فـکـر کـــُــن ،
پیراهنم دُکمه نداشته باشه و برم عروسی ،
یا یک طرف موهامو با ماشین بزنم ، یه طرف دیگه رو نه ،
یا سوپ رو با چنگال بخورم ،
یه چشمم و لنز آبی بزارم یه چشم دیگه مو قهوه ای ،
یه طرف بدنم تیشرت و طرف دیگه پیراهن باشه ،
یه پام دمپایی یه پام کفش
سرم کــُــلاه بافتنی باشه ،
بعد عرق گیر تــنــم ...
خلاصه بگم ، جایِ خالیت همینقدر مسخره و قابل تشخیص هست !
تصمیم با خودت . . .
این متن یکی از بهترین متن هایی که خوندم !! واقعا زیباست :)
من درسم را خوب خوانده بودم!!! آماده برای کنکوری موفق! همه چیز داشت خوب پیش میرفت! از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم ... که ای کاش این کار را نمیکردم! سوال اول آرایه ادبی بود شعری از هوشنگ ابتهاج.... "بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری...." و نتیجه این شعر ....کنکوری با رتبه افتضاح بود...! و من سر جلسه کنکور تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم! دیدم که اینگونه پریشان شدم! همه سرگرم تست زدن و پسرکی سرگردان در خیابان ....! نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن ...حتما 100 میزنی! هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال.... با یک شعر نیم خطی گذشته را گره بزند به آینده! . فدای سرت .... دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!