داستان فیل ها در خواب علی کوچولو

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

فیل ها در خواب علی کوچولو


Please, ورود or عضویت to view URLs content!



علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو!
20110813122029107_smile%20(10).gif



علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت.فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! »
20150923110326273_786.gif



اما علی کوچولو دیگر علف نداشت. احمد و رضا آمدند، توی دستشان پر از علف بود.
20150905110301329_connie_runner.gif



علی کوچولو گفت: « خوب شد که علف آوردید. فیل هایم سیر نشده بودند. »
2015092311032680_031.gif



احمد و رضا، علف ها را روی زمین ریختند. علی کوچولو هم درِ قفس را باز کرد. بچه فیل ها بیرون آمدند. تند و تند علف خوردند و بزرگ شدند.
20150905110301219_4.gif



بعد، گفتند: « ما دیگر باید برگردیم پیش پدر و مادرمان! » علی کوچولو اَخم کرد.
20150905110301271_ajab.gif




احمد به او گفت: « ناراحت نشو. آن ها نمی توانند این جا بمانند. »
20150915120019394_324.gif




رضا هم گفت: « تازه، دلشان برای پدر و مادرشان تنگ شده! »
20111006145005617_smileys176.gif




بچه فیل ها گفتند: « اما ما راه رسیدن به شهرمان را بلد نیستیم! ... » علی کوچولو و احمد و رضا هم نمی دانستند شهر فیل ها کجاست.
20111019141235662_s093.gif




آن ها سوار سه تا از فیل ها شدند و به دنبال هم به راه افتادند. توی کوچه، هر کس آن ها را دید، گفت: « فیلِ بچه ها، یادِ هندوستان کرده! »
20150905110301219_4.gif




علی کوچولو راه هندوستان را بلد بود. آن ها از کنار ماشین ها و ساختمان های بلند گذشتند. از کنار باغ ها و رودها و کوه ها گذشتند تا به هندوستان رسیدند.
20111006145005680_47b20s0.gif




Please, ورود or عضویت to view URLs content!

فیل ها تا پدر و مادرشان رادیدند، کوچک شدند. با خوش حالی به طرف آن ها دویدند.
20150906122929298_2uge4p4.gif







علی کوچولو به احمد و رضا گفت: « حالا باید برگردیم! » احمد پرسید: « چه طوری؟ »



یکی از فیل های بزرگ جلو آمد و گفت: شما بچه های ما را آوردید. من هم شما را به شهرتان می رسانم.
20110926150321548_2.gif






علی کوچولو و احمد و رضا سوار فیل بزرگ شدند. فیل به راه افتاد. رفت و رفت و رفت و ...
20150905110301310_bye2.gif
یک مرتبه علی کوچولو داد زد: « رسیدیم!... » و چشم هایش را باز کرد!
20150912101118629_3698.gif






مادر علی کوچولو کنارش نشسته بود. پرسید: « رسیدید؟ کجا رسیدید؟ حتما باز هم خواب دیده ای! »
20150915120019369_11.gif




Please, ورود or عضویت to view URLs content!


علی کوچولو گفت: « آره، مادر. دیدم که من و احمد و رضا رفتیم به هندوستان و برگشتیم!»


بعد هم با خوشحالی از جایش بلندش شد.



او می خواست برود، به احمد و رضا خبر بدهد که با هم به هندوستان رفته اند و برگشته اند.
20150915120019424_968.gif



منبع: ماهنامه رشد کودک
 

برخی موضوعات مشابه

بالا