ایران شناسی در آلمان

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 596
  • پاسخ ها 1
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
بررسي وضعيت ايران شناسي و اسلام شناسي و آموزش زبان فارسي در دانشگاه هاي آلمان


نويسنده: محسن - پورمحسني

منبع: هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 271 - تاريخ شمسی نشر 00/10/1388



مجموعه پيش رو كوششي است در جهت گردآوري دانسته ها و تجارب پيرامون وضعيت تحقيقات اسلام شناسي، ايران شناسي و آموزش زبان فارسي در دانشگاه ها و مراكز علمي كشور آلمان، كه با نگرشي تاريخي به سير شكل گيري و تحول آن آغاز مي شود و با ارائه تاريخچه، جهت گيري ها و شخصيت هاي تاثيرگذار آن در مقاطع مختلف، سعي دارد تا تصويري روشن از پيشنيه اين تحقيقات ارائه نمايد.
در بخش دوم، اطلاعاتي درباره دانشگاه ها و اساتيدي كه در حوزه تحقيقات اسلام شناسي، ايران شناسي فعاليت مي كنند، ارائه شده است و در بخش پاياني كه مهم ترين بخش اين نوشتار مي باشد، با نگاهي تحليلي و با بهره گيري از ديدگاه هاي صاحب نظران اين رشته، مسائل، مشكلات و همچنين راه حل هاي عملي حوزه اسلام شناسي، ايران شناسي و آموزش زبان فارسي در دانشگاه هاي آلمان مورد بررسي قرار گرفته است.
با اذعان به اينكه اين نوشتار با بهره گيري از تجارب، تحقيقات و اطلاعات سه دهه حضور فرهنگي ج. ا. ايران در آلمان تنظيم شده است، مي تواند جامع ترين مطالبي باشد كه تاكنون با برداشتي كاربرانه در اين باره نگاشته شده است.

سير تاريخي شرق شناسي، اسلام شناسي و ايران شناسي در آلمان
در حوزه اي خاص از دانشگاه هاي كشور آلمان با مجموعه اي گوناگون از مفاهيم و نام هاي ايران شناسي، ترك شناسي، عرب شناسي، شرق شناسي، اسلام شناسي و... مواجه هستيم كه همه آنها بيانگر يك رشته خاص هستند.
به عبارت ديگر، اين مجموعه متكفل پرداختن به دين، تاريخ، فرهنگ، زبان و گاه سياست خاور نزديك است. بنابراين، تمامي مفاهيم و نام هاي فوق زيرمجموعه هايي از يك رشته دانشگاهي تحت عنوان شرق شناسي است.
شرق شناسي در وهله نخست به دو بخش شرق شناسي قديم و شرق شناسي جديد تقسيم مي گردد. شرق شناسي قديم در يك تقسيم بنديِ ريزتر به سه شاخه زبان شناسي تاريخي (فقه اللغه)، آسورشناسي و سامي شناسي تقسيم مي شود.
شاخه هاي مختلف شرق شناسي را مي توان اين گونه به تصوير كشيد:
الف: شرق شناسي قديم
1. زبان شناسي تاريخي (فقه اللغه)؛
2. آسورشناسي؛
3. سامي شناسي.
ب: شرق شناسي جديد:
1. اسلام شناسي؛
2. ايران شناسي؛
3. عرب شناسي؛
4. ترك شناسي؛
5. زبان شناسي تاريخي (فقه اللغه)؛
6. سامي شناسي.

موضوع شرق شناسي
موضوع اصليِ تحقيقات شرق شناسي عبارت است از مباحث فقه اللغه تاريخي، ساختار صرفي و نحوي زبان هاي شرقي و تنظيم فرهنگ هاي لغت. آنها، هم به مسائل مربوط به صدر اسلام توجه دارند و هم به مسائل شرق متاخر. همچنين در نظر آنها مباحث فقه اللغه به منزله مدخل و وسيله اي براي مطالعات شرق شناسي است، نه به عنوان هدفي كه في نفسه اصالت دارد.
در كشور آلمان در 25 دانشگاه، دروس شرق شناسي ارائه مي شود، كه عمده توجه آنها به مباحث فقه اللغوي است. دانشگاه هايي كه برخلاف جريان عمومي موجود به مسائل معاصر مشرق زمين توجه دارند، عبارتند از: دانشگاه برلين، هامبورگ، بن، بوخوم، بامبرگ، توبينگن و فرايبورگ.
چنين توجهي پديده اي است كه از حدود 32 سال پيش آغاز شده است. دانشگاه لايپزيك كه در آلمان شرقيِ سابق عهده دار تربيت متخصصين حزبي در زمينه شرق شناسي بود، هم اكنون بر مباحث فقه اللغوي تمركز يافته است. شرق شناسي، به عنوان يك رشته علمي، متاثر از دوره رمانتيك، در قرن 19 در آلمان تثبيت يافت و ترجمه هاي آلماني اشعار فارسي و عربي الهام بخش برخي از شعراي آلمان در خلق آثار ادبي گرديد، كه مقدم بر همه آنها «ديوان غرب شرقي» گونه است.
آنها در اشعار شرقي بدين نكته وقوف يافتند كه در سراسر فرهنگ مبتني بر شعر شرق مي توان التزامي به آداب و ارزش هاي سنتي يافت، كه سرانجام، مجموع تلاش هايي است كه در قالبي زيبا در اين جهت صورت مي گيرد. بدين ترتيب در انظار و افكار عمومي مغرب زمين اين تلقي از شرق به وجود آمد كه مشرق زمين محلي غريب، رويايي و آميخته به راز و رمز است.
در آغاز، كرسي هاي شرق شناسي آلمان توسط نجبا و اشراف زادگان مورد حمايت مالي قرار مي گرفت. شرق، متضمن بهره اي براي فيلسوفان عصر روشنگري نيز بود. بدين معني كه فيلسوفان سكولار اين دوره، مشرق زمين و خصوصاً اسلام را - كه مورد بغض شديد كليسا بود و دشمن شماره يك آن تلقي مي شد - به عنوان حجتي عليه نفوذ فرهنگ ديني - مسيحي و حاكميت آن بر نام هاي مطلق گر، كه مبتني بر مشروعيت ديني بودند، اقامه مي كردند. آنها چنين استدلال مي كردند كه چرا اين حكومت، خود را به عنوان نقطه اوج تاريخ تمدن بشر قلمداد مي كند، در حالي كه در سرزمين هايي غير از اروپا مدل هاي حكومتي كاملاً متمايز از فرهنگ و سياست اروپا به وجود آمده است. و در يك كلام مي توان تلقي آن دوره از مشرق زمين را چنين بيان كرد: «نور از مشرق مي آيد».

دگرگوني در مفهوم شرق شناسي
با گذشت زمان در چگونگي فهم اروپاييان از مشرق زمين تحولاتي به وجود آمد. امروز مشرق زمين مترادف با تعصب و عدم عقلانيت به شمار مي آيد. در پديد آمدن اين تفكر، جنگ هاي استعماري و تبليغات مربوط به آن نقش قابل توجهي داشته است. با سرعتي زياد، در اواسط قرن اخير، تصوير اروپا از مشرق زمين عـریـ*ـان و منجمد گرديد. شرق شناسي به عنوان ابزاري در دست استعمار، به ويژه انگلستان و فرانسه درآمد. اما در آلمان مطالعات فقه اللغوي عرصه را بر ادبيات شعري تنگ و در اين ميان مطالعات تاريخي مربوط به مشرق زمين با استفاده از متدهاي علمي به عنوان يك علم تثبيت شد.
تا دهه 60 ميلادي تحول چنداني در اين وضع پديد نيامد. بحران نفتي آن سال ها علايق جديدي از نوع سياسي و اقتصادي به مشرق زمين و خاورميانه پديد آورد. مؤسسه ها و مراكز جديدي تاسيس گرديدند كه عمدتاً به شرق معاصر توجه داشتند. در روش شناسي مطالعات جديد، تنوع بسيار ديده مي شد. حتي مي توان گفت كه جريان غالب، متشكل از اساتيد دلبسته به جامعه شناسي بود.
تحصيل در رشته اسلام شناسي (شرق شناسي) مستلزم فراهم آوردن مقدمات فراواني گرديد. فراگيري زبان عربي الزامي است و دانشجو مي بايست علاوه بر آن، يكي از زبان هاي فارسي يا تركي را نيز انتخاب كند و زبان هاي فرانسوي و انگليسي نيز پيش فرض غيرمذكور اين رشته اند. در برخي از دانشگاه ها براي گذراندن دوره دكتري، علاوه بر اينها زبان لاتين نيز اضافه مي گردد. بدست آوردن وقوف لازم به زبان مطابق با اهداف، مستلزم ساليان متمادي مطالعه و آموزش است كه منجر به ترك تحصيل بسياري از دانشجويان مي گردد.
از صد دانشجويي كه اين رشته را آغاز مي كنند، تنها ده نفر مي توانند آن را به پايان برسانند و شايد دو يا سه نفر تصميم مي گيرند كه تا اخذ رتبه دكتري پيش بروند.
مواد آموزشي اين رشته ها چيست؟ با مراجعه به فهرست دروس دانشگاه بامبرگ به اين مواد برمي خوريم: عرفان اسلامي، مباني تاريخ فرهنگ اسلامي در عصر جديد، جامعه شهري مراكش، اسلام در آلمان در موقعيت كنوني و مسائل آن.
تمام موضوع هاي درسي جالب و جذاب اند. فارغ التحصيلان رشته اسلام شناسي بر حسب تخصص ويژه اي كه دارند، در مشاغل ديپلماتيك، حقوقي، اقتصادي، علمي، روزنامه نگاري، مؤسسات انتشاراتي و فرهنگي به كار مي پردازند. در آينده اين رشته، تصوير چندان معين و مشخصي از نوع اشتغال حرفه اي وجود ندارد. اشتغال تابعي از اقبال و توانايي دانشجويان فارغ التحصيل است.

فقه اللغه ايراني
حال با توجه به تصويري كه از شرق شناسي در آلمان ارائه گرديد، با محور قرار دادن ايران شناسي، به بررسي شاخه ها و گرايش هاي مختلف آن در دانشگاه هاي آلمان مي پردازيم.
ايران شناسي در كشورهاي آلماني زبان، برخلاف ترتيباتي كه در اكثر كشورهاي ديگر معمول است، در رشته هاي دانشگاهي متمركز نيست. در نتيجه براي «بازسازي» يا «بازبيني» تاريخچه مطالعات ايران شناسي در اين كشورها، به ناگزير بايد در رشته هاي مطالعاتي و دانشگاهي متعددي كاوش كرد. نتايج مجزا و منفردي كه در اين كاوش به دست مي آيد، در كنار هم طيف رنگارنگي از مطالعاتِ ايران شناسي در آلمان و اتريش و سوييس را باز مي نمايد.

زبان شناسي و فقه اللغه ايراني
يگانه رشته دانشگاهي در حوزه زبان آلماني كه نام «ايران» را با خود يا بر خود دارد، همان رشته «زبان شناسي و فقه اللغه ايراني» (يا به قول آلماني زباني ها IRANISTIK است. اين رشته دانشگاهي ساليان دراز قلمرو انحصاري زبان ها و لهجه هايي تلقي مي شده است، كه به گروه زبان هاي ايراني تعلق داشته اند.
از نظر روش شناسي، توجه اصلي رشته IRANISTIK به زبان شناسي و فقه اللغه معطوف است. اكثر محققان اين رشته، اگر نخواهيم بگوييم همه آنها، حتي امروزه نيز همين تعريف را براي اين رشته مي پذيرند و بنابراين، ترجمه كردن اصطلاح آلماني IRANISTIK كه در آن زبان، معادل واژه IRANISTIK انگليسي است، به «مطالعات ايراني» يا IRANIANSTUDIES معمولاً باعث بد فهمي هايي مي شود. ترجمه درست يا نادرست تر اصطلاح مزبور اگر نقل به معنا شود «زبان شناسي و فقه اللغه ايراني» است.
مطالعات جديد ايراني در زبان آلماني از اوايل قرن نوزدهم ميلادي، يعني از وقتي كه «گئورگ فردريك گروتفند»، معلم رياضي ساده و بعدها متخصص زبان شناسي زبان هاي كهن از دانشگاه گوتينگن، توانست رمز نوشته هاي خط ميخي كتيبه هاي «بيستون» در نزديكي كرمانشاه را كشف كند، باب شد. مطالعه در باب زبان شناسي و فقه اللغه ايراني كمابيش در قياس با زبان شناسي يا مطالعه در فقه اللغه هندي و در كنار آن پيش مي رفت. بخش اعظم توجهي كه زبان شناسي و فقه اللغه ايراني در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي در ميان روشنفكران و متفكران آلماني برانگيخت، ناشي از روابط و پيوندهاي نزديك هند و اروپايي و زبان شناسي تطبيقي بود.
مطرح شدنِ منشا تاريخي و زباني قوم ژرمن - يعني اصل مردم آلمان - تحقيق در مشابهت هاي ميان زبان هاي هند و اروپايي، يكي از زمينه هاي مهم مشابهت ها و اشتراكات زباني و وجهي از پيوندها و اشتراكات عميق تر قومي و نژادي ميان اقوام «هند اروپايي» است. لذا سعي مي شد كه براين اساس نژاد اصيل و اوليه قوم، اصطلاحاً آريايي شناخته و بازسازي شود. اين تلاش ها در قرن نوزدهم و در تكاپوي گسترده ناسيوناليست هاي آلماني براي يافتن مبناي ما قبل تاريخي دعاويشان متبلور گرديد. برخلاف آنچه در مورد قدرت هاي ديرين استعماري، مثل فرانسه و انگليس مشهود بوده، در آلمان توجه عمومي به زبان شناسي و فقه اللغه ايراني اساساً ناشي از انگيزه هاي اقتصادي و ميل به سلطه مستقيم و بلاواسطه نبود، بلكه انگيزه سياسي توجه به موضوعات ايراني، مبنايي ذهني و مرامي داشت. تفحص در فقه اللغه ايراني، دست كم گاهي به عنوان مشاركتي در جستجوي ريشه هاي «آريايي» قوم ژرمن تلقي مي شد.
اين عنصر آريايي، به ويژه در آلمان، نقشِ مهمي در انگيزش مطالعات و تحقيقات ايراني ايفا كرد و تا دير زماني همچنان مقرون به تعهد عالمانه و آرماني براي نيالودن تحقيقات علمي «ناب» به اغراض و شوائب دنيوي و مبتذل، باقي ماند. توجه و تعلق خاطر عمومي و در عين حال سياسي آلمان ها به ريشه و خواستگاه هاي «آريايي» محيط كاملاً مناسبي براي رشد سالم ثمرات فقه اللغه ايراني در آلمان فراهم آورد.
به بركت اين ثمرات كهن و جهت گيري هاي منحصراً زبان شناسانه آن، محققاني كه در اين زمينه مشغول تحقيق بودند، هيچگاه وارد كشاكش هاي سياسي نشدند حتي زماني هم كه موضوع تحقيق اين محققان به نحوي به زبان هاي جديد مربوط مي شد، باز با اين زبان ها چنان مواجه مي شدند كه گويي اين زبان ها نيز به لحاظ ارزش تاريخي، هم دوش زبان هاي فارسي باستان و اوستايي است، نه زبان هاي زنده رايج در جهان امروز. بنابراين مي توان گفت كه نحوه تلقي در همه محققان ايران شناس آلماني زبان، بيش از بقيه ايران شناسان جهان بوده است.
با عنايت به همين امر است كه مي توان دريافت، بسياري از متخصصان زبان هاي باستاني و زبان شناسي با حوزه مربوط به فقه اللغه زبان هاي ايراني همكاري ندارند و تنها گروه هاي مطالعات هند اروپايي كار مي كنند. با اين حال، بسياري از آنها همچون «مانفرد مايرهوفر» در وين «كارل هوفمان» در آرلانگن، «هلموت هومباخ» در ماينتس، «برتفيلد شلرات» در برلين، و «روديگر اشميت» در زاربروكن حقاً از محققان ايران شناس واقعي اند.

ايران شناسي در آلمان شرقي
سنت مطالعه در زبان شناسي و فقه اللغه ايراني در جمهوري دموكراتيك آلمان سابق نيز همچنان تداوم يافت. نمايندگان اين سنت مطالعاتي اكثراً شاگردان استاد برجسته فقه اللغه ايراني؛ يعني «هاينريش يونكر» در سال هاي اخير بودند. اين رشته مطالعاتي به دانشگاه هومبولت در برلين شرقي نيز منضم شد و مانفردلورنتس آن را تدريس مي كرد. «بزرگ علوي» نويسنده مشهور ايراني نيز در سال هاي زيادي در همين گروه فعاليت مي كرد.
جالب است كه تحقيقات زبان شناختي محققان ايران شناس هومبولت، برخلاف آنچه در آلمان غربي سابق مشهود بوده، عمدتاً متوجه زمان حاضر است و مهم تر از آن اينكه جنبه هاي علمي دارد و اين خود بازتاب و بيانگر تصور خاصي از علم و تحقيق در جمهوري دموكراتيك آلمان است كه تفاوت هاي اساسي با سنت رايج در آلمان فدرال دارد.
اهتمام اصلي محققان ايران شناس جمهوري دموكراتيك آلمان به مسئله فرهنگ نويسي و دستور زبان فارسي معطوف بوده و فرهنگ فارسي علوي و لرونتس، و دستور زبان پشتو از نتايج آن شمرده مي شود. به ادبيات فارسي نيز توجه زيادي مي شده و ترجمه هاي فراواني كه از آثار فارسي به زبان آلماني به عمل آمده، حاصل اين گرايش بوده است. يكي از مهم ترينِ اين آثار، كتاب «تاريخ و تطور ادبيات نوين ايران» (1964) نوشته بزرگ علوي است. اين كتاب، كه بعد از گذشت بيش از دو دهه همچنان جامع ترين و مفصل ترين اثر درباره ادبيات جديد ايران است، هنوز به زبان انگليسي ترجمه نشده است.
سومين زمينه مورد علاقه ايران شناسان جمهوري دموكراتيك آلمان سابق، تحقيق و مطالعه درباره زبان هاي ايراني جديد متداول در جمهوري هاي استقلال يافته شوروي، مثل زبان آسي و تاجيكي است.
دومين مركز مطالعه در فقه اللغه ايراني در ساحت سنتي «گروه فقه اللغه ايراني» در آكادمي علوم جمهوري دموكراتيك آلمان سابق بوده، كه زير نظر «ورنرزوندرمن» فعاليت مي كرده است. اين گروه، تحقيقات خود را بر روي مجموعه اي موسوم به «متون تورفان (طرفان) » متمركز كرده بود، كه حاوي اسناد و متون بازيافته دين ماني توسط گروه هاي كاوشگر آلماني اعزامي به تورفان در آسياي مركزي در سال هاي قبل از جنگ اول جهاني بوده است. بخش اعظم اين متون و اسناد در برلين شرقي نگاهداري مي شده است.
آلمان غربيِ سابق داراي سه گروه دانشگاه بود، كه همچنان در هامبورگ، گوتينگن و برلين غربي در رابـ ـطه با موضوع زبان شناسي و فقه اللغه ايراني كار مي كنند. در هامبورگ زبان شناسي و فقه اللغه ايراني را «رونالدامريك» درس مي دهد، كه متخصص در زبان هاي ايراني ميانه، كردي و پشتو است.
در برلين نيز اين رشته را «گونبر گوبرخت» تدريس مي كند، كه تحقيقاتش را در زبان هاي ايراني كهن، ميانه و جديد، بسط داده و در زبان كردي نيز تحقيق مي كند.
به رغم تداوم اين سنت ها، در طول سال هاي قرن بيستم، تحولات قابل توجهي در تصور آلمان ها از مطالعات ايراني رخ داده است.

مطالعات ايراني به عنوان بخشي از «اسلام شناسي» (Islamwissenschaft) و مساله مطالعات شرقي
در قرن نوزدهم در دانشگاه هاي كشورها و سرزمين هاي آلماني زبان، معمول بود كه مطالعات زبان شناسي در همه زبان هاي غير اروپايي (يعني زبان هاي آفريقايي و آسيايي) را تحت عنوان «مطالعات شرقي» طبقه بندي كنند، كه نمايندگان و محققان در اين زمينه، همگي خود را «شرق شناس» مي ناميدند.
ايران شناسان نيز از اين قاعده مستثني نبودند. با اين حال، در پايان قرن نوزدهم، زمينه هاي تحقيقاتي فرعيِ متعددي، به روشني از يكديگر تمايز يافتند و بدين ترتيب زبان شناسي و فقه اللغه ايراني به عنوان يكي از زمينه هاي تحقيقاتي مستقل، همچون هندشناسي، ترك شناسي، زبان شناسي سامي و فقه اللغه عربي ظاهر گرديد.
در ميان عامه غيرمتخصص آلماني زبان ها، هنوز هم به همه اين رشته ها و زمينه هاي تحقيقاتي متمايز از هم، همان «شرق شناسي» (Orientalistik) گفته مي شود. با اين حال، كسي كه امروزه در سرزمين ها و كشورهاي آلماني زبان، خود را «شرق شناس» بنامد، مرادش اين است كه در زبان هاي غير اروپايي، به خصوص در زبان هاي آسيا و شمال آفريقا، تحقيق و مطالعه مي كند.
اسلام شناسي به عنوان يك رشته مطالعاتي منتظم از بطن شرق شناسي سر برآورد، اما آشكارا عناصري از زبان شناسي و ساير موضوعات و روش ها را در خود فراهم داشت. اين رشته يا زمينه مطالعاتي برخورد زبان شناسانه با زبان هاي عربي، فارسي و ترك را با سؤال هايي ماهيتاً ديني درباره اسلام و نيز تاريخ و ادبيات خاورميانه درهم تنيده بود.
در قرن بيستم ميلادي، متدلوژي يا روش شناسي تحقيق درباره اسلام به مدد رشته هاي علوم سياسي، تاريخ و انسان شناسي فرهنگي و اجتماعي توسعه يافت و در بسياري از دانشگاه ها رهيافت ها و مفاهيم بسيار متنوع و بديعي در مطالعات اسلامي مطرح شد، كه مشخصه اين گرايش كلي، تلاش فزاينده براي غلبه بر ميراث زبان شناسانه شرق شناسان در يكي جلوه دادن اين زمينه مطالعاتي با زبان شناسي و فقه اللغه است.
در آلمان، اسلام شناسي همواره بر مدار منابع و زبان عربي استوار بوده است. اين درست نقطه مقابل گرايشي است كه در اتريش در زمينه مطالعات اسلامي شايع است؛ چرا كه رويارويي ودرگيري هاي چند قرني خاندان هابسبورگ با امپراتوري عثماني باعث شده بود كه عده اي از شرق شناسان اتريشي قرون نوزدهم و بيستم ميلادي توجه عمده خود را به جاي عربي به زبان تركي معطوف كنند و اين امر ايشان را به «كشف» زبان فارسي به عنوان مهم ترين زبان فرهنگي امپراتوري عثماني رهنمون كرد. «يوزف فن هامر پورگشتال». محقق برجسته اتريشي، براساس همين گرايش، سنت مطالعاتي را در اين كشور پايه ريزي كرد، كه بعدها به آلمان نيز سرايت يافت.
شاخصه مهم اين سنت مطالعاتي، توجه جدي به تاريخ و نيز ادبيات خاور نزديك اسلامي در قرون ميانه و جديد، با تاكيد عمده بر زبان تركي و در مرتبه بعد زبان فارسي است. البته روشن است كه زبان عربي حتي در اين سنت نيز جايگاهي جدي داشته و از ياد نرفته است. به همين قياس، دين اسلام نيز در اين سنت مطالعاتي به عنوان جرياني كه از نظر تجربي پيامدهاي مهمي داشته است، تلقي و بررسي مي شود و به ندرت به عنوان موضوعي جداگانه مورد تحقيق و مطالعه قرار مي گيرد. با اين حال نمايندگان اين سنت و نسل هاي بعدي ايشان خود را در وهله نخست اسلام شناس و شرق شناس مي دانند و آنگاه محققي كه كمابيش دستي نيز در زبان شناسيِ كاربردي زبان هاي شرقي دارد، تا همين اواخر، تاريخ و ادبيات ايران اسلامي را به ندرت موضوع تحقيق مورخان حرفه اي و يا محققان حوزه ادبيات قرار مي داد.
البته اين وضع داراي محاسن و معايبي است كه از جمله مزايا و محاسن آن يكي اين است كه محققان بناگزير و بنا به سنت، اطلاعاتِ ارزشمند و قابل توجهي درباره زبان ها، منابع و متون اوليه حوزه بررسي خود دارند. و يكي از مهم ترين معايب اين وضع نيز آن است كه همان محققان خيلي دير و آن هم نه آنچنان كه بايد، بر آن مي شوند كه با پيشرفت هاي نظري و مسايل جديد، با زمينه هاي كلي تاريخ و ادبيات آشنا كردند و چه بسا اصلاً در اين صدد برنمي آيند.
از طرف ديگر، عدم توجه متخصصان مجرب و كارآزموده تاريخ و ادبيات به تاريخ و ادبيات ايران اسلامي باعث مي شود كه همان نحوه ديرين تحقيق كلاً به عنوان يگانه راه و رهيافت مطالعه درباره تاريخ و ادبيات ايراني - اسلامي باقي بماند.
در اين ميان تنها جمهوري دمكراتيك آلمان است كه توانسته تا حدودي بر اين مشكل فايق آيد. در اين كشور مطالعه درباره ادبيات ايران، مشغله اصلي ايران شناسان بود. اما به تاريخ ايران، كه بايد از جمله زمينه هاي مورد علاقه مورخان باشد، چندان توجهي نمي شد. اين بي توجهي به ايران و اسلام در ساير رشته ها، مثل جغرافيا، علوم سياسي، انسان شناسي فرهنگي و اجتماعي، باستان شناسي، و تاريخ هنر مصداق ندارد. با اين حال، در نتيجه اين تقسيم كار، مشكل بتوان محققاني را در اين زمينه ها يافت كه قابليت هاي زباني يا زبان شناسانه شان بتواند با قابليت هاي زبان شناسانه اسلام شناسان برابري كند.
ويژگي مشخص ديگر اين وضع كه هم جنبه هاي مثبت دارد و هم جنبه هاي منفي، آن است كه بسياري از اسلام شناساني كه در تحقيق درباره ايران مشاركت مي كردند، توجه خود را منحصر به مسايل مربوط به ايران معطوف نمي كردند. اين وضع يا گرايش تا مدت هاي مديدي باعث شده بود كه به حساب ايران و موضوعات و مسايل عربي تاكيد شود. در همين احوال، مطالعه درباره زبان، تاريخ و فرهنگ امپراتوري عثماني و تركيه، خود به زمينه مطالعاتي مستقلي در كشورها و سرزمين هاي آلماني زبان تبديل گرديده است.
فراهم آمدن اين زمينه جديد مطالعات عثماني، حاصل همكاري محققان ترك شناس با اسلام شناس بوده است، كه به مسايل و موضوعات عثماني بي علاقه نبوده اند.
عرصه مطالعات اسلامي - ايراني نيز تحول مشابهي رخ داده است. هر چند اينكه نتايج همكاري هاي محقق ايران شناس با اسلام شناسان در اين عرصه هنوز به اندازه حاصل اين همكاري در مورد تركيه اميدواركننده و رضايت بخش نيست.
در نتيجه همه اين امور و عوامل، هنوز مطالعه درباره زبان ها، تاريخ و فرهنگ ايران دوره اسلامي، به عنوان يك رشته مشخص تحقيقاتي، مباني روشن و منتظمي نيافته است.
اين جهات و جوانب مختلف ايراني تاكنون همواره در متن مطالعات زبان شناختي و فقه اللغه ايراني و يا بيشتر از آن در متن مطالعات اسلامي مورد تحقيق قرار مي گرفته اند و اغلب هم توجه جدي و جداگانه چنداني به آنها نمي شده است. تحولاتي كه از سال 1979 به اين سو در مطالعات ايراني (در كشورهاي آلماني زبان) روي داده اين وضع را به روشني نشان مي دهد. دشواري هاي برقراري ارتباط با محققان، نهادها و مؤسسات تحقيقات ايراني در سال هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي باعث گرديده تا بسياري از اسلام شناسان آلماني زبان كه پيشتر به تحقيق و مطالعه درباره ايران بي علاقه نبوده اند توجهشان را بيشتر به جانب موضوعات و مسايل اعراب معطوف بدارند، همچنان كه برخي از ايران شناسان آلماني زبان نيز (به سبب همين دشواري ها) علاقه و توجهشان را از مسايل و موضوعات معاصر ايران به موضوعات و مطالب تاريخ باستان ايران برگردانده اند.
 
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    اعتناي اسلام شناسان و ايران شناسان آلماني زبان به زبان، تاريخ و فرهنگ ايران دوره اسلامي
    سابقه گرايش نسبتاً نيرومند آلماني ها به تاكيد بر روي زبان ها، تاريخ و فرهنگ در مطالعات اسلامي و ايراني را بايد در نيمه نخست قرن بيستم جستجو كرد. در ميان محققاني كه توجه جدي تري به زبان شناسي و فقه اللغه ايراني داشته اند، هانيس هايندريش شيدر، ولفگانگ لنتس و والتر هينتس از ديگران مشهورترند. شيدر در سال هاي پيش از جنگ دوم جهاني استاد زبان شناسي و فقه اللغه ايراني در دانشگاه برلين بود و بعدها به گوتينگن رفت. هينس نيز تا دهه 1970 استاد زبان شناسي و فقه اللغه ايراني در گوتينگن بود و لنتس سال هاي متمادي همين سمت را در دانشگاه هامبورگ داشت.
    به نظر هر سه اينها، در همان اوايل دهه 1930 و حتي پيشتر از آن، محدود كردن سنت مطالعات ايران شناسي به زبان شناسي محض، زياده تنگ نظرانه آمد. شيدر حوزه عمل خود را به مطالعه درباره مسايل تاريخ عمومي و بررسي تطبيقي تمدن ها توسعه داده بود و درباره سهم ايران در تطور تمدن بشر نيز تحقيق مي كرد. بايد خاطرنشان ساخت كه دقيقاً از رهگذر همين نحوه برخورد با مطالعات ايراني بود، كه موضوعات قرن نوزدهمي فوق الذكر و بخصوص عطش يافت آبشخورها و منشاهاي اوليه «نژاد آريايي» بار ديگر در هيات نويني مطرح گرديد و همين جريان، بناگزير شيدر را به مفاهيم فرهنگي ايدئولوژي ناسيونال سوسياليستي نزديك ساخت.
    ولفگانگ لنتس بيش از هر امر ديگري مشتاق بود كه زبان شناسي و فقه اللغه ايراني را با استفاده از روش ها و سؤالاتي كه به علوم اجتماعي و انسان شناسي مربوط مي شد، تقويت كند.
    هدف واقعي مطالعه در زبان شناسي و فقه اللغه ايراني از نظر او عبارت بود از: تحقيق در پيشنيه اوضاع و احوال اجتماعي - فرهنگي مردم ايران. به زعم او تحقيق در اين مطالب مي تواند به زبان شناسي و فقه اللغه، كه ديگر از نظر او هدف غايي نيست، بلكه خود وسيله وصول به يك هدف واقعي ديگر است، معناي تازه اي ببخشد.
    والتر هينتس در سال 1936 كتابي تحت عنوان «ظهور ايران به عنوان يك دولت ملي در قرن پانزدهم» منتشر كرد و با اين كار در آلمان راه تازه اي در مطالعه تاريخي در باب ايران اواخر قرون وسطي گشود. اين نخستين باري بود كه او درباره موضوعي تحقيق مي كرد كه در جاي ديگر، يعني روسيه مطالعه آن آغاز شده بود.
    معطوف شدن توجه جدي محققان تاريخ روسيه تزاري به ايران، بي شك با علايق استعماري نيرومند امپراتوري روسيه در آسياي مركزي و ايران مربوط بود. با اين حال تحول خاص اين توجه در ميان شرق شناسان روسيه و تعلق خاطري كه در ميان ايشان نسبت به تاريخ ايران پديد آمد، نيز همان اندازه اهميت داشت.
    از رهگذر عنايت جدي محققاني، همچون خانيكف، «دورن»، و از همه مهم تر «و. بارتولد» به اين جريان، مكتب برجسته اي در مطالعات تاريخي درباره ايران و آسياي مركزي در بطن مطالعات روس ها درباره اسلام پديد آمد. واز اين رهگذر، شخصيتي كه بيش از همه در انتقال سنت اين مكتب مطالعاتي به فرانسه، كشورها و سرزمين هاي انگليسي زبان نقش داشت، كسي جز ولاديمير مينورسكي نبود.
    در آلمان، والتر هينتس با تحقيقات تاريخي خود درباره ايران دوره قرون وسطي و اوايل عصر جديد، سنت ديرپايي در مطالعات ايراني به وجود آورد، كه هم شامل زبان شناسي و فقه اللغه ايراني مي شد و هم شامل اسلام شناسي. هانس روبرت رومر و برتولد اشپولر از همان ابتداي اين جريان با هينتس و براي او كار مي كردند، كه بعدها رومر به مقام استادي درس (تاريخ) اسلام در دانشگاه فرايبورگ رسيد و سال ها در اين مقام ماند، در حالي كه علايق خاص و مشخص اپولر در زمينه مطالعات ايراني به محدوده زماني اوايل عصر اسلامي تا پايان دوره مغول محدود گرديد، رومر همچون خود هينتس، بيشتر در مورد خاندان ها و سلسله هاي بعد از مغول، مثل تيموريان و تركمانان، تا سقوط صفويه در اوايل قرن هجدهم ميلادي به مطالعه پرداخت.
    اين اقدامات و تحقيقات، تاريخ ايران در دوره اي قبل از عصر جديد را در سال هاي بعد از جنگ جهاني دوم به صورت حوزه مطالعاتي ارزشمند و بالنسبه گسترده اي در دانشگاه هاي آلمان درآورد. برخلاف وضعي كه در مورد مطالعات درباره عثماني رخ داد، هيچ كدام از سه محقق ايران شناسي اخيرالذكر بر آن نشدند كه مطالعه در تاريخ ايرانِ دوره اسلامي را به رشته مطالعاتي مستقلي تبديل كنند، در حالي كه هينتس تاكيد بر نگرش تاريخي را وسيله توسعه به حق حوزه مطالعات ايراني مي دانست.
    ابشولر و رومر چشم انداز تاريخي را وسيله گسترش دامنه مطالعات اسلامي مي شمردند. هينتس پس از سال 1960بيش از پيش به موضوعات ايران باستان علاقه يافت و تا حدود بسيار زيادي از مطالعات پيشين خود درباره تاريخ ايران در قرون وسطي و دوران پيش از عصر جديد دست كشيد. علاقه روز افزون او، از آن پس به مطالعه درباره تمدن و زبان هاي هخامنشيان و ايلام باستان بيشتر شد.
    وجه امتياز رومر - جداي از كاري كه در مورد تاريخ ايران كرده - تحقيق گسترده اي بود كه در تاريخ مصر اواخر قرون وسطي، بويژه در دوره مماليك انجام داده است. اما ابشولر هيچ گاه رشته پيوند علايق ايراني خود را به تعلق خاطر آشكارش به تاريخ ديني اسلام و نيز ترك شناسي نگسسته است. او و رومر هر دو همواره درصدد بوده اند كه در تحقيقات ونيز دروس خود سراسر عرصه اسلام شناسي را بشناسانند. رهيافت و نگرش چند وجهي ايشان، كه آن را به شاگردان خود نيز انتقال داده اند، براي خود مزايايي دارد، اما در عين حال، اين رهيافت و نگرشِ چند وجهي جنبه يا جنبه هاي ابهام انگيزي نيز دارد، كه عملاً سبب گرديده اين مكتب مطالعاتي در اسلام شناسي و فقه اللغه زبان هاي ايراني به رسميت شناخته نشده باشد. بازتاب هاي اين امر را مي توان در انتخاب جانشينان دانشگاهي سه استاد مزبور ديد. در دانشگاه گوتينگن جاي هينتس را ايران شناس برجسته اي گرفت، كه در فقه اللغه متبحر بود و دلبستگي شديدي به تحقيق در زبان هاي كهن ايراني داشت، در حالي كه رومر و اشپولر كرسي هاي خود را به نمايندگان ممتاز اسلام شناسي واگذاشتند. به هر حال هيچ يك از اين جانشينان همه اهتمام خود را مصروف تحقيق در زبان ها، تاريخ و فرهنگ ايران دوره اسلامي نكرده اند. در حال حاضر تنها دو دانشگاه در آلمان وجود دارد كه تحقيق و مطالعه نهادي درباره تاريخ و فرهنگ و جامعه ايران در دوره اسلامي در آنها كمابيش جدي گرفته مي شود: يكي از اين دانشگاه ها همان توبينگن است كه رهبري اين مطالعات را «هاينتس گايوبه» بر عهده دارد و ديگري دانشگاه برلين غربي است كه اداره مطالعات ايراني در آن با «برت گ. فراگنر» بود. با اين حال، تلاش هايي كه براي قبولاندن شايستگي مطالعات ايراني براي تبديل شدن به يك رشته كامل عيار دانشگاهي در چارچوب ايران شناسي مي شده است، همچنان بي وقفه ادامه دارد.

    روند مطالعه درباره تمدن ايراني به عنوان بخشي از مطالعات اسلام شناسانه


    الف) ادبيات
    يكي از برجسته ترين چهره ها در زمينه مطالعات اسلام شناسانه در آلمانِ قرن بيستم «هلموت ريتر» است. او تحقيق در زبان شناسي، فقه اللغه و نيز تجزيه و تحليل علمي اسلام را از لوازم ضروري فهم فرهنگ سنتي اسلام مي دانست و لذا گستره تحقيقات و مطالعاتش از صرف پرداختن به موضوعات و مطالب ايراني يا فارسي بسيار فراتر مي رفت.
    او هر گاه مي خواست توجه خود را به نحو جدي به مطالعه درباره ايران معطوف بدارد، بيشتر درباره فصول مشترك ادبيات با اسلام و يا به عبارت دقيق تر، شعر و تصوف تحقيق مي كرد.
    نوع نگرش و رويكرد او به شعر ايراني و (عمدتاً) تصوف ايراني، به صورت سرمشقي براي شاگردان او و نيز نسل هاي بعدي اسلام شناسان آلماني زبان درآمد. محققان ايران شناس و اسلام شناس آلماني زبان كنوني، مديون تحقيق بسيار ارزشمند او درباره مجاز و استعاره در شعر نظامي (1927) و نيز اثر عظيم و ماندگار او تحت عنوان «درياي جان» (1955) هستند كه تحقيقي بسيار ممتاز درباره اصطلاحات و تعابير ادبي و ديني حوزه هاي عرفاني و صوفيانه فريدالدين عطار است.
    در سال هاي اخير، «فريتس ماير» اسلام شناس برجسته سوئيسي و از اساتيد دانشگاه بال، در همين زمينه ها با مطالعه اشتغال داشته است.
    خانم «آنه ماري شيمل» محقق برجسته آلماني، كه بيشتر به مطالعات اسلامي اشتغال داشت نيز در كارهاي خود توجهي جدي به شعر و عرفان ايراني مبذول داشته است. او بيشترِ آثار خود را به زبان انگليسي نوشته و لذا در ميان محققان و كتابخوان هاي انگليسي زبان، به خوبي شناخته شده است. يكي از امتيازات خاص آثار او توجهي است كه وي در آنها به تاثير عنصر هندي در ادبيات فارسي كرده است.
    در ميان محققان و وابستگان به محافل روشنفكري غيردانشگاهيِ آلمانِ غربي (سابق)، هيچ كس به اندازه شيمل در انظار محققاني كه درباره ادبيات ايران تحقيق مي كنند، شهرت نيافته است.
    «يوهان كريستف بورگل»، محقق آلماني كه در حال حاضر با دانشگاه زوريخ همكاري مي كند، با تحليل ها و ترجمه هاي ادبي خود پيوندهايي بين ادبيات قديم و جديد برقرار نموده است.
    «رودلف گلپگه» محقق سوييس كه در طول حياتش از هر آلماني زبان ديگري با ادبيات جديد ايران آشناتر بود نيز، نقب هايي از ادبيات جديد، به ادبيات كهن ايراني زده بود. او شاگرد «فريتس ماير» بود. از ديگر متخصصان آلماني زبان در زمينه ادبيات ايران كه لازم است نام او در اينجا ياد شود «ابرهارد كروگر» از مونيخ است، كه ممتازترين اثر او در زمينه تحليلي پيرامون آثار صادق هدايت (1977) است.
    «گوتفريد هرمان» از استادان گوتينگن، نيز درباره نثر جديد فارسي كار كرده است. او با فرامرز بهزاد، متخصص ادبيات آلماني در دانشگاه تهران، ترجمه آلماني مجموعه اي از داستان هاي كوتاه فارسي متعلق به قرن بيستم (بهزاد، بوگل، هرمان 1978) را ويراسته است.
    بخش اعظم ترجمه هاي آلماني از ادبيات فارسي، كار آن عده از محققان دانشگاهي است كه در زمينه فقه اللغه كار مي كنند. اين جريان، به ويژه در مورد محققان ايران شناس جمهوري دموكراتيك آلمان سابق، كه ترجمه آثار ادبي ايران را يكي از وظايف مهم و عمومي متخصصان دانشگاهي مي دانست، صادق است.
    كارهاي «مانفرد لورنتس» و «ورنر زوندرمن» از بهترين مصاديق اين مدعاست. پيشتر به نقش پيشگامانه اثر بزرگ علومي در زمينه تاريخ ادبيات نوين اشاره كرديم.
    سرانجام لازم است كه در اين مقوله به ادبيات اصطلاحاً عاميانه نيز اشاره كنيم. سهم محققان دانشگاهي در اين زمينه اندك و پراكنده است. دو محقق جوان؛ يعني «ركسانا هاگ هيگوشي» و «اولريش مارتسولف» در اثر خود (1984) به تجزيه و تحليل داستان هاي عاميانه فارسي پرداخته اند. تحقيق «اينگبرگ تالهامر»، ترك شناس اتريشي مقيم بامبرگ درباره ترانه ها و آوازهاي عاميانه ازبك هاي شمال افغانستان (1984) نيز از آن جهت كه ازبك ها دوزبانه (ازبكي و فارسي) اند در اينجا يادكردني است.

    ب) مطالعات فرهنگي - تاريخي ايراني در دانشگاه توبينگن و «اطلس خاور نزديك توبينگن»
    «هاينتس گائوبه» در «سمينار شرقي دانشگاه توبينگن» زمينه تحقيق تازه و بديعي را در حوزه مطالعات ايراني مطرح و معرفي كرد، كه ريشه در دو زمينه سنتي تر تحقيقات ايران شناسي دارد. بدين معني كه او فقه اللغه ايراني و عربي را به نحوي خلاق و پويا با فنون و دقايق باستان شناسي و جغرافيا تلفيق كرده و با اين كار به رهيافتي در خور توجه در طرح سؤالاتي درباره تاريخ اسكان و ابنيه در فلات ايران راه بـرده است.
    نتايج اين تحقيق در بررسي پردامنه گائوبه درباره تاريخ اسكان و ارتباطات در ايالات ارجان - كهكيلويه در جنوب ايران، از آمدن اعراب تا پايان عصر صفوي (1973) و هم در تحقيق و تاليف او به زبان انگليسي درباره تاريخ ساختاري شهرسازي سنتي، تحت عنوان شهرهاي ايران (1979) و سرانجام در بررسي تحليل گرانه او به اتفاق (اويگن ورت» درباره بازار اصفهان (1987) منعكس است.
    يكي از بهترين آثاري كه در اين زمينه چند وجهي يا چندين رشته اي تحقيقات ايراني انتشار يافته، اطلس خاور نزديك توبينگن است.
    در اينجا لازم است كه علاوه بر تعداد كثيري از نقشه هاي جغرافيايي، تاريخي، فرهنگي و اجتماعي، از برخي آثار منتشر شده ديگر كه به اين طرح مطالعاتي ارتباط دارند، ياد شود. يكي از اين آثار، تاليف «هاينتس هالم» (1974) است كه در آن گسترش مذهب فقهي شافعي در ايران قرون ميانه به تفصيل بررسي شده است.
    «دروتي كراوالسكي» نيز دو اثر مهم در زمينه جغرافياي تاريخي نوشته است: يكي بررسي تاريخي - جغرافيايي درباره ايران دوره ايلخان در قرون هفتم و هشتم (1978) و ديگري تحليلي زباني و محتوايي در باب وصف خراسان در جغرافياي حافظ ابرو (1984) است.

    ج) دين، مذهب و تاريخ علم
    بنابر آنچه پيشتر گفته شد، روشن گشت كه بيشتر مطالعات محققان آلماني زبان درباره مسائل ديني و مذهبي ايران در آثار تحقيقي آنها درباره مسائل ادبي و تاريخي ايران مندرج است. امروز مشهورترين محقق آلماني زباني كه درباره عرفان ايراني كار مي كند، يك مورخ اديان از ميان دانشجويان «فريتس ماير» به نام «ريچارد گرامليش» است. كتاب سه جلدي طريقه هاي درويشي شيعي در ايران (1965، 1976، 1981) كه هيچ كتابخانه جدي در ايران از داشتن آن بي نياز نيست، اثر اوست. اين اثر سه جلدي در واقع دايره المعارف عظيمي درباره تصوف از نظر اجتماعي و روحاني ايران كنوني است.
    گرامليش يكي از محققان پر اثر در اين زمينه است. با اين حال وي در ساير آثارش توجه چنداني به ايران نداشته است. تحقيق و مطالعه درباره الهيات تشيع اثني عشري، ساليان متمادي دست مايه مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوري، استاد درس اسلام در دانشگاه كلن بوده است. در تحقيقات و مطالعات او نيز ايران همواره در كانون توجه نبوده است. فلاطوري در سال هاي اخير در زمينه تحليل عناصر ديني در كتاب هاي درسي بعد از انقلاب اسلامي در ايران تحقيق مي كرده است.
    كاري كه «هارلد اوشنر»، متخصص حقوق دانشگاه ارلانگن درباره اصول فقه شيعه اماميه كرده است (1970)، هرچند از مدار بحث حاضر ما خارج است، اما دريغ است كه در همين حد نيز بدان اشاره نشود. اكثر متخصصان اسلام شناس آلمان هنوز براي مطالعه درباره تشيع اثني عشري منزلت در خوري قايل نيستند. در حالي كه محققاني هم كه به طور تخصصي و حرفه اي درباره شرايع مختلف تحقيق مي كنند، كمترين توجهي به مسائل فقه اسلامي ندارند. و حتي انقلاب اسلامي ايران و پي آمدهاي آن چندان مورد توجه و تحقيق ايران شناسان آلماني قرار نگرفته است و جز چند مقاله محققانه (انده 1980، فراگنر 1983، رومر 1982) مطلبي درباره آن نوشته نشده است.
    بنابراين، در اينجا تنها بايد به دو رساله فوق ليسانس كه به هر حال بارقه هايي از عنايت به اين جريان دارند، اشاره كنيم: يكي از دو رساله در رابـ ـطه با اسلام شناسي تهيه و تقديم شده و ديگري در فقه اللغه ايراني.
    رساله نخست از آنِ «يورگن ياكوبيس» درباره ذهنيت تاريخي شهيد مرتضي مطهري است و رساله دوم نيز تحقيقي است كه فاطمه سمازاده درباره «اسلامي كردن» كتاب ها و برنامه هاي درسي ايران در سال هاي بعد از انقلاب اسلامي فراهم آورده است (1986).
    علاوه بر اين ها، لازم است تا از نخستين رساله دكتري كه در حوزه مطالعات اسلام شناسانه آلماني ها درباره جمهوري اسلامي ايران تهيه شده نيز ياد كنيم. اين رساله (1985) حاصل تحقيق «سيلويا تلنباخ» درباره قانون اساسي سال 1385 ايران است، كه وي آن را در دانشگاه فرايبورگ زيرنظر استاد رومر گذرانده است.
    توجه محققان ايران شناس و اسلام شناس آلماني زبان به جنبش ها و حركت هاي ديني غيراسلامي و يا جوامع اقليت غيرمسلمان در تاريخ ايران عصر جديد نيز بسيار كم و محدود بوده است. توجه جدي فرهاد سبحاني، محقق ايران شناس ايراني و مدرس دانشگاه آزاد برلين، به عقايد بابيه و بهائيه در خلال تدريس و تحقيق خود يكي از استثناها در اين جريان است. ساير جوامع و گروه هاي ديني و مذهبي، همچون يزيدي ها و اهل حق نيز گاهي موضوع تحقيقات اجتماعي و انسان شناسي قرار گرفته اند.
    در سراسر اين تحقيقات معدود و پراكنده به جامعه اقليت زرتشتيان امروز ايران تقريباً هيچ توجهي نشده است. درباره مسيحيان نيز بندرت، آن هم در خلال مطالعات سامي، تحقيق شده است.
    توجه «رودلف ماكوخ»، محقق سامي شناس دانشگاه برلين به ماندايي ها يا صابئين و زبانشان (1976) از همين دست است. اما هيچ مطلبي كه به زبان آلماني درباره يهوديان دوران جديد و معاصر ايران نوشته شده باشد، نمي توان يافت.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا