رمان کوتاه کاربر آقازاده ها چگونه آقازاده شدند!..|ویژه نگاه دانلود.

وضعیت
موضوع بسته شده است.

جمجمه خندان

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/08/15
ارسالی ها
21
امتیاز واکنش
199
امتیاز
121
سن
22
محل سکونت
ساکن مرداب
مطالب رو از هیچ سایتی کپی نمی کنم و برای نوشتنشون وقت میزارم، پس لطفاًسرسری نگذرید،بنظرم ارزش خوندن داره.(البته هیچکس ننمیگه ماست من ترشه!)
برای اینکه حوصله تون سر نره،داستان رو به قسمت های کوتاه تقسیم کردم،تا وقتتون هم زیاد گرفته نشه.

#پارت_اول
من واقعاً از حضور در این جمع صمیمی مطبوعاتی احساس غرور و تندرستی می کنم.
در شرایطی که بیرون از اینجا انقدر شلوغ و به هم ریخته است،در این محیط گرم و دوستانه،به انسان احساس امنیت ملی دست میدهد.
من تشکر می کنم،واقعا تشکر می کنم از اینکه مرا در جمع خودتان راه دادید و برای حضور در این جلسه با وسایل مختلف از من دعوت کردید.
قبل از پاسخ به این سؤال، امیدوارم که دوستان،این تعارفات را به حساب تواضع بیش از حد من بگذارند و در جریده های خودشان به واقع مرا یک انسان متواضع الاضلاع_آنچنان که هستم_معرفی کنند.
واقعیات را بنویسید.
و اما اولین سؤالی که به دست من رسیده این است که«از کجا شروع کردید؟»
سؤال بسیار خوبی است. همان چیزی است که گاهی به عنوان علل رموز موفقیت از آن تعبیر می شود.
من برای پاسخ به این سؤال باید قدری به عقب برگردم.هرچند فرم قرار گرفتن صندلی در اینجا خیلی اجازه نمی دهد،ولی من تلاش خودم را می کنم.
قریب چند سال پیش بود و بلکه بیشتر...بعله،من هنوز بچه بودم که در یک مجلس بسیار مهم، یکی از همولایتی ها از من پرسید: شما آقازادهٔ آقای مقامی نیستی؟
و من بلند و با افتخار گفتم: چرا هستم.
پرسید:چند سالته؟
گفتم: اگه اجازه بدین میرم تو پونزده سال.
و در دلم احساس خوشبختی کردم از اینکه انقدر مؤدب شده ام که با اجازه بزرگتر ها رشد می کنم. آن همولایتی محترم دستی از سر تحسین به پشتم زد و گفت: ماشاءالله هزار ماشاءالله چه بزرگ شدی.
در عین حال که خوشحال بودم از این همه بزرگی، گفتم:شرمنده ام.
با تعجب پرسید:چرا؟
گفتم: اگه یه وقت زیادی بزرگ شده باشم .
گفت: نه، اتفاقاً، توی این دوره و زمونه، آدم هرچی بتونه بزرگتر باشه بهتره.
گفتم:چشم. سعی می کنم.
گفت:ولی به خودت خیلی فشار نیار.
و این شد که من شروع کردم به بزرگ شدن.حالا بزرگ نشو کی بزرگ بشو.
ممکن است باور نکنید ولی واقعاً همین برخورد بود که مرا متحول کرد.
اول از همه درس و مشق را ول کردم. دیدم در این اوضاع و زمانه، کسی با درس و مشق بزرگ نمی شود .
البته همهٔ ماجراهم دست خودم نبود. تاحدود زیادی مدرسه جوابم کرد .
دیدند آنچنان که باید و شاید درس و مشق و مدرسه و معلمین را تحویل نمی گیرم، به من گفتند که شما بیرون باشید بهتر است از اینکه داخل مدرسه باشید.
پدر گفت: گور پدرشان، خودم یک مدرسه برات میخرم.
و تازه آن زمان هنوز پدر به این درجات عالیه مملکتی نرسیده بود.
یک هفته نشد که پدر، یک مدرسه خصوصی به اسم خود من خرید و من دیدم که آدم وقتی می تواند مدیر باشد ، چرا بیخودی محصل بشود.
این بود که مدیریت مدرسه را به عهده گرفتم و یک قائم مقام هم برای امور اجرایی معین کردم.
البته برای اینکه رابـ ـطه ام با درس و تحصیل کاملاً قطع نشود، چند ساعتی هم تدریس گرفتم. بعداً دانشگاه کاملاً آزاد و اینها هم تأسیس کردیم که حتماً در جریان هستید. از شما چه پنهان اولین دکترا را هم به خودمان دادیم که دانشگاه اعتبار پیدا کند..!
یکی از خاطرات شیرین آن دوره این است که بین ما و کلانتری محل، اختلافاتی پیش آمد و منجر به دستگیری غیرقانونی من شد.
همان روز پدرم تصمیم گرفت که یک کلانتری باز کند و کرد. چند باتوم در خانه داشتیم، آوردیم و چند دست لباس هم از خیابان سپه خریدیم و تن برو بچه ها کردیم و دو روزه یک کلانتری بخش خصوصی راه انداختیم و ...
پایان قسمت اول
 
  • پیشنهادات
  • جمجمه خندان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/15
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    199
    امتیاز
    121
    سن
    22
    محل سکونت
    ساکن مرداب
    #پارت_دوم

    ...برای اینکه مشارکت مردمی را هم لحاظ کرده باشیم، اعلام کردیم که هر کس هر چقدر می تواند کمک کند و واقعاً اهل محل و نزدیکان همه به قدر استطاعت خود مشارکت کردند و به سرعت همه ی وسایل کلانتری از میز و صندلی زنگ زده و سوت و کلاه و تخت و پیژامه و لباس راه راه و شیشه نوشابه و کاغذ و قلم و سیخ و سه پایه و پوتین و جاسیگاری و چشم بند و طناب و دار و تابوت و دستبند و تلفن خراب و تفنگ و فانوسقه و کیوسک جلوی در و کشیک خواب آلود و مستخدم تریاکی و غیره و غیره فراهم شد و در عرض مدت کوتاهی، کار آنچنان رونق گرفت که مجرم و متهم و شاکی و درآمدمان از کلانتری بخش دولتی هم بیشتر شد.
    بعد از این موفقیت بود که بین راه ولایت خودمان و تهران هم چند پاسگاه زدیم که تردد و حمل و نقل اجناس خیلی با مشکل مواجه نشود.
    و باز همین تجربیات موفق بود که منجر به تأسیس گمرکات بخش خصوصی در مداخل مختلف کشور شد که بسیار هم مفید بود.
    مطمئنم این خاطرات شیرین تر از آن است که شما را خسته کند ولی خب تعداد سؤالاتی که در این فاصله به دست من رسیده، زیاد است و من برای هر سؤالی واقعاً نمی توانم آنقدر توضیح بدهم...
    البته اینطور که من در فاصلهٔ خوردن آب، سؤالها را مرور کردم، یواش یواش دارم متوجه می شوم که اینجا بیشتر یک جلسه محاکمه است تا مصاحبه مطبوعاتی.
    البته خیلی مهم نیست و من خونسردی خودم را کاملاً حفظ می کنم.
    هرچند کم کم دارم میفهمم که همراهی نیروهای مسلح از دفتر کارم تا اینجا به خاطر اسکورت شخصی نبوده بلکه برای حضور حتمی من در این جلسه طراحی شده ولی به هرحال جای نگرانی نیست و ما بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم و ریشه مان درخاک استوار و فرسودهٔ قدرت، محکمتر از این حرفهاست و من به راحتی میتوانم از پاسخ دادن به سؤالات، شانه خالی کنم... بله... هرچند ظاهراً دوستان مسلح اشاره می کنند که نمی توانم و در این باب، به اسلحه هایشان هم اشاره می کنند و من البته... واقعاً... به هرحال... باید بر اساس یک ضرب‌المثل قدیمی عرض کنم که آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.
    اگرچه فکر می کنم که اشتباهی رخ داده و ...احتمالاً تشابه اسمی یی.. چیزی...چرا که ...اصولاً قرار نبوده که من هیچوقت محاکمه بشوم. ما برای محاکمه هم افرادی را پیش بینی و تربیت کرده بودیم و اینطوری خیلی غیر منتظره و غافلگیرکننده است ولی ...من سعی میکنم این جلسه را یک مجلس دوستانه ببینم و برای ثبت در تاریخ و جغرافیا هم که شده به سؤالات شما پاسخ بدهم. به خصوص که در این فاصله دوستانم هم از حضورم در اینجا مطلع می شوند و این تکهٔ خاکی را کاملاً آسفالت می کنند.
    در پاسخ به این سؤال که پرسیده اید «از کجا آورده اید؟» باید عرض کنم که ما از قبل داشتیم و از جایی نیاورده ایم.
    من هرچه یادم می آید وضعمان خوب بوده است. پدران ما ملّاک و باغدار بوده اند، حتی زمانی که ما در ولایت خودمان الاغ سوار می شدیم، من هیچ وقت به یاد ندارم که الاغ دست دوم سوار شده باشم.
    علمای علم اقتصاد مستحضرند که ثروت، زاد و ولد می کند و این ثروت فعلی ما نوه و نتیجهٔ همان ثروت اولیه است البته خب در خط
    تولید انبوه افتاده ،این را منکر نیستم ولی مطمئنم از دیوار کسی بالا نرفته ایم.
    ضمناً به عزیزان مسلح عرض می کنم که من در مقابل لوله مستقیم اسلحه کمی حساسیت دارم، یعنی تمرکزم را از دست میدم. بله... در صورت امکان یه تجدیدنظری در مسیر لوله ها بفرمایید. مضاف بر اینکه فلاش هم برای چشمهای من اصلاً خوب نیست و بر روی آثار باستانی تأثیر مخرّب می گذارد.
    در سؤال بعدی...
     

    جمجمه خندان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/15
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    199
    امتیاز
    121
    سن
    22
    محل سکونت
    ساکن مرداب
    #پارت_سوم
    در سئوال بعدی، انحصار کشت و صدور چای به عنوان یک جرم مطرح شده است. این دیگر واقعا مضحک و تاثر آور است. ما جد اندر جد در کار چای بوده‌ایم و مادر ما اصولا با چای ما را بزرگ کرده و از بچگی به جای شیر به ما چای می‌داده. اینکه ما زمینهای لم‌یزرع را به زیر کشت و صنعت چای بـرده‌ایم. واقعا خدمت به این مملکت نیست؟ انصاف و وجدان سالم می‌گوید که هست، حتی اگر نباشد.

    در مورد همشیره سئوال کرده‌اند و شرکتشان در امور خیریه، توزیع موارد مخـ ـدر و اسب و اسکی و غیره. من هین‌جا رسما اعلام می‌کنم که مسائل همشیره و به خصوص "و غیره" ایشان هیچ ربطی به من ندارد و من از عموم فعالیت‌های ایشان بی‌اطلاع و بلکه با اکثر آنها مخالف بوده‌ام. من حتی با تولد ایشان مخالف بودم اما به هر حال، فشار پدر و اطرافیان و مصالح عمومی جامعه سبب شد که ایشان... بله... خب فعالیت داشته باشد و .... واقعا چه اشکالی دارد که ایشان هم مثل بسیاری از کشورهای در حال توسعه فعالیت کند، خودی نشان بدهد و زن را در عرصه اجتماع و سیاست و مواد مخـ ـدر و اسب و غیره به ظهور برساند. آخر این چه بخلی است که شما به خرج می‌دهید؟! اختیارش دست خودش است.

    در سئوال بعدی من متهم شده‌ام به اینکه زمین‌های چند منطقه را ارزان خریده‌ام، آن مناطق را توریستی و تجاری اعلام کرده‌ام و گران فروخته‌ام. این هم شد اتهام؟ اگر واقعا با همین یک کلمه اعلام کردن، زمین گران می‌شود، شما هم بروید بکنید. این کارها شوخی نیست، نبوغ ذاتی می‌خواهد. هر کسی که از راه رسید، نمی‌تواند اسم روی منطقه بگذارد، بگذارد هم صدا نمی‌کنند. ضمنا از طرح سئوالات و اتهامات مشابه، حتی‌الامکان پرهیز کنید. همین اتهام در سئوال بعدی برای جزایر مطرح شده که پاسخ مستوفی در سئوال قبلی داده شد. ضمنا به این نگاه‌های خشمگین و کینه‌توز حضار هم بعد از جلسه پاسخ مقتضی خواهم داد. نگران باشید.

    نوشته‌‌اند؛ انحصار نمایندگی شرکت‌های خارجی... که واضحا اتهام نابجایی است. چرا که هنوز چند شرکت مانده که نمایندگی آنها در اختیار ما قرار نگرفته و لفظ انحصار در اینجا واقعا برازنده نیست. نوشته‌اند؛ خرید یک خیابان در آلمان و ویلاهای جنوب فرانسه که کذب ان اظهر من‌الخورشید است. نه آلمان خیابان‌هایش را می‌فروشد و نه ما نیازی به خرید آن داریم. ما فقط ساختمان‌های خیابان را خریده‌ایم و خود خیابان در اختیار همه است و عبور و مرور در آن جریان دارد. در مورد فرانسه همه معلوم است که ما همه ویلاهای جنوبش را نخریده‌ایم. مگر ما چقدر پول داریم؟


    خرید اسلحه و رشوه و پورسانت هم دروغ محض است. من تا به حال حتی یک تیر هم در نکرده‌ام و اصولا از تفنگ می‌ترسم، چه رسد به اینکه اسلحه خریده باشم. من حتی کشتن کسانی که قتلشان را لازم می‌دانم، به دیگران واگذار می‌کنم. چطور ممکن است وارد بازار اسلحه شده ‌باشم؟! فروش نفت و ذخایر زیرزمینی و دریایی و غیره هم به همچنین.
     

    جمجمه خندان

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/15
    ارسالی ها
    21
    امتیاز واکنش
    199
    امتیاز
    121
    سن
    22
    محل سکونت
    ساکن مرداب
    پرسیده‌اند که موقعیت من در نظام چه بوده است؟ اولا آنچنان با زبان ماضی سئوال می‌کنید، انگار همه چیز تمام شده است. در حالیکه هیچ هم این خبرها نیست. چشم و گوش ما از این سر و صداها و تیر و ترقه‌ها پر است. شما هم خیلی جدی نگیرید. ثانیا در اول جلسه من موقعیت خودم را توضیح دادم، شما هم اگر حواستان جمع بود،‌ می‌فهمیدید. گفته‌ام که من آقازاده‌ی آقای مقامی هستم و اصلا لزوم ندارد که مسئولیت دیگری در نظام داشته باشم. همین مسئولیت آنقدر وقت مرا می‌گیرد که واقعا فرصت کار دوم ندارم. البته به عنوان اضافه کاری، داماد آقای دکتر فرهنگی هم هستم. ولی اغلب وقتم را صرف همان کار اول می‌کنم. نوشته‌اند؛ نمایندگی ۷۵ کمپانی ماشین‌‌سواری... آقا! انصاف هم خوب چیزی است. این دیگر دروغ محض است. من اگر همه اتهامات را هم قبول بکنم، این یکی را زیر بار نمی‌روم. شما که اعداد و ارقام را نمی‌شناسید، چطور به خودتان اجازه‌ی حرف‌زدن می‌دهید. من فقط نمایندگی ۵۷ کمپانی را گرفته‌ام. همین. من مطمئنم که همه شما که اینجا نشسته‌اید، عدد ۷۵ را بیشتر باور دارید تا ۵۷ . من با جرز! قاطع به شما می‌‌گویم که اینطور نیست. اگر باور نمی‌‌کنید... خوب حق دارید.

    نوشته‌اند؛‌ بزرگترین جرم شما سوء استفاده از مقام و قدرت است. لا اله الا الله ... هر چه من سعی می‌کنم حرف نزنم نمی‌گذارید. بابا! مقام را ما درست می‌کنیم، قدرت را ما می‌بخشیم. ما حتی برای سر کار گذاشتن یک آدم، ‌وزارتخانه درست می‌کنیم، بنیاد تاسیس می‌کنیم، تشکیلات راه می‌اندازیم. چطور ممکن است که از این مقام و قدرتی که خودمان مبتکرش هستیم، سوء ‌استفاده کنیم؟! یک حرفی بزنید که لااقل محکمه پسند باشد. من که در این محکمه، واقعا هیچ کدام از حرفهای شما را نپسندیدم.

    خب، سر و صدای تیر اندازی بیرون و صدای روح افزای هلی‌کوپتر نشان می‌دهد که دوستان من سر رسیده‌اند و حالا دیگر می‌توان به این جلسه‌ی مسخره خاتمه داد. ولی من پدری از تک تک شما در بیاورم که تا عمر دارید فراموش نکنید. که البته بعید می‌دانم بعد از این جلسه، خیلی عمر داشته باشید. مگر معجزه‌ای اتفاق بیفتد که در این دوره و زمان، محال به نظر می‌رسد. حالا برای اینکه هیچ سئوالی را بی‌پاسخ نگذاشته باشم، به آخرین سئوالی که در این لحظه به دستم رسیده هم پاسخ می‌دهم تا هیچ کدام از شما عزیزان پابرهنه‌ی بی‌همه چیز، ‌ناکام از دنیا نروید.

    بله، این سئوال آخر، بر خلاف سئوالهای قبلی، کاملا سربسته است و به مهر محرمانه هم مزین شده. ولی من با شما که آخرین دقایق عمرتان را می‌‌گذرانید ، هیچ چیز پوشیده و محرمانه ندارم. این است که در حضور خود شما آن را باز می‌‌کم. بله... سئول این است که: «چه نوع مرگی را... چه نوع... مرگی را... تر...جیح ... می‌دهید؟ جوخه اعدام؟... طناب دار؟.. همه آماده است تا... نه ... من از این شوخیهای بی‌مزه.. اصلا ... ببینید، والله ‌بالله من هیچ‌کاره‌ام. کار دست کسان دیگر است. من خودم هم مخالف بودم. اجازه بدین.... کشیدن گلنگدن در این شرایط ‌نظم جلسه را... راستش من زنده بودن را ترجیح می‌دهم... ولی اگر چاره نباشد... به دلیل سابقه ناراحتی قبلی... سکته را...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا