داستان امروز روز مبارکی است

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

امروز روز مبارکی است



254149214423412615317159662402012262163214.jpg


روز تولد حضرت فاطمه (س) بود، روز مادر، و ما می‏خواستیم مثل هر سال این روز را جشنبگیریم. جشن امسال ما با همیشه فرق می‏کرد. ما می‏خواستیم با مینی‏بـ*ـوس دوست دایی عباس، به مرقد امام برویم. همه با هم، دسته جمعی! من و حسین خیلی خوشحال بودیم چون نه من و نه حسین تا به حال سوار مینی‏بـ*ـوس نشده بودیم. پدرم چند جعبه‏ی‏بزرگ پر از شیرینی خریده بود. جعبه‏های شیرینی را هم توی مینی‏بـ*ـوس گذاشتیم.

191176951101815413213915110014512023929165190.jpg

من و حسین داشتیم جعبه‏ها را می‏شمردیم که مادرم از توی یکی از جعبه‏ها به من و حسین شیرینی داد ودوباره در جعبه را بست. ما راه افتادیم همگی با هم. پدربزرگ و مادربزرگ و دایی عباس و زن‏دایی و حسین و من و مادر و پدرم، وقتی به مرقد امام رسیدیم و همگی از مینی‏بـ*ـوس پیاده شدیم، پدر و دایی عباس جعبه‏های شیرینی را باز کردند و به تمام کسانی که به زیارت مرقد امام آمده بودند شیرینی تعارف کردند. گفتم: «چرا شیرینی‏ها را به مردم می‏دهید؟» پدرم گفت: «امروز روز مبارکی است، هم روز تولدحضرت فاطمه (س) است و هم روز تولد حضرت امام خمینی.»

همه خوشحال بودند، شیرینی می‏خوردند و دعا می کردند. مثل من و حسین که یک عالمه شیرین خوردیم. مینی‏بـ*ـوس سوار شدیم و به زیارت مرقد امام رفتیم.
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک بعدی
بالا