روزنوزدهم شهریورماه بود که سیزده ساله شدم. پدرم یک پازل سه بُعدی بنای تاریخی چهل ستون را به عنوان هدیه ی تولد، به من داد. او می دانست که من علاقه ی زیادی به بازی های فکری و جورچین دارم. باید قطعات پازل را یکی یکی کنار هم می چیدم و با آنها کاخ چهلستون را می ساختم. از پدرم تشکرکردم و خواستم بسته را باز کنم که مادرم رو به پدرم کرد و گفت:« باز هم خوبه که به فکر سینا بودی و این پازل را براش خریدی تا بدونه کاخ موزه چهلستون چه شکلیه! ما که ده ساله توی اصفهان زندگی می کنیم و هنوز اونجا را از نزدیک ندیده ایم!» پدرم خواست حرفی بزند که خواهرکوچولوهای دوقلویم سحر و سارا، خودشان را جلو انداختند و شروع کردند به گلایه از پدرم. سحرگفت:« باباجون شما همه ش کار می کنید و ما را هیچ جا نمی برید. » و سارا ادامه داد:« سحرراست میگه بابا شما تا حالا مارا به دیدن چهلستون نبردید. همه ش سرِ کار هستید.» مادرم با لبخند به پدرم اشاره کرد و گفت:« می بینید، دخترکوچولوها هم از شما گله دارند. آخه آدم توی اصفهان زندگی کنه و هیچ وقت داخل کاخ موزه ی چهلستون را ندیده باشه! اونوقت جهانگردا از اونور دنیا پامیشن میان اینجا و همه ی آثار تاریخی شهر اصفهان را تماشا می کنند.» پدرم دست هایش را به علامت تسلیم بالا برد و گفت:« حق باشماست. من آدم پرمشغله ای هستم. اما فردا به مناسبت 13 سالگی سینا، مرخصی می گیرم و شما را به دیدن چهلستون می برم.» سحرو سارا با شادی هورا کشیدند. من هم که می خواستم پازلم را باز کنم و چهلستون را درست کنم، از این کار منصرف شدم. تصمیم گرفتم اول چهلستون واقعی را ببینم و بعد پازل را درست کنم.
کاخ موزه چهلستون
کاخ موزه چهلستون
فردا صبح من و مامان و بابا و سارا وسحر به کاخ موزه ی چهلستون رفتیم. پدر بلیط خرید و بازدید ما از کاخ موزه ی چهلستون شروع شد. از کنار حوض پرآب بزرگی که در وسط باغ بود گذشتیم و به طرف کاخ رفتیم که عکس ستونهای بلندش در آب حوض منعکس می شد و آنها را دوبرابر نشان می داد. چهار طرف حوض، سرستون هایی را دیدیم که شکلهای جالبی داشتند. مردی کنار یکی از سرستون ها ایستاده بود و به گروهی که در کنارش ایستاده و به حرفهایش گوش می دادند می گفت:« با دقت به نقشهای روي سرستونها نگاه كنيد، نقوش روي ستونها نقش انسان نيست بلكه فرشتگاني هستند كه بنا به قصههاي كهن ايراني، تخت سليمان و تخت جمشيد را بر دوش خود حمل ميكنند و شير كه نماد عظمت وقدرت است. اين نقش ها نه تنها در سرستونها بلكه بر پايههاي تختي از جنس سنگ يشم متعلق به شاه عباس نيز وجود داشته است با همين نماد كه فرشتگان حامل تخت پادشاهي هستند. البته اين تخت در زمان قاجار ناپديد شد. » ما چند لحظه کنار آن ها ایستادیم و به حرفهای راهنمایشان گوش دادیم.می خواستم از آن مرد درباره ی تختی که ناپدید شد بپرسم اما خواهرانم شروع به شیطنت و بازگوشی کردند و حواس من پرت شد. مادر به آنها که با خوشحالی می دویدند و می خندیدند گفت:« دخترا، مواظب باشید توی حوض نیفتید.» اما سحرو سارا با سرعت دویدند و از پله های کاخ بالا رفتند و وارد آن شدند. مادرم به من و پدر گفت:« شما دوتا با هم بیایید، من میرم دنبال دخترها» و با عجله از ما دور شد. ما هم از کنار حوض به سوی کاخ رفتیم. پدر با لبخند از من پرسید:« فکر می کنی چرا اسم این جا را چهلستون گذاشته اند؟» گفتم لابد تعداد ستون ها چهل تاس دیگه!» پدر گفت:« بیست تا بیشتر نیست. به عکس ستون ها در آب نگاه کن.آب تعداد اونها را زیادترنشون میده.» گفتم:« آهان! یعنی بیست تا ستونه که به خاطر افتادن عکس اونها در آب، بهش چهلستون گفته شده.» پدر دستی به شانه ام زد و گفت:« آفرین پسرم، معلومه که حواست جمعه. البته عددچهل اشاره به فراوانی چیزها داره و گرنه به نظر نمیاد که عکس همه ی بیست تا ستون توی آب بیفته و چهل تا بشه؛ حالا بیا ببینیم روی تابلوی راهنما چی نوشته شده. باید توضیحاتش را بخونیم.» هر دو جلوی تابلویی ایستادیم که در واقع شناسنامه ی کاخ بود. روی تابلو نوشته بودند که این کاخ از زمان حکومت صفویه به جا مانده و شاه عباس اول برای اینکه جایی برای پذیرایی از صاحب منصبان و سفیران کشورهای خارجی داشته باشد، دستور ساخت آن را داده است. پدر گفت:« این کاخ در ابتدای ساخت با الان فرق داشته، مثلاً تالار آیینه کاری به دستورشاه عباس دوم به این بنا اضافه شده.» وقتی از پله ها بالا می رفتیم، آینه هایی را دیدم که روی سقف و دیوارهای تالار کار شده بود. درهایی با مشبک های ریز چوبی در اطراف بنا دیده می شد. روی دیوار چند جای مستطیل شکل که روی آنها گچ کشی شده بود، دیدیم. آقایی که داشت با دوربینش از در و دیوار عکس می گرفت به آن مستطیل ها اشاره کرد و با عصبانیت به مردمی که اطرافش در حرکت بودند گفت:« نگاه کنید! این ها همه تابلو و کتیبه بوده، معلومه که از دیوار کنده شده و همه ش را بردن…»
کاخ موزه چهلستون
کاخ موزه چهلستون
فردا صبح من و مامان و بابا و سارا وسحر به کاخ موزه ی چهلستون رفتیم. پدر بلیط خرید و بازدید ما از کاخ موزه ی چهلستون شروع شد. از کنار حوض پرآب بزرگی که در وسط باغ بود گذشتیم و به طرف کاخ رفتیم که عکس ستونهای بلندش در آب حوض منعکس می شد و آنها را دوبرابر نشان می داد. چهار طرف حوض، سرستون هایی را دیدیم که شکلهای جالبی داشتند. مردی کنار یکی از سرستون ها ایستاده بود و به گروهی که در کنارش ایستاده و به حرفهایش گوش می دادند می گفت:« با دقت به نقشهای روي سرستونها نگاه كنيد، نقوش روي ستونها نقش انسان نيست بلكه فرشتگاني هستند كه بنا به قصههاي كهن ايراني، تخت سليمان و تخت جمشيد را بر دوش خود حمل ميكنند و شير كه نماد عظمت وقدرت است. اين نقش ها نه تنها در سرستونها بلكه بر پايههاي تختي از جنس سنگ يشم متعلق به شاه عباس نيز وجود داشته است با همين نماد كه فرشتگان حامل تخت پادشاهي هستند. البته اين تخت در زمان قاجار ناپديد شد. » ما چند لحظه کنار آن ها ایستادیم و به حرفهای راهنمایشان گوش دادیم.می خواستم از آن مرد درباره ی تختی که ناپدید شد بپرسم اما خواهرانم شروع به شیطنت و بازگوشی کردند و حواس من پرت شد. مادر به آنها که با خوشحالی می دویدند و می خندیدند گفت:« دخترا، مواظب باشید توی حوض نیفتید.» اما سحرو سارا با سرعت دویدند و از پله های کاخ بالا رفتند و وارد آن شدند. مادرم به من و پدر گفت:« شما دوتا با هم بیایید، من میرم دنبال دخترها» و با عجله از ما دور شد. ما هم از کنار حوض به سوی کاخ رفتیم. پدر با لبخند از من پرسید:« فکر می کنی چرا اسم این جا را چهلستون گذاشته اند؟» گفتم لابد تعداد ستون ها چهل تاس دیگه!» پدر گفت:« بیست تا بیشتر نیست. به عکس ستون ها در آب نگاه کن.آب تعداد اونها را زیادترنشون میده.» گفتم:« آهان! یعنی بیست تا ستونه که به خاطر افتادن عکس اونها در آب، بهش چهلستون گفته شده.» پدر دستی به شانه ام زد و گفت:« آفرین پسرم، معلومه که حواست جمعه. البته عددچهل اشاره به فراوانی چیزها داره و گرنه به نظر نمیاد که عکس همه ی بیست تا ستون توی آب بیفته و چهل تا بشه؛ حالا بیا ببینیم روی تابلوی راهنما چی نوشته شده. باید توضیحاتش را بخونیم.» هر دو جلوی تابلویی ایستادیم که در واقع شناسنامه ی کاخ بود. روی تابلو نوشته بودند که این کاخ از زمان حکومت صفویه به جا مانده و شاه عباس اول برای اینکه جایی برای پذیرایی از صاحب منصبان و سفیران کشورهای خارجی داشته باشد، دستور ساخت آن را داده است. پدر گفت:« این کاخ در ابتدای ساخت با الان فرق داشته، مثلاً تالار آیینه کاری به دستورشاه عباس دوم به این بنا اضافه شده.» وقتی از پله ها بالا می رفتیم، آینه هایی را دیدم که روی سقف و دیوارهای تالار کار شده بود. درهایی با مشبک های ریز چوبی در اطراف بنا دیده می شد. روی دیوار چند جای مستطیل شکل که روی آنها گچ کشی شده بود، دیدیم. آقایی که داشت با دوربینش از در و دیوار عکس می گرفت به آن مستطیل ها اشاره کرد و با عصبانیت به مردمی که اطرافش در حرکت بودند گفت:« نگاه کنید! این ها همه تابلو و کتیبه بوده، معلومه که از دیوار کنده شده و همه ش را بردن…»