داستانم درباره دختریه که توی خانواده ای به دنیا اومده که پدر و مادرش عاشق هم بودن اما یک شب پدر دختره با یه زن میاد خونه و ادعا میکنه که عاشق اونه .. مادر دختر هم از خونه میزنه بیرون اما تصادف میکنه و میمیره ... بعد از اون هم پدر دختر هم معتاد میشه و اون زن هم اونا رو ترک میکنه. دختر قصمون دست فروش میشه . و در سن 16 سالگی هم پدرش و از دست میده . در این حین پسری وارد زندگی دختر میشه .... بعد از مدتی میفهمه که این پسر، پسر همون زنیه که زندگیشونو خراب کرده .... پس به فکر یه انتقام میوفته.........
لطفا دوباره برای رمان من نظر بدین.
در مورد دو تا شاهزادس به اسم های آفتاب و مهتاب.یکی شاهزاده ی روز،و دیگری شاهزاده ی شب.بعد،زارینا،که یک ماگل(دورگه )هست میخواد هر دو سلطنت رو از چنگشون دربیاره.قابل توجه این دو تا خواهر نیستنا
درباره ی یه دختر ساده و نوجوون روستایی که روزی با یه پسر غریبه که از شهر اومده برخورد میکنه. طی اتفاقاتی که میوفته این پسر مضنون به قتل یکی از اهالی ده میشه و نازگل مجبوره که با اون پسر فرار کنه تا...