آخرالزمان شده،اما
کسی نمی فهمد!
مردم،نفس میکشند،
بعضی ها زندگی هم می کنند،
همه چیز مثل زمان بودن است،اما
بودن ات نیست!
آخرالزمان شده و
کسی نمی فهمد!
(امیدجمشیدی)
آسمان،طعنه به زیبایی لبخند تو است
و زمین،مظهر پهناوری کشور دل
و زمان،دست به دامان خداست
که پس از لحظه دیدار،ز قلب تو تپد
جنگل امروز چه سبز است!ز بوییدن توست؟
و هوا عطر فشان است،ز بوسیدن توست؟
حیف باشد که بهاران ز تو گیرد نیرو
و من اینجا پر صحرا و تب سوزانم
هم از تو خوشحال
ولی من حیرانم!
(امیدجمشیدی)
شب سیاه است
آسمان روشن و جنگل سبز است
آب،آبی و زلال است
زمان چون نبض است
این تمام نگرشهای منه سوجته جان
قبل دیدار تو بود!
دیر وقتی است که مشکوکم من
و حقیقت به کجا رفته از این سوی نگاه؟
شب اگر بود سیاه
موی و ابروی تو،چه رنگی داشت؟!
آسمان روشن و جنگل سبز است؟
و زمان چون نبض است؟
نکند دست بیانداخته اند این دل را
هر کسی را که زمان
کرده نگاهش تباه؛
آسمان،جیره خور از روی چنان ماه تو بود!
رنگ چشمان تو را ریخته اند بر دل دشت
سبزه ی باغ و گیاه،مردمک چشمانت
و زمان در گردش،
گیج،بر دور خودش میچرخد
از همان دم که نوایی به گوشش برسید
و نوا...آه تو بود!
(امیدجمشیدی)
اول صبح و عجیب است که ساعت نشنید
فحش و دشنام ز دندان و لب تیره ی من!
من که امروز ز چشمم غم و اشکی نچکید
پس چرا آینه گریان شده است خیره به من؟
آسمان رنگ زمین ست و زمین،وای کجاست؟!
همه ی حسرت عمرم سر صبح،چیره به من
هر شبم بار سفر بستنُ،مقصد به تو است
غم و رنج و دل خونین شده است جیره ی من
چشم گریان،شده خونین و عجیب است،چرا؟
لابد این بار فنا شد دل چون زیره ی من
(امیدجمشیدی)
امروز همان روزیست که تو رفتی
هر روز اما برایم همین روز است
تو می روی و من می مانم و غم
هر روز اما برایم همین روز است
قلبم نمی تپد و جانم نمی ماند
هر روز اما برایم همین روز است
در سوت و کور این خلوت و تنهایی
هر روز اما برایم همین روز است
می مانم و می میرم و می بازم
هر روز اما برایم همین روز است
عطر سردت هنوز همین جا مانده
هر روز اما برایم همین روز است
بر گوشه گوشه این خانه صحرایی
بر لحظه لحظه این ثانیه های تنهایی
میروی و پشت میکنی اما
هر روز برایم همین روز است
به من میگفت که از عشقش دست بکشم
برای همیشه دور اسمش خط بکشم
بهش گفتم عاشق نشدی تلخی نکشیدی
چگونه دور دیوانگی یک خط بکشم؟
گفت من خود عاشق دیگری ام..
خدا..کمک کن از او دست بکشم
قانعم ومنت عشاق کشیدن چرا؟
ترجیح میدهم شبها سیگار یک بند بکشم
در نبودش با بی خوابی سر کنم
عاشقانه بر روی قاب عکس دست بکشم
کارم به خودزنی بکشد اخر..اما
روی این رگ بی رحم یک خط بکشم
اشکهایم را به دوش می کشم تا اخرش
قطع نمی شود...نه نمیشود دست بکشم
چشمهای سیاهش هنوز در فکرم هست
بزنم قید تو را پرده بر عشقت بکشم..
قلب من با تک تک خندهایت درگیر است
عاقبت از حرف دل دست بکشم یا نکشم عشق..ای حسی که دامان مرا سوزاندی
چشمهایت را ببندم....یاکه درد را بکشم
بر روی دیوارت تصویر دو تیله را..
عاشقانه با رویا بکشم یا نکشم
خسته ام وقلبم مدتهاست پیر شده
قلب یک عاشق پیر میخواهی؟یا دست بکشم؟
ازاعماق قلبت دوستم داشتی
وهندوانه زیر بغلم نگذاشتی.. عشق تو زیباترین هندوانه ام بود
خدا...چه لطفی به من داشتی...
دوتا چشم به رنگ دریا داشتی..
یه عالم ..درجهانت رویا داشتی
دنیای اطراف..برایت مهم نبود...
توخود..یک دنیا داشتی..
یه رویای خیلی دور داشتی..
یه لبخندپراز نور داشتی
در قلبت عشق کسی را
پنهان..بی غرور داشتی...
یه هندوانه در بغلش کاشتی
وبه او گفتی که دوستش داشتی
یه حال عجیب ...خوبی داشتی..
احساس بی سابقه ای داشتی..
درقلبت...حس قشنگی داشتی
این شبها..بی خوابی داشتی..
بی دلیل ..مدتها ذوق داشتی
یه هندوانه در قلب داشتی
یه. حس...مثل عشق داشتی..
سما.ت