امشب فاطمه دوباره خواب می بیند در وسط باغ قشنگی ایستاده است. همه درخت ها و شکوفه ها به او سلام می کنند
.
گنجشک ها و پرستوها آواز خواندند: فاطمه جان،فاطمه جان، خوش آمدی.
دختر خوب و مهربان خوش آمدی.
از پشت درخت های سیب، فرشته ای با لباس بلند و سفید می آید.
در دست های او یک سبد است. سبدی پر از گل های سرخ.فرشته جلوتر می آید. فاطمه سلام می کند.
فرشته می گوید: فاطمه جان به باغ خوبی ها خوش آمدی!
فاطمه می پرسد: باغ چی؟
فرشته می گوید: باغ خوبی ها؟ تو با یاد گرفتن نماز به باغ خوبی ها آمدی.
بعد سبد پر ازگل را به دست فاطمه می دهد و می گوید: این هم هدیه من به تو.
فاطمه نمی داند چه بگوید. سبد گل را می گیرد.
چه قدر گل های سبد خوش بو هستند.
در همین لحظه، با صدای مادربزرگ از خواب بیدار می شود.
فاطمه جان پاشو، آدم که روز تولدش زیاد نمی خوابد.
.
گنجشک ها و پرستوها آواز خواندند: فاطمه جان،فاطمه جان، خوش آمدی.
دختر خوب و مهربان خوش آمدی.
از پشت درخت های سیب، فرشته ای با لباس بلند و سفید می آید.
در دست های او یک سبد است. سبدی پر از گل های سرخ.فرشته جلوتر می آید. فاطمه سلام می کند.
فرشته می گوید: فاطمه جان به باغ خوبی ها خوش آمدی!
فاطمه می پرسد: باغ چی؟
فرشته می گوید: باغ خوبی ها؟ تو با یاد گرفتن نماز به باغ خوبی ها آمدی.
بعد سبد پر ازگل را به دست فاطمه می دهد و می گوید: این هم هدیه من به تو.
فاطمه نمی داند چه بگوید. سبد گل را می گیرد.
چه قدر گل های سبد خوش بو هستند.
در همین لحظه، با صدای مادربزرگ از خواب بیدار می شود.
فاطمه جان پاشو، آدم که روز تولدش زیاد نمی خوابد.