر، کاش این آلبوم عکس دیگری نداشت.


    مردم افغانستان یا (کوچه ی خون، هفته)

    انفجاری دیگر در افغانستان... و کشته شدگان بسیار که رنگ این خاک را خون کرد.

    یک روز هیولای شوروی، یک روز استراتژی آمریکایی، یک روز اسلام مدل طالبانی. همه می آیند افغانستان را به خون می کشند و می روند، آن چه می ماند نا امنی است، اضطراب است، تشویش است، کاش از برادران هم زبانمان تصویری آرام تر و سبز تر داشتیم، کاش خشخاش را میشد روی سر بد خواهان این سرزمین ریخت آرام شوند و چشم طمع بردارند از سرزمین صخره و دشت و گل.
    938039_569.png

    دو روایت ادبی از نویسنده ی افغان «خالد حسینی» از دو کتاب (هزار خورشید تابان) و (بادبادک باز) آورده ایم، تصاویری واقعی و فارغ از قضاوت ایدئولوژیک. اصلا اگر می خواهید در کوچه های افغانستان قدم بزنید و سفری ذهنی داشته باشید، این دو اثر بلیط سفری است گران بها.

    توي افغانستان كودك زياده ولي كودكي كمه – بادبادک باز

    ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍی، ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍی، ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑن، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، تقلب نكن، اگر كردی انصاف را دزدیده ای، ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ! - بادبادک باز (باخودت می گویی خوشبختی را چه کسی و در کجا از این مردم رنجور دزدیده است)

    دوست جوان من، حکایت کشور ما این است، یک مهاجم پس از مهاجم دیگر. مقدونی ها، ساسانیان، عرب ها، مغول ها، حالا هم که شوروی ها. اما ما مثل آن دیوارها هستیم. در هم شکسته، بدون هیچ قشنگی چشمگیری، اما هنوز سرپا. حقیقت ندارد، برادر؟ - هزار خورشید تابان

    توضیح: یک شکارچی نه چندان محترم در منطقه کیاسر مازندران یک قلاده پلنگ ماده را کشته و البته تا جایی که اطلاع داریم دستگیر شده اما...حیف بود حتی چهره شود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از هتاکان مجازی تا کیپ کام پوش ها
    تعدادی از کاربران ایرانی مطابق آن چه که طی سالیان گذشته رفتار کرده اند، این هفته هم ضارب رونالدو را مورد لطف قرار دادند! و هم سری به صفحه ی دختر اوباما زدند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    هتاکان مجازی یا (ساعت خوشی، هفته)

    تعدادی از کاربران ایرانی مطابق آن چه که طی سالیان گذشته رفتار کرده اند، این هفته هم ضارب رونالدو را مورد لطف قرار دادند! و هم سری به صفحه ی دختر اوباما زدند.

    ساعت خوش را که یادتان هست، مجموعه طنز موفق که در اوایل دهه هفتاد موفق شده بود در عین خلق لحظه هایی شاد، سویه های انتقادی اش را هم حفظ کند. در ساعت خوش آیتمی بود که چند جوان سر گذری روزگار می گذراندند و به قولی علاف بودند، آن ها هر جنبنده ی غریبه ای را که می دیدند مورد مهرورزی قرار می دادند و خودی نشان می دادند، عبارت معروف آن آیتم را شاید یادتان مانده باشد: «بچه این محلی؟ بچه این محل نیستی؟ پس راهتو بکش برو»

    916636_280.jpg

    علاف های سر گذر همان های که تسبیح می چرخاندند و فکل شهلا می کردند، حالا در اینستاگرام روزگار می گذارنند، آن ها بر خلاف ظاهر پر ادعا خیلی هم خطر ندارند. آن نسخه ی قدیمی یک پایش را به تیر چراغ برق می زد و با لب و لوچه خط و نشان می کشید، این جدیدی ترها برای ضارب رونالدو خط و نشان می کشند(هر دو پر ادعا اما پوچ) و از دختر اوباما طلب دارایی های ایران را می کنند، در حقیقت هر دو در یک وضعیت به سر می برند:«پوچی»

    آن هایی که می خواهند و نیاز دارند از انرژی لبریز شده ی وجودشان استفاده کنند و تاثیر بگذارند و دیده شوند و وقتی در عالم واقع جایی برای ابراز ندارند مجبور به هـ*ـر*زه گردی های مجازی می شوند، وگرنه که آن ها هم می دانند تجویز روغن بادام برای پای مصدوم رونالدو در حقیقت هجو یک وضعیت است، اتفاقا با کمی دقت در می یابیم این انتخاب آگاهانه است، این که در صفحات پر بازدید لگد پراکنی کنی و دیده شوی و دیده شدند، مگر غیر از این است؟ تاثیر هم گذاشته اند(روزنامه معتبر اسپانیایی پیام های ایرانی را تیتر یک کرده، گرچه خفت بار) این ساعت خوشی است، ساعت کامیابی است، جوانانی که از فرط قحطی فضا به مجاز روی آورده اند، احمقانه و عاقلانه لگد پرانی می کنند شاید از این پوچی کمی فاصله بگیرند، این تهی مایگی را جنون درمان کند شاید.


    مسعود رجوی یا (ایدئولوژیک، هفته)


    اظهار نظر عجیب مقامات سعودی راجع به مسعود رجوی سر کرده گروهک منافقین بار دیگر ایدئولوژی را تیتر یک کرد.

    سازمان مجاهدین خلق نمونه ی ایرانی یک گروه ایدئولوژیک است، سرنوشت دردناک و ذلت بار اعضای این گروه، هر ناظری را از هر چه تفکر جمود یافته متنفر می کند، ایدئولوژی ها روزگاری در زمانه سلطنت شوروی بر نظم جهانی سر سودایی داشتند و آرزوی فتح کائنات را در سر می پروراندند، اما آن روزگار گذشت و هر آنچه که بود دود شد و به هوا رفت.

    916629_795.jpg

    سال ها گذشت و سرنوشت غم بار ایدئولوژی های شکست خورده آن قدر نقد شد و به قولی دستشان رو شد که حالا مضحک و خنده دار جلوه می کنند، در همین سال ها آنقدر فیلم و کتاب در این رابـ ـطه ساخته شد و دیده شد که برگشت آن آگاهی های دروغین و فربینده در شکل سیـاس*ـی محال به نظر می رسد، اما مساله به همین سادگی ها نیست شاید مسعود رجوی مرده باشد، شاید شوروی وجود نداشته باشد و البته که وضع آن ها مضحک به نظر می رسد اما آگاهی های کاذب در فرمی دیگر جولان می دهند و جمعی را مسخ می کنند.

    شیفت ایدئولوژی از سیاست به سبک زندگی هوشمندانه در حال صورت گرفتن است، آن ها اقتصاد و فرهنگ و حتی حوزه های معنوی را تازه یافت کرده اند و به طور مثال در قالب هایی همچون بازار یابی شبکه ای با جدیت و مصرانه در حال نفوذ هستند، استراتژی همان استراتژی است(هدف گذاری و نوع انتخاب مسیر) اما تاکتیک (شکل و فرم در کوتاه مدت) تغییر پیدا کرده، حالا آگاهی های کاذب کادو پیچ شده و شیک و البته کاملا به روز شده در قالب های متنوع عرضه می شوند، و رگ خواب هر جمعی را با توجه به نیازهای آن جمع پیدا می کنند و مغزها و عملکرد ذهنی افراد را تصرف می کنند.

    حرف آخر این که هر شکل از آگاهی که در قالبی سخت بتونی ریخته شود و نقد ناپذیر و کامل جلوه کند مضر است و قفلی بر آزاد اندیشی و پرواز ذهن می زند، شاید همه باید حواسمان به شکل های تازه و متکثر ایدئولوژی باشد، روزی نرسد به چیزی بخندیم که خودمان هم درگیرش هستیم.


    مصطفی کواکبیان یا (گیلاس، هفته)


    در حاشیه مراسم درگذشت عباس کیارستمی، مصطفی کواکبیان اظهار نظری غریب راجع به کیارستمی داشت.

    در گذشت کیارستمی حاشیه های فراتر از متن داشت؛ سیل پیام های تسلیتی که افراد بی ربط و با ربط در دنیای مجازی رهسپار وب کردند و به شکلی کسل کننده از جو عمومی تبعیت کردند، هرکسی به گونه ای ردای روشنفکری و فرهنگ دوستی به تن کرد و آن چه که عرضه کرد هیچ نسبتی به نگاه خاص و ویژه کیارستمی نداشت، اتفاقا غالب افرادی که پستی راجع به کیارستمی گذاشتند کپی کاری کردند و از هر گونه خلاقیت و نگاه ویژه دور بودند، در حقیقت آن ها از خود کیارستمی دور بودند، خود خودشان را لو دادند و نشان دادند که با هر گونه زاویه دید خلاقانه فاصله دارند و بویی از آن شکل سینما نبرده اند.

    916630_252.jpg

    در این بین نیکی کریمی و بهاره رهنما وارد مجادله شدند؛ یکی طرف عوام را گرفت و دیگری مقابلش ایستاد و خلاف میل عمومی حرف زد، مجادله ای که غافلگیری خاصی نداشت هر دو همان گونه ای اظهار نظر کردند که از آن ها انتظار می رفت. اما واکنش جالب تر در این میان متعلق نبود به کسی جز:«مصطفی کواکبیان» صاحب امتیاز روزنامه و حزب مردمسالاری نماینده سابق مردم سمنان و فعلی تهران.

    کواکبیان و همکارانش قانونگذاری می کنند و خط مشی حرکت جامعه را مشخص ی کنند، آن ها تمثیلی از جمعیت هستند و خواست های آن ها را نمایندگی می کنند، آن ها تصمیم سازند، باید پیش بینی کنند و بشناسند، ادبیات را ذره ای آشنا باشند، تاریخ بدانند، با جامعه شناسی غریبه نباشند، علم آمار بدانند و... تا بهتر رصد کنند و وضع قانون حال بهتری داشته باشد، آن ها تمثیلی از مردمند اما نه تمثیلی از ناآگاهی های و کاستی های مردم، قصد تعمیم سهل انگارانه ندارم، اما نماینده ای که وقت حرف زدن در مورد یک کارگردان بین المللی دهانش پر از گیلاس می شود و خدای آفرینش را خدای گیلاس خطاب می کند در حداقلی ترین نقدی که می شود وارد کرد توان و ذکاوت کافی برای سخنوری ندارد، او و خیلی های دیگر چگونه داد سخن در حمایت از مردم سر خواهند داد؟ آن ها زیادی معمولی اند، زیادی کسل کننده اند، آن ها نماینده ی آن بخش نه چندان مطلوب ما شده اند.


    کیپ کام پوش ها یا (آسوده باش، هفته)


    کیپ کام روی مانتوهای دختران ایرانی ویراژ می دهد و حوزه ی حساسیت برانگیز پوشش در ایران بار دیگر دچار چالش شده.

    ماجرای جمله ای که با آسوده باش شروع می شود و بخش دومش را خودتان کامل می کنید را احتمالا می دانید، تمهید انگلیسی ها قبل از آغاز جنگ جهانی دوم برای القای آرامش به مردمی که در استرس جنگ بودند از طریق یک ابزار ساده ی فرهنگ ساز؛ پوستر و بعدتر گسترش اتفاقی این تمهید و خب عصر ارتباطات و تبادل فرهنگی و باقی اش هم که می شود جمله ای انگلیسی متعلق به هفتاد سال پیش تن دختران ایرانی در تابستان 1395 خورشیدی.

    916631_160.jpg

    گاهی آفت نظریه پردازی های زائد و دشوار کردن مسائل ساده به دامان زندگی ما می افتد، داستانی به این سادگی ابعاد پیچیده ای پیدا می کند که به قامتش نمی آید، نیاز خاص بودن و «من چیزی غیر از دیگری ام» نیازی ذاتی است که در شکل پوشش نمود زیادی دارد. پوشش روزگاری معایب بدن را پنهان می کرد و بر حسب گذر زمان کارکرد وسیع تری پیدا کرد، گسترده تر شدن کارکرد پوشش در کنار سیالیت و جاری شدن و ادغام لحظه به لحظه فرهنگ ها در هم دیگر، دو عاملی است که کیپ کام را از لندن به تهران می آورد و از قضا خیلی هم اینجایی جلوه می کند.

    کیپ کام پوشیدن لذتی است که مشروع است و بهتر است به همان آسودگی که معنا می دهد خواند و تفسیرش نکرد. آسوده و رها بپوشیم، آسوده تر فکر کنیم و فارغ تر به فکر هم احترام بگذاریم و فرهنگ را به شکنندگی پوسته ی تخم مرغ نبینیم، فرهنگ در گذر قرن ها شکل می گیرد با یک مانتو از دست نمی رود، فرهنگ و تغییر آن احتمالا به سختی نرم کردن فولاد است، مغول و اعراب نتوانستند و کیپ کام که...


    الهام چرخنده یا (استراحت کن، هفته)


    همایش دعوت به چادری کردن بانوان تهرانی و حضور تبلیغاتی الهام چرخنده.

    آنچه که در مورد الهام چرخنده در این بخش نقل می شود صرفا برگرفته از تجربه ی مواجهه مستقیم با نظرات مردمی است که در بخش خبری مجموعه «برترین ها» دریافت می کنیم و خیلی هایش را هم نمی توانیم منتشر کنیم، اقدامات یک هفته گذشته بازیگر خانم پر سر و صدا چندین بار حواس مردم را به سمت چرخنده کشاند و نظرات زیادی راجع به او داشتیم که بنا به شرایط جایی برای انتشارش نداشته ایم.

    916632_976.jpg

    کلیت ماجرا این که خانم بازیگر تلاش در چادری کردن افراد جامعه اش دارد که فی نفسه اقدام مبارکی است، اما این که چه کسی؟ چه می گوید؟ در ماجرای چرخنده و چادر کمی چالش ایجاد کرده و دامنه ای این چالش به جایی رسیده که مردم احساسی شده اند و اصل ماجرا را زیر سئوال می برند، در واقع بخشی از مردم تبلیغ چادر از سوی چرخنده را امری ریاکارانه و ناخالص فرض می کنند و سیل احساسات منفی را به سمتش روانه می کنند، اما این سیل فقط چرخنده را با خودش نمی برد بلکه کمی از اعتقاد مردم به اصل پوشیدگی و حجاب را هم تحت تاثیر قرار می دهد.

    شاید آن ها به حق توقع دارند کسی که امر به دعوت و پوشیدگی و تقوا می کند، باورهایش درونی شده باشد. آن ها بیشتر از آن که از زبان و کلام افراد متاثر شوند، کردار و مجموعه ی رفتار ها را زیر ذره بین می برند و نمی توانند تقاضای پوشیدگی را از کسی باور کنند که در پاسخ به یک دانشجوی جوان پرده دری می کند و از حوزه ی ادب و آبرو خارج می شود، مبلغ مذهبی شاید بیشتر از هر چیز باید مفاهیمی را منتقل کند که خود باورش کرده باشد، تا بتواند باور پذیر جلوه کند و حرفش نفوذ کند، اتفاقی که در مورد خانم چرخنده نیفتاده و یا حداقل قشر عظیمی از مردم این گونه تصور می کنند، در این میان چیزی که آسیب می بیند امر مبارکی چون «چادر» است.


    پابلو نرودا یا (شاعر،هفته)


    زادروز پابلو نرودا و بهانه ای برای شعربازی و کمی حظ بردن از کلمات.

    شیلی چه چیزی به ذهن شما می آورد؟ زبان اسپانیولی؟ مردمانی سرخ پوست و قبیله ای و بدوی یا نه سالوادور آلنده (رفیق آقای شاعر؛ پابلو نرودا) یا پینوشه که در سال های انقلاب اسمش در خیابان های تهران فریاد می شد، شاید فوتبال قدرتمند سال های اخیرش.

    916633_255.jpg

    شیلی معادن طلای زیادی دارد، کشوری که میان اقیانوس و کوه قرار گرفته و در این سال ها اوضاع اقتصادی خوبی پیدا کرده، آن ها از سال های کودتای آمریکایی فاصله گرفته اند و خاطرات سرنگونی آلنده را به فراموشی سپرده اند، اما از آن روزگار یک یادگاری مهم و دوست داشتنی دارند( کمونیست بودن نرودا را کنار بگذارید) پابلو نرودا شاعر عاشقانه های نابی است که حیف است خوانده نشود، کتاب هایش هم که به وفور یافت می شود.

    برخیز با من / هیچ کس بیشتر از من / نمی خواهد سر به بالشتی بگذارد / که پلک های تو در آن / درهای دنیا را به روی من می بندد...

    گوش دریا / پر است از زنگ و زنجیر و زنجره / از موج و اوج و حضیض / و من / پرم از تو / وقتی تو آوازم می خوانی


    حسین فریدون یا (سرگیجه، هفته)


    شایعاتی است مبنی بر دخالت برادر رئیس جمهور در انتصابات مدیران ارشد بانکی و ...

    کریمی قدوسی می گوید، برادر رئیس جمهور با تقلید صدای حسن روحانی به طور شفاهی اجازه ی ترخیص کالا در گمرک را صادر کرده، رئیس کل سازمان بازرسی هم از نقش برادر رئیس جمهور در انتصاب رئیس بانک رفاه کارگران می گوید به رغم سوابق مساله دار، برادر رئیس جمهور اما می گوید دروغ و اتهام است.

    916634_642.jpg

    یکی اصولگراست و یکی اصلاح طلب و یکی معتدل، در شهر اما از این دسته ها شایعات دیگری هم بوده و هست، مثلا دوست رئیس جمهور سابق که در عرض دوسال دستگاهی بهم زد، می گویند فلان کارخانه لبنیاتی معروف در خدمت فلانی است، می گویند همسر یکی از خانم های منصب دار علاقه ی خاصی به زمین های حاصلخیز دارد و البته می گویند در تهران و همین کنار گوشمان عده ای صاحب نفوذ روزگار به واقع خرمی دارند، می گویند و البته که ما فقط شنیده ایم...

    نه دروغ است، بگذارید فکر کنیم دروغ است، مثل بیماری مبتلا به سرطان که توده هایش را لمس می کند اما باور ندارد همین توده ها روزی نفسش را می بلعد، دروغ است، «ما خوبیم، حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، حوالی خواب های سال پر بارانی بود» سید علی صالحی از سالی پر باران در حوالی خواب های ما می گوید، مردم که غریبه شدند، شفافیت از بین رفت و آن چه به یغما رفت «اعتماد» بود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از عباس کیارستمی تا علی کریمی
    درگذشت عباس کیارستمی. ببخشید اگر شخصی تر می شود؛ مرگ که تحلیل ندارد، آن هم مرگ تو؛ تویی که راه خودت را می رفتی.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    علی کریمی یا(لژیونر، هفته)

    بازیکن تیم فوتبال سپاهان به عضویت دیناموزاگرب در آمد و امسال افتخار بازی در لیگ قهرمانان اروپا را خواهد داشت.

    در سال های افت فوتبال ایران و پس از گذر از دوران پر فروغ تیم 98، لژیونر شدن دشوارتر از پیش شده، بازیکنان ایرانی یا بر حسب ارتباطات(سردار آزمون) به عضویت تیم های درجه دوی اروپایی در می آیند و یا مجبورند، در سطحی نازل در اروپا مشغول به فعالیت شوند، لیگ دوم پرتغال، لیگ اول یونان مطمئنا نسبتی با سطح اول اروپا ندارد، حساب روسیه و ترکیه هم که روشن است.

    در آن سال های خوش فوتبال ایرانی نمایندگان تیم های مطرح اروپایی دائما در حال رصد ستاره ای لیگ ایران بودند، پرسپولیس و استقلال به عنوان پرچمداران صدور بازیکن تا توانستند فوتبالیست صادر کردند، بازیکنانی که می رفتند در سطح اول اروپا می درخشیدند، آن درخشش محصول انباشت موفقیت بود، حادثه و اتفاق نمی تواند لباس خوش رنگی تن بازیکنان ما کند در حقیقت ما چیزی را درو می کنیم که کاشته ایم، فوتبال هم متاثر از تمام پدیده های دیگر وقتی در حصار قرار بگیرد و لیگ داخلی گردهمایی فوتبالی می شود که بیشتر جنبه سرگرمی سازی داخلی دارد، در نتیجه محصول قابل توجهی از آن بیرون نمی آید، در یک دهه گذشته فوتبال ایرانی مصرف داخلی داشته و حلقه های ارتباطی اش با فوتبال روز دنیا مفقود شده.

    909006_780.jpg

    نماد این گمشدگی در حاشیه و سیاست پرسپولیس و استقلال بودند که صندلی های هیات مدیره را بیشتر شبیه پلکان پیشرفت سیاسیون کردند و روی آرامش را ندیدند و چون این گونه شد، موفقیتی شکل نگرفت تیم ملی هم در شرایطی استریل و ایزوله به جام جهانی رسید، وگرنه... و صرفا پولی چرخیده و عده ای تیتر یک شدند، لژیونر هم شد چیزی در حد؛ رضائیان در ترکیه و حاج صفی در لیگ دوی آلمان، حالا نروژ و یونان و شاید قبرس و تایلند، برگردیم به خانه ی اول موفقیت حاصل انباشت است، سپاهان تنها تیم باثبات یک دهه گذشته بوده، کاری با مسیر این موفقیت نداریم، اما شاید آن ها بتوانند با همین علی کریمی جاده ی مسدود شده لژیونر های ایرانی را باز کنند، خدا کند که دوباره بین المللی شویم.


    فاطمه حسینی یا (آخرین برگ، هفته)

    سایه ها انعکاس چیزها هستند، همون چیزهایی که ما امروز اون رو قبول کردیم، مبادا سایه های حقیقت را رو با خود حقیقت اشتباه بگیریم – دنباله رو، برتولوچی فاطمه حسینی نماینده مردم تهران تریبون مجلس را به جایگاهی شخصی تقلیل داد و از فرصت حقوقی اش برای دفاع از پدرش(سید صفدر حسینی) که در صندوق توسعه دچار رسوایی شده استفاده کرد، صفدر حسینی و همکاران در پی افشای رقم نجومی فیش های حقوقی مجبور به استعفا شده اند.

    لیستی که امید نام گذاشتند بر پایه ی استفاده از چهره ای کاریزماتیک و اسمشو نبر موفق شد(روندی هیجانی و احساسی و البته کلا سلبی) بر صدر مجلس بنشیند، وگرنه مردمی که رای دادند قالب اعضای لیست مذکور را نمیشناخته اند، حالا با این جنس رفتارها نظیر همین اقدام خانم حسینی نجوای پشیمانی به گوش می رسد، مردم توقع دارند در رفتاری مقطعی سیکل تصمیم گیری شکلی عقلانی به خود بگیرد و از آدم ها توقع تغییر دارند غافل از این که تغییر و تحول نه هیجانی است و نه بسته به فرد.

    909000_945.jpg

    ربطی به امید و پایداری هم ندارد، این ها هیچ نسبتی با سیستم ندارند و هربار انرژی را روی عناوین می گذارند؛ یک بار به اسم پایداری دلبری می کنند و باردیگر معتدل می شوند، یک بار دیگر اصولگرا، گویی همه ی این عناوین چند سر از یک طیف هستند، چیزی که عوض نمی شود عملکرد است( خدا را شکر که سایه مقام معظم رهبری بالای سرمان است وگرنه که...)

    چیزی عوض نمی شود چون کسی علاقه ای ندارد، تئوری های سیـاس*ـی بخواند، از تجربه سیاست ورزی کشورهای در حال توسعه که مسیر پیشرفت را بهتر از ما طی کردند استفاده کند، سیاست ورزی و تصمیم گیری و تصمیم سازی در قابی خیلی کوچک قرار می گیرد؛ اندازه یک رفاقت کافه ای، اندازه یک عاطفه ی پدرانه و دخترانه، اندازه یک تماس تلفنی دوستانه برای لحاظ کردن برخی منافع مشترک، سیاست اینجا نسبتی با درس گفتارهای افلاطون و ماکیاولی ندارد، تا کمر خم شدن ها و مخلصیم ها و ارتباطات بیشتر از هر چیز حکم می کند و پیش می راند و اما مردم که خود را نمی شکنند و سر بزنگاه امید به تغییر دارند، راستی ما خود چگونه ایم؟ این سیاست مدارها از کجا می آیند؟ شبیه هم نیستیم واقعا؟ ما چقدر به هم می آییم آن ها برای مایی تغییر عنوان می دهند که هیجانی است و به اصالت رفتارها توجه نمی کند، ما و آن ها، آن ها و ما، همه یکی هستیم در تناسب.


    بوفون یا (قهرمان، هفته)


    نمایش بوفون در دروازه ایتالیا به طور خاص در دیدار با آلمان و آن شکوه تراژیک پایان بازی، آن اشک ها...

    در دوران بی معنایی، در دوران کثرت و مصرف، گاهی برخی اتفاقات، برخی آدم ها ما را بر می گرداند به دنیای با شکوه کلاسیک ها، بوفون از دوران کلاسیک هاست، دوران قهرمان ها، همان هایی که شکست را باور نمی کردند. یک تنه کلی ناکامی را به دندان می گرفتند و در انزوا اشک می ریختند.

    909001_254.jpg

    فوتبال اگر قرار است جانشین بی خطر غـ*ـریـ*ــزه ی خشونت طلبی آدم ها باشد، نیاز به قهرمان هایی دارد که تا آخرین نفس بجنگند، چمن سبز که سالن مدلینگ نیست، دلبری جای دیگری دارد، فوتبال بوفون می خواهد، مردی که بجنگد و پا پس نکشد و ما نفس به نفسش ملتهب شویم، فریاد بکشد و بخندد و آخر نبرد اگر هم پیروز نشد و حداقل نبازد و فاتحانه دست نویر را در دست بگیرد. اشک ها را برای گوشه ای دیگر بگذارد.

    اگر ناکامی مسی با آرژانتین وجه سانتی مانتالی داشت، گریزی نیست این خاصیت امروزی هاست، مسی مطابق میل جهان حرکت می کند اما بوفون اساطیری است و ناز ندارد، او محبوبیتش را از سلول های مبارزه طلبانه اش می گیرد از آن میمیک زنده ی صورتش، کنش او خود دلبری است، همه چیز او خود زندگی است؛ رئالیسم جادویی در درون دروازه ها، آه از کلاسیکها، از سینمای سرجیو لئونه، از مارادونا، ازحماقت آخر باجیو، از عاشقانه های کازابلانکا، از دوران انتظار برای یک نوار کاست...بوفون خداحافظی نکن، این طفلی ها قهرمان که نه بیشتر شبیه آدم های گرافیکی بازی های کامپیوتری اند.


    عباس کیارستمی یا...


    درگذشت عباس کیارستمی. ببخشید اگر این چند پاراگراف شخصی تر می شود؛ مرگ که تحلیل ندارد، آن هم مرگ تو؛ تویی که راه خودت را می رفتی، گاهی دلخور شدیم و با خود گفتیم چرا تویی که اعتبار بین الملی داری، از این اعتبار به نفع اهداف سیـاس*ـی استفاده نمی کنی، ما نفهمیدیم که هنر راه خودش را می رود، اما تو همیشه راه خودت را رفتی و این راه تو چه چیزها که یادمان نداد.

    یاد گرفتیم می شود شکل اول و شکل دوم به قضایا نگاه کرد، این که هر چیزی را تک بعدی نگاه نکنیم، یاد بگیریم جای دیگری باشیم بعد قضاوت کنیم، تو راه خودت را می رفتی و ما منتظر بیانیه بودیم، بس که سیاست زده و شعار زده شدیم، شما زنده ای این ما بودیم که مردیم، ما همه چیز را دیوار نوشته دیدم، اما شما زنده ای، وقتی بخشی از تفکرت را در ذهن همه ی ما ریخته ای، چقدر بی آبرو شدیم مگر این سینما چند بیضایی دارد؟ چند کیارستمی داشت یا دارد؟

    909002_967.jpg

    شما هنوز ادامه داری وقتی به جای بیانیه های زودگذر فمینیستی «شیرین» را تصویر کردی، آخ! که چه هوشمندانه و با ظرافت این همه صورت بی صدا از زنان سرزمینت جلوی دوربین کاشتی، ما را در بعد زمان و مکان بازی دادی، بعدش با خودم گفتم این چه فرمی بود؟ این ها چگونه از یک صدا الهام گرفتند؟ چرا شیرین؟ چرا همگی زن؟ چیزهایی فهمیدیم خیلی هایش را هم نفهمیدم، مثل آن بادی که ما را با خود برد، اما نگاهی فلسفی به جانمان انداخت، من که از نشانه های سینمایی چیزی نمی دانستم، تا قبل آن «در» را فقط «در» می دیدم و باد را جریان تند هوا، اما بعدتر یعنی دقیقا بعد مشاهده ی شما، فهمیدم می شود در را دریچه دید و باد را منشا تحول..

    از سینمایت گفتم و حیف است از آن بازیگوشی های مینی مالت با آثار شعر کلاسیک نگویم که تا قبل از تو قاب شده بود و گوشه ی طاقچه خاک می خورد؛ تو یادمان دادی از ظرف آثار کلاسیک می شود اندازه ی یک مصرع(لقمه ای) برداشت و با شعر سعدی و حافظ در مترو و اتوبان زندگی کرد، خیلی چیزها را من از تو فهمیدم.

    پی نوشت: کمی شخصی شد شاید هم کمی لوس، ادای دینی بود از سر وظیفه، هر چند حقیر و نه در خور آقای کارگردان


    اشکان دژاگه یا(کاپیتان، هفته)

    کاپیتان تیم ملی فوتبال در آلمان به دلیل آن چه که حالت نامتعادل می نامند در حین رانندگی دچار دردسر شده و باقی قضایا.

    یک تیم ملی داریم که کلی امید به شمایلش دخیل می کنیم و سیستمی هم نداریم که این همه امید را نا امید نکنیم، پس مجبوریم برای این که به جام جهانی برویم هر که از نزدکی های ایران هم که گذر کرده و می شود برایش تابعیت ایرانی گرفت. رصد و شناسایی کنیم، اشکان دژاگه یکی از همان سرمایه هایی حاضر و آماده ای بود که در آلمان تربیت یافته و سرمایه گذاری شده بود و ما که خوراک آماده می خواستیم، یافتیم آن چه باشد پیدا می کردیم.

    909003_711.jpg

    طبیعتا خوراک آماده در بستری دیگر و با شرتیط دیگر رشد یافته اصلا الگوها و سبک زندگی دیگری دارد؛ شتر سواری که دولا دولا نمی شود، اشکان در راه رسیدن به جام جهانی برزیل اگر نبود قطعا مسیر مقدماتی به نهایی منتج نمیشد، می دوید و ده دقیقه نبودش تک گل آرژانتین شد، استفاده از آن همه خلاقیت و پتانسیل حاضر و آماده هزینه ای دارد، هزینه اش نادیده گرفتن خالکوبی است، نادیده گرفتن رانندگی در مـسـ*ـتی است.

    محصول دیگران واجد کیفیت مورد نظر دیگران است. نمی شود دست چین اش کرد، باید با تمام خصوصیاتش پذیرفت، پس لطفا عجالتا اشکان را تیتر یک نکنید، قدر هنرش در وسط زمین را بدانید و هر وقت هافبکی در حد و اندازه های او با الگوهای مورد نظر پرورش دادید آن وقت به فکر لحاظ کردن الگوهای اخلاقی در زمین فوتبال باشید، یادتان نرفته که یکی از همان اخلاقی ها که به ضرب کل حاجی فتل و عابدینی پیچ نیمکت یک تیم بلژیکی شده بود و بعدتر نیمه شب های جنجالی و... بگذریم.


    ش.ک یا (بی خیال، هفته)

    شهرام کاشانی خواننده لس آنجلسی در وضعیتی رقت انگیز سوژه شد و در شبکه های مجازی دست به دست شد.

    واکنش برخی ها به اتفاقی در این سطح جالب توجه است، گویی تخریب وسیله نیست حالا هدف است، یعنی بر خلاف آن چه که تا امروز گمان می کردیم کسی یا جریانی تخریب نمیشود که هدفی به دست بیابید، بلکه تخریب می شود تا صرفا لـ*ـذت تخریب کسب شود.

    909004_661.jpg

    وگرنه که آدمی در حدو اندازه های شهرام کاشانی چه دایره ی تاثیر گذاری و جریان سازی دارد که کلماتی را به او اختصاص داد، او خواننده ای است که از دوره ی اوج اش در قالب موسیقی ریتمیک چندین سال گذشته و از لحاظ شخصیتی هم که هیچ وقت قابل اعتنا نبوده، چه لزومی دارد بازتاب وضعیت رقت برانگیزش؟

    مگر اینکه صرف تخریب لـ*ـذت بخش باشد، وجودی که از خشم و حسادت پر می شود در ابتدا آدم ها و پدیده هایی را هدف می گیرد که نفع مشترکی با شخص تخریب کندده دارند اما رفته رفته خود خراب کردن سوار می شود، یعنی در ابتدا فرد مخرب از تخریب سواری می گیرد و بعد به مرور که خشم و حسادت تمام فرد را فرا گرفت این تخریب است که از فرد کام می گیرد و او تا حدی تخریب می کند که خودش خراب شود، هیولای خشم و حسادت در همه ی ما خفته است، می شود خفه اش کرد یا که پرورشش داد.


    صادق چوبک یا(نویسنده، هفته)


    زادروز نویسنده ایرانی بهانه ای است برای دریافت اهمیت ادبیات، ادبیات خوب شروع فلسفیدن است، شروع جور دیگری دیدن.

    909005_972.jpg

    با خواندن آثار چوبک حداقل در دو بخش نگاه تازه ای پیدا می کنید؛ یکی خرافه هایی که درگیرش هستیم، دیگری مفهوم استعمار که از آن آشنایی زدایی می شود و سهم تقصیر مردمی که مستعمره شداند موشکافی می شود، آثار چوبک واقع بینانه است و از زبانی بومی ولی در عین حال سلیس بهره می برد، تلاش کنید از چاپ های قدیمی تر آثار چوبک استفاده کنید، چاپ های جدید جرح و تعدیل های بسیاری دارد.

    دیالوگ کوتاه از فیلم تنگسیر به کارگردانی امیر نادری برگرفته از رمان تنگسیر نوشته صادق چوبک: ««به خاطر مردم تغییر نکن این جماعت هر روز تو رو یک جور میخوان».
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از احسان علیخانی تا حاج قاسم
    هویت ماه عسل با احسان علیخانی گره خورده، ماه رمضان هم که موعد پخش «ماه عسل» است این بهانه ی اول، دومی هم افزایش یکباره فالوئرهای آقای علیخانی است.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    احسان علیخانی یا (یک آدم معمولی،هفته)

    هویت ماه عسل با احسان علیخانی گره خورده، ماه رمضان هم که موعد پخش «ماه عسل» است این بهانه ی اول، دومی هم افزایش یکباره فالوئرهای آقای علیخانی است.

    چرا علیخانی یک آدم معمولی است؟

    مراد از علیخانی در این متن شخصیت هنری مجری جوان تلویزیون است و هیچ دخلی به دنیای خصوصی او ندارد، شخصیت هنری هر هنرمند و هر آدم درگیر فرهنگ را قاعدتا با محصولات او می سنجند، شاخص ترین محصول علیخانی «ماه عسل » است، مثل نسبتی که عادل فردوسی پور و نود دارند، «ماه عسل» چه جایگاهی دارد؟ چه چیزی به ما ارائه می کند؟ داستان هایی از سرگذشت آدم هایی که در موقعیت های خطیر قرار گرفته اند، سوژه و داستانش در کلوزآپ تلویزیون قرار می گیرند، ما در آن چه که بر آن ها گذشته غلت می زنیم، بیشتر از هر چیز داستان های ماه عسل شبیه ستونی پاورقی در یک مجله خوش خوان هفتگی است، از آن ها که در دهه پنجاه تصویر روی جلد را به خوانندگان محبوب اختصاص می دادند و ستونی از یک صفحه را به داستانی پر از افت و خیز و درگیرکننده سند می زدند، آدم ها و داستان های ماه عسل از همین جنس اند، تب ایجاد می کنند و در گذشته اند، این گذشته چراغ راه آینده نیست، چون بیشتر از تعقل با احساسات سطحی گره خورده، اصلا ریشه نگاه هجو آمیز مردم به مقوله ی اشک دراری «ماه عسل» از همین نقض بزرگ نشات می گیرد، محصول علیخانی یک محصول معمولی لوس برای مردم معمولی است.

    896961_973.jpg

    آفات یک معمولی صدر نشین...

    معمولی بودن یعنی در نهایت همگام بودن، علیخانی در نهایت همگام ما است و شرح و پرداخت قدرتمندی از حال و روز ما ارائه می کند، او جلوتر از ما حرکت نمی کند و زودتر از ما نمی بیند، او آن چه که بر ما رفته را تصویر می کند، پس نمی تواند جریان سازی کند، جریاناتی که او ایجاد می کند تب داغی است که زود فروکش می کند، غروب عید فطر علیخانی به تاریخ پیوسته، در جایگاهی قرار دارد که نباید یک معمولی قرار داشته باشد، مجری یک برنامه ی خوش کنداکتور می تواند روز را شب جلوه دهد؛ فرصتی بی نظیر برای تاثیر گذاری؛ چرا یک معمولی در صدر است؟ پاسخش از مناسباتی می آید که می دانیم و نمی دانیم؛ می دانیم که تصویری مه گرفته از آن در ذهن همه ی ما نقش بسته و نمی دانیم چون ترجیح می دهیم ندانیم، مگر از ما چه چیز جز غرولند بر می آید؟ آخر کار هم با چند برچسب دفع می شویم؛ وقتی معمولی ها در صدر هستند، ظرف صدر را اندازه ی خودشان می کنند و این گونه افت می کنیم.


    کی روش و برانکو یا (شهر گـ ـناه، هفته)


    مجادلات عجیب مابین کی روش و برانکو و الفاظی نظیر: مار و گرگ و...نشان از غلبه ی فرهنگ میزبان دارد.

    دسته ی گـ ـناه کاران؛ سرمربی یک تیم ملی یا یک باشگاه در نهایت بخشی از یک ساختار است و در محدوده ای از تعاریفی قرار می گرد که موظف است در آن محدوده عمل کند و به میزان پایبندی اش به آن ساختار و سیستم شکلی از یک کارمند سازمانی به خود می گیرد، هم کی روش و هم برانکو طبیعتا باید قوانینی را رعایت کنند که آن ها را ذیل مجموعه تیم ملی ایران و تیم پرسپولیس قرار می دهد، اما تاکید می کنم سازمان و ساختار، فدراسیونی که مشخص نیست چه در آن می گذرد و ...در چنین بستری وقتی کی روش می داند خیلی چیزها را که نباید بداند و برگ برنده دارد، طبیعی است که تک رو شود. تحت سازمان رفتار نمی کند، چون اصلا سازمانی نیست که تحتش باشد و جالب تر استیصال مدیرانی است که نه تنهاا علاج واقعه را قبل از وقوع نمی کنند، بلکه بعد از واقعه هم دست پاچه شده اند، کی روش و برانکو طی دو روز اندازه تمام عمر مصاحبه کردند و هنوز هم ادامه دارد!

    896962_464.jpg

    یک ملت گـ ـناه کار؛ آن ها هر دو مربیانی حرفه ای و کنش مند هستند، دو فرد از دو فرهنگ غریبه اند که در فرهنگ ما داخل شده اند و خواه ناخواه در ما تاب خواهند خورد، آن ها آینه ای هستند از خود ما، منتهی چون زبان دیگری دارند، آینه ای تمام قد می شوند، فرهنگ ما به زبان دیگری ترجمه می شود، حاصلش می شود گفت و گوهای کی روش و برانکو، ترجمه ی روزمره ی ما همین است؛ همین انگ زدن ها، همین برچسب ها، همین خواهــش نـفس میکروفون؛ مونولوگ طلب ترین مردم دنیا، هزار ابزار داریم که راه دیالوگ را ببندیم و فقط یک سویه حرف بزنیم، گوش های بسته و دهان های باز...


    عزت انتظامی یا (بازیگر، هفته)


    زادروز جناب عزت الله انتظامی و این که ایشان در سینمای ایران حضور دارد همیشه مبارک است، بهانه ای برای مرور چند کاراکتری که خلق کرد و ذهن ما یادگاری گذاشت.

    حسین قلی خان صدرالسلطنه (حاجی واشنگتن)؛ انتظامی چنان به نقش جان داد که گویی کل مواجهه ایرانی رابا دنیای غرب می شد در میمک صورت او در رفتار و غربتش دید، حاتمی هم که فضا سازی کارش غربت و تنهایی را مثل همیشه خوب اجرا کرده بود

    896963_559.jpg

    دیالوگ: فكر و ذكرمان شد كسب آبرو، چه آبرويی، مملكت ‌رو تعطيل كنيد، دارالايتام داير كنيد درست‌ تره. مردم نان شب ندارند، نوشید*نی از فرانسه می آيد، قحطی است، دوا نيست، مرض بيداد می كند، سر بريدن از خــتنه سهل‌تر. ريخت مردم از آدميزاد برگشته، ، چشم‌ها خمـار از تراخم است، چهره‌ها تكيده از ترياک.

    رسول رحمانی(روسری آبی)؛ مزرعه داری که همسرش را از دست داده، دل در گرو یکی از کارگرهایش دارد، تقابل این بار در قاب پدر و فرزندان، پدری که شریف است می خواهد خوشبخت باشد، خوشبختی را حتی اگر با کارگرش باشد می خواهد و می جنگد و..

    دیالوگ: خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون ببینه،خوشبختی تو دل آدمه، دل که خوش باشه آدم خوشبخته...

    مش حسن(گاو)؛ شکلی پیچیده و چند لایه از ایفای نقش در یک کاراکتر انتزاعی که در برداشت اول برای تماشاچی غیر قابل دریافت است و جذاب نشان نمی دهد، مثلث ساعدی و مهرجویی و انتظامی اما استحاله ی انسان را در کاراکتر مش حسن به ایرانی ترین حالت خود نشان می دهند.

    دیالوگ: من مش حسن نیستم، گاو مش حسن..

    پی نوشت: این تنها سه یادگاری از آقای بازیگر بود متناسب با ظرفیت هفت چهره.


    حاج قاسم سلیمانی یا (سردار، هفته)


    نقش آفرینی سردار سلیمانی در ماجرای سلب تابعیت از شیخ قاسم رهبر شیعیان بحرین بهانه ای شد برای مروری کوچک بر کاراکتر سردار سپاه ایران.

    سردار سلیمانی و محمد جواد ظریف دو خطی هستند که در نهایت در یک نقطه که نامش را می گذاریم؛ «دیپلماسی ایرانی» به هم می رسند؛ همان قدر که برای پیشبرد اهداف دیپلماتیک به کت و شلوار و لبخند ظریف نیازمندیم، به همان میزان به خشم و خط و نشان و شمایل نظامی سردار سلیمانی نیازمندیم، دیپلماسی حالا پس از گذر از جنگ های جهانی و دوران سیطره جنگ سرد به حد تعادلی از مذاکره و خصم رسیده است، اگر به شکل سیاست ورزی کشورهایی نظیر روسیه و آمریکا هم که نگاه کنید بیشتر در می یابید که تعادل این دو نگاه از الزامات کشور داری است، روسیه و آمریکا بر سر یک میز می نشینند اما از طریق ابزار های نه چندان دوستانه ای که دارند سایه تهدید را هم حفظ می کنند.

    896964_976.jpg

    ظریف و سلیمانی دو حالت از یک صورتند، گاه خنده و پیاده روی با جان کری، گاه نقش آفرینی موثر با یک بیانیه چند خطی برای اعراب، به هر حال کشور ها هم تمثیلی از آدم ها هستند و هر کدام خصویات و ویژگی های خاص خود رادارند و روابط دیپلماتیک برساختی از روابط انسانی است، همان گونه که در روابط انسانی برای ایجاد تعادل از تمامی احساسات استفاده می کنیم، در روابط دیپلماتیک هم در یک چارچوب عقلانی لاجرم باید از تمامی شکل های ارتباط استفاده کنیم، مضاف بر این که اصلا سردار سلیمانی عصاره ی تفکر دوست داشتنی دهه ی اول انقلاب است؛ سرداری که هنوز در میدان نبرد است و لباس از تن خارج نکرده و کار سیـاس*ـی به شکل مرسوم آن نمی کند، سلیمانی عصاره ی همان تفکری است که صدور تشیع و انقلاب جزو اولویت هایش بود و ایران را نقش آفرین و کنش مند می خواست او از جایی میانه ی دهه ی شصت آمده، از لا به لای قهرمان های فیلم های حاتمی کیا، مردانی که پر از آرمان و خواست هستند و البته باکی ندارند که جان در راه آرمان بدهند؛ گاه فکر می کنم سردار سلیمانی اگر کارگردان بود بی گمان حاتمی کیا می شد ...


    مصطفی کمال پور تراب یا(موسیقیدان، هفته)

    تئوریسین موسیقی ایرانی درگذشت.

    واژه ی مظلومیت از آن دست واژه های دستمالی شده است که بنا به طبیعت مظلوم دوست ما بارها و بارها در موقعیت های بی ربط استفاده می شود، مظلومیت اما امروز اینجاست؛ تئورسین بزرگ موسیقی می میرد و خبرش را خیلی نمی بینند و نمی شوند، خبر مرگ او لای خبر نقل و انتقالات فوتبال گم می شود و مایی که درگیر رسانه ایم بهتر می دانیم و متوجه می شویم که مردم ذهن هایی انباشت شده از آدرس های غلطی دارند که به اندازه ی مشروطه تا امروز نیاز به ریکاوری دارند، ما بهتر متوجه می شویم که ناز و کرشمه ی فلان فوتبالیت کم سواد و کم شخصیت مردم را بیشتر درگیر می کند تا تنها یادگار دوران ابوالحسن صبا و خالقی، مردی که هم کلاسیمک می دانست هم اصیل.

    896965_155.jpg

    از موسیقی هر آن چه که باید می دانست، از تلمذ و کسب فیض از جایگاه خالقی تا تحصیل آکادمیک در فرانسه، کلی تالیف و ترجمه که اگر نبود و نباشد، مضراب نوازنده روی سیم خوش آهنگ نمی شود، همان تئوری موسیقی اش عصای دست هر طالب نت است، گویی شاهنامه ی موسیقی است، بدون آن نمی شود موسیقی را فرا گرفت، خبر فوت او کم بازدید بود و کم نظر، قیاس که مع الفارق است و هر کسی در جای خود، اما اولین عکس فلان بازیکن با لباس فلان تیم درگیر کننده و جذاب تر بوده، بارها و بارها در این روزها، نوشته بودم ما زامبی شده ایم و خبر ها را می خوریم؛ حالا اما انگار زامبی ها را هم پشت سر گذاشته ایم، در این ذهن ها چه کاشته می شود؟ ما برای فرزندانمان چه خواهیم داشت؟!


    محمود احمدی نژاد یا (رئیس جمهور، هفته)

    سوم تیرماه سالروز پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری است، یادداشتی راجع به احمدی نژاد که یک سال پیش منتشر شده بود.

    چرا احمدی نژاد را دوست داشتیم؟

    پوپولیسم یا عوام گرایی آیا بازی به همین سادگیست ؟ آیا می توانیم رای آور بودن او را به همین واژه ختم کنیم و صرف اینکه او به ابزارهای مردم پسند دست می زد، او را پوپولیست بخوانیم؟ مگر نه اینکه بسیاری از کسانی که به او رای دادند، متعلق به اقشار باسواد و تحصیلکرده بودند ؟!در ذهن پوپولیست؛ مردم و آنچه که مردم فکر می کنند عین حق و حقیقتند ، پوپولیست دائما از توطئه هایی می گوید که در حال جریان است و توطئه گرانی که روند اتصال او و مردم را بر هم می زنند، همچنین او با هر بار انسداد سیـاس*ـی به نیروی "توده" های مردم رجوع می کند، اما این رجوع نه در غالب حزب و تشکیلات و سازمان است،

    896966_444.jpg

    بلکه بیشتر حالت توده وار دارد. پوپولیست قشنگ حرف می زند ، او مردم را تلویحا در مقابل اقشار بالادست؛ خواه متصل به حکومت، خواه منفصل قرار می دهد ، حال باید رفتارهای احمدی نژاد را به خاطر بیاوریم، آیا او پوپولیست بوده است ؟ کاپشن او، نان و پنیری که وارد واژگان سیـاس*ـی کرد، سفر به دورترین مناطق محروم در کشور ، اسامی مفسدانی که هشت سال در جیب او ماندند و بیرون نیامدند ، و تمسک او به آرای ضد سرمایه داری در سه تیر و دوئلی که با نماد جریان سرمایه داری ؛ اکبر هاشمی رفسنجانی داشت، جنبه هایی از شخصیت سیـاس*ـی اوست که به جبهه ی پوپو.لیست ها نزدیکش می کند و اتفاقا خیلی از ما به همین دلایلی که ذکر شد جذب او شدیم بله به همین سادگی ...


    تیم اقتصادی دولت (یا مردان ضد تورمی هفته)

    شامل: علی طیب نیا، محمد نهاوندیان، محمد باقرنوبخت و ولی الله سیف

    در خرداد ماه امسال در اقتصاد بحران زده ایران اتفاقی افتاد که نزدیک به 3 دهه بی سابقه بود. نرخ تورم نقطه به نقطه به زیر 10 درصد رسید.

    همه ما فارغ از مسلک و دسته بندی سیـاس*ـی و سطح سواد اقتصادی، واینکه در سال 1392 به حسن روحانی رای داده باشیم یا رقبای او؛ در سال های آخر دولت محمود احمدی نژاد یک اتفاق دردناک را با جان و عقل و پوست و گوشت مان درک کردیم! و آن تورم افسارگسیخته، بی انضباطی مالی، رکود و کاهش شدید ارزش ریال بود، اتفاقی که ناشی از 2 عامل اصلی یعنی سیاست های دولت و سازمانِ تحریم های آمریکا بود.

    896967_108.jpg

    پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی و در عرض گذشت چند ماه، در حالی که نه هنوز توافق هسته ای در کار بود و نه خبری از گشایش گره های ناشی از تحریم، دیگر خبری از تورم شاید 50 درصدی که میراث 8 سال دولت مهر بود نبود، تورمی که حتی معلوم نبود چند درصد است!

    در این 3 سال کندشدن شیب افزایش قیمت ها(یعنی همان تورم) را به خوبی لمس کرده ایم اما لازم است درک کنیم که مطالبه رفع یک شبه معضلات اقتصادی مثل رکود و بیکاری و ... از یک دولت در هیچ جای دنیا مفهومی ندارد. اصلاحات اقتصادی یک فرآیند چند ساله است. برداشتن کلمه "تورم" از عبارت -رکود تورمی- بزرگترین دستاورد حسن روحانی پس از برجام است. فراموش نکنیم که همین بلای اقتصادی با چاوزیسم در ونزویلا نیز رخ داد اما ارزش واحد پولی ونزوئلا در برابر دلار به میزان چهارصد برابر کاهش یافت واین روزها رئیس جمهورشان از زنان کشور میخواهد سشوار روشن نکنند و سهمیه مصرف برق در کشور ساعات به خصوصی دارد! و این جاست که باید به ارزش یاران اقتصادیِ بی ادعای روحانی و سیاست های درست آنان پی برد.

    یادمان نرود که همه چیز در اقتصاد تورم نیست ، رکود و بیکاری و تولید داخلی هم مسائل مهمی است و باید در این شاخص ها هم تغییر مثبت صورت گیرد؛ اما هرگز فراموش نکنیم مردی را که خود را کارشناس ارشد اقتصاد می دانست و مسبب اصلی وضع موجود است؛ با تیمِ نداشته اقتصادی اش، پوپولیسم یارانه ای و سیاست های ضد جهانی اش...

    حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما EMAN.ABDOLI
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ کوچ غریبانه حبیب... فاجعه ای به نام علی فر
    خواننده ای خطر می کند و در یک شرایط نامساعد و در فرهنگ آمیخته به سیاست امنیت غربت را ترک می کند و به وطن باز می گردد، او می توانست مثل خیلی های دیگر همان جا بماند و به همان مسیر 37 سال گذشته ادامه دهد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    حبیب یا (دق مرگ، هفته)

    حبیب محبیان خواننده محبوب ایرانی در 64 سالگی درگذشت.

    خواننده ای خطر می کند و در یک شرایط نامساعد و در فرهنگ آمیخته به سیاست امنیت غربت را ترک می کند و به وطن باز می گردد، او می توانست مثل خیلی های دیگر همان جا بماند و به همان مسیر 37 سال گذشته ادامه دهد، این حرف ها را طی یک هفته گذشته حتما بارها در فضای مجازی خوانده اید، اما این که چرا یک خواننده به چنین وضعیتی دچار می شود ریشه در داستان دیگری دارد؛ استراتژی انگ زنی

    890071_326.jpg

    انگ زنی از روابط انسانی می آید، گاه انسان ها همنوع خود را برچسب می زنند ، این برچسب می تواند فرم های متنوعی داشته باشد؛ برچسب جنون، برچسب اعتیاد و...برچسب یا همان انگ حامل معنایی است که از عرف و باور جمعی تغذیه می کند، به طور مثال وقتی به یک نفر انگ جنون می خورد، او واجد مولفه هایی است که در ذهنیت عمومی جامعه پذیرفته شده؛ مثلا بر رفتارش کنترل ندارد، حالا تصور کنید انگ با او چه می کند، پس از چندی او این موقعیت را در مواجه با من وجودی اش می پذیرد و در قالبی می رود که پر از نشانه های جنون است، فرد نه تنها دیگر از جنون رهایی ندارد بلکه بیشتر و بیشتر در قالب آن فرو می رود در حقیقت ذهنیت جمعی بر کالبد و روح او غالب می شود.

    برگردیم به داستان حبیب محبیان و انگ زنی و سلسله اتفاقاتی که منجر به فقدان او شد، مردمان یک جامعه به رغم تکفیر روشنفکرانش و به رغم تهدید صاحب منصبانش، سال ها موسیقی موسوم به لس آنجلسی را شنیده اند و در تک تک خاطره ها با آن همراهی کرده (نگاه کنید به خیلی ازآثار پرفروش سینمای ایران که بهره از کارهای لس آنجلسی بـرده در همین چند سال اخیر مانند؛ نهنگ عنبر) حبیب یکی از آن هایی است که لس آنجلسی را به نامش چسبانده اند، با همین دو کلمه بار معنایی سنگینی غالبش کردند، او به مانند خیلی ها دیگر در قالبی فرو رفت که شاید خواست خودش نبود اما استراتژی یک سری تصمیم گیرنده بود که این گونه بیشتر و بهتر صدارت می کردند ، استراتژی شاید سطح رویی موفقی داشته، شاید آدم ها را از سطح عمومی و رسمی حذف کرد اما همچنان همان ممنوعه ها در داخل چاردیواری ها در میان ماشین و داخل گوشی ها حکومت کرده اند و می کنند، انگ زنی به مرور تبدیل به یک تاکتیک شده است و دیگر نمی تواند استراتژی باشد یعنی کوتاه مدت و موقتی خواهد بود و تاثیراتش به مرور کمتر می شود، حبیب درگذشت اما کار خودش را کرد، روحش شاد


    علیفر یا (گزارشگر، هفته)

    کاربر بازیگوش ایرانی با دست کاری در اطلاعات ویکی پدیا, علیفر را دچار دردسری کرد که موجب کشمکش های رسانه ای شد.

    علیفر یک نمونه بود، این ایپدمی سرچ و تولید متکی به آن، در خیلی از عرصه های فکرساز رایج شده از نویسنده و روزنامه نگار و گزارشگر تا شاعر و همین مردم عادی، مساله تغییری است که با ورود اینترنت به دنیای ما ایجاد شده و شکل خیلی چیزها را دچار دگرگونی عظیمی کرده است.

    890072_996.jpg

    قرن ها پیش دریچه کسب اطلاعات برگه های فشرده و بهم چسبیده ای بود که کتاب نامش گذاشتند، افراد با در دست گرفتن کتاب در مراسمی شبه عرفانی و با حالتی مراقبه گونه در دنیای اطلاعات آن غرق می شدند و در مناسکی فردی و با دقت و تمرکز بسیار مسخ واژه ها می شدند، مطالعه و کسب علم امری متمرکز و دقیق بود، چشم می خواند و ذهن قیاس می کرد و خوانده ای ذهن را به لایه های عمیق تری می فرستاد و اطلاعات لایه بندی میشد امروز اما حکایت دیگریست، در عصر اینترنت و هایپر لینک کسب علم شکل دیگری پیدا کرده، حالا متن ها ناخنک زده می شود و وجود لینک های مرتبط دائما ما را در معرض حواس پرتی و عدم تمرکز قرار می دهد.

    کسب علم امری شل و ناپایدار شده، ما در مواجه با متون در شکل اینترنتی آن توجه و حواس را به قسمت خاصی از متن متمرکز می کنیم نه به تمام آن ، در حقیقت اینترنت جنگلی است که ما حتی درختانش را نیز نمی بینیم، در آن غرقه می شویم از این لینک به آن لینک و این معجزه موتورهای جستجو است که هیچ نسبتی با دقت و قیاس ندارد و ذهن را سوار موج لینک می کنند و با تردستی موذیانه مطالعه را خالی از مداقه می کنند، مطالعه بدون تمرکز و مداقه تبدیل به بازی چشم و کلمه می شود و این میان ذهن دائما بازی می خورد.

    علیفر هم یکی از خیلی های ماست که دقیق و معتبر نیست، ذهنش درگیر بازی چشم و کلمه شده منتهی از بخت بد بازی اش روی صفحه ی تلویزیون آمده و تشت رسوایی اش افتاده، همین.


    ستارگان اروپایی یا (ملیت، هفته)

    مسابقات جام ملت های اروپا در حال برگزاری است، خیلی از کشور ها ملی پوشانی دارند که از لحاظ نژادی هیچ ارتباطی با تیم متبوعه شان ندارند، ملیت مفهمومی است که به این بهانه سراغش رفته ایم.

    فرانسه و خیلی دیگر از کشورهای غربی طی این سال ها هزینه ی گزافی را بابت مهاجرانی داده اند که حاشیه نشین شهرها شده اند و به تعارضات فرهنگی دامن زده اند، بروز بحران هایی که ریشه در مهاجرانی دارد که فرهنگ کشور میزبان را نپذیرفته اند و هر از چند گاهی در صدر اخبار قرار می گیرند، این هزینه های روزگار پسا استعمارهای آشکار است که دامان کشورهای نظیر فرانسه را می گیرد اما این بازی مهاجران و مهاجر پذیری سراسر شکست نیست.

    890073_960.jpg

    نمونه اش همین تیم های ملی که دیگر واقعا ملی نیستند، بازیکنان رنگین پوست در انگلستان و فرانسه و ایتالیا بازی می کنند و به عضویت تیم های ملی این کشورها در می آیند و موفقند و محبوب هم می شوند بازیکنانی که با اصالتی دیگر تحت تابعیتی دیگر «ملی پوش»کشوری می شوند که در حقیقت کشور آن ها نیست تنها تبعیت آن را دارند، تیم های ملی حالا در خیلی از نمونه ها منتخبی از بازیکنان چند کشور است که زمینه و بساط رشد نداشته اند و کشورهای توسعه یافته با فراهم کردن زمینه ها و جذب نخبه های ورزشی تیمی را تشکیل می دهند و نام آن را «ملی» می گذارند، گویی زمین ورزش به جایی برای جهان وطنی بودن تبدیل شده، جایی که می توان کمرنگ شدن تعصبات نژادی را در کنار غلبه ی منفعت بر اصالت دید، حالا خیلی اصالت مهم نیست، می شود گرد هم آورد و اصالت را جور دیگری تعریف کرد، تیم های ملی که خیلی ملی نیستند و هویت از یک پرچم و لباس می گیرند، گویی نژاد هم به امری نفعی و توافقی تبدیل شده و لیبرالیسم این گونه اسب خودش را می تازاند، راه دور چرا ؛ زندی و دژآگه و..

    دنیا شاید این گونه جای بهتری باشد؛ تعصبات کمتر و صلح بیشتر، کسی چه می داند.


    عمر متین یا (دیگر پذیری،هفته)

    حمله عمر متین به کلوب همجنس گرایان در آمریکا بهانه ای شد تا به مفهوم دیگر پذیری بپردازیم این نوشتار به هیچ وجه همجنس گرایی را مقبول نمی داند و به شدت محکومش می کند.

    آزادی، دموکراسی و مدرنیته از جمله مفاهیمی هستند که بارها و بارها استفاده می شوند و تحقق همه ی آن ها به یک امر مهم بستگی دارد؛ درک و پذیرش انسان در مقام انسان و بس، آزادی و مدرنیته در تفاوت محقق می شوند، زمانی که افراد یک جامعه باور داشته باشند، پنجره ای که از آن به دنیا می نگرند صرفا ترجیح آن هاست برای تماشای دنیا نه قطعیتی دارد و نه رجحان و برتری، نگاه من و شما به دنیا انتخاب و ترجیح ما برای نگاه به دنیاست به قولی آزادی در تمامیت ایجاد نمی شود.

    890074_568.jpg

    خشونتی که در عدم پذیرش دیگری وجود دارد بارها و بارها از خشونت ضربات شلاق و تیغ گیوتین کوبنده تر است، در هردوی این شکل از خشونت ها مساله ی اصلی حذف و بستن پنجره ی دیگریست که با نگاه ما یکی نیست، گیوتین حداقل صداقتی دارد که عدم تحمل دیگری و نشنیدن حرف هایش همان میزان صداقت را ندارد، زندان های عقیدتی و تفتیش های فکری رذل ترین نوع خشونت موجود در جهان هستند، بانیان این شکل از خشونت ورزی صداقت عمر متین را هم ندارند، گر چه هر دو مرتکب یک عمل می شوند آخور فکری آن ها از آرمانشهری های خیالی سرچشمه می گیرد که دنیا و آدم هایش را یک شکل و هماهنگ می خواهد و بی توجه به ذات آدمی تمام جهان را در یک قاب تعریف می کند، رویایی که به خواب خیلی ها در طول تاریخ می آید و هربار نیمه کاره با بیداری جمعی رها می شود یک بار به نام هیتلر و نازی یک بار به نام داعش و به ظاهر اسلام


    هواداران ملوان یا (سرخوردگی، هفته)

    ملوان به لیگ دسته اول سقوط کرده و نفت تهران اوضاع مساعدی ندارد، زمزمه های انتقال نفت به بندر انزلی و بازگشت ملوان به لیگ برتر وجود دارد.

    خوشحالی اهالی انزلی از بازگشت احتمالی تیم شهرشان به لیگ برتر اصالت ندارد و محصول دلبستگی خارج از قاعده مردم شهری است که مردمانش مثل خیلی از مردمان خیلی از شهرهای دیگر به دنبال یک برند هویت ساز هستند که دلخوشی ایجاد کند و حال بهتری از جنس مسکن های کدئین القا کند، این احساسات بوی هواداری از یک تیم فوتبال را نمی دهد، در تمام کشورهای صاحب سبک فوتبال به هیچ وجه سقوط و صعود یک تیم تا این اندازه موج ایجاد نمی کند، آن جا هم شادی خیابانی هست آن جا هم یاس جمعی هست اما در جایگاه خودش و متناسب با ظرفیت یک رشته ورزشی نه در این حد رادیکال و غیر واقعی.

    890075_324.jpg

    وقتی به نیازهای اهالی یک شهر پاسخی داده نمی شود، احساسات انباشت شده منفذی جست و جو می کند که بیرون بریزد؛ مانع از انفجار شود، نامش مهم نیست تبریز و تراکتور باشد به دلایلی، ملوان و انزلی باشد به دلایلی دیگر و یا کل ایران باشد و چشم به راه نقل و انتقالات استقلال و پرسپولیس که منتظر کرشمه بازیکنان درجه چندمی باشد که در فوتبال همان منفذ خارج کننده احساسات انباشت شده، پروار شده اند و نانی چرب به سفره می برند، نوش جان آن مدیر تبلیغات چی شهرستانی، نوش جان بازیکن درجه سوم تهرانی، خیلی نیازهای ی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در یک منقذ به ظاهر ورزشی سرریز شده و بیچاره طرفدار انزلی که نمی داند بغض و فریادش از چیز دیگریست و فکر می کند هوادار فوتبال است


    یاس یا (گلی که پر پر نشد، هفته)

    حذف صدای یاس رپر معروف از فیلم بارکد نشانه ی ساده نگریستن به مفهوم هنر است.

    هنر عرصه ی وسیعی است که دنیایی فراتر از ذهن انسان دارد، گاه نغمه یک پرنده صوتی ایجاد می کند که هنر در آن نهفته است و خالق آن ناخوداگاه در زمره ی هنرمندان قرار میگیرد، رنگ های به ظاهر مشوش نقاش اکسپرسیونیست هم هنر است، همان گونه واژه های یک شاعر وقتی در کنار هم چیده می شوند معنای هنر می دهد، شاملیت هنر بی کران است و از همین جهت مرزبندی در آن از اساس کار اشتباهی است به میزان افراد سلیقه وجود دارد و به میزان سلایق هنر تعریف می شود.

    890076_103.jpg

    اما خب هنر هم مثل هر عرصه ی دیگری دارای یک سری اصول و اسلوب علمی مورد توافقی است که معیار سنجه آن است، می شودد در مورد معیار های هنر صحبت کرد و افرادی که مرتکب تولید هنری هستند را مورد قضاوت قرار داد،، می توان رپی که یاس ارائه می کند را بر اساس معیار های یک رپ معتبر سنجید و نمره گذاری کرد در اینجا اما میزان «قضاوت» است بر اساس نام ها، افراد قضاوت می شوند؛ وگرنه که حبیب محبیان از خیلی های دیگر وزین تر می خواند و مجوز نداشت، یاس هم از خیلی گفت آواز خوان های تلویزیونی وزین تر است، منتهی برخلاف آموزه های مذهبی قضاوت می شود و چون دوصد گفته چون نیم کردار نیست، حالا چپ و راست شهر را مزین به بیلبوردهای با مضامینی مثل ؛ همدیگر راقضاوت نکنیم کنید، تاثیر یک قضاوت این شکلی در سطحی این چنینی تمام آن بیلبوردها را بی اثر می کند


    بابک بیات یا (موسیقی و گل، هفته)

    بیست و سوم خرداد زادروز بابک بیات آهنگساز شهیر ایرانی است که جایش در این دنیا خالیست.

    آهنگساز ها، همان ها که کلمات را آهنگین کنند و در ذهن ما یادگاری می گذارند، همان ها که با آهنگین کردن کلمات زندگی را قشنگ تر می کنند و در تمام طول عمر از خلاقیت آن ها استفاده می کنیم و نمی دانیم چه موهبتی در اختیارمان است، موسیقی مثل گل ذهن و دل ما را تازه و معطر می کند، موسیقی ای که ملودیک است و بسته به ریتم نیست، بیات یکی از همان گل فروش های ذهن و دل ایرانی هاست، معطرمان کرده تازه شده ایم و می شویم و هر بار اثری از او می شنویم خواهیم شد.

    890077_723.jpg

    با چشای بی فروغ میون راست و دروغ خودمو..علی کنکوری، ضیافت های عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار، خوشا پیدا شدن در عشق...فریاد زیر آب، خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه تاریک....خونه، ای خدا آه ای خدا از توی آسمونا گوش بده به حرف من که میخوام حرف بزنم واسه یک روزم شده...ای خدا، دوست دارم سبد سبد باز گل عشق جوونه زد...سبد، دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس...دلم گرفت و....هر خدایی که داری و روحت هر جایی که هست آرام باشی و زیبا، مثل لحظاتی که برای ما ساختی

    حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما EMAN.ABDOLI
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از سربازان وطن تا رامین رضاییان
    19 سرباز در جاده های استان فارس طی یک سانحه رانندگی کشته شدند، میزان ابراز همدردی با این اتفاق قابل تامل بود، اما مساله ی کشته شدن سربازان محصول تلاقی چند معضل درگیر کننده ایران امروز است
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    سربازان وطن یا (پرندگان، هفته)

    13 سرباز در جاده های استان فارس طی یک سانحه رانندگی کشته شدند، میزان ابراز همدردی با این اتفاق قابل تامل بود، اما مساله ی کشته شدن سربازان محصول تلاقی چند معضل درگیر کننده ایران امروز است؛ سربازی، حمل و نقل عمومی و البته مسئولیت پذیری به طور خاص در حوزه مدیریت.

    چرا اجباری؟

    خدمت مقدس سربازی دوره ای است که به نیت تقویت توان دفاعی کشور و ایجاد بستری نظم دهنده و شخصیت ساز برای جوانان تشکیل شده است، اما بی تعارف «سربازی» واژه ای است که در میان عموم مردم بیش از آن که بار مثبت داشته باشد ، ذهنیت منفی می سازد و اکراه و اجبار را با خودش به همراه می آورد.

    این که سربازی به نوعی اتلاف وقت تلقی می شود، این که محیط نظامی ناهمگن است و از کنار هم قرار گرفتن طیف های متنوعی ازافراد تشکیل می شود و سبب ساز معضلات اخلاقی و سازمانی عمده ای است، انعطاف به اندازه ای که باید، وجود ندارد و در نهایت این که ماهیت تلف کننده ای دارد و طی این سال ها روندی کارکرد گرایانه نداشته و در نتیجه سودمند و مفید تلقی نمی شود؛ چهره نامطلوب «سربازی» از همین ها ساخته شده است و مضاف بر همه ی این ها بی اعتمادی فزاینده میان مردم و نهادهای رسمی هم چوب دیگری بر پیکر نیمه جان مفهوم سربازی می نوازد و سربازی طی تمام دوران «اجباری» مانده است و هیچ وقت به جز در مقاطعی مانند دهه 60 تبدیل به خدمت مقدس نشده است.

    902725_639.jpg

    حمل و نقل عمومی پای چوبین توسعه

    توضیح واضحات است این که حمل و نقل عمومی مبنای توسعه است، تا راهی نباشد رهاوردی نیست، برای پی بردن به اهمیت حمل و نقل عمومی در شتاب بخشیدن به توسعه، جالب است که بدانید در جغرافیای توسعه یافته ای مثل: اروپا سهم حمل و نقل عمومی از تولید ناخالص داخلی تا 18 درصد است و این رقم در ایران نهایتا تا 8 درصد می رسد.

    ما اما هیچ وقت عملا آن طور که باید و شاید حمل و نقل را جدی نگرفته ایم، در امورات جاده سازی و تسهیل رفت و آمد که شامل بهینه سازی و کیفیت بخشی به جاده هاست(در حوزه حمل و نقل جاده ای) یعنی این که چگونه و چطور از فناوری های نوین در جاده سازی استفاده کنیم و چگونه جاده ای بسازیم با بیشترین سود دهی و کمترین هزینه و البته با لحاظ کردن استانداردهای زیست محیطی.

    نشان جاده سازی اما همان آسفالت های روکش چند ماهه ای است که با اولین تغییرات فصلی ترک بر می دارد و آبروی راه می رود، در حوزه ی خودرو هم که داستان پر غصه تر از این هاست، انحصار کاری کرده که کمر کیفیت را شکسته است، جاده سازی درگیر نگاه کوتاه مدت است و خودرو سازی هم درگیر منفعت و انحصار، لـ*ـذت سفر این گونه تبدیل به استرس سفر شده.

    مسئولیت پذیری

    اگر داغ سربازان تازه است و تازه می ماند، دلیلش همین ضلع سوم ماجراست؛ این که مدیریت ایرانی به میزانی که آمیخته میز و صندلی و خودخواهی است از مسئولیت پذیری دور است، قبول صندلی به همان میزان که حظ فیش حقوقی میلیونی دارد، آمیخته به ایستادگی پای عملکرد هم است، مردم میل دارند پای کسانی ایستادگی کنند که پای مسئولیت هایشان ایستاده اند، همین «کی بود کی بود من نبودم» هاست که تصویری بی پدر و مادر از سیاست در ذهن ایرانی ساخته، سیاست قیم ندارد پس مسئولیت پذیر نیست، مسئولیت پذیر نیست پس قیم( پدر و مادر) ندارد.

    پی نوشت: هفت چهره هفته گذشته غروب چهارشنبه بسته شد و تا آن لحظه خبر فوت سربازان پر رنگ نشده بود.


    رامین رضائیان یا (اشتباهی، هفته)

    رامین رضائیان و مهدی طارمی دو بازیکن تاثیر گذار پرسپولیس پس از هفته ها کش و قوس به لیگ ترکیه پیوستند، واضح است آن چه که هواداران این دو بازیکن را شاکی کرده و غوغایی در فضای مجازی به راه انداخته صرف پیوستن آن ها به یک لیگ اروپایی نبوده( چه بسی در شرایط عادی یک افتخار هم تلقی می شود) بلکه رفتارهای ضد و نقیض دو فوتبالیست جوان است که هر چه بی غیرت و بی تعصب بود را روانه ی آن ها کرد.

    چاره کار فحاشی و هجوم نیست، همین ها روزگاری دل هوادارانشان را شاد کرده اند و خاطرات خوشی را رقم زده اند. حالا اما مورد نفرت قرار می گیرند، آن محبوبیت و این شکل نفرت دو سر از یک شکل رفتارهای هیجانی هستند که از عقلانیت و منطق فاصله بعیدی دارد. بهتر نیست که مرزها را درست تشخیص بدهیم؛ مرز میان «آدم مشهورها» و «نخبه ها».

    902726_344.jpg

    نخبه به کسانی اطلاق می شوند که چیزی بیشتر از افراد عادی جامعه دارند. آن ها از ضریب هوشی بیشتری برخوردارند رفتارهایشان را مدیریت می کنند، آینده نگر هستند و عمدتا اندازه ای از اخلاقیات را لحاظ می کنند و اصلا آن ها در جامعه حرکت ایجاد می کنند، وفاداری و دوری از هیجان را می شود از نخبگان انتظار داشت، اما آدم مشهورها صرفا مشهورند و می توانند از همه ی این خصوصیات دور باشند. کسانی که قابلیت انطباق با محیط جدید را ندارند، ناگهان از کوچه ای خلوت وارد خیابانی شلوغ پر زرق و برقی می شوند که چراغ های نئون چشم ها را مات می کند، رنگ ها جولان می دهند و آدم مشهورها را دچار سرگیجه می کند(رفتاری غریزی که تغییر ناگهانی را بر نمی تابد) سرگیجه توان تحلیل و دور اندیشی را می گیرد، تجلی اش می شود کلی رفتار متناقض.

    محیط هم قابلیت همیاری ندارد، کسی نیست که دستشان را بگیرد. همه بر حسب پول و موقعیت مگسانی اند گرد شیرینی که از خوان پرنعمت آدم مشهورها نانی بر می دارند و دلی ندارند برای سوزاندن، خواهشا احساسات غلیظ هواداری را برای خودتان نگه دارید و به تفاوت نخبه و آدم مشهور فکر کنید، آن رهگذر روزی سرگیجه اش تمام می شود، روزی که شاید شب باشد!


    سیاوش خیرابی یا (اتوبان دوطرفه، هفته)

    پوشش نامتعارف سیاوش خیرابی بازیگر جوان با شلواری ویژه و انتشار عکس های آن در فضای مجازی محل حرف و حدیث های بسیاری شد، آن چه که در این گونه مواقع معمول است دوقطبی های موافق و مخالف است. آن هایی که پوشش را بالکل امری شخصی تلقی می کنند و صرف اظهار نظر در این رابـ ـطه را دخالت در حوزه خصوصی می دانند و عده ای دیگر که پوشش سلبریتی را بیلبوردی از کلیت جامعه می داند و حق آزادی پوشش را قائل نیستند.

    شاید تصور شود این گونه جدل ها مختص جامعه ایرانی است، اما کم و بیش آن طرف آب ها هم این جدل ها جریان دارد، پس داستان را جور دیگری باید دید، اصلا چرا سلبریتی اقدام به چنین کاری می کند؟ اصلا شهرت چه جایگاهی در نظم نهادینه شده یک جامعه دارد؟ آدم معروف ها چه خدمتی به جامعه می کنند؟ شهرت یکی از پازل هایی است که نظم تعریف شده و تحمیل شده به کلیت جامعه را می سازد، توده ها نیاز به افراد قابل ستایشی دارند که از همجواری با آن ها احساس نزدیکی و همذات پنداری کنند، حسی از قدرت و لـ*ـذت به آن ها دست بدهد.

    902727_757.jpg

    پس رسانه ها افرادی را در صدر قرار می دهند تا به نیاز توده ها پاسخ داده باشند، بازی چند سر بردی است؛ رسانه ها نفع مادی می برند، حکومت ها هم چون این روند را در جهت تثبیت نظم حاکم می بینند خواسته و ناخواسته تقویتش می کنند، سلبریتی ها در ذهن می مانند و حق حیات از می گیرند، مرگ سلبریتی روزگاری است که در یادها نباشد، پس دائما در حال بازتولید نام و برند خودش است. به هر قیمتی او نباید از یاد برود، ضمانت شغلی بسته به یادی است که مردم از او در ذهن دارند، پس نمی شود و نباید این جنس رفتارها را به عقیده و مسلک ارتباط داد، ظرف شهرت با میزان سوژه شدن پر می شود،سلبریتی نفس از دیده شدن می گیرد.


    محیط بانان یا (عاشق ترین های، هفته)


    طی یک هفته گذشته سه محیط بان حین انجام وظیفه جان باختند، محیط بانی محیطی است پر از دشواری، محیط بان که می شوی می روی در آغـ*ـوش طبیعت، دور می شوی از هر چه مظاهر تمدن است و تنها چیزی که برایت می ماند، اسلحه است. یکی در دستانت و دیگری در دستان آن که سودای شکار و ارضای غـ*ـریـ*ــزه ی وحشی گری اش را دارد، اسلحه ی تو اما...

    مجیط بانی چکیده ناچاری و عاشقیت است؛ یا باید خیلی عاشق باشی که به چنین شغلی ورود کنی و یا این که خیلی ناچار، مردانی که در اصطلاح ضابط قضائی اند، اما به جرم دفاع محکوم می شوند و تا پای دار می روند، عاشقان حفظ تعادل و نجات اکوسیستم چگونه می توانند این همه بی مهری و بی توجهی را تحمل کنند، دفاع کنند و مجرم شوند و دفاع نکنند و کشته شوند، گلادیاتور باید باشی با پوستی از کرگدن و قلبی عاشق بروی وسط جنگل، میان بیابان از تعادل طبیعت دفاع کنی.

    902728_773.jpg

    همه هم از خلاهای قانونی و دست خالی قانون در دفاع از آنان نیست، همه مقصرند؛ چند فیلم سینمایی در توصیف آن ها ساخته شده؟ آن هم با این همه بار دراماتیک قصه های محیط بانی، چند مستند ساخته شده؟ کجای کتاب های درسی از آن ها و رشادت هایشان یاد شده؟ کدام مجلس قانوگذاری آن ها را در اولویت دیده؟ کدام دوره از سازمان محیط زیست اقدامی عاجل برایشان کرده؟ همه اش قانون نیست، آن ها در حصاری از بی توجهی گیر افتاده اند که حتی به قیمت خونشان هم کسی توجهی نمی کند.

    پی نوشت: مجموعه پایتخت و کاراکتر بهبود استثنا این وضعیت است، تصویری رنجور از یک محیط بان که مظلویت این قشر را با زبانی شیرین بیان کرد.


    انگلیسی ها یا (جدایی، هفته)

    جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا اتفاق تاریخی است می تواند یک نقطه عطف باشد و جهان را به قبل و بعد از خودش تقسیم کند، در یکی دو پاراگراف با زبانی ساده مرور می کنیم که چه شد، آن قدر مهم بود که یک اتفاق ظاهرا بی ربط با شمایل هفت چهره را در این قسمت ذکر کنم.

    «اتحادیه اروپا» محصول توافق دول اروپایی بود که از جنگ های جهانی خسته شده بودند، در ابتدا توافقی اقتصادی کردند که بر مبنای نیازها و خواست های اقتصادی مشترک گرد هم آمدند. رفته و رفته طی سال توافقات اجتماعی و سیـاس*ـی هم شد، اروپایی ها حالا اتحادی سازمانی داشتند که قدرتی اندازه ی 27 کشور به آن ها می داد، واحد پولی مشترک، چتر های حمایتی اقتصادی (نظیر نجات یونان ورشکسته) و یا قوانین سوبسیدی در حمایت از کشاورزی ، علاوه بر آن در حوزه سیاست خارجه در تمام این سال ها مجموعه اتحادیه اروپا دست پر زوری داشته، چون از جمع شدن و قدرت اتحاد سود بـرده، فشار به روسیه و مواضع ناهمگن اش از همین راه محقق شده، وگرنه نبرد تک به تک با روسیه برای خیلی از کشورهای اروپایی امکان پذیر نبود، همین مدل موضع گیری را به خیلی از روابط دیگر تعمیم بدهید.

    902729_490.jpg

    سیالیت اقتصادی و اجتماعی که اتحادیه اروپا به کشورهای عضو آن داده با رهبری کشورهایی مثل فرانسه و آلمان محقق شده، اروپایی ها در عین حفظ دموکراسی های داخلی، در جمعی قرار گرفته اند که به قوانین آن تن می دهند و در عین حال از این توان جمعی پناه می گیرند. اما حالا این روزها روزگار دیگریست و روندی در حال قدرت گرفتن است که سایه ای از ملی گرایی و فاشیسم را با خودش دارد و مقابل این مدل جمع شدن ها(اتحادیه اروپا) و جهانی سازی ایستادگی می کند، آسیبی که کشورهایی نظیر انگلیس از سیالیت اتحادیه اروپا دیده اند در سایه معضلاتی مثل: مهاجرانی که بازار کار داخلی را تحت الشعاع قرار می دهند، دست آویزی خوبی است برای همسایگی پوپولیسم و فاشیسم، فقر و ناسیونالیسم کور هم ترامپ می زاید و هم جدایی بریتانیا را.

    در این میان آن چه که قابل ذکر است گمان هایی که از کاهش قدرت آمریکا در اتحادیه اروپا حکایت دارد، برادر کوچکتر(انگلیس) جایش خالیست و اما این ها هیچ کدام قطعی و حتمی نیست، این جدایی ابعاد وسیعی دارد که نباید نسنجیده تحلیل شوند و صرفا این چند خط توضیحی کوتاه در اهمیت این اتفاق بود.


    جورج اورول یا (قصه گوی، هفته)

    زاد روز جرج اورول بهانه ای برای مرور بخشی از کتاب 1984 شد، قصه باید خواند، قصه ی خوب، سرگرم باید شد، نشئه ی ادبیات و بیدار باید شد با زخم آگاهی، اورول هم نشئگی دارد و هم بیداری توامان.

    902730_621.jpg

    «تله اسکرین شب و روز ارقام و آمار بر کله ات می کوبیدند تا ثابت کنند که امروزه مردم غذا و لباس بیشتر و خانه و تفریحات بهتری داشتند.عمر درازتری می کردند، ساعات کمتری کار می کردند و از مردمان پنجاه سال قبل بزرگتر و سالم تر و خوشحال تر و باهوش تر و باسوادتر هستند»

    همایون خرم یا (همایون، هفته)

    زادروز همایون خرم و یادی از او

    موسیقی با همه ی ما زندگی می کند، دوست خوبی که افت و خیز هایش زندگی را قابل تحمل می کند. در شادی و غم کنار ماست، در تاکسی، در خیابان و در محفل و منزل و هر جایی که آدم ها نفس می کشند، اکسیر موسیقی هوای ذهنی را تمیز تر می کند، اصلا آدم ها را می شود با موسیقی که گوش می کنند دسته بندی کرد و تمیز داد که کدامشان سالم ترند و صاف ترند.

    902731_161.jpg

    همایون خرم یکی از آن هایی بود که ملودی هایش در پالایش ذهنی شنوندگان موسیقی و در امتداد آن مردم کوچه و بازار بی نهایت موثر بوده است. آن ها مقصودم همان هایی است که زندگی ما رنگی می کنند و گوش هایمان را نوازش می کنند، فراموش نمی شوند، مانایی آن ها به قدمت تکرار موسیقی آن ها در گوش مردمان است، چند بار با «امشب در سر شوری دارم...» در خلوت عقده گشایی کرده ایم؟ «شبی که آواز نی تو شنیدم...» عاشقی مگر می شود بدون این تصنیف؟ احساسات فرو خورده و سرکوب شده را چگونه و با چه کیفیتی فراتر از «رسوای زمانه منم شمع میخانه....» تخلیه کرد؟ و سرت سلامت «همایون» موسیقی ایرانی در هر دستگاه کائنات که هستی.

    حساب کاربری من در اینستاگرام که گوشی است برای شنیدن شما EMAN.ABDOLI
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از دهه هشتادی ها تا طرفداران تراکتور
    تجمع عده ی زیادی از متولدین دهه های هفتاد و هشتاد در مجتمع کوروش واقع در غرب تهران که همراه با رفتارهایی خارج از عرف بود بهانه ی این شد که به مفهوم نسل بپردازیم.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    طرفداران تراکتور یا (قومی گرایی، هفته)

    اقدام عجیب سردار آجورلو در حذف بازیکن ارمنی تراکتور و هم گامی با طرفداران متعصب ترک این تیم.

    بی گمان «قومیت» حاصل فرهنگی است که سیـاس*ـی شده و در چنین شرایطی مفهوم قومیت از معنای راستین آن دور شده است، قومیت در طول تاریخ جا به جایی معنایی و مفهومی زیادی داشته، گاه مترادف با نژاد تلقی شده، گاه به دیگرانی تلقی شده که از ما نیستند اما در کنار ما ساکنند و گاه هم در مواقعی که به مهاجران تلقی میشده و معنای تحقیر داشته یعنی وقتی در کنار نام عده ایواژه قومیت می آمد تبعیض و تحقیر را به ذهن متبادر می کرد..

    883392_908.jpg

    آن چه که در میان طرفداران تراکتور و روی سکوهای یادگار امام قابل مشاهده است گونه ای از تمایلات قومیتی است که عده ای از افراد را به شکل گلخانه ای در بستری قابل تکثیر قرار می دهد و لزوما این شکل طرفداری همان گونه که در ابتدا هم ذکر شد حاصل یک فرهنگ سیـاس*ـی شده است.

    تراکتور اگر نمادی از تخلیه هیجانات قومیت باشد یک بازنده بزرگ دارد و آن هم همان هایی است که در این بازی افتاده اند و به ظاهر فکر می کنند از «اصالت» طرفداری می کنند از یک زبان مشترک و در نهایتا از یک فرهنگ مشترک

    غافل از این که هویت انسان ها در دنیای امروز آنقدر ساده نیست که صرف زبان و تاریخ مشترک آن ها را در یک دسته قرار بدهد یک انسان امروزی از بی نهایت فاکتور ها بهره می برد و اصلا قرار دادن آن در یک دسته و گروه، شخصیت و هویت انسان را تقلیل می دهد و می کاهد و در نهایت آن دسته از آدم ها را در موقعیت ضعف قرار می دهد.

    تبارشناسی مختصری که از مفهوم قومیت داشتیم در کنار نقطه ضعف اساسی که از قومیت گرایی در پاراگراف قبلی ذکر شد را بگذارید در کنار ساخت قدرت های سیـاس*ـی که اساسا امکان تاثیر گذاری را تا حد زیادی کاهش می دهند و از انسان ها ابزار می سازند به عبارت دیگر اگر امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول دست به کشتار ارامنه زده و اگر در مقطعی دیگر ترک ها قلع و قمع شدند و یا در قره باغ اتفاقاتی افتاده همه وهمه از جایی نشات می گیرد که قدرت های بزرگ نفع می برند، این که امروز با احساسات کور سودای قومیت طلبی داشته باشیم کمی سادگی و بلاهت با خودش دارد و از واقعیت به دور است.

    فوتبال برای فوتبال زیباست، چه بحث ارامنه و آذری باشد چه بحث ایرانی و عرب.


    مردم خوزستان یا (محیط زیست، هفته)


    مردم خوزستان و بخش های زیادی از غرب کشور زیر هجوم ریز گردهای مزاحم زندگی می کنند.

    محیط زیست از ارکان اصلی توسعه است همان قدر که اقتصاد مهم است، همان قدر که به مفهومی مثل عدالت توجه می شود، محیط زیست هم مهم است و خاصه در کشورهای جهان سوم مهم تر هم می شود؛ محیط زیست سرمایه بین نسلی است که تحت تاثیر زندگی منفعت طلبانه دنیای مدرن بیش از پیش در معرض خطر است، نمونه ی نفع همان اقداماتی است که برای کوتاه تر شدن مسیر رضایت به احداث جاده از میان جنگل می دهد، انسان ها می خواهند بیشتر و راحت تر لـ*ـذت ببرند، پس اشکالی ندارد جنگل خوراک جاده شود.

    883393_686.jpg

    در روزگار ابتدای خلقت انسان ها تحت لوای زیست محیط خود بودند و رفته رفته با ابزارهایی که بقای آن ها را تامین می کرد بر محیط غلبه کردند و حالا این غلبه تبدیل به بازی مغلوبه ای شده که به شکلی متناقض لـ*ـذت و حتی زیست طبیعی را تحت فشار می گذارد و این ریتم زندگی ضد طبیعت دنیای امروز وقتی در یک کشور جهان سومی با اقدامات مدیریتی کوتاه مدت نظیر افراط در سد سازی و تنک کردن پوشش گیاهی همراه شود، می شود ریز گردهایی که هجوم می آورند و زندگی را مختل می کنند، همان ماجرایی که در ارومیه عـریـان تر اتفاق افتاد؛ تغییر اکوسیستم و برهم زدن تعادل.

    رفع درد مردم خوزستان در دو بستر انجام می شود؛ اقدامات مدیریتی در در سطوح مختلف و توانمند کردن مردم در قالب تشکیل نهادهای مدنی، گروه هایی که در آن مردم پیرامون حقوق شهروندی خود گرد هم آیند و با اندیشه ورزی و هماهنگی با نهادهای تاثیر گذار تیغ شهروندی را تیز تر کنند.مالچ های نفتی شاید در کوتاه مدت پوشش خاک را تثبیت کند اما دوباره در هجومی دیگر مردم خوزستان آزار خواهند دید، هیچ چیز به اندازه آگاهی نمی تواند جلوی ریز گرد ها را بگیرد، مردم و مسئولین باید باور کنند مفاهیمی مثل عدالت خیلی گسترده تر از توزیع برابر سیب زمینی است، عدالت هوای پاک است که خیلی ها در خیلی از نقاط ایران از آن محرومند.

    دهه هفتاد و هشتادی ها یا (نسل، هفته)

    تجمع عده ی زیادی از متولدین دهه های هفتاد و هشتاد در مجتمع کوروش واقع در غرب تهران که همراه با رفتارهایی خارج از عرف بود بهانه ی این شد که به مفهوم نسل بپردازیم.

    این گردهمایی شاید تجلی یک گسست نسلی بود، تعریفی که امروز لایه های بیشتری دارد، اگر در دورانی تغییر نسل میان فرزندان و والدین اتفاق می افتاد، حالا در خوشبینانه ترین حالت تغییر نسل در هر دهه رخ می دهد، «نسل» تعریفی است از مجموعه انسان هایی که در یک سری تعاریف مشترک سهیم شده اند، افراد، اماکن، اشیا و خاطراتی که احساسی مشترک در یک جمعیت ایجاد می کنند و این گونه اشتراکات این مدلی مفهوم نسل را می سازد.

    883394_256.jpg

    حال ذیل این تعریف دهه هفتادی ها و هشتادی ها را باید تحلیل کرد، هر چقدر هم که نگاه آن ها به زندگی با نگاه متولدین دهه های قبل متفاوت باشد و به قولی درگیر «دم غنیمتی» هستند، نمیشود راحت تکفیرشان کرد و به راحتی گفت بی قید و بی مسئولیتند.

    نسل چهارم و پنجم را باید با مختصات خودشان نگاه کرد، آن ها نه به واسطه پوشش و ادبیات نا متعارف کارکرد اپوزیسیون دارند و نه به واسطه گریزانی از آرمان و سیاست متعلق به حکومتند، آن ها همان جماعت عزادار پاشایی اند؛ لـ*ـذت طلب و در حال و کمی پرخاشگر که آن هم حاصل سرکوب ابرازی است که جایی برای خودنمایی ندارد.

    دهه هشتادی ها اتفاقا این بار پیوسته تر رفتار کردند انتخاب مکانی که نمادی از سیاست زدایی است(مگا مال ها با ظاهر مدرن احساسی از لـ*ـذت و عصیان کاذب می دهد و متولدین این دهه ها گمان می کنند در چنین اماکنی راحت ترند غافل از این اینکه این آزادی در یک جغرافیای خاص و محصور شده است) و استفاده از ابزار مجازی برای گردهمایی همه در یک راستا است، آن پرخاشگری ها هم دلیل نا بلدی است، وقتی در جمع قرار می گیرد دست و پایش را گم می کند و اسیر پرخاش و فحاشی می شود.


    شجریان یا (اثر هنری ، هفته)


    ربنای شجریان خیلی جنجالی شد؛ از ابراز تمایل شجریان برای پخش ربنا در گفت و گو با روزنامه ایران تا صفحه نخست نا متعارف کیهان در رد شجریان و هنرش...

    ربنا یک اثر هنری است که درونمایه ی مذهبی دارد، آواز ایرانی با کلام عربی در بهترین و با کیفیت ترین شکل همراه شده و ربنایی ماندگار ایجاد کرده و البته با هویت ؛ اثر با هویت تعریف خاص خودش را دارد که ربنا مطمئنا در آن می گنجد، هرگاه اثری احساس تعلق جمعی و پایدار ایجاد کند مصداق یک اثر با هویت است، ربنا در خیلی از ما خاطرات مشترک زنده می کند و این احساسات برانگیخته شده سال هاست که با ماست و از بین نمی رود، هم جماعت زیادی را درگیر کرده و هم مدت زمان زیادی است که این درگیری معنوی وجود دارد.

    883395_624.jpg

    پس ما با یک اثر با هویت مواجهیم، هویت هم پدیده ای ناگهانی و دفعتی نیست؛ هویت هنری در گذر سال ها و طی زمان شکل می گیرد و البته به طور ناخودآگاه، یعنی هنگام خلق کلاه قرمزی سازندگان نمی دانند در حال خلق یک کاراکتر با هویت هستند مثل ربنا و هر دو این آثار طی یک هفته و یک ماه شکل نگرفته اند بلکه سال ها گذشته که هویت ایجاد شده.

    مگر تصمیم سازان فرهنگی چیزی غیر از اثر با هویت هنری با درونمایه مذهبی می خواهند؟پس چرا ربنای شجریان پخش نمی شود؟

    سیـاس*ـی کاری، این عبارت دو کلمه ای آن قدر سنگین است که می تواند کمر هر تفسیر و تحلیل و ارزش را بشکند، به نظر می رسد یاد آن مواضع مساله دار شجریان از ذهن عده ای از مدیران نمی رود و آن ها همچنان در گذشته سیر می کنند، هویت و هنر وخاطره تاب ایستادگی مقابل دنیای پر پیچ و خم سیاست ندارند.


    وحید امیری و کاوه رضایی یا (زامبی، هفته)


    نقل و انتقالات لیگ برتر فوتبال کل فضای ورزش را تحت تاثیر قرار داده و شکلی کاذب به اخبار ورزشی قالب کرده است.

    ما آدم ها برای این که ترس ها را از خودمان دور کنیم آن ها را در کالبد موجودات نمادین می اندازیم ،به طور مثال ترس از علم غیر قابل کنترل را به شکل فرانکشتاین می بینیم و یا ترس از بمب های اتمی را شکل گودزیلا و با این تکنیک راحت تر ادامه حیات می دهیم، وقتی در داستان یا فیلمی موجودی با سر گرگ می بینیم وجهی نمادین دارد او همان وحشت ما از درنده خویی از حیوانات است که آزاد می شود چون تصویر شده

    883396_603.jpg

    حالا ارتباط این داستان بافی ها با نقل و انتقالات چیست؟ وقتی ما به شکلی مجنون وار اخبار نقل و انتقالات تیم های محبوبمان را دنبال می کنیم و ریزترین فعل و انفعالات را از دست نمی دهیم در حقیقت تبدیل به «زامبی» می شویم؛ موجوداتی کم عمق و سطحی ولی دنباله دار تکرار شونده، زامبی همان شکل نمادین درون ماست، میل فزاینده به مصرف گرایی، ما هر روز و هر ساعت اخبار تکرار شونده سطحی و کم عمق را مصرف می کنیم که هیجانی آنی ایجاد می کند و لحظه ای بعد دود می شود و به هوا می رود

    غلبه رسانه ها از ما زامبی ساخته و ما متوجه نیستیم که چه طور فریفته اخبار بی محتوا می شویم، جالب تر این که عده ای نه تنها زامبی وار دنبال این اخبار می افتند، بلکه با کامنت گذاشتن و کری خوانی بر سر نقل و انتقال بازیکن میشوند یک زامبی فعال، داستان برعکس می شود این بار ما خود نماد یک وضعیت وحشتناک و تاسف بار می شویم


    محمد علی کلی یا (خدابیامرز، هفته)


    محمد علی کلی قهرمان سابق بوکس جهان در گذشت و در حاشیه فوت او تحلیل های زیادی نوشته شد.

    کلی از یادگارهای جنگ سرد است، زمانی که جهان خیلی واضح تر از این روزها دوقطبی شده بود، روزگار شوروی و آمریکا، زمانی که رسانه های دنیا هر چیزی را در این دو قطب می گنجاندند و هر وضعیت تحت یکی از این دو قطب در می آمد، همان سال ها که انقلاب اسلامی حادث شد و سهم آمریکا از منابع ایران قطع شد، کلی تنها یک قهرمان کشتی نبود و نیست او یکی از وضعیت هایی بود که در سیر دو قطبی ها پر رنگ میشد

    883397_981.jpg

    قهرمان سیاه پوست، بوکسورها سنگین وزن ضد آپارتاید ، او یک سیاه قدرتمند بود که در سرزمین سفیدها هژمونی آن ها را شکسته بود و بر صدر نشسته بود از آن طرف برد و نفوذ این سیاه تا خاورمیانه امتداد داشت، او مناسب حال تحولات برخی کشور های نفتی بود

    از آن روز ها خیلی گذشته حتی آمریکایی هایی هم که روزگاری کلی را در اوج محروم کردند، بعدتر در سال 2005 تقدیرش کردند و نشان دادند دنیای مرزهای نژادی و نزدیکی های ایدئولوژیک سپری شده است، غم انگیز است که عده ای هنوز اسیر اصطلاحات و تعابیری اند که روزگارش گذشته، هنوز کلی را اسطوره مبارزه تلقی می کنند و انگار که برای یکی از بزرگان محله شان طلب آمرزش می کنند، عجبا از این ذهن های در گذشته مانده


    مرضیه برومند یا (خالق، هفته)


    زادروز مرضیه برومند هنرمند عرصه سینما و تلویزیون.

    زادروز مرضیه برومند خالق عروسک های ماندگاری چون: همه ی ساکنین شهر موش ها، ذی ذی گولو و خونه ی مادربزرگه و....این عادلانه نیست که خالقان خاطره هایی که برای ما هویت ساختند این گونه کم کار و در انزوا باشند، کاری که امثال برومند با زندگی ما کرده، خیلی از این سلبریتی های در شیپور شده ی رسانه ها نکرده اند، ما نسلی بودیم که سعادت داشتیم عروسک هایی داشته باشیم که قدرت تخیلمان را افزایش دهند و طعم زندگی را به ما بچشانند. کودکان امروزی در میان غفلت تصمیم گیران فرهنگی کاملا چشم به انیمیشن و سینمای کودک آمریکا دارند تا بانسخه های ی هماهنگ با فرهنگی دیگر رشد پیدا کنند.

    883398_388.jpg

    آن ها در حسرت پر کاری افرادی چون مرضیه برومند می سوزند، کسانی که می توانند با خلاقیتشان در تولید محتوای مناسب کودک کلی به فردای کودکان ایرانی کمک کنند، قصه بسازند و عروسک به دنیا بیاورند و... کودکان بیش از هر چیز به یک تخیل نیرومند نیاز دارند و تخیل سازانی چون برومند باید تاج سر فرهنگ این مرز و بوم باشند، امیدواریم که بستر فراهم باشد تا امثال برومند فعال تر باشند، خانم برومند از شما متشکریم بابت خلق تمام کاراکترهایی که دنیای کودکی ما را رنگ دیگری داد سایه ی شما از سر تخیلات بچه های ایرانی کم نشود.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از پاشایی‌ها تا ترانه علیدوستی
    پوشش ترانه علیدوستی و سحر دولتشاهی در جشنواره کن محل مجادلات بسیاری شد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    رامبد جوان یا (شجاع دل، هفته)

    رامبد جوان سه شنبه شب در برنامه خندوانه به نقد فرم و محتوای محصولات مرتضی پاشایی پرداخت.

    خنده ی دوشب پیش برنامه ی خندوانه؛ متفاوت ترین خنده ی این دو سال برنامه ی پرطرفدار بود، خنده ای از جنس فهم و تفکر، رامبد جوان پازل هدفمندی را برای نقد نرم و محترمانه موسیقی نالان اما پر طرفدار چیده بود، در ابتدا چند مدل شبیه سازی شده از میان جمعیت فراخوانده شدند و بعد انگیزه ها و آرزوهای آن ها بیرون ریخته شد؛ بعد کاراکتر نیما آمد و در شکلی نمایشی حضور و جلوه ی کپی های پاشایی را نقد کرد و البته در عمق رفت و حتی از ماهیت من های تکثیر شده طلب کارانه ترانه های واسوخت گفت و در انتها شفیعی جم آمد و از دریچه هویت و اصالت به نقد این جنس از موسیقی مصرفی و بی کیفیت پرداخت.

    870289_503.jpg

    خندوانه چون دیده می شود، بستر مناسبی برای فرهنگ سازی است، فکر می خواهد و شجاعت که رامبد هر دو را دارد، او می تواند بیشتر و بهتر ازاین ها تاثیر گذار باشد و خندوانه را از مسیر صرفا مفرح و کم خطر خارج کند، مرحوم پاشایی به صرف این که شکلی از زندگی ترحم بر انگیز را نمایش می داد (به کمک رسانه ها) محبوبیتی فراتر از جایگاه کسب کرد، عوام از روزی که متوجه شدند ستاره سرطان دارد، بیشتر دلشان رحم آمد و وقتی مرگ امان نداد، موجی جو زده و بدون تفکر بهم پیوستند و هر چه و هر که را مقابل این موج بودغرق کردند و تنها چیزی که در این میان سنجیده نشد؛ کیفیت کار بود.

    پاشایی بتی است که باید شکسته شود و فرو بریزد، او نمادی از یک وضعیت فریبنده و خطرناک است که تلاش دارد به غم و شکست وجاهت بدهد، هویتی که از طریق این شکل کارهای به اصطلاح هنری تکثیر می شود، هویتی طلبکار و شاکی است که عالم و آدم را در ناکامی مقصر می داند و دائما در پی فرار از قبول مسئولیت است، مرحوم پاشایی در قامت یک انسان محترم است اما او و تمام همنوعان هنری او در مقام هنرمند خالی از اعتبار و اصالتند، هر اندازه که از احساس و تعصب دور شویم، بهتر صدای رامبد جوان را می شنویم، او می توانست مطابق هر شب مهمانی بیاورد و با چند خیییییییییییلییییییییی و باحالیم و اندکی جناب خان، خدا و بندگان خدا را راضی کند، اما خطر کرد و دلسوزانه یک وضعیت خطرناک را نقد کرد، نگذاریم آدرس های اشتباهی بر ذهن های ما سوار شوند،آدرس هایی که ما را از فکر کردن دور می کند...


    ژورنالیست های ایرانی یا (خودزنی ،هفته)

    فردای پیروزی آیت الله جنتی در انتخابات ریاست خبرگان وضعیت روزنامه ها هیچ شباهتی به رسانه نداشت.

    این که در مجلس خبرگان چه گذشته و کدام جریان پیروز شده، نه در تشخیص این یادداشت است و نه در صلاحیت من، آن چه بیش از هر چیز آزاردهنده است، شکل کار همکاران روزنامه نگار در روزنامه ها است. روزنامه هایی که دو گروه شده بودند؛ تعدادی خرسند و در حال رجز خواندن و عده ای دیگر مغموم و منتظر فرصتی برای تلافی.

    ژورنالیسم قطعه ای است در دنیای مدرن که میان مردم و برساخته ها ایستاده و کارش نشان دادن نقاط ضعف است، مردم در بازتاب رسانه ها از وضعیت اجتماع نقاط تاریک را می بینند و این نور را ژورنالیست در بستر رسانه ها می تاباند، هر جامعه ای با هر اندازه از محدودیت و خط قرمز باید رسانه هایی داشته باشد که بازتاب وضعیت اجتماعی باشند، این گونه ژورنالیست در درجه ی اول باید مستقل باشد و چشم به دست در جیب اربابانی متنفذ نداشته باشد.

    870290_385.jpg

    اما ظاهرا بحران های پی در پی رسانه های کاغذی ایرانی را بلعیده، بحران کاهش مخاطب، مصیبت جذب آگهی ... مردمی که به روزنامه ها نیازی ندارند و روزنامه نگارانی که قلم فرسایی هایشان طرفدار چندانی ندارند و مجبورند در خدمت بنگاه ها و افراد متمول صاحب نفوذ در بیایند و جهت از بینش تحقیق و پژوهش نمی گیرند، جهت را دیگرانی تعیین می کنند که بیش از هر چیز منافع حزبی را در اولویت می دانند، همین می شود که فردای یک انتخاب سیـاس*ـی تاثیر گذار روزنامه ها را باید با ذره بین گشت و در انتها ناکام از یافتن یک یادداشت نسبتا بی طرف همه ی آن ها را بست و افسوس خورد که چرا ناقلان آگاهی خود درگیر مصیبتی شده اند که هر چه از آن در بیاید نامش آگاهی نیست و بدا به حال مردمی که آگاهی دهندگانش استقلال ندارند و در خدمت دیگری اند، روزنامه ها شبیه بولتن و بیلبورد احزاب شده اند، کسی برای آگاهی نمی نویسد برای آگهی چرا؛ صرفه در آن است.


    ترانه علیدوستی (پوشش، هفته)

    پوشش ترانه علیدوستی و سحر دولتشاهی در جشنواره کن محل مجادلات بسیاری شد.

    لباس ها روزگاری فقط می پوشاندند و تن ها را از گزند محافظت می کردند، رفته رفته در گذر تاریخ لباس ها هویت ساز شدند، امروزه اما پوشش افراد در حد «رسانه» بالا کشیده شده، یک طرح کوچک در گوشه ی یک پیراهن بازتاب یک تفکر است و مکتبی را تبلیغ می کند، حالا لباس نه تنها حفظ می کند بلکه ابزار هم شده؛ تبلیغ می کند، تکفیرمی کند و...

    حال اگر مساله ی پوشش را در ساختار خاصی مثل سینما که رسانه ای به شدت قدرتمند و فرهنگ ساز است سنجه کنیم، مساله پیچیده تر می شود، لباس یک استار سینمایی از کمد اتاقش در نمی آید، لباس او را از روزها قبل طراحی می کنند و به شکلی متناسب با کاراکتر فیلم و فضای جشنواره عرضه می کنند، لباس ستاره های سینما از فیـلتـ*ـر اسپانسرها، بنگاه های تبلیغاتی و رسانه ها و حتی عوامل فیلم می گذرد و بعد تن ستاره می شود، همه ی این ها یعنی این که لباس پوشیدن ستاره ها در سینمای غرب در یک استراتژی تعریف شده است.

    870291_395.jpg

    اما ستاره های ما چون در بستری ستاره ستیز نفس می کشند، طبیعتا از فضاهای این چنینی دور هستند هر از چند گاهی که پای آکتور های داخلی به فرش قرمز آن ور آبی ها می رسد تضاد ها خود را نشان می دهند، انگار که یک فرد بی دست و پا را در استخری عمیق بیندازیم پس از آن حجم وسیعی از نظرات مردمی سمت ستاره ی نابلد سرازیر می شود و او را غرق می کند، ترانه علیدوستی گناهی ندارد ما کدام الگو واستراتژی رابرای او تعریف کرده ایم که او از آن سرپیچی کرده؟ الگویی که کاربردی و زیبا باشد و محدود به تعریف خاصی از پوشش نشود، اصلا چه ضمانتی است که او از الگوی مطلوب ما پیروی کند و آش شورتر از این نشود؟

    سینما و موسیقی و کلی اشکال هنری دیگر مصداق شترسواری دولا گونه است، تا مادامی که هنر را در تعارف بپذیریم و دوستش نداشته باشیم آش همین آش است، نمی شود سینما داشت و ستاره نداشت، نمی شود ستاره داشت و برایش تعریف نداشت، نمی شود موسیقی داشت و ساز نداشت...


    مرجان شیر محمدی یا (خاله زنک، هفته)

    بهروز افخمی اعتقاد دارد جشنواره کن متعلق به دگرباشان است و دیگرانی در سینما جوابیه دادند و بعد همسر آقای افخمی به یاری ایشان آمد و همین طور مباحث ادامه دارد...

    البته که باید از ایجاد و بسط بحث در برخی زمینه ها نظیر: «فرهنگ» استقبال کرد، حرف هایی که می تواند دریچه هایی جدید باز کند و فضا را به سمت شفافیت ببرد، اما حرف داریم تا حرف، مجادلات فرهنگی زمانی سودمند و راهگشاست که فارغ از دسته بندی و تعصب باشد، افراد در چنین مباحثی باید از داده های علمی و متقن کمک بگیرند و با دو گوش برای شنیدن یک زبان برای حرف زدن در زمینی وارد شوند که بذر از تفکر جمعی می گیرد، چنین زمینی حاصلخیز می شود و آینده دار است.

    870292_640.jpg

    این که مباحث فرهنگی را تا حد فیلمنامه های سریال های ترک تقلیل بدهیم، فقط گروکشی و دورهمی خاله زنکی است، نبش قبر گذشته و بیان حرف هایی که فقط جنبه ی منکوب کردن طرف مقابل را دارد، بحث فرهنگی نیست؛ نام غیر محترمانه اش گیس کشی است، مجادله ی کلامی در سطح رسانه ها استقلال و شجاعت می خواهد، استقلال از نسبت ها و دسته ها و شجاعت برای بیانی که فقط مصلحت جدل را می بیند.

    به هر حال آفت رانت و رابـ ـطه جایی برای ابراز طلب می کند و در مجادلات و هنگامه ی تسلط احساس و هیجان نقاب های برداشته می شوند و ما بهتر درک می کنیم؛ که فلان خانم هنرپیشه چون خانم فلان کارگردان است هنرپیشگی می کند، فلان خواننده ی پاپ چون فرزند کاردار فلان سفارت است، هر شهریور سالن میلاد را در اختیار دارد، فلان روزنامه نگار چون همسری پر نفوذ دارد روزنامه نگار تلقی می شود، فلان فوتبالیست چون پسر آقای فرماندار بوده، فیکس تیم رنگی پایتخت است...رانت دائما خودش را بازتولید می کند و مهرهایش را بی آبرو.


    حسین هدایتی یا (چقدر تو خوبی، هفته)

    فصل نقل و انتقالات است و بساط فرصت طلبی مهیاست.

    قدرت همیشه به دنبال توده ها می گردد، توده ها به قدرت نیرویی دو چندان می دهند و مشروعیتی می دهند که هیچ نفوذ و تمولی نمی دهد، فصل نقل و انتقالات در لیگ فوتبال ایران جذابیتی کمتر از اصل رقابت ها ندارد، طرفداران تیفوسی تیم های پر طرفدار لحظه لحظه تیم های محبوبشان را رصد می کنند و با جذب هر بازیکن اندازه چند پیروزی سه امتیازی شادمان می شوند و از آن جا که در مناسبات فوتبال ایرانی احتمالات همیشه حاکم هستند، هیجان نقل و انتقالات بالاتر هم می رود، لیگ ایرانی چون ضابطه خاصی ندارد، احتمال هر نوع جا به جایی هست بازیکنی با چند باشگاه توافق می کند و در آخر به تیمی می پیوندد که رقم بالاتری را متقبل شود و در این میان مدیران هزینه و وابسته هم که از کیسه خلیفه می بخشند. مهم نیست تا کجا و چقدر هزینه می کنند! مهم تر این که دلربایی کنند و بعدتر از این دلبری کیسه ای بدوزند.

    870293_398.jpg

    در این میان نقش رسانه های ورزشی و دلالان و کارچاق کن ها پر رنگ است، آن ها هستند که موج ها را ایجاد می کنند و پول ها را به سمت مطلوب نظر هدایت می کنند و البته تیزهوشانی هم هستند که نه مدیر دولتی اند، نه دلالند و نه خبر فروش، دسته ای به نام: هدایتی ها، طالبان شهرت و قدرت، افراد تیزهوشی که موج عظیم توده های علاقه مند به فوتبال را خوب درک کرده اند و هر گاه که بخواهند از این موج سواری می گیرند، سرمایه داری به ذات خودش مذموم نیست و البته که طرفداری از یک تیم ورزشی هم فعل مدرن و مبارکی است، اما عجالتا جناب هدایتی این افه ها به روند رشد مالی شما نمی آید؟!


    شهاب حسینی یا (مرد محالات، هفته)

    شهاب حسینی برنده نخل طلای بهترین بازیگر مرد جشنواره کن شد.

    حیف بود اگر این هفته از شهاب حسینی نمی نوشتیم، یادداشتی که شاید چالش آن چنانی نداشته باشد، اما حداقل پاسداشتی است در خور این ستون و به نمایندگی از مجموعه برترین ها؛ بازیگری که زیباست و عوام دوستش دارند، زیبا بازی می کند و روشنفکر پسند است، بازیگری که سینمایی است و در سریال هم بازی می کند، بازیگری که پله پله و نه ناگهانی رشد کرد و جمعی از محالات را در کاراکتر هنری اش ممکن کرد.

    870294_746.jpg

    او می داند در چه زمانی و چگونه گام بردارد، در ابتدای مسیر در یک نقش فرعی در «پس از باران» و تجربه ای سنگین تر «در تب سرد» و «پلیس جوان» بعد به مرور وارد سینما شد، سینما را به جرعه و تجربی نوشید در ابتدا نقش هایی فرعی نظیر: «واکنش پنجم» بعدتر سهمی بیشتر نظیر: «محیا» و «غیر منتظره» و پس از شناساندن خودش به مخاطب ورود به سینمایی جدی تر و دوباره با گردشی به سمت نقش های فرعی نظیر: «درباره الی» با هدف جایگاه سازی برای کسب اعتبار و در نهایت تثبیت جایگاه با آثاری چون: «جدایی نادر از سیمین» و جرات ریسک با تنوع گرایی مثل: «حوض نقاشی».

    همین روند حساب شده شهاب حسینی برگ برنده ی اصلی اوست، او همیشه با آگاهی انتخاب کرده درست سر بزنگاه و البته توانایی های فنی او که بی گمان مسیر ماندگاری او را هموارتر کرده است: زبان بدن در «سوپر استار» در جهت القای یک کاراکتر مغرور، لحن درست و هدفمند دیالوگ ها در«درباره ی الی» برای نشان دادن یک شخصیت سرگشته مدرن، زبان بدن شامل شکل راه رفتن و و حرکات دست و سر در «جدایی نادر از سیمین» برای القای یک عصبیت مزمن، میمیک منعطف در «حوض نقاشی» در جهت نشان دادن یک کاراکتر با ویژگی های جسمانی خاص ، گریم پذیری در «هیس دخترها فریاد نمی زنند» و جمعی از همه ی این توانایی ها به اضافه ی باور پذیر جلوه کردن و همنشینی با کاراکتر به معنای واقعی در مجموعه شهرزاد...


    احمدرضا احمدی یا (شاعر، هفته)

    سالروز تولد احمدرضا احمدی بهانه ای است که به دنیای شعر نقبی بزنیم و حالمان بهتر شود، گاهی باید در هیاهوی روزمرگی با چند کلمه شعر اوضاع ذهنی خیلی بهتر می شود، ذهن سرحال هم کل زندگی را بهتر خواهد کرد، احمدی نثر و نظم منحصر به فردی دارد ، در واقع کلمه های او هویتی دارند که از هیچ کس وام گرفته نشده و متعلق به خود اوست، با خواندن آثار احمدی نگاه تازه ای به واژه های مختلف پیدا می کنید؛ «باران» رنگ دیگری می گیرد، «مادر» بودی دیگری دارد و...شعر خواندن نه دشواری تحلیلی خواندن را دارد و نه نیاز به حوصله ی داستان خوانی.

    870295_568.jpg

    «همیشه باید به خانه برگشت، خانه جای امنی است. در خانه می توان اندوه را افسار زد و از دلواپسی مرگ و زنانی که در ایستگاه قطار به هنگام وداع با پسرانی که به جبهه می رفتند بیرون آمد، چراغ خانه ها پس از هم روشن می شوند و دختران پس از هم عاشق می شوند» شعرها و یادهای دفترهای کاهی

    من در هوای صبح/ با پیرهن سفید / در ابتدای سال / در یک شهرستان / با چشمان باور / منتظر آمدن / یک پرنده / با یک زن / به پارک هستم..

    اکنون هراس پرنده/ آن است / که آسمان زمین شود

    هر دو شعر از مجموعه «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته هفت چهره؛ از فرزاد حسنی تا بازیگران پارتی باز
    رفتار عجیب فرزاد حسنی مقابل شرکت کننده برنامه اکسیر واکنش های زیادی برانگیخت...
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    فرزاد حسنی یا (زرشک، هفته)

    رفتار عجیب فرزاد حسنی مقابل شرکت کننده برنامه اکسیر واکنش های زیادی برانگیخت...

    چرا رفتار فرزاد حسنی را دوست نداشتیم؟ چرا فرزاد حسنی خیلی غیر واقعی عمل نکرد؟ اتفاقا او واقعی بود، اما چرا ما به رغم واقعی بودن او را دوست نداشتیم؟ او واقعی بود، اما حقیقی نبود، موقعیت مجری و شرکت کننده موقعیت تعریف شده ای است، مجری به نوعی صاحب خانه است و ناخواسته بر روی شرکت کننده تسلط دارد، پس از همان ابتدا صرف قرار گرفتن در این موقعیت موقعیت سلطه گر و سلطه پذیر را در ذهن تداعی میکند و ما بنا به خصلت مشترکی که طی سالیان در ذهن جمعی مان شکل گرفته با سلطه پذیر بیشتر همذات پنداری می کنیم.

    857997_729.jpg

    شرکت کننده اکسیر علاوه بر اینکه در موقعیت سلطه پذیر بود، چهره و قامتی ترحم بر انگیز داشت و این از بدشانسی فرزاد حسنی بود، اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود، مساله ی دیگر در این داستان عرف شکنی بود که حسنی مرتکب شد، همیشه و در هر جغرافیا شکستن عرف دافعه ایجاد می کند و غالبا بازخورد بدی خواهد داشت، احترام به بزرگتر هر چند که این روزها دچار استحاله شده، اما همچنان به عنوان یک ارزش از سمت کلیت جامعه مورد احترام است و این سال ها به دلیل آن چه که تصور می شود از دست رفته، حوزه حساسیت بر انگیزی شده، حسنی عرف شکست و احترام نگه نداشت؛ بار تراژیک قضیه با این عرف شکنی سنگین تر شد.

    و اما مساله ی بعدی رفتار پس از واقعه آقای مجری است که آش را شورتر کرد، موقعیت معترف جلب کننده است، راه دوری نرویم، موقعیتی که مایلی کهن در برنامه دورهمی در آن قرار گرفت، یک موقعیت معترف است که جلب می کند و حتی ذهنیت پیشین ر ا هم محو می کند، اما حسنی از این فرصت ناب که می توانست او را تطهیر کند، حتی از وقایع جنجالی زناشویی اش نیز گذر کند، استفاده نکرد و موقعیت سلطه گر را از دست نداد، او توجیه کرد و موقعیت مناسبی را از دست داد و مردم که مجموعه ی او را قضاوت می کنند، فراموش کردند که او هم یکی از ماست؛ خیلی هایمان همان گونه ایم که او هست، سلطه طلب و توجیه گر ..امری واقعی چون از هست می گوید، اما نه حقیقی چون حق و روا نیست.

    حقوق بگیران میلیونریا( فاصله،هفته)

    احمد توکلی با انتشار فیش حقوق میلیونی کارمندان رتبه بالا بیمه مرکزی در کانال شخصی اش، فضای مجازی را تحت تاثیر قرار داد...

    قرار نیست تمام افراد جامعه در سطوح مختلف و با مشاغل گوناگون به یک اندازه حقوق دریافت کنند و یا مزد برابری داشته باشند، اتفاقا این نوع برابری هیچ نسبتی با عدالت ندارد و از قضا عین بی عدالتی است که افراد گوناگون با بهره هوشی متفاوت و کارایی مختلف به یک اندازه مزد بگیرند و البته قرار بر این نیست، اینجا عوام گرایانه بنویسیم و ساده انگارانه پولدارها را تقبیح کنیم و فقر را ستایش، مساله ی مهم تر در انتشار فیش حقوقی میلیونی کمیت و اندازه ی حقوق نیست، کیفیت و شکافی است که بین مردم و دولت وجود دارد.

    857998_176.jpg

    مردم در این جنس از افشاگری چیزی را می بینند که می خواهند ببینند، آن ها این فیش حقوقی را فریاد می کنند؛ فریادی که از پچ پچ های مهمانی ها و صف ها نشات می گیرد، خیلی وقت است قهر و کین میان مردم و هر چه نصب شده توسط دولت است وجود دارد، چرخه به کلی معیوب است؛ دولتی که متکی به مردم نیست، مردمی که دلخوش به دولت نیستند، مردم و دولت نه در کنار هم بلکه مقابل هم می نشینند، اراده ای که باید صرف همدلی و پیشبرد شود، صرف مچ گیری و تلافی می شود. نگاه کنید به سیل توجه و اراده ای که مشغول گاف گیری از نهادی مثل صدا و سیماست، مردم متتظرند برنامه ای کوچکترین اشتباهی کند آن را چنان نشر و گسترش می دهند که گویی رقیبی دیرینه را زمین زده اند.

    دولتی که از نفت قدرت می گیرد و مردمی که خود را محق و طلبکار می دانند؛ سیکل بی اعتمادی را هر روز تقویت می کنند و حقوق میلیونی داغ دل توده ها را تازه می کند تا غلبه ی «ساختار» اوضاع همین خواهد ماند.


    مهدی رحمتی یا (بی نقاب، هفته)

    رفتار زننده مهدی رحمتی دروازه بان استقلال در بازی با تراکتور تاسف بر انگیز بود؛ استعدادی که هرز می رود...

    خشم صادقانه است، به رغم همه ی زشتی اش صداقتی دارد که غیر قابل انکار است، رحمتی در بازی مقابل تراکتور(قلعه نویی) چنان لبریز از انتقام بود که دچار خشم شد و مدیریت روانی اش را از دست داد و چون بزرگتر و کاپیتان تیم بود، ناخواسته خشم را که زاده استرس است به تمام مجموعه منتقل کرد و یک تنه کاری کرد که بارها از وقوع آن جلوگیری کرده بود؛ او استقلال را شکست داد، تیمی که بارها از شکست نجاتش داده بود.

    857999_633.jpg

    زبان در آورد و خط و نشان کشید، فریاد زد و بالا و پایین پرید، اما همین رفتارهای هیجانی عدم تمرکزی را موجب شد که گل اول تراکتور را تقدیم حریف کرد هیجان عقل را از رحمتی گرفته بود و جایش احساس را غالب کرد، رحمتی در فینال فصلی که پر از درخشش بود تبدیل به خود واقعی اش شد.

    او در بازی با تراکتور خود خودش بود؛ همان قدر کوچک، همین قدر سطحی؛ او همان است که در بازی با گسترش با جنجال زمینه ساز اخراج نصرتی شد، همان که در بازی با استقلال اهواز از درون دروازه برای مظلومی فرامین تاکتیکی صادر می کرد، رحمتی همان است که خوشحالی بعد از گل بازیکنان حریف را تاب نیاورد، رحمتی همان کسی است که برای پوشیدن پیراهن تیم ملی ماشین حساب به دست گرفت...خشم صداقت دارد، خشم نقاب ندارد، حیف استعدادی که پایش از گلیم درازتر شد.

    بازیگران پارتی باز یا(حدیث مفصل، هفته)

    انتشار خبر حضور چند تن از اهالی سینما در یک پارتی مساله دار واکنش های مختلفی در پی داشت.

    وقتی مجریان فرهنگی یک جامعه یعنی همان هایی که نهادهای رسمی از آن ها توقع نهادینه کردن خواست های مورد نظر را دارند، در قالبی قرار می گیرند که در ناهمخوانی کامل با سیاست های فرهنگی مورد خواست حکومت است، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

    858000_229.jpg

    درد اما چیز دیگریست، ارتکاب به شادی در جامعه ایرانی تا حد زیادی کم و بی کیفیت است، ما شادی نکرده ایم و یا هر وقت شادی کرده ایم، محدود و بی کیفیت بوده است. فرهنگ هر عمل پس از ارتکاب به آن می آید؛ ما تا شادی را تجربه نکنیم فرهنگ چگونه شادی کردن را کسب نمی کنیم، فرقی هم ندارد نخبه و عوام و هنرمند و تماشاچی، سیل نظریه و تئوری صرفا منجر به کسب فضیلت نمی شود، بسیاری از حالات انسانی نیاز به عمل و فعل دارد، بستری که امنیت و تحمل شادی را ایجاد کند، می تواند توقع کند که شادی را ذیل تعاریف خودش بخواهد.

    هنرمند در قالب شغلی به مانند مشاغل دیگر ریاکارانه امرار معاش می کند و خودی نشان می دهد که خودش نیست، پس او به هیچ وجه مجری خوبی نخواهد بود، حال همان هنرمند در بیرون از فضای شغلی به عنوان یک شهروند عادی درگیر معضلاتی است که دیگرانی نیز هستند، پس درست شادی کردن بلد نیست، ولی چون در جایگاه مجری فرهنگی قرار دارد این نابلدی اجتماعی بیشتر توی ذوق می زند...

    نغمه ثمینی و حسن فتحی یا(حرفه ای های، هفته)

    مجموعه ی شهرزاد به انتها رسید، سریالی که هر دوشنبه تبش در جامعه بالا می گرفت و به خوبی فروش کرد، شهرزاد پر از نشانه های حرفه ای گری بود؛ از متن خوب و داستان جذاب تا سیستم فروش خوب، اما نکته ی قابل ذکر در مورد سازندگان این سریال شکل مواجهه آنان با حواشی بود که می توانست سریال را زمین بزند و با تدبیر آنان نزد.

    858001_781.jpg

    توهین به مردم کرمان در اواسط مجموعه چنان بلوایی به پا کرد که برای زمین خوردن سریال کافی بود، اما حسن فتحی و نغمه ثمینی با تدبیر سکانس هایی را گنجاندند تا غائله بخوابد. هر چند فرم اجرای ان سکانس ها محل انتقاد بسیاری شد، اما سازندگان با عقل معاش به داستان نگاه کردند و با توجه به واقعیت موجود تصمیم گیری کردند. مورد دیگر فضا سازی های بود که در پی رفتن قربانی و اضافه شدن چاوشی اتفاق ایجاد شد، ماجرایی که در همان اوایل پخش مجموعه می توانست دردسر شود، اما در این جا هم تیم تصمیم گیر سریال صرفا به آن چه که به مجموعه کمک می کرد، توجه کردند و بدون واهمه چاوشی را اضافه کردند.

    آخرین سنگی که جلوی پای شهرزادی ها افتاد؛ داستان سیگار کشیدن بود، که آن هم با گنجاندن سکانس هایی در بیمارستان و توصیه های ایمنی فرهاد خطاب به پدرش رفع و رجوع شد، شاید همه ی این ها فرمایشی به نظر بیاید و با بقیه سریال همگن نباشد، اما نشان از روحی دارد که خودش را به مجموعه پاسخگو می داند و مدیرانی که صرفا مدیر هزینه نیستند، شهرزادی ها هزینه کردند که در آمد داشته باشند، از همین رو از تن دادن به قواعد جامعه و بازار نترسیدند و این همان معجزه ی خصوصی هاست که باید درآمد زا باشند و ما کم داریمش.

    مهدی تاج یا (استقلال، هفته)

    با برگزاری انتخابات فدراسیون فوتبال علی کفاشیان رفت و یار دیرینه اش مهدی تاج بر مسند نشست.

    مدل پوتین و مدودف اولین ذهنیتی بود که پس از برگزاری انتخابات فوتبال در ایران ایجاد شد، شکلی از جابه جایی فرمایشی افراد و امتداد همان ساز و کار قبلی، اما داستان فوتبال ایرانی و مدیرانش بالکل مستقل از تزارها است، آن جا اراده جمعی آن چه را که پوتین اجرا می کند می پسندد و اصلا امتداد تفکر او را شکلی از بازگشت روسیه به شکوه گذشته می دانند. در حقیقت پوتین سوار بر موجی است که اکثریت قابل توجهی آن را تایید می کنند. اما در فدراسیون فوتبال ایران این گونه نیست، حداقل اکثریت علاقه مندان به فوتبال شکل مدیریت مسئولیت گریز کفاشیان را نمی پسندند و از همین جهت تاج را هم در ادامه ی همان تفکر تفسیر می کنند.

    858002_767.jpg

    نقض بزرگ فوتبال ایرانی عدم استقلال است، فوتبالی که هزینه گراست و به بازدهی نمی رسد، مثل آدم فربه و چاقی که نمی شود سیرش کرد و تمایل وحشتناکی به بلعیدن دارد. فوتبال موجودی است که روی دست مدیران مانده، نمی شود سیرش کرد، اما می شود در کنارش سیر شد! همین هم جذابش می کند و کلی شغل کاذب در کنارش ایجاد می شود، این موجود چاق و این مشاغل کاذب فقط در یک صورت درمان می شود؛ استقلال کامل مالی.

    استفاده از الگوی موفق کشورهای صاحب فوتبال در باشگاه داری و قطع کردن دست نهادهای دولتی و همچنین دور کردن آدم های به ظاهر خیر رانت خوار، خیلی از پول های کثیف را از فوتبال ایرانی محو می کند و کم کم آدم های مسئول وارد ورزش می شوند، دیگر فوتبال محل تبلیغات سیاسیون و نظامی ها نخواهد بود و دستش در جیب خودش خواهد رفت و چون دست در جیب خودش دارد با عشـ*ـوه ی هیچ کسی متزلزل نمی شود و باج نخواهد داد. تاج و کفاشیان و صندلی ای که حد نهایت جا به جایی اش از نائین به اصفهان بود، معلول یک ساختار معیوبند، حذف آن ها حذف نارسایی نیست.

    معلمان و پزشکان یا( زلزله، هفته)

    گوشتان را که بگذارید روی زمین وقایع اجتماعی، صدای زلزله ی مهیبی می آید که قریب الوقوع است؛ اخبار سریالی از معلم ها و پزشکانی که در مظان اتهام قرار دارند و ذهنیت جامعه را آشفته تر می کنند، ندا دخترک 9 ساله در زنجان، دانش آموز بجنوردی و پرونده های قصور پزشکی در جای جای ایران، از اصفهان تا تهران، آنقدر که از زلزله ی تهران واهمه داریم، کاش از گسترش این همه بی اعتمادی هم می ترسیدیم.

    858003_140.jpg

    مردمی که به عاملان فرهنگی اش، به عاملان درمانی اش بی اعتماد باشند، چه چیزی دارند که احساس بهم پیوستگی کنند؟ شوخی می کنید دیگر دوران ترانه های حماسی گذشته است! زمین واقعیت بدجوری سفت است؛ مردم حالا فقط لمس می کنند، خوشبختی لمس کردنی است نه دیدنی نه شنیدنی..
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا