شعر ♥ دفتر شعر از بهترین اشعار شاعران2♥

  • شروع کننده موضوع رها1998
  • بازدیدها 13,282
  • پاسخ ها 1,679
  • تاریخ شروع

رها1998

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/26
ارسالی ها
46
امتیاز واکنش
231
امتیاز
136
سن
26
محل سکونت
زیر پناه خدا
بايد امشب بروم‌

من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم

حرفي از جنس زمان نشنيدم‌

باید امشب بروم ، باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم
.......
 
  • پیشنهادات
  • Hima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/17
    ارسالی ها
    11,195
    امتیاز واکنش
    32,291
    امتیاز
    1,119
    _170353683.jpg

    تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
    زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

    زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!
    که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

    یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟!
    کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !

    خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
    خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

    من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم
    زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    بازآمده ام دست به دامان تو باشم

    کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم


    از صبح ازل حلقه به گوش تو بمانم

    تا شام ابد گوش به فرمان تو باشم



    سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق

    تا معتکف موی پریشان تو باشم



    سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش

    تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم


    قرآن به سرم بود که امشب شب قدر است

    جانم به کفم بود که قربان تو باشم


    آیات تو را بر طبق سـ*ـینه گذارم

    رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
    من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

    همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم
    آه من در سـ*ـینه ام یک عمر زندانی نبود

    دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
    هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

    خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست
    دسترنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود

    چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟
    کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

    ***

    من که در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
    کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود...

    علیرضا بدیع
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم
    امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم

    آشفته ام...زیبایی ات باشد برای بعد
    من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم

    از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
    اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم

    می خندم و آیینه می گرید به حال من
    دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم

    در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
    امشب برای گریه کردن شانه می خواهم

    علیرضا بدیع
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    مباش در پی کتمان... که این گـ ـناه تو نیست
    که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست

    به فکر مسند محکم تری از این ها باش
    که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

    مباد گوش به اندرز عقل بسپاری
    فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست

    سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!
    هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست

    سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!
    نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

    کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز
    خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست

    هزار صحبت ناگفته در نگاه من است
    ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست

    علیرضا بدیع
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    این بار تو آتش شده ای؛ پنبه من اما
    آلوده مکن ساحت دامن به من اما

    این فلسفه ی ساده ی عشق است که بخشید
    سیبی به تو و حسرت چیدن به من اما

    انداخته در گردش تقدیر دلم را
    یک سـ*ـینه نداده است از آهن به من اما

    دور از منی آن گونه که این برکه از آن ماه
    نزدیک تری از رگ گردن به من اما

    از خرمن بر شانه رهایت نرسیده است
    اندازه ی یک دانه ی ارزن به من اما

    تا ملک فنا بیشتر از چند قدم نیست
    با این همه امشب بده مأمن به من اما ...

    علیرضا بدیع
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    عفو فرمودی غلام رو سیاه خویش را
    گرچه خود هرگز نمی بخشد گـ ـناه خویش را

    سایه ات را از مدار روسیاهان بر مدار
    ماه از شب بر نمی گیرد نگاه خویش را

    چشم بر گلدسته ها می دوزم و حس می کنم
    کفتری در سـ*ـینه ام گم کرده راه خویش را

    ابرها در سـ*ـینه ام تا سر به هم می آورند
    می کشم تا توس بغض گاه گاه خویش را

    در گذار از گنبدت تنها نه ما، خورشید نیز
    برکشد از کاکل زرین کلاه خویش را

    تا حدیث نور گفتی، شاعران لب دوختند
    آهوان سرمه سا، چشم سیاه خویش را

    جز تو شاهی نیست در عالم که گاه بارِ عام
    پُر کند از خیل خاصان بارگاه خویش را

    در خراسان یافتم- ای آنکه می گفتی مرا
    بر زمین پیدا نخواهی کرد ماه خویش را

    هر که روشن دل تر این جا مستجاب الدعوه تر!
    همدم آیینه هایش ساز آه خویش را

    علیرضا بدیع
     

    Forgettable

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/28
    ارسالی ها
    2,354
    امتیاز واکنش
    11,844
    امتیاز
    796
    سن
    32
    محل سکونت
    یزد
    پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
    با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

    پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
    خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

    او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
    راز درخت باغچه را برملا کند

    او قول داده است که امسال از سفر
    اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند

    او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
    او قول داده است به قولش وفا کند

    پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
    جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

    شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
    یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

    تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
    تقدیر خواست راه شما را جدا کند

    خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
    در را به روی حضرت پاییز وا کند...

    علیرضا بدیع
     
    بالا