داستان باغ خوبی ها

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 130
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
امشب فاطمه دوباره خواب می بیند در وسط باغ قشنگی ایستاده است. همه درخت ها و شکوفه ها به او سلام می کنند
.

1287114120218919925321128209452421707180108.jpg


گنجشک ها و پرستوها آواز خواندند: فاطمه جان،فاطمه جان، خوش آمدی.

دختر خوب و مهربان خوش آمدی.

از پشت درخت های سیب، فرشته ای با لباس بلند و سفید می آید.

در دست های او یک سبد است. سبدی پر از گل های سرخ.فرشته جلوتر می آید. فاطمه سلام می کند.

فرشته می گوید: فاطمه جان به باغ خوبی ها خوش آمدی!

فاطمه می پرسد: باغ چی؟

فرشته می گوید: باغ خوبی ها؟ تو با یاد گرفتن نماز به باغ خوبی ها آمدی.

بعد سبد پر ازگل را به دست فاطمه می دهد و می گوید: این هم هدیه من به تو.

فاطمه نمی داند چه بگوید. سبد گل را می گیرد.

چه قدر گل های سبد خوش بو هستند.

در همین لحظه،
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
با صدای مادربزرگ از خواب بیدار می شود.


فاطمه جان پاشو، آدم که روز تولدش زیاد نمی خوابد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا