یه بار با صورت خوردم تو دیوار ابروم شکست و دماغمم خون ریزی کرد، بابام اومد تو گفت چی شده؟ واسه اینکه نگران نشه گفتم هیچی رُب ریخته، یه ساعت کتکم میزد می گفت بچه این همه پول رُب دادیم تو برداشتی باهاش بازی می کنی؟
اقا زنم یههههههههو اومد توی اتاق بهم گفت:
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت واسه چشمهام گرم و لطیفه
من یهوذوق مرگ شدم تابه خودم اومدم دیدم....
دارم ظرفای ناهارو میشورم!!
چندین سال پیش کمک پدر بزرگم کردم لباساشو شستم،
بردمش حموم ،
اونم درحقم دعا کرد ،
گفت پسرجان برو که بحق پنج تن ،
ده میلیون برات هیچی باشه و به حساب نیاری اصلا
،الان هفتصد میلیون بدهی بالا آوردم و واقعا ده میلیون برام هیچیه و به حساب نمیارم .....
نور به قبرت بباره
پارسال روز تولدم وقتی شمعا رو فوت کردم بابام یه کم از کیک گرفت تو مشتش بعد با مشت میزد تو گیجگاهم
هی بهش میگفتم باید بزنی تو صورت, میگفت نه اونجوری نمیمیری
انا الیه المدرسه و الدانشگاه، بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است
بانهایت تاسف و تأثر پایان سه ماه عشق و حال و صفا و خواب لـ*ـذت بخش صبح و ... و آغاز دوباره سختی و صبح زود از خواب بیدار شدن رو پیشاپیش بر شما دانش آموزان و دانشجویان عزیز، تسلیت باد !