- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
پیدایش و رشد خوارج
پیدایش و رشد خوارج ( گفتگوی دکتر علی بهرامیان با دکتر احمد پاکتچی )
۳۱ - مرداد - ۱۳۹۳
دکتر علی بهرامیان
دکتر احمد پاکتچی
علی بهرامیان:
«جناب آقای دکتر پاکتچی ! با تشکر و امتنان بسیار برای شرکت در این گفت و گو. از سال ها پیش یکی از زمینه های تخصصی حضرت عالی موضوع «خوارج» بوده است. البته درباره ی خوارج به طور کلی کتاب و مقاله بسیار نوشته شده است- به فارسی و زبان های دیگر- ولی گمان میکنم هنوز زوایای قابل گفت و گو در این زمینه هست و باید به آنها دقت کرد. مثلاً در اخباری که طبری از قول ابومِخنَف در قضایای منتهی به جنگ نهروان نقل کرده است، در یک روایت دیدم که خوارج یکی دو بار خود را « اهلُالحَقّ» گفته اند. به نظر میرسد که می توان این تعبیر را نوعی داوری نسبت به خودشان دانست: «ما اهل حق هستیم و دیگران نیستند.» می خواستم بپرسم ، عنوان «خوارج» از کجا پیدا شد و چرا به آنها میگویند خوارج؟»
احمد پاکتچی :
« بنده هم مثل شما فکر میکنم که هنوز سؤال های زیادی درباره این جریان فکری از همان آغاز وجود دارد. در ادامه ی عبارت « نحن اهل الحق» که فرمودید، در بسیاری موارد دیگر،خوارج با عنوان «مسلمون» در مورد خودشان صحبت میکنند؛ و معنای آن این است که دیگران خود به خود، جزء «مسلمون» نیستند. مواقعی هم برای اینکه یهودیت و مسیحیت را از آنچه که ما آن را مسلمین می نامیم ، متمایز کنند، تعبیراتی مثل «اهلالقبله» را به کار میبرند؛ یعنی فقط قبله آنها با ما یکی است، ولی آنها را جزء مسلمین محسوب نمیکنند. به نظر میرسد که خوارج تعریف تنگنظرانه ای از مفهوم هایی چون حق و اسلام و ایمان داشتهاند و از همان دوره ی اول شکلگیری خوارج در میان آنها چنین وضعی وجود داشته است. در بحث نامگذاری، فکر میکنم در مورد نام خوارج و تشتتهایی که در آن وجود دارد، این مسأله برمیگردد به اینکه خود آنها هم مسلماً هم همین تشتت ها را داشته اند، نه اینکه فقط این اسم واجد این تشتت باشد.
«خروج» مفهومی است که از همان قرن یکم اسلامی به کار بـرده میشد و عملاً برای بیان هر نوع حرکت نظامی در مقابل قدرت حاکمه، تعبییر «خروج» را به کار میبردند. خوارج یکی از نخستین دستههایی بودند که عملاً این حرکت را انجام دادند و شاید به همین سبب،این تعبیر کم کم در مورد آنها به کار بـرده شد. اما تعبیر خروج در سده ی اول در مواردی هم مکرراً به کار رفته که به معنای اصطلاحی مورد نظر ما نبوده ؛ چنان که در مورد قیام امام حسین (ع) هم تعبیر خروج به کار بـرده شده است. حتی در مورد حرکت طلحه و زبیر هم تعبیر خروج را به کار بـرده اند. یکی از نام هایی که گروه خوارج برای خود به کار میبردند ، اصطلاح « شُرات» بود و خود آنها هم خیلی دوست داشتند با این نام شناخته شوند. این تعبیر از این آیه «قرآن کریم» گرفته شده است: « وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاهِ الله » (بقره،۲۰۷ ). آنها میگفتند: «ما جان خود را فدا میکنیم تا رضایت الهی را به دست بیاوریم.» بنابراین، معناکردن اصطلاح خوارج کار بسیار دشواری است . حداقل در قرن اول و به نظر میرسد ، اصطلاح «خارجی» در مقابل «جماعی» به کار بـرده میشده است؛ یعنی آن کسی که «معالجماعه» است، جماعی است و برای کسی که «الخارج عن الجماعه» است، اصطلاح «خارجی» را به کار میبـرده اند. فکر میکنم که با توجه به این که در چند متن از متون قرن یک اصطلاح «جماعی» در مقابل «خارجی» به کار رفته است ،آن خارج حتی اگر در آغاز «الخارج عل الامام» بوده ، عملاً در گفت و گوهای فرقهای معنای« الخروج عن الجماعه» را پیدا کرده است.
شاید دقیقترین تعبیر در مورد آن گروه از خوارج اولیه تعبییر« مُحَکِّمه » است؛ یعنی کسانی که اهل تحکیم بودند. شهرستانی از گروهی نام میبرد به نام «المرجئه من الخوارج» و کسانی مثل غیلان دمشقی را جزء «المرجئه من الخوارج» آورده است. قطعاً در آنجا تعبیر «خارجی» معنی لغوی دارد؛ یعنی کسی که خروج بر بنیامیه کرده است، چون کسی که «مُرجِئی» است و معتقد است که مرتکب گـ ـناه کبیره مؤمن است، قاعدتاً نمیتواند «خارجی» یعنی از خوارج باشد، چون آنها معتقد بودند که مرتکب گـ ـناه کبیره ، کافر است و این دو طرز تفکر کاملاً در تقابل با هم قرار دارند. فکر میکنم که بحث اسم و مُسَمّی دامنه ی وسیعی دارد، چون در قرن یک اینها در حال شکلگیری بودند و در واقع هنوز فرقه ها ساختاری به وجود نیاورده بودند و به همین سبب، دست کم در سده ی اول باید در برخورد با این نام ها رویکرد انعطافپذیری داشت.»
علی بهرامیان:
« به نظر شما آنها تا قبل از قضیه ی حکمیت، میان بقیه ی مردم آدم های متشخص و شناخته شده ای بودند یا فقط قضیه ی حکمیت موجب شد که آنها متشخص بشوند، یا خود را متشخص نشان دهند. منظورم بخصوص طبقه ی «قُرّاء» است؛ قاریان «قرآن» که ظاهراً از حیث حفظ «قرآن کریم» برای خود امتیازاتی هم قائل بودند و در دو لشکر عراق و شام حضور داشتند».
احمد پاکتچی:
« نمونه ی این داستان در گزارش های بیعت دوم امیرالمؤمنین آمده است؛ آن فردی که مورخان به نام ربیعه بن ابی شَدّاد خثعمی از او نام میبرند، ولی هویت چندان روشنی ندارد،او هنگام بیعت به امیرالمؤمنین میگوید: من با تو بیعت میکنم «علی سنه ابی بکر و عمر»، بدون عثمان،اما حضرت این شرط را نمیپذیرند. عین همین گفت و گو را در شورای شش نفره پس از مرگ عمر هم آورده اند؛ یعنی به نظر میرسد که «شیخین»،ابوبکر و عمر، برای این گروه ویژگی خاص داشته اند. البته طبیعی است که خلیفه ی اول به سبب مدت بسیار کوتاه خلافت، زمینه ی مساعد چندانی برای اینکه بتواند خلیفه ای آرمانی باشد، نداشته، ولی خلیفه ی دوم کاملاً این نقش را ایفا کرده است.
ممکن است بنده متهم شوم به پیچیده کردن موضوعات ساده، ولی عکس آن هم درست نیست: ساده کردن موضوعات پیچیده! به نظر من، در بررسی ماجرایی مثل نهروان، اصلاً نباید تصور کنیم که اینها جماعتی بودند با یک رشته ویژگیهای همگن که همگی با هم به حروراء رفتند و بعد هم در نهروان جنگیدند.»
علی بهرامیان:
«یعنی آنها هم اختلافات خودشان را داشتند.»
احمد پاکتچی:
« نه فقط اختلافات اعتقادی، بلکه تفاوت های طایفهای و تفاوت هایی از نظر خاستگاه اجتماعی. قاعدتا در میان اینها افرادی که ، اگر نگوییم که عالم بوده اند، ولی ارتباطی با علم داشتهاند و یا حداقل روحیه ی پرسشگری داشتهاند، بوده اند ؛ مثل عبدالله بن کَوّاء. در کنار اینها افرادی بوده اند که مواجهه ی آنها با علم دینی در حد همان قرائت بوده است، در حد حفظ و خواندن قرآن؛ همان جریانی که به نوعی با قراء صفین هم در لشکر عراق و هم در لشکر شام ارتباط پیدا میکند و حتی با ماجرای حضور قراء در لشکر ابن اشعث در سال های بسیار بعد هم ربط دارد. قراء هم در اردوی حروراء بوده اند و هم در جنگ نهروان.
در کنار این موضوع، به نظر من قسمتی از مسأله برمی گردد به حوادث سال های قبل : قبایلی در جنگهای دوره ی خلیفه ی دوم، یعنی در «فتوح» ( کشورگشایی برای مسلمان کردن پیروان دین های دیگر ) شرکت و جانفشانی های بسیار کردند، ولی بعد که فتوح تمام شد، اینها احساس کردند که ما جنگیدیم، اما غنایم و منافع و سودها را دیگران میبرند: مروان بن حکم و امثال او سود می بردند و گویی اینها هیچ محلی از اعراب نداشتند. غالب کسانی که به عنوان مجاهد در جنگهای فتوح شرکت کردند، از قبیله های یمانی یا عدنانی و به هرحال غیر قریشی بودند، ولی قریشیهایی مثل مروان از ماجرای فتوح بسیار سود می بردند. این موضوع بسیاری از این قبیله ها را عصبانی کرده بود. از طرف دیگر، جریان فتوح بدون تردید فضایی نظامیگری و میلیتاریستی در جامعه ی عرب به وجود آورد یا آن را بسیار تشدید کرد.
حتی در دوران جنگ در زمان خودمان هم دیدیم، افرادی که به عنوان داوطلب و بسیجی در جنگ شرکت کردند، خودشان عملاً به فرمانده تبدیل شدند؛ یعنی چنین تواناییها و استعدادهایی در بعضی از افراد هست و این قدرت را دارند که بعد از تجربه ی شرکت در چند جنگ، عملاً به فرمانده ی نظامی تبدیل بشوند. این نوع فرماندهان نظامی در جریان فتوح شکل گرفتند و به وجود آمدند. وقتی جنگ پایان گرفت و روند فتوح بسیار کُند شد، تعداد زیادی سرباز و تعدادی فرماندهان نظامی نا آرام و ناراضی وجود داشتند که نمی شد انتظار داشت بروند سر کسب و کارشان در نخلستان ها یا در بازار و از این قبیل . بنابراین، قبیله هایی که در جنگ های دوره ی فتوح شرکت کرده بودند، اگر سهم میخواستند، بالقوه نیروی نظامی هم داشتند ؛ و این امتیاز به کسانی در این قبیله ها اجازه میداد تا در راستای وصول مطالباتشان شمشیر به دست بگیرند و اعمال قدرت کنند؛ نه اینکه برای رسیدن و به دست آوردن خواسته هایشان صرفاً گفت و گو کنند.»
علی بهرامیان:
«کاری هم به سوابق اشخاص و میزان تقدم آنها در دوره ی ظهور اسلام نداشتند.»
احمد پاکتچی:
«خیر، نداشتند، یا حداقل یک سرفصل جدیدی مطرح شده بود و آن اینکه چه کسانی در راه خدا جنگیدهاند ؟ ما جنگیدیم؛ ما مصداق «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاه الله» هستیم. در واقع آنها از این موضوع به عنوان یک امتیاز استفاده میکردند. ما فکر میکنیم اینها خودشان را «اشرار» مینامیدند؛ یعنی اشخاص ناآرام ، گروهکی درست کردهاند و به اعتبار اینکه در آینده قیام خواهیم کرد و کشته خواهیم شد ، خودشان را « شُرات» می نامند ، حال آنکه بنده اعتقاد دارم این در واقع نوعی به رخ کشیدن فضایل و مناقب بود. خوارج میگفتند: ما در جنگهای فتوح شرکت کردیم و حالا که از « شُرات» هستیم، باید حق ما را بدهید. این مسأله را نمیتوان نادیده گرفت. این نه ربطی به مسأله قُرّاء دارد و نه ربطی به علما.
این عوامل میتواند دست بهدست هم بدهد. این نکته ی بسیار مهمی است که آن را در جنگ های معاصر هم می توان دید. در موضوع خوارج، حتی از منظر روابط قبیلهای، باز همه ی قبایل اهل خارجیگری نبودند. وقتی یک خارجی از قبیله ی کِنده را نزد حجاج بن یوسف می آورند ، حجاج می پرسد : از کدام قبیلهای؟ او میگوید: از کنده . و حجاج میگوید: «خارجی من کنده»؟! چطور ممکن است یک نفر از کنده خارجی باشد ؟ یا مثلاً از این همه فهرست نام خوارج، یک نفر خوارج از قریش نداریم، حتی یک نفر؛ در مقابل بعضی قبیله ها مثل «بنی تمیم»، «بکر بن وائل» و «بنی شیبان» که خوارج از آنها بودند.
این یک قسمت از قضیه که تأمل انگیز است. قسمت دیگر قضیه این است که بعضی از قبیله های پرجمعیت عرب مثل «مذحج» از یاران بسیار نزدیک امیرالمومنین (ع) بودند. یکی از تیرههای مذحج، «نَخَع» است که مالکاشتر و، کمیل هم از تیره ی نخع بودند، اما در همین قبیله ی مذحج تیرههایی هستند مثل «بنی مراد» که ابن ملجم هم از آنان بود و اینها دشمنان حضرت علی (ع) بودند و اگر گزارش نصر بن مزاحم را مبنا قرار بدهیم، اولین گروهی که از آنها شعار« لا حُکم الا لله» یا «لا حَکَمَ الا الله» شنیده شد، از گروه بنیمراد بود. بنابراین، حتی در ساختار یک قبیله هم ممکن بود بعضی تیرهها زمینه ی خارجیگری داشته باشند و بعضی دیگر نه. مثلاً در تیره ی نخعی خارجی نبود، اما در تیره ی مرادی خارجی بسیار دیده می شد. بنابر مجموع این عوامل، ظهور پدیده ی خوارج بسیار پیچیده است. بخش مهمی از چگونگی شکل گیری خوارج در محرومیت های اجتماعی و سیـاس*ـی ریشه دارد .»
علی بهرامیان:
«یعنی اینها میدیدند در جنگ بین قبیله های بزرگ ،سرانجام ، کاره ای نیستند؛ یا معاویه خلیفه میشود، یا امیرالمؤمنین (ع) خلیفه می ماند.»
احمد پاکتچی:
«بله، در تأیید فرمایش شما، در ماجرای حکمیت، وقتی امیرالمؤمنین تصمیم میگیرند که ابن عباس را برای حکمیت بفرستند، بعضی از همین اشخاص، همراه اشعث به امیرالمؤمنین گفتند: «لا یحکم فیها مُضًریان»، یعنی نمی شود دو مرد مُضری به کار حکمیت بپردازند و حَکَم باید از یمانی ها باشد. عثمان را هم برای این کشتند که همهچیز در دست قریش نباشد و بعد شرط کردند که حتماً حَکَم باید از یمانی ها انتخاب شود و ابوموسی را انتخاب کردند. این موضوع نشان میدهد که فشار حتی در لشکر خود امیرالمؤمنین بسیار شدید بوده است. شکلگیری خوارج را نمی توان تنها کار یک عده آدم سبک مغز دانست ، که بر اثر زهد و تعصب، راه دین را گم کرده بودند. این مطلب شاید به صورت جزئی راجع به گروهی از خوارج صادق باشد، ولی این به معنای آن نیست که هر آدمی را در اردوی خوارج، با این ویژگی بشناسیم. بسیاری از آنها نظامیان و سردارانی بودند که در جنگ های فتوح شرکت کرده بودند. در واقع آنها از نظر اجتماعی سرخورده شده بودند و می خواستند محرومیت اجتماعی و اقتصادی خود را جبران کنند. اختلاف های شکل گرفته بر سر مسائل مالی هم در این روند خیلی مهم بوده است.»
علی بهرامیان:
«به نظر شما کسانی که بعداً گروه خوارج را پدید آوردند ، در قضیه ی قتل عثمان شرکت داشتند؟ »
احمد پاکتچی:
«حتماً این گروه در قتل عثمان دست داشتهاند. اصلاً ماجرای خوارج و شکلگیری خوارج ارتباط مستقیمی به موضوع قتل عثمان دارد و قبل تر از آن، میان اعتراض ها علیه عثمان در عراق و مصر هم با این جریان ارتباط جدی هست. از جمله کسانی که در اعتراض های عراق به شام تبعید شد، همین عبدالله بن کَوّاء است. کسانی که تبعید شدند، دو گروه بودند: بعضی گرایش شیعی داشتند ، مثل کمیل و مالک اشتر و بعضی هم مثل عبدالله بن کواء، بعدها به روشنی از رجال خوارج شدند. بنابراین از آن دوره میتوان آنها را با عنوان «پیشاخوارج» بشناسیم. بعضی افراد هم مثل عبدالله بن عامر بن عبدالله قیس هم، گرچه به عنوان زاهد شناخته میشدند و شاید کمتر در عرصه ی سیـاس*ـی حضور داشتند ،اما احتمالاً نقطه ی اشتراکی ، آنها را در کنار امثال عبدالله بن کواء قرار میداده است.»
علی بهرامیان:
«بدین ترتیب، آیا حضرت علی (ع) واقعاً خلیفه ی انتخابی آنها بود یا نه ؟ یعنی وقتی عثمان کشته شد، فکر میکردند مثلاً از بین طلحه و زبیر و بقیه ی اصحاب، باز حضرت علی (ع) به اهداف و نظرات آنها نزدیک تر است؟»
احمد پاکتچی:
«فکر میکنم همینطور باشد. درست است که امیرالمؤمنین هم قریشی بود، ولی روی قبیله تعصب نداشت؛ در حالی که عثمان قریشی بود و روی قبیله تعصب داشت. از این رو از نظر بی تعصبی بر سر وابستگی به قبیله، خوارج ترجیح میدادند با امیرالمؤمنین بیعت کنند.»
علی بهرامیان:
«در یک روایت، قبل از وقوع جنگ نهروان یکی از سران خوارج به یکی از اصحاب امام می گوید: کسی مثل عمر را برای ما بیاورید! که نشانه ی علاقه ی سران آنها به عمر است. علاقه به عمر هم شاید به این سبب بود که فکر می کردند او متعصب در قبیله نبوده است، ولی ما می دانیم که بسیاری از مشکلات اجتماعی پس از فتوحات، به خاطر سیره ی عمر به خصوص در اختصاص غنایم و اقطاع به قبیله ی خود بود. عجیب است که این قسمت از ماجرا را نمی دیده اند؛ یعنی فکر نمیکردند که سیاست عمر موجب بروز این مسائل و مشکلات شده است.»
احمد پاکتچی:
«بههرحال این پیشینهها تأثیر داشته است و شرایطی در نقطهای به سر حد نهایی میرسد و اتفاقی رخ میدهد. مثلاً در باب علل وقوع جنگ جهانی دوم، باید رقابت های قدرتهای اروپایی را در تسخیر بازارهای آسیا و آفریقا در نظر بگیریم وگرنه فکر می کنیم با ملتی ناآرام مثل ملت آلمان سروکار داریم که یکباره دچار جنونی آنی میشود و تصمیم میگیرند جنگ را شروع کنند.»
پیدایش و رشد خوارج ( گفتگوی دکتر علی بهرامیان با دکتر احمد پاکتچی )
۳۱ - مرداد - ۱۳۹۳
دکتر علی بهرامیان
دکتر احمد پاکتچی
علی بهرامیان:
«جناب آقای دکتر پاکتچی ! با تشکر و امتنان بسیار برای شرکت در این گفت و گو. از سال ها پیش یکی از زمینه های تخصصی حضرت عالی موضوع «خوارج» بوده است. البته درباره ی خوارج به طور کلی کتاب و مقاله بسیار نوشته شده است- به فارسی و زبان های دیگر- ولی گمان میکنم هنوز زوایای قابل گفت و گو در این زمینه هست و باید به آنها دقت کرد. مثلاً در اخباری که طبری از قول ابومِخنَف در قضایای منتهی به جنگ نهروان نقل کرده است، در یک روایت دیدم که خوارج یکی دو بار خود را « اهلُالحَقّ» گفته اند. به نظر میرسد که می توان این تعبیر را نوعی داوری نسبت به خودشان دانست: «ما اهل حق هستیم و دیگران نیستند.» می خواستم بپرسم ، عنوان «خوارج» از کجا پیدا شد و چرا به آنها میگویند خوارج؟»
احمد پاکتچی :
« بنده هم مثل شما فکر میکنم که هنوز سؤال های زیادی درباره این جریان فکری از همان آغاز وجود دارد. در ادامه ی عبارت « نحن اهل الحق» که فرمودید، در بسیاری موارد دیگر،خوارج با عنوان «مسلمون» در مورد خودشان صحبت میکنند؛ و معنای آن این است که دیگران خود به خود، جزء «مسلمون» نیستند. مواقعی هم برای اینکه یهودیت و مسیحیت را از آنچه که ما آن را مسلمین می نامیم ، متمایز کنند، تعبیراتی مثل «اهلالقبله» را به کار میبرند؛ یعنی فقط قبله آنها با ما یکی است، ولی آنها را جزء مسلمین محسوب نمیکنند. به نظر میرسد که خوارج تعریف تنگنظرانه ای از مفهوم هایی چون حق و اسلام و ایمان داشتهاند و از همان دوره ی اول شکلگیری خوارج در میان آنها چنین وضعی وجود داشته است. در بحث نامگذاری، فکر میکنم در مورد نام خوارج و تشتتهایی که در آن وجود دارد، این مسأله برمیگردد به اینکه خود آنها هم مسلماً هم همین تشتت ها را داشته اند، نه اینکه فقط این اسم واجد این تشتت باشد.
«خروج» مفهومی است که از همان قرن یکم اسلامی به کار بـرده میشد و عملاً برای بیان هر نوع حرکت نظامی در مقابل قدرت حاکمه، تعبییر «خروج» را به کار میبردند. خوارج یکی از نخستین دستههایی بودند که عملاً این حرکت را انجام دادند و شاید به همین سبب،این تعبیر کم کم در مورد آنها به کار بـرده شد. اما تعبیر خروج در سده ی اول در مواردی هم مکرراً به کار رفته که به معنای اصطلاحی مورد نظر ما نبوده ؛ چنان که در مورد قیام امام حسین (ع) هم تعبیر خروج به کار بـرده شده است. حتی در مورد حرکت طلحه و زبیر هم تعبیر خروج را به کار بـرده اند. یکی از نام هایی که گروه خوارج برای خود به کار میبردند ، اصطلاح « شُرات» بود و خود آنها هم خیلی دوست داشتند با این نام شناخته شوند. این تعبیر از این آیه «قرآن کریم» گرفته شده است: « وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاهِ الله » (بقره،۲۰۷ ). آنها میگفتند: «ما جان خود را فدا میکنیم تا رضایت الهی را به دست بیاوریم.» بنابراین، معناکردن اصطلاح خوارج کار بسیار دشواری است . حداقل در قرن اول و به نظر میرسد ، اصطلاح «خارجی» در مقابل «جماعی» به کار بـرده میشده است؛ یعنی آن کسی که «معالجماعه» است، جماعی است و برای کسی که «الخارج عن الجماعه» است، اصطلاح «خارجی» را به کار میبـرده اند. فکر میکنم که با توجه به این که در چند متن از متون قرن یک اصطلاح «جماعی» در مقابل «خارجی» به کار رفته است ،آن خارج حتی اگر در آغاز «الخارج عل الامام» بوده ، عملاً در گفت و گوهای فرقهای معنای« الخروج عن الجماعه» را پیدا کرده است.
شاید دقیقترین تعبیر در مورد آن گروه از خوارج اولیه تعبییر« مُحَکِّمه » است؛ یعنی کسانی که اهل تحکیم بودند. شهرستانی از گروهی نام میبرد به نام «المرجئه من الخوارج» و کسانی مثل غیلان دمشقی را جزء «المرجئه من الخوارج» آورده است. قطعاً در آنجا تعبیر «خارجی» معنی لغوی دارد؛ یعنی کسی که خروج بر بنیامیه کرده است، چون کسی که «مُرجِئی» است و معتقد است که مرتکب گـ ـناه کبیره مؤمن است، قاعدتاً نمیتواند «خارجی» یعنی از خوارج باشد، چون آنها معتقد بودند که مرتکب گـ ـناه کبیره ، کافر است و این دو طرز تفکر کاملاً در تقابل با هم قرار دارند. فکر میکنم که بحث اسم و مُسَمّی دامنه ی وسیعی دارد، چون در قرن یک اینها در حال شکلگیری بودند و در واقع هنوز فرقه ها ساختاری به وجود نیاورده بودند و به همین سبب، دست کم در سده ی اول باید در برخورد با این نام ها رویکرد انعطافپذیری داشت.»
علی بهرامیان:
« به نظر شما آنها تا قبل از قضیه ی حکمیت، میان بقیه ی مردم آدم های متشخص و شناخته شده ای بودند یا فقط قضیه ی حکمیت موجب شد که آنها متشخص بشوند، یا خود را متشخص نشان دهند. منظورم بخصوص طبقه ی «قُرّاء» است؛ قاریان «قرآن» که ظاهراً از حیث حفظ «قرآن کریم» برای خود امتیازاتی هم قائل بودند و در دو لشکر عراق و شام حضور داشتند».
احمد پاکتچی:
« نمونه ی این داستان در گزارش های بیعت دوم امیرالمؤمنین آمده است؛ آن فردی که مورخان به نام ربیعه بن ابی شَدّاد خثعمی از او نام میبرند، ولی هویت چندان روشنی ندارد،او هنگام بیعت به امیرالمؤمنین میگوید: من با تو بیعت میکنم «علی سنه ابی بکر و عمر»، بدون عثمان،اما حضرت این شرط را نمیپذیرند. عین همین گفت و گو را در شورای شش نفره پس از مرگ عمر هم آورده اند؛ یعنی به نظر میرسد که «شیخین»،ابوبکر و عمر، برای این گروه ویژگی خاص داشته اند. البته طبیعی است که خلیفه ی اول به سبب مدت بسیار کوتاه خلافت، زمینه ی مساعد چندانی برای اینکه بتواند خلیفه ای آرمانی باشد، نداشته، ولی خلیفه ی دوم کاملاً این نقش را ایفا کرده است.
ممکن است بنده متهم شوم به پیچیده کردن موضوعات ساده، ولی عکس آن هم درست نیست: ساده کردن موضوعات پیچیده! به نظر من، در بررسی ماجرایی مثل نهروان، اصلاً نباید تصور کنیم که اینها جماعتی بودند با یک رشته ویژگیهای همگن که همگی با هم به حروراء رفتند و بعد هم در نهروان جنگیدند.»
علی بهرامیان:
«یعنی آنها هم اختلافات خودشان را داشتند.»
احمد پاکتچی:
« نه فقط اختلافات اعتقادی، بلکه تفاوت های طایفهای و تفاوت هایی از نظر خاستگاه اجتماعی. قاعدتا در میان اینها افرادی که ، اگر نگوییم که عالم بوده اند، ولی ارتباطی با علم داشتهاند و یا حداقل روحیه ی پرسشگری داشتهاند، بوده اند ؛ مثل عبدالله بن کَوّاء. در کنار اینها افرادی بوده اند که مواجهه ی آنها با علم دینی در حد همان قرائت بوده است، در حد حفظ و خواندن قرآن؛ همان جریانی که به نوعی با قراء صفین هم در لشکر عراق و هم در لشکر شام ارتباط پیدا میکند و حتی با ماجرای حضور قراء در لشکر ابن اشعث در سال های بسیار بعد هم ربط دارد. قراء هم در اردوی حروراء بوده اند و هم در جنگ نهروان.
در کنار این موضوع، به نظر من قسمتی از مسأله برمی گردد به حوادث سال های قبل : قبایلی در جنگهای دوره ی خلیفه ی دوم، یعنی در «فتوح» ( کشورگشایی برای مسلمان کردن پیروان دین های دیگر ) شرکت و جانفشانی های بسیار کردند، ولی بعد که فتوح تمام شد، اینها احساس کردند که ما جنگیدیم، اما غنایم و منافع و سودها را دیگران میبرند: مروان بن حکم و امثال او سود می بردند و گویی اینها هیچ محلی از اعراب نداشتند. غالب کسانی که به عنوان مجاهد در جنگهای فتوح شرکت کردند، از قبیله های یمانی یا عدنانی و به هرحال غیر قریشی بودند، ولی قریشیهایی مثل مروان از ماجرای فتوح بسیار سود می بردند. این موضوع بسیاری از این قبیله ها را عصبانی کرده بود. از طرف دیگر، جریان فتوح بدون تردید فضایی نظامیگری و میلیتاریستی در جامعه ی عرب به وجود آورد یا آن را بسیار تشدید کرد.
حتی در دوران جنگ در زمان خودمان هم دیدیم، افرادی که به عنوان داوطلب و بسیجی در جنگ شرکت کردند، خودشان عملاً به فرمانده تبدیل شدند؛ یعنی چنین تواناییها و استعدادهایی در بعضی از افراد هست و این قدرت را دارند که بعد از تجربه ی شرکت در چند جنگ، عملاً به فرمانده ی نظامی تبدیل بشوند. این نوع فرماندهان نظامی در جریان فتوح شکل گرفتند و به وجود آمدند. وقتی جنگ پایان گرفت و روند فتوح بسیار کُند شد، تعداد زیادی سرباز و تعدادی فرماندهان نظامی نا آرام و ناراضی وجود داشتند که نمی شد انتظار داشت بروند سر کسب و کارشان در نخلستان ها یا در بازار و از این قبیل . بنابراین، قبیله هایی که در جنگ های دوره ی فتوح شرکت کرده بودند، اگر سهم میخواستند، بالقوه نیروی نظامی هم داشتند ؛ و این امتیاز به کسانی در این قبیله ها اجازه میداد تا در راستای وصول مطالباتشان شمشیر به دست بگیرند و اعمال قدرت کنند؛ نه اینکه برای رسیدن و به دست آوردن خواسته هایشان صرفاً گفت و گو کنند.»
علی بهرامیان:
«کاری هم به سوابق اشخاص و میزان تقدم آنها در دوره ی ظهور اسلام نداشتند.»
احمد پاکتچی:
«خیر، نداشتند، یا حداقل یک سرفصل جدیدی مطرح شده بود و آن اینکه چه کسانی در راه خدا جنگیدهاند ؟ ما جنگیدیم؛ ما مصداق «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاه الله» هستیم. در واقع آنها از این موضوع به عنوان یک امتیاز استفاده میکردند. ما فکر میکنیم اینها خودشان را «اشرار» مینامیدند؛ یعنی اشخاص ناآرام ، گروهکی درست کردهاند و به اعتبار اینکه در آینده قیام خواهیم کرد و کشته خواهیم شد ، خودشان را « شُرات» می نامند ، حال آنکه بنده اعتقاد دارم این در واقع نوعی به رخ کشیدن فضایل و مناقب بود. خوارج میگفتند: ما در جنگهای فتوح شرکت کردیم و حالا که از « شُرات» هستیم، باید حق ما را بدهید. این مسأله را نمیتوان نادیده گرفت. این نه ربطی به مسأله قُرّاء دارد و نه ربطی به علما.
این عوامل میتواند دست بهدست هم بدهد. این نکته ی بسیار مهمی است که آن را در جنگ های معاصر هم می توان دید. در موضوع خوارج، حتی از منظر روابط قبیلهای، باز همه ی قبایل اهل خارجیگری نبودند. وقتی یک خارجی از قبیله ی کِنده را نزد حجاج بن یوسف می آورند ، حجاج می پرسد : از کدام قبیلهای؟ او میگوید: از کنده . و حجاج میگوید: «خارجی من کنده»؟! چطور ممکن است یک نفر از کنده خارجی باشد ؟ یا مثلاً از این همه فهرست نام خوارج، یک نفر خوارج از قریش نداریم، حتی یک نفر؛ در مقابل بعضی قبیله ها مثل «بنی تمیم»، «بکر بن وائل» و «بنی شیبان» که خوارج از آنها بودند.
این یک قسمت از قضیه که تأمل انگیز است. قسمت دیگر قضیه این است که بعضی از قبیله های پرجمعیت عرب مثل «مذحج» از یاران بسیار نزدیک امیرالمومنین (ع) بودند. یکی از تیرههای مذحج، «نَخَع» است که مالکاشتر و، کمیل هم از تیره ی نخع بودند، اما در همین قبیله ی مذحج تیرههایی هستند مثل «بنی مراد» که ابن ملجم هم از آنان بود و اینها دشمنان حضرت علی (ع) بودند و اگر گزارش نصر بن مزاحم را مبنا قرار بدهیم، اولین گروهی که از آنها شعار« لا حُکم الا لله» یا «لا حَکَمَ الا الله» شنیده شد، از گروه بنیمراد بود. بنابراین، حتی در ساختار یک قبیله هم ممکن بود بعضی تیرهها زمینه ی خارجیگری داشته باشند و بعضی دیگر نه. مثلاً در تیره ی نخعی خارجی نبود، اما در تیره ی مرادی خارجی بسیار دیده می شد. بنابر مجموع این عوامل، ظهور پدیده ی خوارج بسیار پیچیده است. بخش مهمی از چگونگی شکل گیری خوارج در محرومیت های اجتماعی و سیـاس*ـی ریشه دارد .»
علی بهرامیان:
«یعنی اینها میدیدند در جنگ بین قبیله های بزرگ ،سرانجام ، کاره ای نیستند؛ یا معاویه خلیفه میشود، یا امیرالمؤمنین (ع) خلیفه می ماند.»
احمد پاکتچی:
«بله، در تأیید فرمایش شما، در ماجرای حکمیت، وقتی امیرالمؤمنین تصمیم میگیرند که ابن عباس را برای حکمیت بفرستند، بعضی از همین اشخاص، همراه اشعث به امیرالمؤمنین گفتند: «لا یحکم فیها مُضًریان»، یعنی نمی شود دو مرد مُضری به کار حکمیت بپردازند و حَکَم باید از یمانی ها باشد. عثمان را هم برای این کشتند که همهچیز در دست قریش نباشد و بعد شرط کردند که حتماً حَکَم باید از یمانی ها انتخاب شود و ابوموسی را انتخاب کردند. این موضوع نشان میدهد که فشار حتی در لشکر خود امیرالمؤمنین بسیار شدید بوده است. شکلگیری خوارج را نمی توان تنها کار یک عده آدم سبک مغز دانست ، که بر اثر زهد و تعصب، راه دین را گم کرده بودند. این مطلب شاید به صورت جزئی راجع به گروهی از خوارج صادق باشد، ولی این به معنای آن نیست که هر آدمی را در اردوی خوارج، با این ویژگی بشناسیم. بسیاری از آنها نظامیان و سردارانی بودند که در جنگ های فتوح شرکت کرده بودند. در واقع آنها از نظر اجتماعی سرخورده شده بودند و می خواستند محرومیت اجتماعی و اقتصادی خود را جبران کنند. اختلاف های شکل گرفته بر سر مسائل مالی هم در این روند خیلی مهم بوده است.»
علی بهرامیان:
«به نظر شما کسانی که بعداً گروه خوارج را پدید آوردند ، در قضیه ی قتل عثمان شرکت داشتند؟ »
احمد پاکتچی:
«حتماً این گروه در قتل عثمان دست داشتهاند. اصلاً ماجرای خوارج و شکلگیری خوارج ارتباط مستقیمی به موضوع قتل عثمان دارد و قبل تر از آن، میان اعتراض ها علیه عثمان در عراق و مصر هم با این جریان ارتباط جدی هست. از جمله کسانی که در اعتراض های عراق به شام تبعید شد، همین عبدالله بن کَوّاء است. کسانی که تبعید شدند، دو گروه بودند: بعضی گرایش شیعی داشتند ، مثل کمیل و مالک اشتر و بعضی هم مثل عبدالله بن کواء، بعدها به روشنی از رجال خوارج شدند. بنابراین از آن دوره میتوان آنها را با عنوان «پیشاخوارج» بشناسیم. بعضی افراد هم مثل عبدالله بن عامر بن عبدالله قیس هم، گرچه به عنوان زاهد شناخته میشدند و شاید کمتر در عرصه ی سیـاس*ـی حضور داشتند ،اما احتمالاً نقطه ی اشتراکی ، آنها را در کنار امثال عبدالله بن کواء قرار میداده است.»
علی بهرامیان:
«بدین ترتیب، آیا حضرت علی (ع) واقعاً خلیفه ی انتخابی آنها بود یا نه ؟ یعنی وقتی عثمان کشته شد، فکر میکردند مثلاً از بین طلحه و زبیر و بقیه ی اصحاب، باز حضرت علی (ع) به اهداف و نظرات آنها نزدیک تر است؟»
احمد پاکتچی:
«فکر میکنم همینطور باشد. درست است که امیرالمؤمنین هم قریشی بود، ولی روی قبیله تعصب نداشت؛ در حالی که عثمان قریشی بود و روی قبیله تعصب داشت. از این رو از نظر بی تعصبی بر سر وابستگی به قبیله، خوارج ترجیح میدادند با امیرالمؤمنین بیعت کنند.»
علی بهرامیان:
«در یک روایت، قبل از وقوع جنگ نهروان یکی از سران خوارج به یکی از اصحاب امام می گوید: کسی مثل عمر را برای ما بیاورید! که نشانه ی علاقه ی سران آنها به عمر است. علاقه به عمر هم شاید به این سبب بود که فکر می کردند او متعصب در قبیله نبوده است، ولی ما می دانیم که بسیاری از مشکلات اجتماعی پس از فتوحات، به خاطر سیره ی عمر به خصوص در اختصاص غنایم و اقطاع به قبیله ی خود بود. عجیب است که این قسمت از ماجرا را نمی دیده اند؛ یعنی فکر نمیکردند که سیاست عمر موجب بروز این مسائل و مشکلات شده است.»
احمد پاکتچی:
«بههرحال این پیشینهها تأثیر داشته است و شرایطی در نقطهای به سر حد نهایی میرسد و اتفاقی رخ میدهد. مثلاً در باب علل وقوع جنگ جهانی دوم، باید رقابت های قدرتهای اروپایی را در تسخیر بازارهای آسیا و آفریقا در نظر بگیریم وگرنه فکر می کنیم با ملتی ناآرام مثل ملت آلمان سروکار داریم که یکباره دچار جنونی آنی میشود و تصمیم میگیرند جنگ را شروع کنند.»