مىگويند حقوق ـ از آنجا كه هدفِ آن جستجوى قواعدى است كه بر اشخاص، از اين حيث كه عضو جامعهاند، حكومت مىكند ـ از علوم اجتماعى است؛ و چون از علوم اجتماعى است، با ساير علوم اجتماعى از قبيلِ جامعهشناسى، اقتصاد، علوم سياسى، تاريخ، روانشناسى، جرمشناسى، و غيره رابـ ـطه مستقيم دارد و با استفاده از وسايل علمى در جستجوى قواعدى است كه بهتر بتواند عدالت و نظم را در جامعه مستقر سازد و سعادت مردم را تأمين كند. [2]
نيز ميگويند حقوق نه تنها با علوم اجتماعى ياد شده ارتباط نزديك و متقابل دارد بلكه حتى با علوم طبيعى و رياضى هم ـ كه با حقوق رابـ ـطه مستقيم ندارند ـ رابـ ـطه دارد. در توجيه اين نظر گفتهاند: «اختراعات و اكتشافات در اين دانشها از دو جهت در حقوق و چگونگى اجراى قواعد آن مؤثر واقع شده است:
1 ـ استفاده از قواى مربوط به بخار و برق و اتم [3] محيط زندگى اجتماعى و نيازمنديهاى افراد را به كلى دگرگون ساخته و وضع قواعد جديد حقوقى را ايجاب كرده است. مثلاً قواعد مربوط به حمل و نقل، در زمانى كه از نيروى حيوانات و انسان براى باربرى استفاده ميشد،براى حل مسائل مربوط به حمل و نقل هوايى و دريايى امروز كافى به نظر نميرسد. آسان شدن تجارت بينالمللى قواعد تازهاى در زمينه اوراق تجارى و حمايت از صنايع و اختراعات و قواعد مربوط به بيع ايجاد ميكند؛ و امكانِ تلقيح مصنوعى و تحولاتى كه در زمينه زيستشناسى ايجاد شده در حقوق خانوادگى و روابط بين زوجين مؤثر واقع شده است.
2 ـ علم حقوق در بسيارى از كاوشهاى اجتماعى از علوم طبيعى و رياضى استفاده ميكند. مثلاً وسايل علمى مربوط به انگشتنگارى و كاوشهاى روانى و پزشكى درباره مجرمين تحول اساسى در حقوق جزا به وجود آورده است».[4]
در اين مقال، نگارنده بر آن است تا بگويد حقوق نه تنها با انواع علوم اجتماعى و رياضى و طبيعى و غيره ارتباط مستقيم يا غيرمستقيم دارد بلكه با فلسفه نيز ـ فلسفه بما هُوَ فلسفه ـ ارتباط دارد و اين ارتباط براى «حقوق» به عنوان يك علم، نقش حياتى و بنيادى دارد.
ارتباط ميان فلسفه و حقوق
براى اينكه ارتباط ميان فلسفه و حقوق را ـ حقوق به عنوان يك علم ـ بدانيم و بشناسيم بايد ابتدا به اين سؤال اساسى پاسخ دهيم كه «فلسفه چيست»؟ و «حقوق چيست»؟ و رابـ ـطه يا نسبت ميان اين دو كدام است؟ آيا رابـ ـطه و نسبتى ميان اين دو هست يا نيست؟ اگر هست؛ به چه كيفيتى است؟ و اگر نيست؛ چرا نيست؟
نيز ميگويند حقوق نه تنها با علوم اجتماعى ياد شده ارتباط نزديك و متقابل دارد بلكه حتى با علوم طبيعى و رياضى هم ـ كه با حقوق رابـ ـطه مستقيم ندارند ـ رابـ ـطه دارد. در توجيه اين نظر گفتهاند: «اختراعات و اكتشافات در اين دانشها از دو جهت در حقوق و چگونگى اجراى قواعد آن مؤثر واقع شده است:
1 ـ استفاده از قواى مربوط به بخار و برق و اتم [3] محيط زندگى اجتماعى و نيازمنديهاى افراد را به كلى دگرگون ساخته و وضع قواعد جديد حقوقى را ايجاب كرده است. مثلاً قواعد مربوط به حمل و نقل، در زمانى كه از نيروى حيوانات و انسان براى باربرى استفاده ميشد،براى حل مسائل مربوط به حمل و نقل هوايى و دريايى امروز كافى به نظر نميرسد. آسان شدن تجارت بينالمللى قواعد تازهاى در زمينه اوراق تجارى و حمايت از صنايع و اختراعات و قواعد مربوط به بيع ايجاد ميكند؛ و امكانِ تلقيح مصنوعى و تحولاتى كه در زمينه زيستشناسى ايجاد شده در حقوق خانوادگى و روابط بين زوجين مؤثر واقع شده است.
2 ـ علم حقوق در بسيارى از كاوشهاى اجتماعى از علوم طبيعى و رياضى استفاده ميكند. مثلاً وسايل علمى مربوط به انگشتنگارى و كاوشهاى روانى و پزشكى درباره مجرمين تحول اساسى در حقوق جزا به وجود آورده است».[4]
در اين مقال، نگارنده بر آن است تا بگويد حقوق نه تنها با انواع علوم اجتماعى و رياضى و طبيعى و غيره ارتباط مستقيم يا غيرمستقيم دارد بلكه با فلسفه نيز ـ فلسفه بما هُوَ فلسفه ـ ارتباط دارد و اين ارتباط براى «حقوق» به عنوان يك علم، نقش حياتى و بنيادى دارد.
ارتباط ميان فلسفه و حقوق
براى اينكه ارتباط ميان فلسفه و حقوق را ـ حقوق به عنوان يك علم ـ بدانيم و بشناسيم بايد ابتدا به اين سؤال اساسى پاسخ دهيم كه «فلسفه چيست»؟ و «حقوق چيست»؟ و رابـ ـطه يا نسبت ميان اين دو كدام است؟ آيا رابـ ـطه و نسبتى ميان اين دو هست يا نيست؟ اگر هست؛ به چه كيفيتى است؟ و اگر نيست؛ چرا نيست؟