[BCOLOR=rgb(245, 245, 245)]بررسی حقوقی حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مشروع در ایران[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(245, 245, 245)] آزادی در هوایی است که همه آن را استنشاق می کنیم. لنگستون هیوز شاعر تیره پوست امریکایی « دموکرات کسی است که اجازه دهد مخالفش نظر خود را بگوید و می پذیرد که راجع به آنها فکر کند » آلبر کامو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷
آزادی در حوزه های مختلف دارای معانی و کاربردهای مختلف است و مصادیق متفاوتی را شامل می شود . آزادی در حوزه ی دانش هایی چون : فلسفه ، کلام ، عرفان و تفسیر ، معنا و مصداقی مخصوص به همین دانش ها دارد که در سایر علوم کمتر به چشم می خورد ؛ چنانچه آزادی در حوزه ی روان شناسی ، جامعه شناسی ، حقوق ، سیاست و اخلاق ، معنا و کابرد ویژه ای دارد که در سایر دانش ها چندان مورد توجه نیست. انسان به حکم طبیعت ِ باطنی خویش و یا به اقتضای ضرورت زندگی به جمع می پیوند و خواهان زندگی جمعی است . تردیدی نیست که در زندگی جمعی فقط در پرتو اجرای برترین قانون توسط مجریان عدالت پیشه و دلسوز است که هر فرد به حقوق خویش دست می یابد و جامعه ی بشری از نعمت سعادت و زندگی مسالمت آمیز برخوردار می شود . اینجا این پرسش مطرح می شود که بهترین قانون توسط چه کسی نوشته و بهترین مجریان ِ آن از سوی چه کسی انتخاب می شوند ؟ بی شک برترین قوانین سعادت آفرین ، همان است که توسط پروردگار متعال برای هدایت انسان وضع شده و خلیفگان خدا لایق ترین مجریان قانون خدا در میان انسان هایند . پس برای تهیه ی بهترین و متعالی ترین قانون و نیز برای تعیین صالح ترین مجری قانون ، مراجعه به آرای عمومی ضرورتی ندارد . تنها برای تشخیص چگونگی اجرای قانون به آرای عمومی مراجعه می شود . اسلام در اموری که به مردم مربوط است بر مراجعه به آرای ایشان تاکید کرده و مردم را نیز به اظهارنظر حکیمانه و آزادنه فراخوانده است . در اینگونه موارد نادیده گرفتن آرای مردم ، بی احترامی به آنان و موجب کیفر در پیشگاه خداست . امیرالمومنین علی (ع) درباره ی پاسداری از حرمت انسان ، به فرزند خود می فرمایند : «بـرده ی دیگری نباش ؛ زیرا خدا تو را آزاد آفرید ». همچنین به کسانی که آزادی انتخاب ِ راه را از فرزند خود دریغ می کردند ، فرمودند : فرزندان خود را به رعلیت آداب خویش مجبور نکنید ؛ زیرا آنان فرزندان زمان شما نیستند . چنانچه در قرآن می خوانیم : بگو ای اهل کتاب ... و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد . در این آیه پیروی بی قید و شرط از دیگران نفی شده است زیرا انسان ها آزادند ، کسی جز در برابر خدا و خلیفگان ِ او حقّ ِ فرمانبُرداری و بندگی را ندارد و امتیاز بندگان بر یکدیگر فقط به تقواست : « انّ اکرمکم عندالله َ اتقیکم » . آزادی اسلامی و غیراسلامی با توجه به نگرش اسلام درباره ی آزادی اجتماعی می توان چنین گفت : الف . انسان موحد ، حکم کلی و قانون اصلی را وضع شده از سوی کسی می داند که اشتباه ، غرض ورزی و اِعمال سلیقه ی خاص در او راه ندارد و می داند قانون الهی برای تامین سعادت اوست ؛ بنابراین با طیب ِ خاطر آن را می پذیرد. اما آزادی و دموکراسی ِ غربی تامین کننده ی آرامش خاطر نیست ؛ چرا که انسان غربی اطمینان ندارد آنچه با رای او تعیین می شود ، سرانجام به سود اوست و سعادت وی را تامین می کند . ب. انسان تربیت شده در جامعه ی آزاد اسلامی ، در برابر آزادی غربی خود را نمی بازد . انسان مسلمان همچنین سکولاریزم که دین را از سیاست جدا می دانند و آزادی مطلق یعنی فرار از محدوده ی نفوذ اخلاق و اصالت های انسانی را ، آزادی مورد خواست ِ فطرت خود نمی داند . آزادی مطلوب اندیشه ی او ، آزادی ای می باشد که سعادت و تکامل روحی ، جسمی عقلی و اخلاقی وی را تامین کند ؛ بر این اساس هرگونه بیرون از مدار قانون آسمانی را آزادی ضد کمال انسانی می داند و به زمزمه ی آزادی طلبان ِ ضدآزادی و هواپرستان ِ بـرده ی درون ، اعتباری نمی نهد . آزادی مورد نظر اسلام ، غیر از آزادی مورد نظر سایر مکاتب است . در مکاتب غیر اسلامی - به ویژه در جهان امروز - منظور از آزادی ، آزادی در شکم و خواهــش نـفس است . بر پایه ی همینم دیدگاه فاسد درباره ی آزادی است که بسیاری مفاهیم ، قربانی می شوند و وجه المصالحه قرار می گیرند ؛ زن یکی از این مفاهیم است . نتیجه اینکه آزادی ِ اسلامی ، انسانی ویژه می سازد و ساختار روحی خاصی در فرد پدید می آورد . انواع آزادی « آزادی » ، کلمه ی شناخته شده ای است که نیاز به تعریف ندارد و هرکس به گونه ای غریزی و فطری ، گرایش به آزادی را در خود احساس می کند . آنچه مهمتر می نماید توجه به حدود و مرزهای آزادی می باشد . این توجه هنگامی راهگشا خواهد بود که به انواع آزادی توجه کنیم . آزادی را می توان به انواع زیر تقسیم کرد : الف. آزادی ذاتی یونانیان ، تمام ملل ِ غیر یونانی را « بربر» می نامیدند و همچنین خود را از آنها برتر می شمارند . آتنی ها خود را برتر می دانستند . فکر خودبرتربینی و نژادپرستی حتی ذهن فیلسوفان بزرگی چون ارسطو و افلاطون را نیز انباشته بود . ایرانیان قبل از اسلام نیز اصل برتری نژاد را پذیرفته بودند و تمام ملت هایی را که ایرانی نبودند « انیران اجنبی » و « غیرایرانی » می نامیدند . عرب ها غیر عرب را « عَجَم » می نامیدند . بعد از روی کارآمدن بنی امیه و بنی عباس که تربیت و تعصب جاهلی و غیراسلامی داشتند ، ایرانیان را « موالی» یعنی بندگان ِ آزاد شده می نامیدند . یهود خود را قوم برگزیده ی خدا می دانست و می پنداشت که خونی پاک و نژادی عالی تز ملت های دیگر دارد ؛ با تعصب از اختلاط با اقوام دیگر پرهیز می کرد و می کوشید تا نژادش خالص بماند . این اعتقاد نژادگرایانه هنوز هم در بین یهود زنده است . مصریان نیز اعتقادی چنین داشتند و خود را از ملت ها و نژادهای دیگر برتر می پنداشتند . بعد از رنسانس کم و بیش در آثار نویسندگان و متفکران اروپایی زمزمه ی برتری نژادی به گوش می رسید .
« مونتسکیو» عرب ها را بیگات به معنای بزچران خطاب می کند که هنوز هم بر سر زبان ِ اروپایی ها مانده است آنچه فطرت آدمی خواهان آن است ، بدون تردید همان است که اسلام ما را فرامی خواند . ب.آزادی اجتماعی بدون تردید انسان در زندگی اجتماعی ، از حیث انتخاب شغل ، مسکن ، چگونگی اداره ی زندگی ، دخل و خرج و رفت وآمد با دیگران آزاد است . از دیدگاه ِ اسلام ، انسان در جامعه تا آنجا آزاد است که آزادی او برای دیگران خطرساز و مشکل آفرین نباشد و آرامش و آزادی را از جامعه سلب نکند . در مسائلی که به عفت عمومی مربوط است نمی توان با دستاویز ساختن به آزادی به آزادی ، مطالبی را بازگو نمود که حریم ِ عفت عمومی نقض گردد . باید توجه داشت که گاه حتی بعضی اخبار راست را نباید گفت چه رسد به اخبار کذب . امیرالمونین علی (ع) می فرمایند : درباره ی چیزی که به آن علم نداری سخن مگو ، بلکه حتی ( گاهی ) تمام آنچه را که می دانی نیز بازگو مکن ( مواردی که بر زبان آوردن آن زیان جامعه را در پی دارد ) . ج.آزادی فردی گفتیم که آزادی فرد در جامعه ، مشروط به عدم سلب امنیت و آرامش دیگران است . همچنان که آزادی اجتماعی دارای حد و مرز است ، آزادی فردی نیز حدود و ثغور دارد ؛ بنابراین همانطور که انسان مُجاز به کشتن دیگران نیست ، نمی تواند خودکشی کند ؛ زیرا از نظر اسلام ضرر رساندن به خود مانند ضرر رساندن به دیگران ممنوع است . د.آزادی فکری و اعتقادی انسان در قلمرو اندیشه آزاد است و می تواند درباره ی مظاهر هستی به دلخواه بیندیشد . این آزادی نیز همانند انواع ِ دیگر آزادی در برخی موارد دارای محدودیت هایی است .
در حدیثی آمده است : در ذات خدا نیندیشید بلکه در آفرینش او تفکر کنید . ه.آزادی اقتصادی انسان در مسائل اقتصادی به طور مطلق آزاد نیست بلکه از چند جهت محدود است ؛ از جمله : ۱. از حیث کسب ثروت و مبدا درآمد . ۲. از حیث مصرف ثروت . در دو مورد فوق اگر مطابق موازین عمل کرد ، اموال او مشروع است ، ولی با این وجود باید یک پنجم آنچه را که از راه مشروع بدست آورده ، طبق دستور ، در راه خدا صرف کند . و. آزادی در یارگزینی هرکس در انتخاب ِ دوست ، همسر و همراه و... زندگی خود آزاد است ، ولی برای زندگی ِ صالح ،رعایت مجموعه ای از اصول انتخاب ، به وی توصیه می شود . ز.آزادی اخلاقی هرکس می تواند ، هرگونه خلق و خوی را طبق اصل آزادی برگزیند ، اما منطق سعادت خواهی او را در این باره به رعایت اصولی فرا می خواند . آزادی در رهنمودهای امام خمینی (ره) الف. آزادی خواهان کفرکیش اینها آزادی منهای اسلام را می خواهند . این غیر از طریقه ی شماست . شما اسلام را می خواهید ، ما اسلامی را می خواهیم که به ما آزادی عطا کند نه آزادی منهای اسلام را . ب. محدوده ی آزادی آزادی یک مسئله ای نیست که تعریفی داشته باشد . مردم عقیده شان آزاد است ، کسی الزام شان نمی کند که شما باید حتما این عقیده را داشته باشید . کسی الزام به شما نمی کند حتما باید به این راه بروید . کسی به شما الزام نمی کند که باید این را انتخاب کنی . کسی الزامتان نمی کند که در کجا مسکن داشته باشی یا در کجا شغل انتخاب کنی ، آزادی یک چیز واضحی است .
یک سوال از امام خمینی : « اگر فرض شود دولت شما یا هر دولتی برخوردار از حمایت شما سر کار آید ، آیا هیچ اختناق سیـاس*ـی وجود نخواهد داشت » ؟ امام در پاسخ این سوال چنین گفتاری را بر زبان می آورند : « هرگز ! آزادی به همه کس تا آنجا که به ضرر ملت ایران نباشد داده خواهد شد .
اما در جامعه ای که ما به فکر استقرار آن هستیم مارکسیزم ها در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود ؛ زیرا ما اطمینان داریم که اسلام دربردارنده ی پاسخ به نیازهای مردم است ». استقلال و آزادی مسئله استقلال و آزادی موضوعی است که امشب می خواهم درباره آن گفتگو کنم. یک طفل، مادامیکه صغیر است و تحت ولایت و قیمومیت پدر، پدربزرگ یا مادر زندگی می کند، از خودش استقلال ندارد. خودش برای خودش نمی تواند تصمیم بگیرد، برای انجام هر کاری می باید اجازه بگیرد. این یک نوع، و یک درجه ازعدم استقلال و وابستگی است.
نوع دیگر افرادی که استقلال ندارند بردگانند. اگر فردی، بـرده دیگری باشد، قهراً نمی تواند مستقیماً درباره خود تصمیم بگیرد، بلکه یا دیگری برای او و بجای او تصمیم میگیرد، یا آنکه تصمیم گرفتنش موکول به اجازه دیگری است. به جز دو مورد که ذکر کردم، موارد دیگری هم وجود دارد که به واسطه آنها استقلال از افراد – بدون آنکه نام صغیر یا مجنون روی آنها باشد- سلب می شود فی المثل در بسیاری از خانواده ها، نوکرها و کلفتها حالت عدم استقلال دارند. در رژیمهای به اصطلاح فئودالی، خصوصاً در شکلی که در مغرب زمین وجود داشته است، سرف ها یا دهقانان وابسته به زمین، غیر مستقل بوده اند ... این موارد که بعنوان نمونه ذکر شدند و بسیاری موارد دیگر شکلهای مختلفی از عدم استقلال و وابستگی افرادند. همانطور که درباره یک فرد مسئله استقلال و عدم استقلال مطرح است، درباره جامعه و کشور نیز به طریق اولی چنین مسئله ای مطرح است. در زمان ما و در میان افراد، مسئله بردگی، مسئله اربـاب و رعیتی و ... دیگر به شکل قدیم مطرح نیست. اما در سطح کشورها، روابط آقائی و بندگی به شدت رواج دارد.
نگاهی به نقشه سیـاس*ـی جهان به خوبی نشان می دهد که پاره ای از کشورها، آقا و فرمانده هستند و در مقابل کشورهائی هم قرار دارند که اسما مستقلند اما عملاً تحت سیطره کشورهای دسته اول قرار دارند.
این امر را ما در کشورهای خودمان به خوبی تجربه کرده ایم. می دانیم که درخلیج فارس و نیز در اقیانوس هند، مبارزات سیـاس*ـی شدیدی میان ابر قدرتها برقرار است آمریکا می خواهد خلیج فارس را برای خودش حفظ کند متقابلاً کشورهای بزرگ دیگر چنین مقصد و خواستی دارند. در این زمینه امریکا تا قبل از انقلاب ایران از سایر حریفان جلوتر بود. آنچه که آمریکائیها در این میان انجام می دادند از این قرار بود. از یک سو، با پول ایران، نفت ایران را در مقیاس وسیعی که به غارت بیشتر شباهت داشت، استخراج می کردند و از سوی دیگر قسمت اعظم پولی را که بابت خرید نفت به ایران پرداخت می کر دند به اسم فروش اسلحه های مدرن، دوباره از ایران پس می گرفتند. و در عوض ایران را به شکل ژاندارم منطقه و حافظ منافع خود در آورده بودند. آنچه که ما درسابق دچارش بودیم، بدترین نوع اسارت و بندگی بود. نه تنها در مسائل اقتصادی ما را وابسته کرده بودن بلکه در سایر زمینه ها، آنها بودند که برای ما تعیین تکلیف می کردند. امام در همان اوایل اقامتشان در پاریس، مکرر در اعلامیه هائی که به ایران میفرستادند، مردم را تشویق به کشاورزی و به خصوص کشت گندم می کردند. و می دانیم که این فرمان تا چه حد موثر واقع شد، بخصوص که به لطف خدا، امسال، سال بسیار پر برکتی بود. وقتی کشوری می خواهد روی پای خود بایستد، خودش برای خودش تصمیم بگیرد، میتواند با یک همت مردانه قید و بند های بندگی را پاره کند.
امسال شاید همین ایرانی که گندمش را از امریکا وارد می کرد بتواند به خودکفائی برسد. و دور نیست آن روزی که با همت مردم این سرزمین، مملکت ما بتواند در همه زمینه ها روی پای خودش بایستد و بی نیاز ازغیر شود. یادتان می آید که مردم در تظاهرات چه شعار با معنائی می دادند؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. این نشانه این است که یک ملت می خواهد مستقل باشد. می خواهد از نظر سیـاس*ـی خودش برای خودش تصمیم بگیرد، از نظر علمی خودش برای خودش طرح ریزی کند، خودش برای اقتصاد خودش نظر بدهد. و بالاتر ازهمه اینها می خواهد استقلال فرهنگی، فکری و مکتبی خود را به دست آورد وخودش برای خودش فکر کند و فرهنگ بسازد. بی شک در میان انواع گوناگون استعمار، خطرناکتر از همه استعمار فرهنگی است مگر ممکن است ملتی را از نظر اقتصادی و سیـاس*ـی استعمار بکنند، بدون آنکه قبلا او را استعمار فکری کرده باشند. برای بهره کشی از فرد باید شخصیت فکری او را سلب کنند، او را به آنچه مال خودش است بدبین کنند و در عوض او را شیفته هر آنچه که از ناحیه استعمارگر عرضه می شود بسازند. می باید در مردم حالتی به نام تجددزدگی به وجود بیاورند بطوریکه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، اما از آداب و رسوم بیگانه خوششان بیاید. می باید آنها را به ادبیات خودشان، به فلسفه خودشان، به کتابهای خودشان به دانشمندان و مفاخر علمی و فرهنگی خودشان بدبین کنند و در عوض مسحور ادبیات و فلسفه و کتابهای دیگران در دنیای امروز، علوم و فنون در کشورهای مختلف به طور مشابه مورد استفاده قرار می گیرد و هیچ ملتی نمی تواند ادعا کند و راه و رسمهای زندگی تفاوت دارند. اینجاست که ملتها حسابشان را جدا می کنند.
هرملتی که از خود مکتبی مستقل و استقلال فکری و رای داشته باشد و زیر با مکتبهای بیگانه نرود، حق حیات دارد و هر ملتی که مکتب نداشته باشد و بخواهد مکتبش را از بیگانه بگیرد ناچار تن به بردگی و بندگی بیگانه خواهد داد. این، متاسفانه همان بلائی است که در گذشته بر سر ما آورده اند. در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکرانه خود باخته- که تعدادشان هم کم نیست- دو دسته اند. یک دسته می گویند ما باید مکتب غریبها را از کشورهای آزاد بگیریم- لیبرالیسم- و عده ای دیگر می گویند ما باید مکتب را از بلوکهای دیگر غربی بگیریم«کمونیسیم»در سالهای اخیر، بدبختانه گروه سومی، هم پیدا شده اند که یک مکتب التقاطی معتقد شده اند. اینها قسمتی از ریش کمونیسم را گرفته با چند تار موئی از سبیل اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده اند و بعد هم به ریش اسلام چسپانده اند. آن وقت می گویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست. ما با گرایش به مکتبهای بیگانه استقلال مکتبی خودمان را ازدست می دهیم. حال می خواهد آن مکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطی. با این شیوه ها و با این طرز تفکر به استقلال فرهنگی نخواهیم رسید و به ناچار محکوم به فنا خواهیم بود. این اعلام خطر بزرگی است که من می کنم. ما اگر مکتب مستقلی نمی داشتیم، خوب در آن صورت می گفتیم، چاره ای نداریم باید یا به این گروه ملحق شویم، یا به آن گروه. ولی درد بر سر این است که چنین مکتب مستقل و غیر نیازمند بغیری را داریم. این از خودباختگی ماست که فکر می کنیم آنچه را که داریم باید از دست بدهیم وکالای دیگران را مورد استفاده قرار بدهیم. در جامعه خودمان به کرات دیده ایم که کسی فی المثل شیفته منطق دیالیکتیک دین او را و اسلام او را از ریشه می کند که منطق اسلام هم همان منطق مبینیت که در دنیا مد شده که می گویند زیربنا اقتصاد است او هم بدون تعمق و طوطی وار می گوید زیربنای اسلام هم اقتصاد است. بدون اینکه بفهمد معنی این سخن که زیربنا اقتصاد است، محو و طرد هر گونه معنویت است. معنویتی که اسلام بر اساس آن بنا شده است. یا خودباخته دیگری می بیند مبارزه با مالکیت امروز شایع و رایج است، او هم بدون آنکه با ضوابط و معیارهای اسلامی آشنائی داشته باشد می گوید، آقا مالکیت اختصاصی نباید وجود داشته باشد، اسلام هم منکر مالکیت اختصاصی است.
من نمی خواهم بگویم در این موارد سوء نیتی درکار است، ولی اگر کاری یا عملی ، خطری بزرگ به دنبال داشته باشد، بروز خطر دیگر ربطی ندارد که سوء نیت در کار باشد یا نباشد. در نظر بگیرید اگر کسی در ساختمانی بنزین بریزد. بعد هم کبریت بکشد، حتی اگر کبریت را برای روشن کردن سیگارش استفاده کند، باز دراصل فاجعه تفاوتی رخ نمی دهد، وقتی که فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد ولو سوء نیتی هم وجود نداشته باشد، کبریت که زدیم آتش مشتعل می شود و انفجار رخ می دهد.
به دلیل همین نگرانیها است که من بر روی مسئله استقلال، و بالاخص استقلال مکتبی زیاد تکیه دارم. ما اگر مکتب مستقل خودمان را ارائه نکنیم، حتی با اینکه رژیم را ساقط کرده ایم و حتی با این فرض که استقلال سیـاس*ـی و استقلال اقتصادی را بدست آوریم اگر به استقلال فرهنگی دست نیابیم، شکست خواهیم خورد، و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم. ما باید نشان بدهیم، جهان بینی اسلامی، نه با جهان بینی غرب منطبق است و نه با جهان بینی شرق و به هیچکدامشان وابسته و محتاج نیست.
این چه بیماری است که حتی جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی های بیگانه تطبیق بدهند. بعضی ها، به آیات قرآن که می رسند، آنقدر آنها را تأویل و توجیه می کنند تا اینکه بهر ترتیبی شده، آنرا با یکی از مکاتب غربی یا شرقی منطبق کنند. این نکته را قبلاً هم مکرر گفته ام که بعضیها، تا اسم ملک و فرشته می آید، تلاش می کنند به طریقی آن را تعبیر و تفسیر کنند. من صریحاً می گویم که این روش خطاست. اگر شما هنوز به درک این مفاهیم قرآنی نائل نشده اید، باید کوشش و مجاهده کنید تا آنرا دریابید. شما چه بخواهید، چه نخواهید، در قرآن دهها معجزه ذکر شده است. اینها از مفاخر قرآن است. اگر این مسائل نبود اصلاً دین نیمی از رسالت خودش را از دست داده بود. دین آمده است تا دید نا را وسیع کند. امر حسی که نیازی به آمدن پیامبران ندارد. دین آمده است تا ایمان به غیب برای ما ایجاد کند.
دین می خواهد ارزش انسان را تا آنجا بالا ببرد که بتواند از قوانین معنوی استفاده بکند و حتی آنرا بر ضد قوانین مادی به کار اندازد.
قوانین مافوق مادی آنگاه که در قوانین مادی دخل و تصرف بکنند، نام معجزه بر آن می گذاریم. در قرآن تا دلتان بخواهد معجزه ذکر شده است. من نمی دانم گویا عده ای رو در بایستی دارند تا در قرآن به معجزه می رسند شروع می کنند به تاویل و تعبیر کردن. تا می رسند به شکافتن دریا برای موسی، می گویند مقصود این است که در آن موقع دریا در حالت جذر بوده، و در زمان غرق شدن فرعون هم دریا حالت مد پیدا کرده است. اگر عصای موسی، اژدها شد، مقصود این است که قدرت منطق و قوه بیان موسی، بر سلاح تبلیغ آنها، غلبه کرد و چون اژدها منطقهای آنان را بلعید. معنای چنین سخنانی انکار صریح قرآن است معنایش این است که ما استقلال در فکر نداریم، معنایش این است که ما قرآن را پیشوا قرار نداده ایم، بنا را بر این گذاشته ایم که مکتبهای دیگر را بپذیرم و بعد آیات قرآن را بر اساس آنها توجیه و تفسیر کنیم. من بعنوان نصیحت می گویم، کسانی که این چنین فکر می کنند یعنی می خواهند مکتب اسلام را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند، و چه ندانند در خدمت استعمار سیـاس*ـی یا عامل استعماری اقتصادی هستند، خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار سیـاس*ـی یا عامل استعمار اقتصادی هستند. به مراتب بیشتر هست و به همین نسبت خــ ـیانـت آنها به ملت بیشتر و عظیمتر از این رو و با توجه به این خطرات برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله اساسی ترین مسائل، که می باید مدنظر داشته باشیم حفظ و اشاعه استقلال مکتبی و ایدئولوژیک خودمان است . آزادی و اختیار آزادی و اختیار یکی دیگر از شرائط تکلیف است. یعنی انسان آنگاه مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد.
اگر اجبار (اکراه) یا اضطرار در کار باشد، تکلیف ساقط می گردد. اجبار(اکراه) مانند اینکه یک قوه جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتماً روزه خود را بخورد به طوری که اگر نخورد، جانش در خطر قرار خواهد گرفت بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط می شود یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد. پیغمبر اکرم فرمود: رفع ما استکر هوا علیه یعنی آنجا که اکره و اجبار به میان آید تکالیف ساقط است. اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمی گیرد بلکه این خود او است که انتخاب می کند، ولی این انتخاب معلول شرائط سختی است که پیش آمده است، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذائی که سد جوع کند نمی یابد، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط می شود. پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه انسان از طرف یک قوه جائروجا بر مورد تهدید قرار گیرد که فلان خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود «دفع» کند یعنی نگذارد وارد شود ناچار برخلاف وظیفه خود عمل می کند. ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست، بلکه مجموع شرائط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است. و او برای آنکه آن وضع را رفع کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است برخلاف وظیفه اصلی خود عمل کند. پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است: ۱- در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است، بر خلاف اضطرار. ۲-در مورد اکراه و اجبار انسان برای دفع یک وضع نا مطلوب چاره جوئی می کند. و در مورد اضطرار برای رفع چنان وضعی چاره جوئی می نماید. ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمی توان به حساب آورد یعنی کلیت و عمومیت ندارد اولا بستگی دارد به درجه صدمه و ضرری که بنا است دفع و یا رفع شود ثانیاً بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان می خواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد. بدیهی است که هیچگاه به بهانه اکراه یا اضطرار نتوان به جان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد. برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمه ای را به خاطر آنها باید تحمل کرد. جامعه مدنی، قانون، آزادی جامعه مدنی، استقلالش مستلزم آزادی اجتماعی است و آزادی ملازم قانون است. بی قانون، هرج و مرج می شود، نظام و جامعه ای شکل نمی گیرد تا آن جامعه، جامعه مدنی باشد. این احساس وظیفه شرعی و تاریخی ای است که من در این مرحله کرده ام و روی این مسئله هم می ایستم و آن این است که اگر بتوانیم نشان دهیم که دین یا آزادی سازگار است، در دنیای امروز و فردا موفق خواهیم بود.
مهم این است که منتظر نباشیم که در جامعه ما یک نفر بیاید و از این مباحث، تعریفهای دقیقی کند و بعداً همه بگویند:« اطاعت! همه این کار را می کنیم». آزادی در جامعه مدنی جامعه مدنی مورد نظر ما- که عقل بشری هم در طول زمان به این نتیجه رسیده است که صلاح مردم در آن است- جامعه ای است که در آن آزادی را پناه قانون وجود خواهد داشت. منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد. قانون مادر و مبنای نظام ما، قانون اساسی است که هم حق حاکمیت مردم را بر سرنوشت خویش و هم آزادیهای اساسی را برای جامعه به رسمیت شناخته است. آزادی در پناه قانون و قانون حامی آزادی است. در این صورت است که می توان بر این مبنا آزادی مشروع و مطلوب را در جامعه نهادینه کرد. مهم ترین شرط استقرار جامعه مدنی، پذیرش قانون اساسی است و قانون مهمترین شرط مردم سالاری، احترام به تأیید و رأی اکثریت است.
واقعیتها هم نشان می دهد که آزادی در کشور ما حتما باید موازین اسلامی را رعایت کند، زیرا اولاً اکثریت این مردم مسلمان اند و همین مردم اند که به نظام اسلامی و جمهوری اسلامی رأی دادند و محور و مدار این نظام، رهبر معظم و ولی فقیه است و نهادها و ارگانهای دیگر، حول محور رهبری شکل گرفته اند. ثانیاً اسلام جانمایه فرهنگ، هویت فرهنگی و تاریخی ماست. حتی کسانی که به اسلام اعتقاد ندارند، اگر منصف باشد، می دانند که مایه مهم هویت تاریخی و فرهنگی ما در هزار و چار صد سال گذشته اسلام بوده است. اگر ما جامعه ای پایا و پویا می خواهیم، آن جامعه باید مبتنی بر هویت فرهنگی ما باشد و اگر از دید جامعه شناختی هم به مسئله نگاه کنیم، اهتمام به فرهنگ اسلامی و اسلام، شرط استقلال و پیشرفت ماست. تمام کسانی که ایران و ایرانی را سربلند و مستقل و آزاد می خواهند، نمی توانند به این عامل مهم در نظام ما که یک نظام دینی و اسلامی است، بی اعتنا باشد. سخنرانی به مناسبت آغاز درس رسمی حوزه پس از پایان غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، ۱۱/۹/۴۱- کتاب نهضت امام خمینی، ص ۱۹۸، ۲۰۰. چرا در مطبوعات علیه روحانیت سمپاشی می کنند، چرا مطبوعات را آزاد می گذارند که نسبت به روحانیت و مقدسات اسلام هر اراجیفی را بنویسند؟ چرا جشن هفده دی را آزاد می گذارند؟ نامه سرگشاده به هویدا، ۲۷/۱/۴۶- کتاب خمینی و جنبش، ص ۳۴ و ۳۲. حکومت پلیسی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگی باشند، حکومت قرون وسطایی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی و حکومت وحشت و قلدری است به اسم مشروطیت بدترین شکل حکومت استبداد و خونسردی و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است و با اسم تعالیم عالیه اسلام یک یک احکام اسلام را زیر پای گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید، خواهید گذاشت... آنها (اجانب) نمی خواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشد و شماها مامور اجرا هستید، مامور چشم و گوش بسته و مامورین بی چون و چرا.[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(245, 245, 245)] آزادی در هوایی است که همه آن را استنشاق می کنیم. لنگستون هیوز شاعر تیره پوست امریکایی « دموکرات کسی است که اجازه دهد مخالفش نظر خود را بگوید و می پذیرد که راجع به آنها فکر کند » آلبر کامو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷
آزادی در حوزه های مختلف دارای معانی و کاربردهای مختلف است و مصادیق متفاوتی را شامل می شود . آزادی در حوزه ی دانش هایی چون : فلسفه ، کلام ، عرفان و تفسیر ، معنا و مصداقی مخصوص به همین دانش ها دارد که در سایر علوم کمتر به چشم می خورد ؛ چنانچه آزادی در حوزه ی روان شناسی ، جامعه شناسی ، حقوق ، سیاست و اخلاق ، معنا و کابرد ویژه ای دارد که در سایر دانش ها چندان مورد توجه نیست. انسان به حکم طبیعت ِ باطنی خویش و یا به اقتضای ضرورت زندگی به جمع می پیوند و خواهان زندگی جمعی است . تردیدی نیست که در زندگی جمعی فقط در پرتو اجرای برترین قانون توسط مجریان عدالت پیشه و دلسوز است که هر فرد به حقوق خویش دست می یابد و جامعه ی بشری از نعمت سعادت و زندگی مسالمت آمیز برخوردار می شود . اینجا این پرسش مطرح می شود که بهترین قانون توسط چه کسی نوشته و بهترین مجریان ِ آن از سوی چه کسی انتخاب می شوند ؟ بی شک برترین قوانین سعادت آفرین ، همان است که توسط پروردگار متعال برای هدایت انسان وضع شده و خلیفگان خدا لایق ترین مجریان قانون خدا در میان انسان هایند . پس برای تهیه ی بهترین و متعالی ترین قانون و نیز برای تعیین صالح ترین مجری قانون ، مراجعه به آرای عمومی ضرورتی ندارد . تنها برای تشخیص چگونگی اجرای قانون به آرای عمومی مراجعه می شود . اسلام در اموری که به مردم مربوط است بر مراجعه به آرای ایشان تاکید کرده و مردم را نیز به اظهارنظر حکیمانه و آزادنه فراخوانده است . در اینگونه موارد نادیده گرفتن آرای مردم ، بی احترامی به آنان و موجب کیفر در پیشگاه خداست . امیرالمومنین علی (ع) درباره ی پاسداری از حرمت انسان ، به فرزند خود می فرمایند : «بـرده ی دیگری نباش ؛ زیرا خدا تو را آزاد آفرید ». همچنین به کسانی که آزادی انتخاب ِ راه را از فرزند خود دریغ می کردند ، فرمودند : فرزندان خود را به رعلیت آداب خویش مجبور نکنید ؛ زیرا آنان فرزندان زمان شما نیستند . چنانچه در قرآن می خوانیم : بگو ای اهل کتاب ... و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد . در این آیه پیروی بی قید و شرط از دیگران نفی شده است زیرا انسان ها آزادند ، کسی جز در برابر خدا و خلیفگان ِ او حقّ ِ فرمانبُرداری و بندگی را ندارد و امتیاز بندگان بر یکدیگر فقط به تقواست : « انّ اکرمکم عندالله َ اتقیکم » . آزادی اسلامی و غیراسلامی با توجه به نگرش اسلام درباره ی آزادی اجتماعی می توان چنین گفت : الف . انسان موحد ، حکم کلی و قانون اصلی را وضع شده از سوی کسی می داند که اشتباه ، غرض ورزی و اِعمال سلیقه ی خاص در او راه ندارد و می داند قانون الهی برای تامین سعادت اوست ؛ بنابراین با طیب ِ خاطر آن را می پذیرد. اما آزادی و دموکراسی ِ غربی تامین کننده ی آرامش خاطر نیست ؛ چرا که انسان غربی اطمینان ندارد آنچه با رای او تعیین می شود ، سرانجام به سود اوست و سعادت وی را تامین می کند . ب. انسان تربیت شده در جامعه ی آزاد اسلامی ، در برابر آزادی غربی خود را نمی بازد . انسان مسلمان همچنین سکولاریزم که دین را از سیاست جدا می دانند و آزادی مطلق یعنی فرار از محدوده ی نفوذ اخلاق و اصالت های انسانی را ، آزادی مورد خواست ِ فطرت خود نمی داند . آزادی مطلوب اندیشه ی او ، آزادی ای می باشد که سعادت و تکامل روحی ، جسمی عقلی و اخلاقی وی را تامین کند ؛ بر این اساس هرگونه بیرون از مدار قانون آسمانی را آزادی ضد کمال انسانی می داند و به زمزمه ی آزادی طلبان ِ ضدآزادی و هواپرستان ِ بـرده ی درون ، اعتباری نمی نهد . آزادی مورد نظر اسلام ، غیر از آزادی مورد نظر سایر مکاتب است . در مکاتب غیر اسلامی - به ویژه در جهان امروز - منظور از آزادی ، آزادی در شکم و خواهــش نـفس است . بر پایه ی همینم دیدگاه فاسد درباره ی آزادی است که بسیاری مفاهیم ، قربانی می شوند و وجه المصالحه قرار می گیرند ؛ زن یکی از این مفاهیم است . نتیجه اینکه آزادی ِ اسلامی ، انسانی ویژه می سازد و ساختار روحی خاصی در فرد پدید می آورد . انواع آزادی « آزادی » ، کلمه ی شناخته شده ای است که نیاز به تعریف ندارد و هرکس به گونه ای غریزی و فطری ، گرایش به آزادی را در خود احساس می کند . آنچه مهمتر می نماید توجه به حدود و مرزهای آزادی می باشد . این توجه هنگامی راهگشا خواهد بود که به انواع آزادی توجه کنیم . آزادی را می توان به انواع زیر تقسیم کرد : الف. آزادی ذاتی یونانیان ، تمام ملل ِ غیر یونانی را « بربر» می نامیدند و همچنین خود را از آنها برتر می شمارند . آتنی ها خود را برتر می دانستند . فکر خودبرتربینی و نژادپرستی حتی ذهن فیلسوفان بزرگی چون ارسطو و افلاطون را نیز انباشته بود . ایرانیان قبل از اسلام نیز اصل برتری نژاد را پذیرفته بودند و تمام ملت هایی را که ایرانی نبودند « انیران اجنبی » و « غیرایرانی » می نامیدند . عرب ها غیر عرب را « عَجَم » می نامیدند . بعد از روی کارآمدن بنی امیه و بنی عباس که تربیت و تعصب جاهلی و غیراسلامی داشتند ، ایرانیان را « موالی» یعنی بندگان ِ آزاد شده می نامیدند . یهود خود را قوم برگزیده ی خدا می دانست و می پنداشت که خونی پاک و نژادی عالی تز ملت های دیگر دارد ؛ با تعصب از اختلاط با اقوام دیگر پرهیز می کرد و می کوشید تا نژادش خالص بماند . این اعتقاد نژادگرایانه هنوز هم در بین یهود زنده است . مصریان نیز اعتقادی چنین داشتند و خود را از ملت ها و نژادهای دیگر برتر می پنداشتند . بعد از رنسانس کم و بیش در آثار نویسندگان و متفکران اروپایی زمزمه ی برتری نژادی به گوش می رسید .
« مونتسکیو» عرب ها را بیگات به معنای بزچران خطاب می کند که هنوز هم بر سر زبان ِ اروپایی ها مانده است آنچه فطرت آدمی خواهان آن است ، بدون تردید همان است که اسلام ما را فرامی خواند . ب.آزادی اجتماعی بدون تردید انسان در زندگی اجتماعی ، از حیث انتخاب شغل ، مسکن ، چگونگی اداره ی زندگی ، دخل و خرج و رفت وآمد با دیگران آزاد است . از دیدگاه ِ اسلام ، انسان در جامعه تا آنجا آزاد است که آزادی او برای دیگران خطرساز و مشکل آفرین نباشد و آرامش و آزادی را از جامعه سلب نکند . در مسائلی که به عفت عمومی مربوط است نمی توان با دستاویز ساختن به آزادی به آزادی ، مطالبی را بازگو نمود که حریم ِ عفت عمومی نقض گردد . باید توجه داشت که گاه حتی بعضی اخبار راست را نباید گفت چه رسد به اخبار کذب . امیرالمونین علی (ع) می فرمایند : درباره ی چیزی که به آن علم نداری سخن مگو ، بلکه حتی ( گاهی ) تمام آنچه را که می دانی نیز بازگو مکن ( مواردی که بر زبان آوردن آن زیان جامعه را در پی دارد ) . ج.آزادی فردی گفتیم که آزادی فرد در جامعه ، مشروط به عدم سلب امنیت و آرامش دیگران است . همچنان که آزادی اجتماعی دارای حد و مرز است ، آزادی فردی نیز حدود و ثغور دارد ؛ بنابراین همانطور که انسان مُجاز به کشتن دیگران نیست ، نمی تواند خودکشی کند ؛ زیرا از نظر اسلام ضرر رساندن به خود مانند ضرر رساندن به دیگران ممنوع است . د.آزادی فکری و اعتقادی انسان در قلمرو اندیشه آزاد است و می تواند درباره ی مظاهر هستی به دلخواه بیندیشد . این آزادی نیز همانند انواع ِ دیگر آزادی در برخی موارد دارای محدودیت هایی است .
در حدیثی آمده است : در ذات خدا نیندیشید بلکه در آفرینش او تفکر کنید . ه.آزادی اقتصادی انسان در مسائل اقتصادی به طور مطلق آزاد نیست بلکه از چند جهت محدود است ؛ از جمله : ۱. از حیث کسب ثروت و مبدا درآمد . ۲. از حیث مصرف ثروت . در دو مورد فوق اگر مطابق موازین عمل کرد ، اموال او مشروع است ، ولی با این وجود باید یک پنجم آنچه را که از راه مشروع بدست آورده ، طبق دستور ، در راه خدا صرف کند . و. آزادی در یارگزینی هرکس در انتخاب ِ دوست ، همسر و همراه و... زندگی خود آزاد است ، ولی برای زندگی ِ صالح ،رعایت مجموعه ای از اصول انتخاب ، به وی توصیه می شود . ز.آزادی اخلاقی هرکس می تواند ، هرگونه خلق و خوی را طبق اصل آزادی برگزیند ، اما منطق سعادت خواهی او را در این باره به رعایت اصولی فرا می خواند . آزادی در رهنمودهای امام خمینی (ره) الف. آزادی خواهان کفرکیش اینها آزادی منهای اسلام را می خواهند . این غیر از طریقه ی شماست . شما اسلام را می خواهید ، ما اسلامی را می خواهیم که به ما آزادی عطا کند نه آزادی منهای اسلام را . ب. محدوده ی آزادی آزادی یک مسئله ای نیست که تعریفی داشته باشد . مردم عقیده شان آزاد است ، کسی الزام شان نمی کند که شما باید حتما این عقیده را داشته باشید . کسی الزام به شما نمی کند حتما باید به این راه بروید . کسی به شما الزام نمی کند که باید این را انتخاب کنی . کسی الزامتان نمی کند که در کجا مسکن داشته باشی یا در کجا شغل انتخاب کنی ، آزادی یک چیز واضحی است .
یک سوال از امام خمینی : « اگر فرض شود دولت شما یا هر دولتی برخوردار از حمایت شما سر کار آید ، آیا هیچ اختناق سیـاس*ـی وجود نخواهد داشت » ؟ امام در پاسخ این سوال چنین گفتاری را بر زبان می آورند : « هرگز ! آزادی به همه کس تا آنجا که به ضرر ملت ایران نباشد داده خواهد شد .
اما در جامعه ای که ما به فکر استقرار آن هستیم مارکسیزم ها در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود ؛ زیرا ما اطمینان داریم که اسلام دربردارنده ی پاسخ به نیازهای مردم است ». استقلال و آزادی مسئله استقلال و آزادی موضوعی است که امشب می خواهم درباره آن گفتگو کنم. یک طفل، مادامیکه صغیر است و تحت ولایت و قیمومیت پدر، پدربزرگ یا مادر زندگی می کند، از خودش استقلال ندارد. خودش برای خودش نمی تواند تصمیم بگیرد، برای انجام هر کاری می باید اجازه بگیرد. این یک نوع، و یک درجه ازعدم استقلال و وابستگی است.
نوع دیگر افرادی که استقلال ندارند بردگانند. اگر فردی، بـرده دیگری باشد، قهراً نمی تواند مستقیماً درباره خود تصمیم بگیرد، بلکه یا دیگری برای او و بجای او تصمیم میگیرد، یا آنکه تصمیم گرفتنش موکول به اجازه دیگری است. به جز دو مورد که ذکر کردم، موارد دیگری هم وجود دارد که به واسطه آنها استقلال از افراد – بدون آنکه نام صغیر یا مجنون روی آنها باشد- سلب می شود فی المثل در بسیاری از خانواده ها، نوکرها و کلفتها حالت عدم استقلال دارند. در رژیمهای به اصطلاح فئودالی، خصوصاً در شکلی که در مغرب زمین وجود داشته است، سرف ها یا دهقانان وابسته به زمین، غیر مستقل بوده اند ... این موارد که بعنوان نمونه ذکر شدند و بسیاری موارد دیگر شکلهای مختلفی از عدم استقلال و وابستگی افرادند. همانطور که درباره یک فرد مسئله استقلال و عدم استقلال مطرح است، درباره جامعه و کشور نیز به طریق اولی چنین مسئله ای مطرح است. در زمان ما و در میان افراد، مسئله بردگی، مسئله اربـاب و رعیتی و ... دیگر به شکل قدیم مطرح نیست. اما در سطح کشورها، روابط آقائی و بندگی به شدت رواج دارد.
نگاهی به نقشه سیـاس*ـی جهان به خوبی نشان می دهد که پاره ای از کشورها، آقا و فرمانده هستند و در مقابل کشورهائی هم قرار دارند که اسما مستقلند اما عملاً تحت سیطره کشورهای دسته اول قرار دارند.
این امر را ما در کشورهای خودمان به خوبی تجربه کرده ایم. می دانیم که درخلیج فارس و نیز در اقیانوس هند، مبارزات سیـاس*ـی شدیدی میان ابر قدرتها برقرار است آمریکا می خواهد خلیج فارس را برای خودش حفظ کند متقابلاً کشورهای بزرگ دیگر چنین مقصد و خواستی دارند. در این زمینه امریکا تا قبل از انقلاب ایران از سایر حریفان جلوتر بود. آنچه که آمریکائیها در این میان انجام می دادند از این قرار بود. از یک سو، با پول ایران، نفت ایران را در مقیاس وسیعی که به غارت بیشتر شباهت داشت، استخراج می کردند و از سوی دیگر قسمت اعظم پولی را که بابت خرید نفت به ایران پرداخت می کر دند به اسم فروش اسلحه های مدرن، دوباره از ایران پس می گرفتند. و در عوض ایران را به شکل ژاندارم منطقه و حافظ منافع خود در آورده بودند. آنچه که ما درسابق دچارش بودیم، بدترین نوع اسارت و بندگی بود. نه تنها در مسائل اقتصادی ما را وابسته کرده بودن بلکه در سایر زمینه ها، آنها بودند که برای ما تعیین تکلیف می کردند. امام در همان اوایل اقامتشان در پاریس، مکرر در اعلامیه هائی که به ایران میفرستادند، مردم را تشویق به کشاورزی و به خصوص کشت گندم می کردند. و می دانیم که این فرمان تا چه حد موثر واقع شد، بخصوص که به لطف خدا، امسال، سال بسیار پر برکتی بود. وقتی کشوری می خواهد روی پای خود بایستد، خودش برای خودش تصمیم بگیرد، میتواند با یک همت مردانه قید و بند های بندگی را پاره کند.
امسال شاید همین ایرانی که گندمش را از امریکا وارد می کرد بتواند به خودکفائی برسد. و دور نیست آن روزی که با همت مردم این سرزمین، مملکت ما بتواند در همه زمینه ها روی پای خودش بایستد و بی نیاز ازغیر شود. یادتان می آید که مردم در تظاهرات چه شعار با معنائی می دادند؟ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. این نشانه این است که یک ملت می خواهد مستقل باشد. می خواهد از نظر سیـاس*ـی خودش برای خودش تصمیم بگیرد، از نظر علمی خودش برای خودش طرح ریزی کند، خودش برای اقتصاد خودش نظر بدهد. و بالاتر ازهمه اینها می خواهد استقلال فرهنگی، فکری و مکتبی خود را به دست آورد وخودش برای خودش فکر کند و فرهنگ بسازد. بی شک در میان انواع گوناگون استعمار، خطرناکتر از همه استعمار فرهنگی است مگر ممکن است ملتی را از نظر اقتصادی و سیـاس*ـی استعمار بکنند، بدون آنکه قبلا او را استعمار فکری کرده باشند. برای بهره کشی از فرد باید شخصیت فکری او را سلب کنند، او را به آنچه مال خودش است بدبین کنند و در عوض او را شیفته هر آنچه که از ناحیه استعمارگر عرضه می شود بسازند. می باید در مردم حالتی به نام تجددزدگی به وجود بیاورند بطوریکه از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، اما از آداب و رسوم بیگانه خوششان بیاید. می باید آنها را به ادبیات خودشان، به فلسفه خودشان، به کتابهای خودشان به دانشمندان و مفاخر علمی و فرهنگی خودشان بدبین کنند و در عوض مسحور ادبیات و فلسفه و کتابهای دیگران در دنیای امروز، علوم و فنون در کشورهای مختلف به طور مشابه مورد استفاده قرار می گیرد و هیچ ملتی نمی تواند ادعا کند و راه و رسمهای زندگی تفاوت دارند. اینجاست که ملتها حسابشان را جدا می کنند.
هرملتی که از خود مکتبی مستقل و استقلال فکری و رای داشته باشد و زیر با مکتبهای بیگانه نرود، حق حیات دارد و هر ملتی که مکتب نداشته باشد و بخواهد مکتبش را از بیگانه بگیرد ناچار تن به بردگی و بندگی بیگانه خواهد داد. این، متاسفانه همان بلائی است که در گذشته بر سر ما آورده اند. در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکرانه خود باخته- که تعدادشان هم کم نیست- دو دسته اند. یک دسته می گویند ما باید مکتب غریبها را از کشورهای آزاد بگیریم- لیبرالیسم- و عده ای دیگر می گویند ما باید مکتب را از بلوکهای دیگر غربی بگیریم«کمونیسیم»در سالهای اخیر، بدبختانه گروه سومی، هم پیدا شده اند که یک مکتب التقاطی معتقد شده اند. اینها قسمتی از ریش کمونیسم را گرفته با چند تار موئی از سبیل اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده اند و بعد هم به ریش اسلام چسپانده اند. آن وقت می گویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست. ما با گرایش به مکتبهای بیگانه استقلال مکتبی خودمان را ازدست می دهیم. حال می خواهد آن مکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطی. با این شیوه ها و با این طرز تفکر به استقلال فرهنگی نخواهیم رسید و به ناچار محکوم به فنا خواهیم بود. این اعلام خطر بزرگی است که من می کنم. ما اگر مکتب مستقلی نمی داشتیم، خوب در آن صورت می گفتیم، چاره ای نداریم باید یا به این گروه ملحق شویم، یا به آن گروه. ولی درد بر سر این است که چنین مکتب مستقل و غیر نیازمند بغیری را داریم. این از خودباختگی ماست که فکر می کنیم آنچه را که داریم باید از دست بدهیم وکالای دیگران را مورد استفاده قرار بدهیم. در جامعه خودمان به کرات دیده ایم که کسی فی المثل شیفته منطق دیالیکتیک دین او را و اسلام او را از ریشه می کند که منطق اسلام هم همان منطق مبینیت که در دنیا مد شده که می گویند زیربنا اقتصاد است او هم بدون تعمق و طوطی وار می گوید زیربنای اسلام هم اقتصاد است. بدون اینکه بفهمد معنی این سخن که زیربنا اقتصاد است، محو و طرد هر گونه معنویت است. معنویتی که اسلام بر اساس آن بنا شده است. یا خودباخته دیگری می بیند مبارزه با مالکیت امروز شایع و رایج است، او هم بدون آنکه با ضوابط و معیارهای اسلامی آشنائی داشته باشد می گوید، آقا مالکیت اختصاصی نباید وجود داشته باشد، اسلام هم منکر مالکیت اختصاصی است.
من نمی خواهم بگویم در این موارد سوء نیتی درکار است، ولی اگر کاری یا عملی ، خطری بزرگ به دنبال داشته باشد، بروز خطر دیگر ربطی ندارد که سوء نیت در کار باشد یا نباشد. در نظر بگیرید اگر کسی در ساختمانی بنزین بریزد. بعد هم کبریت بکشد، حتی اگر کبریت را برای روشن کردن سیگارش استفاده کند، باز دراصل فاجعه تفاوتی رخ نمی دهد، وقتی که فضا پر از گاز قابل اشتعال باشد ولو سوء نیتی هم وجود نداشته باشد، کبریت که زدیم آتش مشتعل می شود و انفجار رخ می دهد.
به دلیل همین نگرانیها است که من بر روی مسئله استقلال، و بالاخص استقلال مکتبی زیاد تکیه دارم. ما اگر مکتب مستقل خودمان را ارائه نکنیم، حتی با اینکه رژیم را ساقط کرده ایم و حتی با این فرض که استقلال سیـاس*ـی و استقلال اقتصادی را بدست آوریم اگر به استقلال فرهنگی دست نیابیم، شکست خواهیم خورد، و نخواهیم توانست انقلاب را به ثمر برسانیم. ما باید نشان بدهیم، جهان بینی اسلامی، نه با جهان بینی غرب منطبق است و نه با جهان بینی شرق و به هیچکدامشان وابسته و محتاج نیست.
این چه بیماری است که حتی جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی اسلامی را می خواهند با جهان بینی های بیگانه تطبیق بدهند. بعضی ها، به آیات قرآن که می رسند، آنقدر آنها را تأویل و توجیه می کنند تا اینکه بهر ترتیبی شده، آنرا با یکی از مکاتب غربی یا شرقی منطبق کنند. این نکته را قبلاً هم مکرر گفته ام که بعضیها، تا اسم ملک و فرشته می آید، تلاش می کنند به طریقی آن را تعبیر و تفسیر کنند. من صریحاً می گویم که این روش خطاست. اگر شما هنوز به درک این مفاهیم قرآنی نائل نشده اید، باید کوشش و مجاهده کنید تا آنرا دریابید. شما چه بخواهید، چه نخواهید، در قرآن دهها معجزه ذکر شده است. اینها از مفاخر قرآن است. اگر این مسائل نبود اصلاً دین نیمی از رسالت خودش را از دست داده بود. دین آمده است تا دید نا را وسیع کند. امر حسی که نیازی به آمدن پیامبران ندارد. دین آمده است تا ایمان به غیب برای ما ایجاد کند.
دین می خواهد ارزش انسان را تا آنجا بالا ببرد که بتواند از قوانین معنوی استفاده بکند و حتی آنرا بر ضد قوانین مادی به کار اندازد.
قوانین مافوق مادی آنگاه که در قوانین مادی دخل و تصرف بکنند، نام معجزه بر آن می گذاریم. در قرآن تا دلتان بخواهد معجزه ذکر شده است. من نمی دانم گویا عده ای رو در بایستی دارند تا در قرآن به معجزه می رسند شروع می کنند به تاویل و تعبیر کردن. تا می رسند به شکافتن دریا برای موسی، می گویند مقصود این است که در آن موقع دریا در حالت جذر بوده، و در زمان غرق شدن فرعون هم دریا حالت مد پیدا کرده است. اگر عصای موسی، اژدها شد، مقصود این است که قدرت منطق و قوه بیان موسی، بر سلاح تبلیغ آنها، غلبه کرد و چون اژدها منطقهای آنان را بلعید. معنای چنین سخنانی انکار صریح قرآن است معنایش این است که ما استقلال در فکر نداریم، معنایش این است که ما قرآن را پیشوا قرار نداده ایم، بنا را بر این گذاشته ایم که مکتبهای دیگر را بپذیرم و بعد آیات قرآن را بر اساس آنها توجیه و تفسیر کنیم. من بعنوان نصیحت می گویم، کسانی که این چنین فکر می کنند یعنی می خواهند مکتب اسلام را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند، و چه ندانند در خدمت استعمار سیـاس*ـی یا عامل استعماری اقتصادی هستند، خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار، از خدمت آنها که عامل استعمار سیـاس*ـی یا عامل استعمار اقتصادی هستند. به مراتب بیشتر هست و به همین نسبت خــ ـیانـت آنها به ملت بیشتر و عظیمتر از این رو و با توجه به این خطرات برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله اساسی ترین مسائل، که می باید مدنظر داشته باشیم حفظ و اشاعه استقلال مکتبی و ایدئولوژیک خودمان است . آزادی و اختیار آزادی و اختیار یکی دیگر از شرائط تکلیف است. یعنی انسان آنگاه مکلف است به انجام یک وظیفه که اجبار و یا اضطراری در کار نباشد.
اگر اجبار (اکراه) یا اضطرار در کار باشد، تکلیف ساقط می گردد. اجبار(اکراه) مانند اینکه یک قوه جابره شخصی را تهدید کند به اینکه حتماً روزه خود را بخورد به طوری که اگر نخورد، جانش در خطر قرار خواهد گرفت بدیهی است که در چنین مورد تکلیف روزه ساقط می شود یا اگر کسی مستطیع شود و یک شخص جابر او را تهدید کند که اگر به حج برود به جان او یا کسانش صدمه وارد خواهد آورد. پیغمبر اکرم فرمود: رفع ما استکر هوا علیه یعنی آنجا که اکره و اجبار به میان آید تکالیف ساقط است. اضطرار آن است که انسان از طرف شخصی مورد تهدید قرار نمی گیرد بلکه این خود او است که انتخاب می کند، ولی این انتخاب معلول شرائط سختی است که پیش آمده است، مانند کسی که در بیابانی درمانده و گرسنه است و جز مردار غذائی که سد جوع کند نمی یابد، در چنین موارد تکلیف حرمت خوردن مردار ساقط می شود. پس فرق اجبار و اکراه با اضطرار آن است که در مورد اجبار و اکراه انسان از طرف یک قوه جائروجا بر مورد تهدید قرار گیرد که فلان خلاف را باید انجام دهی و اگر انجام ندهی فلان صدمه را به تو خواهم زد و انسان برای آنکه صدمه و ضرری را از خود «دفع» کند یعنی نگذارد وارد شود ناچار برخلاف وظیفه خود عمل می کند. ولی در اضطرار پای تهدید در کار نیست، بلکه مجموع شرائط طوری پیش آمده که وضع نامطلوبی را بر او تحمیل کرده است. و او برای آنکه آن وضع را رفع کند یعنی آنچه وجود دارد مرتفع سازد ناچار است برخلاف وظیفه اصلی خود عمل کند. پس تفاوت اکراه و اجبار با اضطرار در دو جهت است: ۱- در اکراه و اجبار پای تهدید انسان در میان است، بر خلاف اضطرار. ۲-در مورد اکراه و اجبار انسان برای دفع یک وضع نا مطلوب چاره جوئی می کند. و در مورد اضطرار برای رفع چنان وضعی چاره جوئی می نماید. ولی اکراه و اجبار و همچنین اضطرار را از شرایط عمومی تکلیف نمی توان به حساب آورد یعنی کلیت و عمومیت ندارد اولا بستگی دارد به درجه صدمه و ضرری که بنا است دفع و یا رفع شود ثانیاً بستگی دارد به اهمیت آن تکلیفی که انسان می خواهد به علت اکراه یا اضطرار انجام ندهد. بدیهی است که هیچگاه به بهانه اکراه یا اضطرار نتوان به جان دیگران و به ضرر اجتماع و یا به زیان خود دین اقدامی کرد. برخی تکالیف است که هر ضرر و صدمه ای را به خاطر آنها باید تحمل کرد. جامعه مدنی، قانون، آزادی جامعه مدنی، استقلالش مستلزم آزادی اجتماعی است و آزادی ملازم قانون است. بی قانون، هرج و مرج می شود، نظام و جامعه ای شکل نمی گیرد تا آن جامعه، جامعه مدنی باشد. این احساس وظیفه شرعی و تاریخی ای است که من در این مرحله کرده ام و روی این مسئله هم می ایستم و آن این است که اگر بتوانیم نشان دهیم که دین یا آزادی سازگار است، در دنیای امروز و فردا موفق خواهیم بود.
مهم این است که منتظر نباشیم که در جامعه ما یک نفر بیاید و از این مباحث، تعریفهای دقیقی کند و بعداً همه بگویند:« اطاعت! همه این کار را می کنیم». آزادی در جامعه مدنی جامعه مدنی مورد نظر ما- که عقل بشری هم در طول زمان به این نتیجه رسیده است که صلاح مردم در آن است- جامعه ای است که در آن آزادی را پناه قانون وجود خواهد داشت. منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد. قانون مادر و مبنای نظام ما، قانون اساسی است که هم حق حاکمیت مردم را بر سرنوشت خویش و هم آزادیهای اساسی را برای جامعه به رسمیت شناخته است. آزادی در پناه قانون و قانون حامی آزادی است. در این صورت است که می توان بر این مبنا آزادی مشروع و مطلوب را در جامعه نهادینه کرد. مهم ترین شرط استقرار جامعه مدنی، پذیرش قانون اساسی است و قانون مهمترین شرط مردم سالاری، احترام به تأیید و رأی اکثریت است.
واقعیتها هم نشان می دهد که آزادی در کشور ما حتما باید موازین اسلامی را رعایت کند، زیرا اولاً اکثریت این مردم مسلمان اند و همین مردم اند که به نظام اسلامی و جمهوری اسلامی رأی دادند و محور و مدار این نظام، رهبر معظم و ولی فقیه است و نهادها و ارگانهای دیگر، حول محور رهبری شکل گرفته اند. ثانیاً اسلام جانمایه فرهنگ، هویت فرهنگی و تاریخی ماست. حتی کسانی که به اسلام اعتقاد ندارند، اگر منصف باشد، می دانند که مایه مهم هویت تاریخی و فرهنگی ما در هزار و چار صد سال گذشته اسلام بوده است. اگر ما جامعه ای پایا و پویا می خواهیم، آن جامعه باید مبتنی بر هویت فرهنگی ما باشد و اگر از دید جامعه شناختی هم به مسئله نگاه کنیم، اهتمام به فرهنگ اسلامی و اسلام، شرط استقلال و پیشرفت ماست. تمام کسانی که ایران و ایرانی را سربلند و مستقل و آزاد می خواهند، نمی توانند به این عامل مهم در نظام ما که یک نظام دینی و اسلامی است، بی اعتنا باشد. سخنرانی به مناسبت آغاز درس رسمی حوزه پس از پایان غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، ۱۱/۹/۴۱- کتاب نهضت امام خمینی، ص ۱۹۸، ۲۰۰. چرا در مطبوعات علیه روحانیت سمپاشی می کنند، چرا مطبوعات را آزاد می گذارند که نسبت به روحانیت و مقدسات اسلام هر اراجیفی را بنویسند؟ چرا جشن هفده دی را آزاد می گذارند؟ نامه سرگشاده به هویدا، ۲۷/۱/۴۶- کتاب خمینی و جنبش، ص ۳۴ و ۳۲. حکومت پلیسی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگی باشند، حکومت قرون وسطایی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی و حکومت وحشت و قلدری است به اسم مشروطیت بدترین شکل حکومت استبداد و خونسردی و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است و با اسم تعالیم عالیه اسلام یک یک احکام اسلام را زیر پای گذاشته و اگر خدای نخواسته فرصت یابید، خواهید گذاشت... آنها (اجانب) نمی خواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشد و شماها مامور اجرا هستید، مامور چشم و گوش بسته و مامورین بی چون و چرا.[/BCOLOR]