داستان يك روز باراني

  • شروع کننده موضوع Kimia.Kardan
  • بازدیدها 393
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Kimia.Kardan

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/18
ارسالی ها
2,188
امتیاز واکنش
33,580
امتیاز
916
محل سکونت
تهران
يك روز باراني
ونوس كوچولو در شيراز بدنيا آمده بود ولي چون پدر ونوس يك پزشك بود ، براي كمك به مردم نيازمند به بندرعباس رفته بودند تا پدرش بتواند به مردم كمك كند . و از زماني كه ونوس كوچك بود هميشه زمستانها در جنوب كشور بودند .

جنوب كشور هميشه هوا آفتابي است و هيچ وقت باران و برف نمي بارد .

در زمستان كه هواي همه جاي كشور سرد است ، هواي قسمتهاي جنوب كشور خوب و قابل تحمل مي شود .

sk0291.jpg


تابستان گذشته وقتي ونوس پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش با هواپيما به تهران آمدند . در آنجا به منزل عمويشان رفتند

بعد از چند روز تصميم گرفتند با ماشين عمو همگي به شمال بروند .

sk0292.gif


آنها همگي به شمال رفتند و چون دختر عموي ونوس، هم سن او بود خيلي به آنها خوش مي گذشت .



با هم در كنار رودخانه سنگ جمع مي كردند و بازي مي كردند . در كنار ساحل خانه هاي شني مي ساختند . شنا مي كردند و از مسافرتشان لـ*ـذت مي بردند .

sk0293.gif


يك روز غروب هنگامي كه از جنگل بر مي گشتند هوا ابري شد و باران باريد . آخه هواي شمال هميشه غيرقابل پيش بيني است و حتي وسط تابستان هم باران مي بارد . عموي ونوس كه در حال رانندگي بود ، براي اينكه جلوي خودش را بهتر ببيند برف پاك كن ماشين را روشن كرد .

همه در ماشين مشغول گفتگو بودند كه يكدفعه ونوس از مادرش پرسيد : مادر اون چيه ؟

مادرش گفت : چي ؟


sk0294.gif


ونوس با دستهايش به شيشه جلوي ماشين اشاره كرد و با تعجب پرسيد : اوني كه جلوي شيشه ماشين تكان مي خورد .

يكدفعه توجه همه به شيشه پاك كن ماشين جلب شد و همه از اين سوال ونوس خنده اشان گرفت.

مادر ونوس با لبخند گفت : خنده نداره ، خوب دختر من تا حالا برف پاك كن نديده . آخه در بندر عباس تا حالا باران نباريده و ما هيچوقت از برف پاك كن ماشين استفاده نمي كنيم .

sk0295.gif


آن روز همه چيز براي ونوس خيلي جالب بود . خيس شدن زير باران ، جاري شدن آب باران در خيابان ، صداي چيك چيك باران كه روي سقف سفالي مي خورد و چترهاي رنگانگي كه مردم در دستشان داشتند .

ونوس هم خيلي دلش مي خواست يكي از اين چترهاي قشنگ داشته باشد . و از مادرش خواهش كرد تا يك چتر براي او بخرد .

مامان ونوس يك چتر قشنگ صورتي با خالهاي سفيد براي او خريد .

sk0296.gif


مسافرت تمام شد و آنها به شهرشان برگشتند . وقتي ونوس چترش را از چمدان در آورد ، به مامانش گفت : آخه اگه اينجا باران نباره من كي چترم را استفاده كنم .

مادرش گفت : عزيزم تو اينجا هم مي تواني چترت را استفاده كني . چون آفتاب اين جا خيلي شديد است اگر تو از چتر استفاده كني ، آفتاب تو را كمتر اذيت مي كند .

فرداي آنروز ونوس با چتر قشنگش در خيابانهاي آفتابي بندرعباس قدم مي زد و همه از ديدن اين دختر كوچولوي خوشگل با چترش قشنگش لـ*ـذت مي بردند .


sk0297.jpg
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک بعدی
بالا