رمانم تخیلی هستش.در مورد دو تا دختر به اسم های آفتاب و مهتاب.یکی شاهزاده ی روز،و دیگری شاهزاده ی شبه.
و یه دشمن میخواد هر دو سلطنت رو از چنگشون دربیاره
سلام . میخوام یه رمانی بعد رمانی که الان دارم مینویسم ، بنویسم و تقریبا میشه گفت سه چهارمشو خیال پردازی کردم . در مورد یه دختره که وقتی شش سالش بود ، تو مهدکودک با یه پسری دوست بود . از روابط های آنچنانی نمیشه گفت داشتن ولی مثل دوتا دوست خوب بودن . حتی وقتی مهدکودکشون هم تموم شد ، خیلی از جداییشون ناراحت شدن . خلاصه سال ها میگذره تا اینکه اینا بیست و شش سالشون میشه یا حتی کمتر . هردوشون به خاطر شغل و کارشون و علاقه ای که به شهر تگزاس داشتن ، میرن اونجا و هم دانشگاهی میشن . خارج هم که میدونین وضعش چطوریه . تقی به توقی میخوره ، حالا یا خود بچه ها یا خود دانشگاه یه مهمونی میگیره . اگه مثلا دانشگاه باشه ، به خاطر هالووین و کریسمس و اینجور چیزا جشن میگیره ولی بچه ها ممکنه به دورهمی یا تولد و دیسکو ، همدیگه رو دعوت کنن . خلاصه این دو تا همدیگه رو میبینن ولی روابطشون خیلی کمرنگه درحد سلام ، خوبی ، ممنون ، خداحافظ . تا اینکه پسره به دختره و قیافه ش و اسمش شک میکنه و پیگیر هویتش میشه . باور نمیکنه ولی دختره همون همبازی بچگیش بوده . تصمیم میگیره هویت خودشو عوض کنه تا دختره نفهمه این کیه . آخه قبلا همدیگه رو آنچنانی نمیشناختن که بگن تو مگه اسمت اون نبود ؟ خلاصه میگذره و میگذره و دختره همچنان تو دروغ سپری میکنه تا اینکه رابـ ـطه شون عاشقانه میشه و در اوج عاشقی ، یه نفر یا یه اتفاق میزنه همه چیرو داغون میکنه و دختره خیلی ناراحت میشه . وضع پسره هم بهتر از اون نبود . پسره ازش میخواد اونو ببخشه و قول میده تمام روزای خوبی که به دروغ با هم گذروندن رو بهش برگردونه . دختره قبول میکنه ؟ پسره چه دلیلی برا دختره میاره ؟
میدونم خیلی دراز بود ولی لازم بود بگم . لطفا راهنمایی کنید . ممنون
جنگ سلطنت - مهاب ( بر گرفته از اسم افتاب و مهتاب هست) - چنگال طمع - طعمه ی روز و شب- شاهزاده های باخته - جنگ نابرابر- دشمن سیاهی- داستان دو دیگری - خواهران تاج و تخت-
امیدوارم مفید باشه عزیزم ! ;) ❤