تبحر | کارگاهِ تمرینِ نویسندگی انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

_Janan_

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2020/04/21
ارسالی ها
360
امتیاز واکنش
6,351
امتیاز
601
محل سکونت
رویابافی های ناتمام :)


به نام خالق سیال ذهن

دومین هفته از اولین دوره کارگاه نویسندگی تبحر
نام داستان: درد نوشت
نویسنده: Aytaz
منتقد: جانان

پیش از هر سخنی، یک خسته نباشید گرم برای نویسنده‌ی عزیز. امید است که در کنار هم در راه پیشرفت قدم برداریم.
آیتاز جان! به خوبی آیتم‌های لازم برای انتخاب یک نام را می‌دانی. این نام بیشتر شبیه به نام یک دلنوشته است تا یک داستان کوتاه. ارتباط موضوعی خوبی دارد ولی جا برای بهتر شدن هست هنوز. انتخاب ژانر مناسب است اما همان‌طور که در نقدهای هفته‌ی پیشین عرض کردم ژانر تراژدی به زبان ساده در واقع بیان یک واقعه‌ی مصیبت‌بار و غم‌بار است که در نهایت به مرگ قهرمان یا پایان ناخوشایند دیگری ختم می‌شود. ژانر اجتماعی به تنهایی گویای محتوای داستان شماست. خلاصه‌ی نسبتا خوبی نوشته‌اید و تا حدی کنجکاو کننده است.
عزیزجان! در موضوع این هفته، در گسترش پیرنگ دست شما کاملا باز بود. اولین چیزی که با شنیدن پیدا کردن یک کیف به ذهن می‌رسد چیست؟ یک کیف پر از پول! و شما دقیقا همین اولین را دستمایه‌ی نوشتن کردید. البته پس از فقر معمولا درمان و بیماری به عنوان چالش مطرح می‌شود و لوکیشن انتخابی شما دقیقا بیمارستان است. می‌توانستید خلاقیت بیشتری به خرج دهید. می‌شد کیف را با محتویات مهیج تری در نظر گرفت و سیر داستانی دیگری برگزید. با این حال داستان شما داستانی از رنج‌هاست و انسجام نسبتا خوبی دارد. در پاراگراف ابتدای داستان در دو خط ابتدایی، چرخش قلم داشتید و زبان از ادبی به محاوره تغییر کرده است.
توصیفاتِ مکانی و زمانی و ظاهر شخصیت‌ها مناسب است. در این زمینه خوب عمل کردید. همان‌طور که بالاتر اشاره کردم، میشد با تغییر پی‌رنگ لوکیشن‌های مهیج تری داشت.
نویسنده جان! تضاد در داستان شما به خوبی مشهود است. چالش جواد و فقر، مرد راننده و عذاب وجدان و در نهایت معرفی کردن خودش، نرگس و درگیری مذهبی و اخلاقی و برداشتن پول. یعنی هر سه شخصیت‌شما دارای تضاد بودند و این عالی است.
شخصیت پردازی هم نسبتا خوب و قابل قبول است ولی هنوز هم جای کار دارد.
سبز و مانا باشید.

امتیازات:
نام و خلاصه: ۵ از ۱۰
گسترش پیرنگ: ۵ از ۱۵
تضاد: ۴ از ۷
موقعیت: ۵ از ۸
کاراکتر و شخصیت پردازی: ۷ از ۱۰
مجموع: ۲۶ از ۵۰
 
  • پیشنهادات
  • _Janan_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/04/21
    ارسالی ها
    360
    امتیاز واکنش
    6,351
    امتیاز
    601
    محل سکونت
    رویابافی های ناتمام :)
    به نام خالق سیال ذهن

    دومین هفته از اولین دوره کارگاه نویسندگی تبحر

    نام داستان: برگ سرخ
    نویسنده: sonnet
    منتقد: جانان

    پیش از هر سخنی، یک خسته نباشید گرم برای نویسنده‌ی عزیز. امید است که در کنار هم در راه پیشرفت قدم برداریم.
    عزیز جان! نامی که انتخاب کرده‌اید خوب است اما عالی نیست چرا که چندان به ژانر داستان اشاره‌ای ندارد. ژانر انتخابی خوب و به جاست. خلاصه‌ هم مناسب و کنجکاو کننده است. در کل عناصر بیرونی داستان کوتاه خوب هستند.
    در زمینه‌ی گسترش پیرنگ خوب عمل کردید و خواننده را برای دانستن محتوای کیف به اندازه‌ی کافی کنجکاو کردید. این که از موضوع یک داستان جنایی ساخته‌اید، جالب توجه است.
    موقعیت مکانی در داستان ثابت است‌. توصیفات ظاهر، مکان و حالات قابل قبول است اما جای کار بیشتری دارد. مثلا می‌توانستید به یکی از صحنه‌های قتل فلش بک بزنید و موقعیت را تغییر داده و مهیج‌تر کنید. توصیف احساسات به خصوص در پاراگراف های پایانی شایان توجه است.
    عزیزجان! شخصیت پردازی شما کمی ضعف داشت. شخصیت اصلی رفتاری دوگانه داشت. در ابتدای داستان از خودش می‌پرسید که برای چه برای چه برای بار چندم آمده‌است؟ یا در جایی اشاره شد که اگر اعتیاد نداشت، دست از این کارکشیده بود. حال آن که در پاراگراف‌های پایانی، کاملا حس لـ*ـذت او از قتل را توصیف کردید. خواننده معلق می‌ماند که بالاخره این مرد مجبور است یا از سرِ کیف و لـ*ـذت می‌کشد؟
    تضاد به زبان ساده یعنی فرد، ایده یا هر چیز دیگری که با قهرمان داستان در تعارض است و او را به چالش می‌کشد. در ابتدای داستان تضاد مشهود است. مردی که مجبور است تن به کشتن افراد خاصی بدهد در حالی که نمی‌خواهد. اما هر چه رو به پایان رفتیم، این تضاد با بیان احساس رضایت مرد از کشتن کم و کمتر شد. در واقع شخصیت پردازی ناهمگن، باعث بروز این مسئله شده است‌.
    سبز و مانا باشید.

    امتیازات:
    نام و خلاصه: ۶ از ۱۰
    گسترش پیرنگ: ۱۰ از ۱۵
    تضاد: ۳ از ۷
    موقعیت: ۵ از ۸
    کاراکتر و شخصیت پردازی: ۵ از ۱۰
    مجموع: ۲۹ از ۵۰
     

    _Janan_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/04/21
    ارسالی ها
    360
    امتیاز واکنش
    6,351
    امتیاز
    601
    محل سکونت
    رویابافی های ناتمام :)

    به نام خالق سیال ذهن

    دومین هفته از اولین دوره کارگاه نویسندگی تبحر

    نام داستان: بارقه‌ای از عشق و معجزه
    نویسنده: هدیه sf
    منتقد: جانان

    پیش از هر سخنی، یک خسته نباشید گرم برای نویسنده‌ی عزیز. امید است که در کنار هم در راه پیشرفت قدم برداریم.
    نویسنده جان! نام انتخابی داستانتان متناسب با ژانر و محتوای داستان است اما چندان جذاب نیست. خلاصه هم آن‌قدری که می‌بایست خوب نیست. یکی از ویژگی‌های اصلی یک خلاصه‌ی خوب، ایجاد کنجکاوی در خواننده است. خلاصه‌ی شما فاقد این ویژگی بود. خواننده در ابتدای داستان با طرح مسئله، می‌توانست به راحتی حدس بزند که با یک پایان خوب رو به رو است.
    انتخاب موضوع شما برای گسترش پیرنگ خوب است اما این کار را به خوبی انجام ندادید. در وهله‌ی اول این‌که در کیف عکس و نامه باشد، جالب و متفاوت است اما پرداخت آن در قصه به خوبی پیش نرفته است. عزیزجان! داستان کمی بیش از حد فانتزی گونه و خیالپردازانه شده است. پیدا شدن کیفی در خیابان که برای شصت سال سالم مانده است و پیش از آن کسی را کنجکاو نکرده است، پیدا شدن صاحب نامه و نویسنده‌ی نامه، بهم رسیدن آن‌ها به گونه‌ای معجزه آسا و در پایان پیدا کردن بیمارستان و متوجه شدن مشکل مالی مرد و پرداخت هزینه‌ی بیمارستان توسط مرد عاشق در زمانی کوتاه، مسائلی هستند که باور پذیری قصه را کم می‌کنند.
    تضاد در قصه مشاهده می‌شود. فقر و بیماری دختر مرد با او در جدال هستند. بانو جان! دقت کنید که این مسئله تا حدودی تکراری است و پبش از این دستمایه‌ی فیلم‌ها و داستان های زیادی بوده است. می‌شد که اتفاقات مهیج‌تر و خلاقانه‌تری را در قصه به رشته‌ی تحریر درآورد.
    توصیفات زمانی و مکانی، اشخاص، حالات و احساسات جای کار زیادی دارد. مردی که دخترش بدحال است به راحتی او را تنها رها می‌کند و به دنبال پیدا کردن صاحب کیفی نامعلوم می‌رود یا به اندازه‌ی کافی به واکنش و احساسات مرد عاشق پس از پیدا شدن معشـ*ـوقه‌ی قدیمی‌اش پرداخته نشده است. عزیزجان! بهتر است برای توصیفات وقت بیشتری بگذارید.
    شخصیت پردازی به خوبی کار نشده است و علت این مسیله ضعف در توصیفات است. شخصیت‌ها تک بعدی هستند و خیلی ساده با روند قصه پیش می‌روند. فراموش نکنید که هر چه یک شخصیت پیچیده‌تر باشد، قصه جذاب تر خواهد بود.
    سبز و مانا باشید.

    امتیازات:
    نام و خلاصه: ۴ از ۱۰
    گسترش پیرنگ: ۳ از ۱۵
    تضاد: ۳ از ۷
    موقعیت: ۳ از ۸
    کاراکتر و شخصیت پردازی: ۲ از ۱۰
    مجموع: ۱۵ از ۵۰
     

    Mona_779

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/21
    ارسالی ها
    270
    امتیاز واکنش
    366
    امتیاز
    275
    سن
    23
    عنوان: قصیده در بند
    ژانر: عاشقانه



    می‌نویسم، تا بدانی، ناگفته‌های عمیق وجودم را
    از طرف نغمه برای شهاب.

    عقلم نهیب می‌زند، فصل پاییزِ زندگی‌ام فرا رسیده و من به تنهایی در این قفس تنگ، آخرین لحظه های عمرم را سپری خواهم کرد؛ اما قلبم همچنان تصور می‌کند در زیر بارانِ بهاری دست در دست هم قدم می‌زنیم.
    قلبم، زمزمه‌های نوازش گونه‌اش را بر وجودم سرازیر‌ می‌کند؛ مگر می‌شود آن همه احساس نهفته در صدایش از سر عشق نبوده باشد؟ یادت می‌آید چگونه با لطافت، نغمه‌ی شیرین زندگی، خطابت می‌‌کرد؟ یک نغمه می‌گفت و صد نغمه از کنارش درمی‌آمد. گرمای آغوشش را به خاطر داری؟ آن وقت که قربان صدقه‌ی لوس بازی‌هایت می‌رفت چه؟ مگر می‌شود به موج عشقِ در چشمانِ به رنگِ شبش، شک کنی!
    عقلم در تکاپو هست مرا به خود بیاورد؛ مگر فراموش کرده ای در آن لحظه وحشتناک چگونه بی‌تکیه‌گاهت کرد؟ وقتی دست هایت را دستبند زدن کجا بود؟ جیغ می‌کشیدی و نامش را صدا می‌زدی ولی نبود. صدایت در خانه بزرگتان، اکو می‌شد و شیشه ها از خراش حنجره‌ات، می‌لرزید؛ ولی او نمیشِنید. رفته بود و برنگشت؛ نه آن روز، نه آن هفته، نه آن ماه و نه آن سال. یک سال گذشته است و نیامده؛ نخواهد هم آمد. هدفش همین بود که فدایش شوی که شدی. دیگر برایش حکم یک مهره‌ی سوخته داری که ارزشش را از دست داده است؛ دلیلی برای به دنبال آمدنت، ندارد.
    می‌دانی من در برابر این همه اعتراض عقلم چه می‌کنم؟ مسـ*ـتانه چشم‌هایم را خمـار می‌کنم و ب زنگ های عقلم توجه نمیکنم؛ نمیخواهم بیدار شوم. خاصیت عشق است که هنوز امیدوارانه به انتظارت نشسته‌ام و از ناگفته های عمیق وجودم برایت مینویسم تا روزی که دیدمت به دستت دهم؛ بخوانی و غرق در عشق شوی و بدانی هیچ وقت به عشقت شک نکردم؛ حتی در پشت این میله‌های سیاه و دود گرفته‌ی زندان.
    روی ملحفه‌ی سفیدِ رنگ و رو رفته تخت دراز می‌کشم؛ دستم را زیر سرم می‌گذارم و چشم میدوزم به سقف بلند و خاکستری؛ تصور می‌کنم چهره بشاشت را، وقتی که مرا ببینی و این کارِ هر روزِ من است که غرق در خوشی‌ام می‌کند. می‌دانم که آن روز، چقد دست هایم را می‌بوسی و قدردانم هستی که خودم را فدایت کردم و نگذاشتم قانون، ذره‌ای به تو شک کند و همه جرم‌هایت را گردن گرفتم. اما برای من، همین بس، که تو را دوباره و دوباره و دوباره میبینم؛ عطر تنت را به مشامم می‌کشم و گرمای تنت را حس می‌کنم.
    روزِ عقدمان یادت هست؟ با چه عجله‌ای در تلاش بودی و اصرار داشتی، نُه آذر، عقد کنیم. بدون آن‌که آرایشگاهی بروم، لباسی مناسب بگیرم و دست‌گلی سفارش دهم تا همچون دیگر عروس و داماد ها جشن بگیریم و زندگیمان را آغاز کنیم؛ فقط با یک مانتوی سفید معمولی به دفترخانه رفتیم. می‌خواستی سالگرد ازدواجمان خاص را در یک روز خاص جشن بگیریم؛ الان چیزی به آن تاریخ خاص، نمانده و فقط چند هفته باقیست. من، به رسم عشق، مطمئن هستم که تو باز می‌گردی؛ تک تک خاطره های عاشقانه‌مان مهر تاییدِ بازگشتت هستند؛ در روزی که برات مهم است؛ در ۹۹/۹/۹.
     

    <sonnet>

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/26
    ارسالی ها
    344
    امتیاز واکنش
    2,436
    امتیاز
    474
    نام: عشق نامه ناجی
    ژانر: اجتماعی
    خلاصه: نامه ای که برای بیش از ده سال سر به مهر مانده بلاخره فرصت این را میابد تا به دست گیرنده اش برسد. نامه ای با عشق خالص. و راز هایی درون نامه که هشداری مهم برای گیرنده اش است.
    ماری عزیزم سلام.
    روزی که این نامه رو می‌خونی باید دختر بزرگی شده باشی. البته امیدوارم استیون نامه رو به دستت رسونده باشه. بهش سفارش کردم این نامه رو در تولد شونزده سالگیت بهت بده. یعنی درست سیزده سال و‌ هفت ماه بعد از این زمانی که من می‌نویسم.
    ماری عزیزم؛ دختر زیبا و دوست داشتنی من، دوست داشتم در کنارت می‌ماندم و بزرگ شدنت رو می‌دیدم. موهای مجعد و زیبات رو شانه می‌کردم و شاهد قد کشیدنت می‌بودم. ولی افسوس که اشتباهات پدرت دامن‌گیر زندگی ما شد.
    شاید برای این که این رو بهت بگم دیر شده باشه. تو احتمالا الان دختر بزرگی شدی و مطمئنم همچنان بسیار زیبایی. شاید حتی من رو به فراموشی سپرده باشی. بهت حق میدم که من رو به یاد نیاری. تو الان خیلی کوچکی و تازه داری کلمات جدید رو یاد می‌گیری. خیلی دلم می‌خواست می‌تونستم پیشت بمونم. آرزوم بود که یکم دیگه باشم و حرف زدنت، مدرسه رفتنت وهمه مراحل زیبای زندگیت رو ببینم.
    تو که پشت سر مامان زیاد گریه نکردی نه؟ می‌دونی که حتی اگر با جسمم پیشت نباشم همیشه در قلبت حضور دارم. هر مادر وقتی بچش رو به دنیا میاره تکه‌ای از وجودش رو در اون بچه می‌گذاره. تیکه‌ای که باعث میشه اونها تا ابد به هم وصل باشند. تیکه از قلبش رو. از عمیق ترین احساساتش رو. از زیباترین لحظاتش رو.
    ماری خیلی حرف‌ها هست که دلم می‌خواد با تو دختر شانزده سالم بزنم ولی دست هام به قدری ناتوان شدند که توان اضاف کردن کلمات زیادی رو ندارم. نمی‌دونم وینچستر در رابـ ـطه با مرگ من به تو چی گفته. اون همیشه مرد ساکتی هست. تنها وقتی می‌خواد ثابت کنه یک مرده با غرور شروع به فریاد کشیدن می‌کنه. امیدوارم لااقل با تو خوش رفتار بوده باشه.
    وقتی پدرم بهم گفت مجبورم با وینچستر وصلت کنم همگی رویاهای دخترانم رو از دست دادم. رویای مردی خوش چهره، رویای زندگی پر از احساس، رویای یک همسر جوان و همسن خودم رو. وینچستر دقیقا برعکس مرد آرزوهام بود. یه مرد نزدیک چهل ساله. همون موقع هم رنگ و روی موهاش رفته بود. امیدوارم لااقل برای تو موهاش رو رنگ کنه تا آبروت جلوی دوستانت نره.
    پس از دوماه از آن شب‌های جهنمی دعوا های من و پدر بزرگت، عروسیمون برگذار شد. آرزوی من این بود که لااقل پس از این ازدواج بتونم عشق رو تجربه کنم. بتونم دستان مرد زندگیم رو بگیرم و در کنارش قدم بردارم. بتونم زندگی تباه شدم به عنوان یک دختر رو با زندگی نوساز و جدیدم به عنوان یک زن جایگزین کنم. این خواسته ها زیاد نیستند. اما افسوس.
    هیچ وقت نه شب عروسی و نه حتی بعد از ازدواج محبتی از اون ندیدم. هیچ وقت کلمه‌ای دوست داشتن از زبونش نشنیدم. هدیه‌ای نگرفتم و نه تنها فرصت دوست داشته شدن، بلکه فرصت دوست داشتن رو هم نداشتم. من یک دختر جوان و تشنه محبت بودم و اون یک مرد میانسال عاشق مال.
    ماری در این آخرین ساعت‌هام تنها آرزوم این هست که تو در نبودم زندگی خوبی رو داشته باشی. یک زندگی شاد. وینچستر هیچ وقت اهل ضرب و شتم نبود پس مطمئنم از این بابت مشکلی نداری. ولی هیچ وقت هم در خونه حضور نداشت. با این حساب احتمالا تنها بزرگ شدی!
    ولی ماری یاد بگیر اجتماعی باش. یادبگیر دوست‌های زیادی داشته باشی. ولی مراقب باش. همه انسان‌ها لایق دوستی نیستند. پدرت هم در انتخاب دوست ناموفق بود. بهتر هست بنویسم در انتخاب همکار!
    ماری وقتی این نامه رو می‌نویسم از تو یک خواهش دارم. می‌دونم این خونه‌ای که درش زندگی می‌کنی خونته و وینچستر احتمالا مراقبته. اما لطفا این خونه رو ترک کن. الان که شونزده سالته شروع کن و یاد بگیر. تو می‌تونی برای ادامه تحصیلت به یک شهر یا حتی کشور دیگه‌ای بری. اطمینان دارم وینچستر هنوز هم پولداره. برای اون پولش از همه چیز مهم تره.
    به دانشگاهی در شهر دیگه برو و در یک رشته خوب تحصیل کن. من دوست داشتم یک پزشک بشم. تو پزشکی رو دوست داری؟ داروسازی رو چی؟ فقط ازت خواهش می‌کنم به هیچ قیمتی قدم در راه پدرت نگذار. شاید نوشتن این موضوع کار درستی نیست. اما من نگران تو هستم. می‌دونم از موضوعی به موضوع دیگه می‌پرم. ولی لطفا درکم کن. من در آخرین لحظات زندگیم هستم و با آخرین توانی که برام باقی مونده سعی دارم تا ادامه راه تو، پاره تنم رو روشن کنم.
    دستان من می‌لرزند و این نامه هر ثانیه بدخط‌تر میشه! از این بابت عذر می‌خوام ولی دلم می‌خواد این‌ها رو بدونی. نمی‌خوام راه اشتباهی رو بری. راه پدرت بیراهست. شاید می‌دونی چکار می‌کنه و شاید هنوز نمی‌دونی.
    بهت گفت مادرت با یک سرماخوردگی ساده مرد؟ الان یک هفتست که درگیر سرماخوردگی هستم که با یک دارو سرما خوردگی بر طرف می‌شد. دارو سرما خوردگی که استیون برام تهیه کرد. دارویی که از داروخانه‌ای نزدیک خرید. و باز هم وینچستر خونه نبود. شاید اگر خونه بود جلوی قورت دادن اون قرص رو می‌گرفت. شاید اونطور من هنوز پیشت بودم.
    هنوز هم با دوستش آقای چارز صحبت می‌کنه؟ هنوز هم دارو می‌سازن؟ صدای تلفن‌ها چی؟ همچنان داد و بیدادهاش رو می‌شنوی؟ از داد و بیدادهاش نترس. شاید همسر خوبی نباشه ولی با تو مهربونه.
    ماری دخترم دستانم بیش از این خیس هستند که بتونم خودکار رو میون انگشتانم نگه دارم. چشمانم بیش از این اشک بارند که بتونم صفحه تار کاغذ رو ببینم. تنها به خواهشم گوش کن. حتی اگر ازت خواست دارو سازی بخونی با اون همکاری نکن. حالا که بزرگ شدی خونه رو ترک کن و یک زندگی با شرافت بساز. ازت خواهش می‌کنم مثل پدرت به خاطر پول با جان آدم‌ها بازی نکن.
    مهربون باش و آدم‌ها رو دوست داشته باش. مهم نیست کجا باشم. در آخر همیشه تکه‌ای از من با تو هست. همیشه در قلبتم و اگر روحی داشته باشم اون روح همیشه همراه توست. به امید خوشبختی تو دختر عزیزتر از جانم. دوستت دارم.
    مامان.
    توضیح راجع به اسم: عشق نامه را لطفا عشقِ نامه نخونید. عشق نامه به مفهوم نامه ایست که از سر محبت نگارش شده و حاوی جملاتی برای ابراز این احساس است.
     
    آخرین ویرایش:

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863

    کاراموزان گرامی، سلام.
    با توجه به قطعی چند ساعته سایت، شما تا شنبه ۱۲ مهر مهلت برای ارسال متونتان را دارید.
    همچنین اگر متنتان را فرستاده‌اید می‌توانید ویرایشات دلخواهتان را اعمال کنید.
    با آرزوی موفقیت :aiwan_lggight_blum:
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    نام: وقتی خودم را گم کردم
    ژانر: عاشقانه
    سلام!
    خوبی من جان؟
    اون پشت خوش می‌گذره؟
    حواست هست مدت ها خبری ازمون نگرفتی؟
    رفتی یه جای دور و یه من پلاستیکی گذاشتی سر جات که همه رو دق بدی؟
    آخه بی‌رحم من که فهمیدم بد کردم. من که گفتم از این به بعد فقط تو؛ پس چرا رفتی؟ چرا رفتی و من و رها کردی بین جماعتی که فقط شعار می‌دن خودت باش؟ آخه وقتی تو نیستی، وقتی تو رو گم کردم چطور خودم باشم؟ اصلا مگه میشه خودت رو گم کنی و بعد خودت باشی؟ نه! وقتی چیزی رو گم کنی دیگه نمی‌تونی همون رو سر جاش بذاری فقط می‌تونی یه نمونه‌ی بدلیش رو به تصویر بکشی. منم نمی‌تونم وقتی خودم و گم کردم خودم باشم. هر چی نقاب بدلی بود هم به صورت زدم؛ اما باز هم نشد. هیچکدوم تو نبودن. هیچکدوم منیت من رو تکمیل نمی‌کردن. هر کدوم یه نقصی داشتن و مثل یه لباس گشاد تو تنم لق می‌زدن.
    هرکسی یه آرزویی داره. هر کسی یه چیزی از این دنیا می‌خواد. یکی عشق، یکی پول، یکی خانواده و ...؛ اما من فقط خودم رو می‌خوام. خودی که بخاطر دیگران شکستمش، خودی که قدرش رو ندونستم و بخاطر بقیه پایین آوردمش، خودی که تنها کسی بود که تو سختیام بود و من چه نامرد با اون خود بی‌رحم بودم؛ اما دیگه فهمیدم. دیگه اذیتت نمی‌کنم. می‌دونم دیره؛ می‌دونم دلت شکسته؛ اما برگرد. اگه برگردی دیگه هیچکسی رو نمی‌خوام. بودنت برام کافی تر از هر بودنیه.
    همین که بدونم بعد هر شکست یه خود مهربون دارم که پا به پام اشک می‌ریزه و بهم کمک می‌کنه برای منی که بی‌خود بودن رو تجربه کردم کافیه. می‌شه برگردی؟ به خاطر منی که بی‌تو بی‌هویت شدم نه؛ بخاطر خودت برگرد. بخاطر دیدن ثمره‌ی تلاش‌هات.
    می‌دونم! می‌دونم الان با خودت می‌گی باز هم دردسرهاش شروع شد. باز هم ضعف هاش رو نشون داد؛ اما قول می‌دم، قول می‌دم که فقط در مقابل توئه. همه ضعف ها و ناتوانی هام برای اینه که از دست این بی‌هویتی خلاص بشم. از دست بی‌هویتی که من رو به سمت چند شخصیتی بودن سوق می‌ده؛ ولی اشکال نداره. اگه تو دوست نداری بس می‌کنم. اصلا دیگه از اومدنت هیچ حرفی نمی‌زنم که خسته بشی و نامه‌ام رو هم مثل خودم یه گوشه پرت کنی.
    می‌دونم پرش‌های کلامیم رو دوست نداری. می‌دونم همیشه می‌نالی از اینکه یه موضوع رو تموم نکرده می‌رم سراغ یه موضوع دیگه؛ اما ایندفعه بخاطر توئه. به خاطر اینکه از دست من و دردسر هام ناراحت نشی.
    بی‌تو هیچ چیز خوب نیست؛ اما امروز جور دیگه‌ای بود. اصلا انگار هوا از همون صبح یه هوای دیگه بود. هوایی که باعث می‌شد نفس عمیق بکشی و دلت ضعف بره برای اون بوی نارنگی که از حیاط همسایه بلند می‌شه. فکر کنم این علاقه به بوی خاک نم خورده و نارنگی جزئی جدا نشدنی از منه که با رفتن تو هنوز هم دوستش دارم. من با گمشدنت گمشدم؛ اما بوی نارنگی و عشقش هنوز پابرجاست؛ البته شاید هم این علاقه به بارون و بوی نارنگی یک علاقه‌ی مشترک بین انسان‌های معمولیه که با رفتنت هنوز از بین نرفته. درست مثل یه روتین که مجبورت می‌کنه زیر بارون وایستی و مثل امروز من موهای شبگون فرت که می‌دونی برخود با آب وزش می‌کنه رو پریشون کنی و نفس بکشی. انقدر نفس بکشی که یادت بره هر چی که بوده و هست رو. یادت بره یروز برای یکی دیگه خودم رو شکستم و اون هیچوقت برام شکستن که هیچ خمم نشد.
    امروز خستگی‌هام رو به جون آب ریختم. اونم شست و برد. اونقدر خستگی‌هام رو شست و فکرم رو آزاد کرد که بعد از مدت ها بلاخره جرات پیدا کردم برات بنویسم. با اینکه نمی‌دونم یروزی اینا رو می‌خونی یا نه؛ اما می‌نویسم. برای خودمون می‌نویسم تا شاید یکم بیشتر هم رو درک کنیم که اگه اومدی و دوباره رفتی یا دوباره نامرد شدم، این روز ها رو یادم بمونه. این روز هایی که از دور گیتارم رو نگاه می‌کنم و انگار انگشتای کشیدم بی‌تو هیچ علاقه‌ای به نوازش سیم‌ها نداره.
    خب دیگه بهتره این روده درازی‌ها رو تموم کنم. من که می‌دونم تو بدون نگاه کردن به چشمای شکلاتیم هم همه حرف‌هام و می‌فهمی؛ پس طولش نمی‌دم.
    به امید روزی که این گسیختگی از بین بره.
    دوست دار تو نیمه‌ای که از خودت پنهونش کردی.
     

    Jupiter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/27
    ارسالی ها
    719
    امتیاز واکنش
    34,110
    امتیاز
    1,144



    نقد وقتی خودم را گم کردم
    ایتاز ایتاز ایتاز، نقد قبلی برات نوشتم منسجم نمیتونی بنویسی و یهو میپری از این شاخه به اون شاخه. توی این نقد باید بنویسم، منسجم اما طولانی و حوصله سر بر! گزافه گویی نکن. حتی اگر نامه ای به خودت مینویسی؛ قطعا حوصله نداری جملات با معنای یکسان رو در غالب کلمات متفاوت بنویسی. سعی کن کوتاه تر اما مفید تر بنویسی. اگرچه توصیف احساسات خوب بود و نشون می داد چطور وقتی به خودش اهمیت نداده، اذیت شده.
    پایان بندی خوبی هم داشت. اما تکرار می کنم کوتاه ترش کن کمی اما مفید. یا اگر قراره طولانی بنویسی، جذاب بنویس. نزار خواننده خسته شه.
    مخصوصا موضوعی که انتخاب کردی، جای بسیاری در گسترش داشت و می تونستی خیلی خوب حس همزاد پنداری خواننده رو بیدار کنی.
    در کل برای پیشرفتت در منسجم نویسی، افرین داری.

    امتیازات:
    نام و خلاصه: 7 از 10
    گسترش پیرنگ: 8 از 15
    تضاد: 2 از 7
    موقعیت: 3 از 8
    کاراکتر و شخصیت پردازی: 6 از 10
    مجموع: 26 از 50
     

    Jupiter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/27
    ارسالی ها
    719
    امتیاز واکنش
    34,110
    امتیاز
    1,144

    نقد عشق نامه ی ناجی
    نامه شروع جالبی دارد و ادم را کنجکاو می کند که چرا باید نامه ای برای 13 سال بعد نوشت. بعد از چند خط شاهد حرف های یک مادر و عاشقانه های مادر و فرزندی هستیم که ابتدا این تصور را ایجاد می کند مادری برای فرزندش نوشته چون خودش از بودن در تولد او عاجز است. اما پایان خلاقانه ی شما و حرف هایی که مادر لفافه برای دخترش نوشته بود، خط بطلانی روی تصور خواننده می کشد و این موفقیت است؛ اینکه اینگونه ورق را برگردانی کار هرکسی نیست. نامه منسجم نوشته شده بود و کاملا نشان از ان داشت که در اواخر عمر، بدون تمرکز زیاد و از روی عجله نوشته شده است.
    نوشتن نامه سخت است اما به خوبی از پسش بر امده بودید. احساسات مادر را می شد در ان دید و گزافه گویی هم نداشت.
    تبریک می گویم.

    امتیازات:
    نام و خلاصه: 6 از 10
    گسترش پیرنگ: 10 از 15
    تضاد: 5 از 7
    موقعیت: 6 از 8 *توصیفات احساسات نمره دهی شد.
    کاراکتر و شخصیت پردازی: 7 از 10
    مجموع: 36 از 50
     

    _Janan_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/04/21
    ارسالی ها
    360
    امتیاز واکنش
    6,351
    امتیاز
    601
    محل سکونت
    رویابافی های ناتمام :)
    به نام خالق سیال ذهن
    مونا جان! خسته نباشی.
    قصیده در بند عنوان خوب و مناسبی است. تناسب خوبی هم با متن نامه دارد. گرچه کلمه‌ی "غزل" عاشقانه تر است. نسبت به نام‌های دیگری که در نظر داشتی، بهترین را انتخاب کرده‌ای.
    با شروع نامه با خودم گفتم: یک موضوع تکراری عاشقانه! اما با پیشرفت نامه، معادلات ذهنی‌ام را بر هم زدی. عاشقانه‌ای از منظری متفاوت. ایراد کارت اینجاست که سه بند اول متن را نغمه خطاب به خودش نوشته و از آن به بعد خطاب به شهاب! یعنی نامه‌ گیرنده‌ی مشخصی ندارد.
    توصیف احساساتت می‌توانست بیشتر باشد. همچنین توصیف زندان و موقعیت نغمه در زندان می‌توانست به جذابیت کار بیفزاید. نغمه می‌توانست جسور تر باشد. فقط گله نکند و مذبوحانه امیدوار نباشد. می‌توانست شهاب را سرزنش کند. توبیخ کند. از چشم انتظاری و بی‌وفایی خسته باشد. به این شکل، شخصیت پردازی بهتری می‌داشت.
    در کل پیشرفت خوبی داشتی. انتخاب موضوع خوب بود و پردازش بیشتر به شخصیت و توصیفات لول کارت را بالاتر می‌برد.
    امتیازات:
    نام: ۷ از ۱۰
    گسترش پیرنگ: ۹ از ۱۵
    تضاد: ۴ از ۷
    موقعیت: ۳ از ۸
    کارکتر و شخصیت پردازی: ۵ از ۱۰
    مجموع: ۲۸ از ۵۰
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا