دردلم زمزمه ی عشق تو در بطن ببست
این چنین است که در اصل بود تا اصل هست
از همان روز ازل مهر تو بر خشت زدند
ور نه علت چه بود خاک من افتاده نشست
(امید جمشیدی)
یار از رب گوید و ما در طلب الغوث گوی
کی بفهمد حال عاشق آن که در بند دعاست؟
یار در معبود غرق.ما در رخ معشوق غرق
هر دو غرقیمو ولیکن این کجا و آن کجاست؟
(امید جمشیدی)
معتقد بر مذهب عشقم که فتوایش بود
دوری از روی ات ولو یک دم گ*ن*ا*ه اکبر است
در قنوتم هر زمان ذکر لبم نام تو بود
در سجودم حالتی باشد که نقلی دیگر است
(امید جمشیدی)
دارم ز رخ ماهت،من صد گله و اما
گردونه ی عمر ما،بی تو شده است بی گاه
پر سیده ام این حالات،که چشمِ سرم سرخ است(از شدت گریه)
گفتند که شاکر باش از چشمِ دلِ بینا
(امید جمشیدی)