زندگی با نرخ درد کشیدن
طعم تلخ سیگار چشیدن
خستگی های مداوم عاقبت
نگریستن
نگریستن...
این حال و روز اکنون من است
قبل غذا....
بعد از غذا....
زندگی ات قرص شده باشد
عاجزانه مرگ را ساختن
به شبهای سیاه دل دادن
این حال و روز اکنون من است
شده دیوانگی به سرت بزند؟
به تنت خشم کنی دلت را داغ کنی
روح بی پروایت را مهار کنی
که تاب زندگی در این جسم خاکی را داشته باشد
شده دیوانگی به سرت بزند؟
نیمه شب فریادهای خاموش از جنس غمت را عاجزانه....
به کشتن بدهی؟
عاقبت از بیچارگی..
بغض کنی...
ّبغض کنی...
عاقبت بغضهایت را نقد کنی...
که بی صبرانه برروی گونه های بی روحت آوار شود؟
آرزوها...
خروار خروار در دلت خاک شود...؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
هرکسی را در پس این کوچه ی تاریک دیدی
با آن مرد رویایی اشتباه بگیری؟
...
جسمم رنجور و.. ...
پلک ها خیس...
جسمم داغون و....
روحم...
ازتو چه بگویم؟
اشکهایت درخواست معجزه کند و....
هق هقت جواب نه را بدهد...
وتو شرمنده شوی.. .
شده دیوانگی به سرت بزند؟
حس کنی این جماعت تورا نمی فهمند وکسی
بی منت کشی در این ایام باهایت قدم نمیزند؟
شده...
دیوانگی به سرت بزند؟
دور این زندگی یک خط بکشی...
در مسیر مرگ سر نوبت
صف بگیری؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
هرچقدر عشق تمنا کند.. دل نجوا کند
نتوانی حرف قلب را معنا کنی
نتوانی زندگی را
در چند خط رسواکنی؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
قلم را به آن طرف پرتاب کنی؟
سطرهایت ناهماهنگ شود؟
شعر هم قافیه درخواست کنی؟
قافیه را طلب و آن را
...
یافت نکنی؟
شده..........
دیوانگی به سرت بزند؟
به سرم میزند و دلیلش این پریشانی اکنون
وتب وداغی افسوس وگناه و
لـ*ـذت دیدن تیله های رنگی چشمهای تو...
تیله هایت...سرای شعر من است
هی نگو عاشقی ...
عاشق نیستم..
شاعرم
سهم من از زندگی این چند سطر ناتمام است...
قانعم و گله ای نیست از کسی..
فقط یک سطر میگویم و تمام!....
شده دیوانگی به سرت بزند؟
این حال وروز اکنون من است
از تمام زندگی سهمی ندارم
میدانم..واین حق من است
سما.ت
طعم تلخ سیگار چشیدن
خستگی های مداوم عاقبت
نگریستن
نگریستن...
این حال و روز اکنون من است
قبل غذا....
بعد از غذا....
زندگی ات قرص شده باشد
عاجزانه مرگ را ساختن
به شبهای سیاه دل دادن
این حال و روز اکنون من است
شده دیوانگی به سرت بزند؟
به تنت خشم کنی دلت را داغ کنی
روح بی پروایت را مهار کنی
که تاب زندگی در این جسم خاکی را داشته باشد
شده دیوانگی به سرت بزند؟
نیمه شب فریادهای خاموش از جنس غمت را عاجزانه....
به کشتن بدهی؟
عاقبت از بیچارگی..
بغض کنی...
ّبغض کنی...
عاقبت بغضهایت را نقد کنی...
که بی صبرانه برروی گونه های بی روحت آوار شود؟
آرزوها...
خروار خروار در دلت خاک شود...؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
هرکسی را در پس این کوچه ی تاریک دیدی
با آن مرد رویایی اشتباه بگیری؟
...
جسمم رنجور و.. ...
پلک ها خیس...
جسمم داغون و....
روحم...
ازتو چه بگویم؟
اشکهایت درخواست معجزه کند و....
هق هقت جواب نه را بدهد...
وتو شرمنده شوی.. .
شده دیوانگی به سرت بزند؟
حس کنی این جماعت تورا نمی فهمند وکسی
بی منت کشی در این ایام باهایت قدم نمیزند؟
شده...
دیوانگی به سرت بزند؟
دور این زندگی یک خط بکشی...
در مسیر مرگ سر نوبت
صف بگیری؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
هرچقدر عشق تمنا کند.. دل نجوا کند
نتوانی حرف قلب را معنا کنی
نتوانی زندگی را
در چند خط رسواکنی؟
شده دیوانگی به سرت بزند؟
قلم را به آن طرف پرتاب کنی؟
سطرهایت ناهماهنگ شود؟
شعر هم قافیه درخواست کنی؟
قافیه را طلب و آن را
...
یافت نکنی؟
شده..........
دیوانگی به سرت بزند؟
به سرم میزند و دلیلش این پریشانی اکنون
وتب وداغی افسوس وگناه و
لـ*ـذت دیدن تیله های رنگی چشمهای تو...
تیله هایت...سرای شعر من است
هی نگو عاشقی ...
عاشق نیستم..
شاعرم
سهم من از زندگی این چند سطر ناتمام است...
قانعم و گله ای نیست از کسی..
فقط یک سطر میگویم و تمام!....
شده دیوانگی به سرت بزند؟
این حال وروز اکنون من است
از تمام زندگی سهمی ندارم
میدانم..واین حق من است
سما.ت
تالار نقد نگاه دانلود
دانلود رمان های عاشقانه